دل گرفتار خواهشهای جانسوز
از خدا راه چاره میجویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه میگویم
دل گرفتار خواهشهای جانسوز
من که در مکتب رویای زهره
میروم اما نمیپرسم ز خویش
تو افتابی...اوزمین...من اسمان
نگاه کن که غم درون دیده ام
عاشق شعر افتاب می شومشم
منم خیلی دوست دارمش
ای ماهی طلایی مرداب خون من
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
تو دره ی بنفش غروبی که روز را