نقد و بررسی فیلم خارجی نقد سریال Fargo؛ قسمت اول، فصل سوم

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 283
  • پاسخ ها 1
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
اپیزود اول فصل جدید سریال Fargo در حد چیزی که از این سریال انتظار داریم و قبلا دیده‌ایم ‌غیرمنتظره نبود. اما همزمان اپیزودی است که شامل تمام ویژگی‌‌های معرف و لـ*ـذت‌بخش دنیای این سریال هم می‌شود. به عبارتی دیگر تنها چیزی که این اپیزود کم دارد عنصر «غافلگیری» است. وگرنه هرچیزی که از برند «فارگو»، نوآ هاولی و ارجاعات مختلف به دنیای فیلم‌های برادران کوئن بخواهید، در این اپیزود هم یافت می‌شود. راستش این اپیزود لبریز از خصوصیات ریز و درشت آشنای سریال است. از افتتاحیه‌ی عجیب و غریبش که داستان کوتاهی در زمان و مکان دیگری است و نماهایی از زمستان‌های سرد و استخوان‌سوزِ مینه‌سوتا و درختانی با شاخ و برگ‌های لختشان که در عمق برف‌ها می‌لرزند تا آدم‌های شرور و آب‌زیرکاه و مکار و عصبانی و خوبی که همه از دم لهجه‌های بامزه‌ای دارند. از کاراکتر بدشانسی که دست به کاری می‌زند که بعدا پشیمان می‌شود تا پلیس خوبی که تا لحظه‌ی آخر خوب باقی می‌ماند. از ثروتمندی که زیادی مغرور و متکبر است تا یک سری مافیاهای مرموز. از زن فم فاتالی که دست به حرکت شوک‌آوری می‌زند گرفته تا بالاخره انفجار ناگهانی خشونتی که در دنیای فارگو همیشه دیر یا زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد.
اشتباه نکنید. من عاشق «فارگو» هستم. هر وقت تمام ویژگی‌ها و جزییات بالا کنار هم قرار می‌گیرند طوری ذوق می‌کنم و هیجان‌زده می‌شوم و در آن واحد طوری در آرامش قرار می‌گیرم که هیچ سریال دیگری توانایی زنده کردن چنین حس خاصی را در من ندارد. انگار دارم حکایتِ اغراق‌آمیزی از یک پدربزرگ باتجربه را می‌شونم که در اوج خیالی‌بودن، حقیقت دارد. پس هم از اغراق‌ها و پیچ و تاب‌هایش سرگرم می‌شوم و از جا بلند می‌شوم و هم حقیقت تلخ و تاریکش، مثل پتکی می‌ماند که به محض از جا بلند شدن، روی سرم فرود می‌آید و مرا پخش زمین می‌کند. اپیزود اول فصل سوم «فارگو» کاملا شامل این حس مالیخولیایی منحصربه‌فرد می‌شود، اما باز دوباره باید بگویم که یک چیزی کم دارد و آن هم «غافلگیری» است. از این نظر این اپیزود بدون شک در مقایسه با افتتاحیه‌های فصل اول و دوم در رده‌ی آخر قرار می‌گیرد، اما نه به خاطر اینکه اپیزود ضعیفی است یا کارش را به درستی انجام نمی‌دهد، بلکه فقط به خاطر اینکه نفر سوم است.
فصل اول و دوم به این دلیل به سریال‌های دیوانه‌وار و تحسین‌شده‌ای بدل شدند که تمام ویژگی‌هایی که بالا برایتان شرح دادم تازه بودند. فصل اول با عمیق شدن در خصوصیاتِ منبع اقتباس، نقش کامل‌کننده‌ی فیلم کوئن‌ها را داشت، در قالب لورن مالوو یکی از به‌یادماندنی‌ترین آنتاگونیست‌های سال‌های اخیر تلویزیون را ارائه کرد و در قالب شخصیت اصلی‌اش با بازی مارتین فریمن خلاف جهت درام‌های باپرستیژ روز قدم برداشت. درست در حالی که فکر می‌کردیم کاراکتر مارتین فریمن قرار است به یکی دیگر از نسخه‌های پرتعدادِ والتر وایت‌ها و تونی سوپرانوها تبدیل شود، شخصیت او دچار پیچ و تاب‌های جذابی شد که قوس شخصیتی‌اش را به سفر یگانه‌ای تبدیل کرد. فصل دوم هم با گسترش مرزهای سورئالیستی سریال، پرداخت به بحث‌های مطرح شده در فصل اول و زمینه‌چینی عالی کشتاری تمام‌عیار که اتفاقات فصل اول در مقایسه با آن مثل بچه‌بازی احساس می‌شد، کاری کرد تا به‌شخصه از فصل دوم بیش‌تر از فصل اول لـ*ـذت ببرم.

c22f8888-e797-4002-9499-f8ffb2672685.jpg

بزرگ‌ترین کمبود قسمت اولِ فصل سوم اما این است که چیز تازه‌ای برای ارائه ندارد. این قسمت از لحاظ فنی و ساختار روایی مشکل به‌خصوصی ندارد و تمام عناصر «فارگو» را جز به جز رعایت می‌کند، اما شاید مشکلش همین باشد. اینکه تمام عناصر «فارگو» را جز به جز رعایت می‌کند. شاید این موضوع در فصل‌های قبلی اهمیتی نداشت، اما بعد از اینکه نقشه‌ و برنامه و ساختار سریال مثل روز برای تماشاگران و طرفداران سرسخت روشن شده، سازندگان باید از این موضوع به عنوان فرصتی برای دست زدن به حرکت جدیدی برای غافلگیرسازی ما بزنند و به‌شخصه از آنجایی که با نوآ هاولی سروکار داریم، کمامان امیدوارم که غافلگیری‌های سریال از اپیزودهای بعدی از راه برسند، اما در هنگام تماشای این اپیزود نمی‌توانستم به این فکر نکنم که تمام اینها خیلی آشنا به نظر می‌‌رسند. به جز انتخاب ایوان مک‌گرگو به عنوان برادران دوقلوی استاسی، تمام اتفاقاتی که در این اپیزود می‌افتند، از سکانس افتتاحیه‌ی عجیبش تا سقوط کولری که نقش خشونت شوکه‌کننده‌ی قسمت اول را برعهده دارد و به عنوان اتفاق محرکِ فصل اول عمل می‌کند را قبلا دیده‌ایم. بازی‌ها مثل همیشه مجذوب‌کننده هستند. فرم روایی مثل همیشه بازیگوشانه است، اما در تلاشم برای پیدا کردن عنصری در این اپیزود که نشان دهد آره، فصل سوم قصد زدن چنین حرکت خفنی را دارد شکست خوردم. اگر این اپیزود را ۱۰ سال آینده می‌دیدم مطمئنا بی‌وقفه حس نوستالژیکش را ستایش می‌کردم و از این می‌گفتم که سریال چقدر عالی حال‌و‌هوای فصل اول و دوم را که ۱۰ سال پیش با آنها شگفت‌زده شده بودیم، بازسازی کرده است، اما هم‌اکنون کمتر از ۲ سال از پایان فصل دوم گذشته است و در نتیجه ما به دنبال بازسازی نیستیم، بلکه به دنبال غافلگیر شدن در همان دنیای آشنای گذشته هستیم.
بزرگ‌ترین کمبود قسمت اولِ فصل سوم اما این است که چیز تازه‌ای برای ارائه ندارد
این موضوع را بیشتر از هر جای دیگری می‌توانید در لحظه‌ی وقوع حادثه‌ی اصلی این اپیزود ببینید. له شدنِ موریس زیر کولر، اگرچه از لحاظ دیوانه‌وار، تراژیک و بی‌رحمانه بودنِ دست کمی از حادثه‌های محرکِ قسمت‌های افتتاحیه‌ی فصل‌های اول و دوم ندارد، اما برخلاف دوتای قبلی غیرمنتظره نیست و از کوبندگی لازم بهره نمی‌برد. بعد از سه فصل دیگر دست نوآ هاولی برایمان رو شده است و می‌دانیم که حتما در اواخرِ ساعت اول، فردی که معمولا با توجه به ظاهر درب‌و‌داغان و ساده‌لوحش از همان اول مشخص است، به‌شکل بدی کشته خواهد شد و این‌طوری داستان حرکتش را آغاز می‌کند و تمام کاراکترها بر اثر این اتفاق کم‌کم درگیر ماجراهای مرگباری می‌شوند. اگر زمانی تماشای کوبیدن چکشی توسط مرد ساده‌ای به جمجمه‌ی همسر وراجش شوکه‌کننده بود، حالا به نقطه‌ای رسیده‌ایم که به محض قدم گذاشتن در دنیای فارگو و روبه‌رو شدن با آدم‌های باادب و با نزاکتش، می‌توانیم با جرات حدس بزنیم که به زودی اتفاق خشونت‌باری رخ خواهد داد. پس، اگر در فصل اول با دیدن خونی که از لای موهای همسر کاراکتر مارتین فریمن به بیرون سرازیر شد، مغزمان قفل کرده بود و به‌طرز دیوانه‌واری منتظر قسمت بعدی بودیم و اگر با دیدن صحنه‌ی کشتارِ در کافه‌ی قسمت اولِ فصل دوم که به پدیدار شدنِ یک بشقاب‌پرنده‌در‌آسمان ختم شد با خودمان می‌گفتیم :«این دیگه چی بود؟!»، حادثه‌ی محرکِ فصل سوم اما به دلیل آشنایتِ بیش از اندازه‌مان با فرمول داستانی سریال، غافلگیرکننده از آب درنمی‌آید.
4bdc1f9c-da85-4c69-acd1-e99f2ab0de70.jpg

البته بماند که این صحنه از لحاظ کارگردانی نیز ضعیف است. قتل به وسیله‌ی کولر گازی از نظر مسخره و بامزه بودن کاملا فارگویی است، اما از لحاظ هیجان و تنش نه. شمارش‌های تند و سریع نیکی (مری الیزابت وینستد) برای پیش‌بینی لحظه‌ی بیرون آمدن موریس از ساختمان، در ابتدا او را دوباره به‌ شکلی کاملا فارگویی به کسی تبدیل می‌کند که انگار قدرت پیش‌بینی آینده را دارد، اما او خیلی زود لقبش را از دست می‌دهد. چرا؟ اگر نیکی و رِی بدون اینکه پایین را نگاه کنند، کولر را پرت می‌کردند و کولر به سر موریس برخورد می‌کرد، خب، می‌گفتیم این زن واقعا این کاره است. اما او و رِی صبر می‌کنند و تازه وقتی از خارج شدن موریس از ساختمان مطمئن شده‌اند، کولر را رها می‌کنند. در این حالت، برخورد کولر به هدف از اتفاقی که «ممکن است یا ممکن نیست بیافتد» به اتفاقی که «حتما خواهد افتاد» تغییر می‌کند و عنصر تعلیق را از این صحنه تخلیه می‌کند. مخصوصا با توجه به اینکه موریس هم برای مدت زیادی زیر پنجره‌ی آپارتمان رِی صبر می‌کند تا قاتلان با خیال راحت کارشان را بکنند. این‌طوری نه تنها شمارش‌های دیوانه‌وارِ نیکی بی‌معنی می‌شود، بلکه ما مطمئنیم می‌شویم که احتمالِ جان سالم به در بردنِ موریس از این حادثه صفر است. با تمام اینها باید بگویم نقش دوقلوی ایوان مک‌گرگور در کنار اینکه یکی از ویژگی‌های دلپذیر این اپیزود است، در رابـ ـطه با آینده‌ی سریال هم امیدوارکننده است. چرا که چنین نقشی چیزی است که مطمئنا در فصل اول خیلی توی ذوق می‌زد و نتیجه نمی‌داد و فقط به درد چنین فصلی می‌خورد. جایی که «فارگو» خودش را به عنوان یک سریال جنایی جنون‌آمیز، عجیب و کمیک ثابت کرده است و به مرور مقدار آنها را افزایش داده است. پس، دیدن ایوان مک‌گرگور در دو نقش متفاوت در اپیزود اول، می‌تواند به معنی شروعِ اتفاقات شگفت‌انگیزی در آینده باشد.
افتتاحیه‌ی فصل سوم از نظر شخصیت‌پردازی و داستانگویی و مقدمه‌چینی خط‌های داستانی گوناگونی که با توجه به سابقه‌ی نوآ هاولی می‌دانیم که در نهایت به‌طرز اُرگانیکی در هم ترکیب خواهند شد کم‌نظیر ظاهر می‌شود
خب، اگر گله و شکایت‌ها را کنار بگذاریم، افتتاحیه‌ی فصل سوم از نظر شخصیت‌پردازی و داستانگویی و مقدمه‌چینی خط‌های داستانی گوناگونی که با توجه به سابقه‌ی نوآ هاولی می‌دانیم که در نهایت به‌طرز اُرگانیکی در هم ترکیب خواهند شد کم‌نظیر ظاهر می‌شود. طبق معمول هاولی در گره زدن هزارجور اتفاقات مختلف و دادن انگیزه‌های دیوانه‌وار اما متقاعدکننده به کاراکترهایش آن‌قدر خوب است که خیلی زود درگیر زندگی و نگرانی‌ها و خواسته‌ها و روانشناسی‌شان می‌شوید. از کاراکترهایی که سرشار از بدترین و آشناترین خصوصیات بشری هستند گرفته تا آدم‌هایی که حرف یکدیگر را نمی‌فهمند و همیشه در سوءتفاهم به سر می‌برند، تا تمبرهای سیسیفوس و رمان‌های علمی‌-تخیلی و ارجاعات گوناگون و نامحسوس به دنیای برادران کوئن (زاویه‌ی اول شخص کولر که یادآور توپ بولینگ در «لبوفسکی بزرگ» است). قسمت اول لبالب با کاراکترهای کنجکاوی برانگیز و ریزه‌کاری‌ها و موسیقی‌ها و نماها و لحظاتی پر شده که برای هضم تمام آنها، تماشای چندباره‌ی آن را می‌طلبد.
ایوان مک‌گرگور در قالب امت استاسی، مرد متکبری را به نمایش می‌گذارد و همزمان در قالب برادر کوچک‌ترش رِی، بی‌عرضگی و شلختگی و بدبختی او را متقاعدکننده می‌کند. اگرچه گروه چهره‌پردازی، کار فوق‌العاده‌ای در زمینه‌ی تبدیل کردن این دو برادر به دو آدم متفاوت انجام داده‌اند، اما خود مک‌گرگور هم بی‌کار نیست و خیلی در منحصربه‌فرد ساختن و در آن واحد ایجاد شباهت‌هایی که به دوقلو بودن آنها اشاره می‌کند نقش داشته است. مری الیزابت وینستد در نقش نیکی، نامزد غیررسمی رِی، دختر آتشین و یک دنده‌ای از آب درآمده که نمی‌توان چشم از او برداشت. مثلا به صحنه‌ای که موریس وارد حمام می‌شود و واکنش و بازی وینستد نگاه کنید: «رِی یه مردـه توی حمومه». رِی: «حالا نمی‌خواد به این زودی نتیجه‌گیری کنیم». «یعنی می‌خوای بگی اون مرد نیست یا اون توی حموم نیست؟». کل اپیزود اول سرشار از همین تکه دیالوگ‌های بامزه‌ای است که توسط بازیگران با جذابیت دوچندانی ادا می‌شوند. طبق معمول برخی از باحال‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین کاراکترهای سریال، نوچه‌‌های شخصیت‌های اصلی هستند (کر و لال‌های فصل اول را به یاد بیاورد). خب، مایکل استلبرگ در نقش دست‌راستِ بله قربان‌گوی امت استاسی فوق‌العاده است و هروقت دهان باز می‌کند لبخند بر لب می‌آورد و بالاخره کری کُن در نقش گلوریا برگل، رییس پلیس کلانتری محل را داریم که از همان لحظات اول خودش را به عنوان همدردی‌برانگیزترین و وحشت‌زده‌ترین و جسورترین کاراکتر سریال معرفی می‌کند. به لطف بازی کری کُن است که به سرعت متوجه می‌شویم با چطور شخصیتی سروکار داریم و بازی واقع‌گرایانه‌ترش در مقایسه با بقیه‌ی کاراکترهای کامیک‌بوکی سریال، کمبود احساسات انسانی این اپیزود را برطرف می‌کند. هرچند برای تماشای این بشر به هیچ دلیلی نیاز ندارم. بعد از غوغای او در «باقی‌ماندگان» (The Leftovers)، با کمال میل او را در حال روخوانی تراکتِ کبابی عباس آقای سر کوچه هم تماشا می‌کنم!

4ed7c47d-5332-4d5d-b781-699446841b81.jpg

همان‌طور که نوآ هاولی همیشه در مصاحبه‌هایش هم گفته است، او هر فصل «فارگو» را با سکانسی آغاز می‌کند که بحث‌های تماتیکی را که قرار است در ادامه مورد بررسی قرار بگیرند، پی‌ریزی می‌کند. این فصل هم از این قاعده جدا نیست. سکانس آغازینِ فصل که در دفترِ سرهنگی آلمانی در برلین شرقی در سال ۱۹۸۸ جریان دارد، به مرد بیچاره‌ای به اسم جیکوب (با نام خانوادگی سختی که بی‌خیالش می‌شویم!) می‌پردازد که با فرد دیگری به اسم یوری گرکا اشتباه گرفته شده است و مورد اتهام قتل همسرش قرار گرفته است. جیکوب هرچه زور می‌زند تا اشتباه سرهنگ را به او بفهماند موفق نمی‌شود. این سکانس با جمله‌ی نهایی سرهنگ آلمانی به پایان می‌رسد که می‌گوید: «ما اینجا نیستیم که داستان بگیم. ما اینجایم تا حقیقت رو بگیم. فهمیدی؟» سریال «فارگو» برخلاف ادعایش، هیچ‌وقت براساس داستان واقعی نبوده است، اما همزمان براساس داستان واقعی هم است. «فارگو» براساس داستان واقعی «بشر» است و نوآ هاولی با این تکه دیالوگ دارد دیوار چهارم را از طریق سرهنگ می‌شکند تا باز دوباره به ما یادآور شود که شاید داستانش براساس واقعیت نباشد، اما این چیزی از حقیقی‌بودنِ آن کم نمی‌کند.
نکته‌ی بعدی این سکانس این است که هاولی خط مستقیمی بین صحنه‌‌ی بازجویی و خط داستانی اصلی ترسیم می‌کند. اشتباه شدن هویتِ جیکوب در برلین شرقی سال ۱۹۸۸ با قاتلی که ظاهرا قبلا در آپارتمان او سکونت داشته و اسم نامزدش هم با اسم همسر جیکوب یکی است، خیلی نزدیک به اتفاقی است که در رابـ ـطه با شخصیت‌های اصلی فصل سوم می‌بینیم. یکی از برادران استاسی به پادشاه پارکینگ‌های مینه‌سوتا مشهور است و مرد ثروتمند و خوشبخت و موفقی است و برادر کوچک‌تر، مرد کچل و بی‌عرضه‌ای است که صبح تا شب باید تست‌های ادرار کسانی که عفو مشروط خورده‌اند را از آنها بگیرد و پول خرید حلقه‌ی نامزدش را ندارد. درست مثل جیکوب و قاتل ناشناس، برادران استاسی هم دوقلوهایی هستند که در اوج شباهت، با یکدیگر فرق دارند. بعد امت استاسی و انیس استاسی، پدر ناتنی گلوریا برگل را داریم که اشتباهی توسط موریس به قتل می‌رسد. درست مثل جیکوب و قاتل ناشناس، این دو هم با هم اشتباه گرفته می‌شوند. بعد همراهی رِی با نیکی را داریم که اولی مرد بی‌عرضه‌ و ساده‌لوحی است و دومی زن افریته و آب‌زیرکاهی که چیزی جز شر نیست و عواقبش چیزی جز خرابکاری نخواهد بود.

60190ffd-3154-4883-bc51-fc9401694c94.jpg

این در حالی است که جمله‌ی نهایی سرهنگ آلمانی، مهم‌ترین دلیل درگیری برادران استاسی را نیز فاش می‌کند؛ ری تمام زندگی‌اش را به این فکر کرده که چگونه برادرش سر او را کلاه گذاشته و به جای تمبرهای باارزش و گران‌قیمتِ خانوادگی‌شان، ماشین زپرتی و لگنِ پدرشان را به او انداخته است. اما امت پافشاری می‌کند که «حقیقت» این است که خود ری ماشین را به تمبرها ترجیح داده و تمام بدبختی‌های حال حاضرش نتیجه‌ی تصمیمات خودش است. ما فعلا حقیقت واقعی را نمی‌دانیم. اما شاید واقعا حق با امت باشد و ری که نمی‌تواند حقیقت تلخ زندگی ناامیدانه‌اش را قبول کند و قبول کند که تمام بدختی‌هایش ناشی از اشتباه خودش است، به این باور رسیده که برادرش او را پیچانده است. این وسط رِی و نیکی را داریم که داستان‌های زیادی را دربا‌ره‌ی رابـ ـطه‌شان و آینده‌ی شغلی‌شان و موفقیت‌هایی که می‌توانند در تورنومنت‌های بازی «بریج» به دست بیاورند برای یکدیگر می‌بافند، اما همزمان می‌بینیم که حقیقت این است که رِی با چرخیدن با یکی از عفو مشروطی‌ها در حال شکستن قانون و احتمالا از دست دادن شغلش است. مخصوصا وقتی می‌بینیم رویاهای نیکی در رابـ ـطه با به دست آوردن اسپانسر، در بهترین حالت در حد فانتزی‌های پگی بلام‌کوئست (کریستن دانست) برای رسیدن به نهایت خوش‌بختی، واقع‌گرایانه است. این وسط، همان‌طور که جیکوب فقط به خاطر اجاره کردن آپارتمانی که قبلا محل سکونت یک قاتل بوده است به دردسر افتاده است، گلوریا برگل، پلیس از همه جا بی‌خبر قصه‌ هم فقط به خاطر اینکه اول نام شهرشان «ایدن» است و نام خانوادگی پدرش استاسی است، خودش را در یک ماجرای بزرگ‌تر و خارج از کنترلش پیدا کرده است. امت استاسی هم در پایان این اپیزود خودش را در چنین وضعیت مشابه‌ای پیدا می‌کند. ناگهان از ناکجا آباد فردی به اسم وی‌.ام. وارگا مثل طوفانی آرام و باطمانینه پیدا می‌شود و به آنها خبر می‌دهد که وامی که آنها از مرجعی غیرقانونی گرفته بودند، فقط یک وام معمولی نبوده است، بلکه آن مرجع غیرقانونی الان خودش را یکی از سرمایه‌دارانِ شرکت امت می‌داند و به درون سیستم آنها دسترسی دارد.
اپیزود افتتاحیه‌ی فصل سوم «فارگو»، یک اپیزود افتتاحیه‌ی فارگویی تمام‌عیار، البته با کمبود غافلگیری‌هایی که از این سریال انتظار داریم است. اگرچه هاولی گفته بود نمی‌خواهد فرم کارگردانی فرا-عجیب و غریبِ «لژیون» روی فصل سومِ «فارگو» تاثیر بگذارد، اما با این حال همه‌چیز در این اپیزود کمی «لژیون»‌وار احساس می‌شود. از اکستریم کلوز آپی از میکروفون دفتر سرهنگ آلمانی که اپیزود را شروع می‌کند گرفته تا چرخش ۱۸۰ درجه‌ای دوربین در مهمانی امت استاسی، مونتاژی که رِی را در حال انجام شغلِ چندش‌آورش نشان می‌داد و موسیقی گوش‌خراش و بی‌معنی و مفهومی که در حین جستجوی گلوریا در خانه‌ی پدرش می‌شنویم. این اپیزود از نظر کارگردانی و صداگذاری، کماکان زیبا و هیجان‌انگیز است. ظاهرا آقای وی.ام. وارگا قرار است به لورن مالوو و مایک میلیگانِ این فصل تبدیل شود. با این تفاوت که اگر مالوو و میلیگان به‌طرز نامحسوس و ظریفی ترسناک بودند و در نگاه اول نمی‌شد شرارت شلعه‌ورِ درونشان را احساس کرد، این یکی از همان ثانیه‌های اول مورمورکننده ظاهر می‌شود. و البته برای شروع بحث‌های مربوط به ارتباط این فصل با فصل‌های قبلی باید به کتاب‌های علمی‌-تخیلی‌ای که گلوریا در مخفیگاه کف خانه‌ی پدرش پیدا می‌کند و دیدن پدرش در حال تماشای فیلم علمی‌-تخیلی بشقاب‌پرنده‌محوری در تلویزیون اشاره کنم. برخی طرفداران به این نتیجه رسیده‌اند که احتمالا پدرِ گلوریا در قتل‌عام سوفالسِ فصل دوم حضور داشته و خون و خونریزی‌های به راه افتاده و پیدا شدن سروکله‌ی یک بشقاب پرنده را به چشم دیده و طوری توسط آن واقعه تحت‌تاثیر قرار گرفته که به نویسندگی کتاب‌های علمی‌-تخیلی آورده است.
[BCOLOR=rgb(238, 45, 88)]
منبع
[/BCOLOR] زومجی
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    fargo-season-3-plot-ewan-mcgregor-660x330.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]پخش فصل سوم سریال محبوب و موفق فارگو آغاز شده‌است و در این نوشته قصد داریم به نقد قسمت آغازین آن بپردازیم. برای کسانی که هنوز قسمت اول را مشاهده نکرده‌اند خواندن این نقد به دلیل لو دادن داستان توصیه نمی‌شود.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]اگر از طرفدران پر و پا قرص این سریال باشید و از فصل اول آن را همراهی کرده باشید به طور قطع می‌دانید که با یک دارم جنایی، تاریک و سرد همراه هستید که گهگاه طنزی خشک را به محتوای خود اضافه می‌کند. داستان این فصل از سریال به رابـ ـطه نه چندان صمیمیِ دو برادر به نام‌های ری و امیت استاسی می‌پردازد که یکی از آنها افسر پلیس ناظر بر آزادی مشورط مجرمان (Parole Officer) و دیگری بیزنس منی موفق در زمینه مدیریت پارکنیگ است. در واقع رقابت این دو برادر ریشه عمیق دارد که طبق روال معمول زندگی، برادری که وضعیت مالی ضعیف‌تری دارد، احساس می‌کند که به او خــ ـیانـت شده‌است.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]فضای سریال برای طرفدران هاردکور این عنوان بسیار آشنا است: مینه‌سوتایی سرد و دور از هیاهو با افسران پلیسی ساده ولی باهوش؛ فضایی که سرما و خشونت آن به عنوان بستری مناسب برای اتفاقات سریال عمل می‌کند. در کنار داشتن فضایی مشابه با فصول قبلی، شاید بسیاری از نظر ساختار داستانی نیز تشابهاتی را با فصل‌های اول و دوم پیدا کنند. مثال خوب در این زمینه کاراکترهای زن هر فصل هستند. در فصل آغازین دیدم که چگونه شخصیت لستر نایگارد بخاطر نیش و کنایه‌های همسرش، او را به قتل می‌رساند. در واقع این زنِ اوست که اتفاقات تاریک سریال را با مرگ خود کلید می‌زند. در فصل دوم نیز می‌بینیم که شخصیت پگی بلام‌کوئیست با بازی کریستن دانست نقش نیروی محرکه را برای همسرش اِد بازی می‌کند. در فصل جدید، این وظیفه بر عهده مری الیزابت وینستد و شخصیتش نیکی سوانگو قرار دارد. سکانس سقوط کولر بر روی سر موریس از طبقه سوم، خود به صورت کاملا واضح گویای شخصیت نیکی و تاثیرگذاری او بر روی شخصیت ری است؛ درست همانند پگی در فصل دوم، نیکی در فصل سوم نیروی محرکه اتفاقات تاریک برای شخصیت ری خواهد بود.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Fargo-The-Law-of-Vacant-Places-Season-3-Episode-1-1.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]یکی دیگر از شباهت‌های ساختاری سریال به فصل‌های قبلی وجود یک شخصیت مرموز و ناشناس است که عمده بار تاریک بودن سریال بر دوش او قرار دارد. در فصل اول بیلی باب ثورنتون این وظیفه را با شخصیت لورن مالوو بر عهده داشت و به نحو احسن از پس آن برآمد، در فصل دوم شخصیت مایک میلیگان این وضعیت را داشت و حال در فصل جدید دیوید تیولیس که با او در مجموعه فیلم‌های هری پاتر آشنا شدیم، با نقش وی‌ام وارگا این مهم را تکرار می‌کند. در کنار شخصیت مخوف داستان، کاراکتر پلیس نیز همانند فصول قبلی حضور دارد که در کنار سادگی، از هوش و ذکاروت بالایی برخوردار است. در واقع گویا سازنده سریال نوآه هالی، یک فرمول خام و نقشه راه ثابت دارد که در هر فصل با گذاشتن شخصیت جدید در آنها، فصلی نو را می‌سازد. البته این موضوع تا زمانی که داستان سریال به درستی روایت شود، به هیچ وجه یک نکته منفی نیست. در واقع از بسیاری جهات می‌توان این فرمول ثابت را در مورد فارگو، یک نکته مثبت قلمداد کرد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]قسمت آغازین فصل سوم تمام المان‌ها و عناصر یک فارگوی موفق را داراست و به بهترین شکل ممکن در روایت داستان از آنها بهره می‌برد :[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]یک اشتباه کوچک و پیش پا افتاده و از بسیاری جهات احمقانه، سلسله‌ای زنجیر وار از اتفاقات را رقم می‌زند که با پیشرفت داستان، همانند گلوله‌ی برفِ در حال پایین آمدن از دامنه کوه، هر لحظه بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. به تعبیری اثر پروانه‌ای که همه با آن آشنا هستند. در مورد فصل جدید این اتفاق کوچک، همان گم شدن آدرس توسط موریس است که باعث می‌شود برای دزدی به یک آدرس اشتباه رفته و شخصی دیگر را «بر حسب اتفاق» به قتل برساند. «بر حسب اتفاق» مقتول، پدر خوانده‌ی قهرمان داستان گلوریا (همان افسر پلیس) است. تحقیقات این افسر پلیس در نهایت به پیش رفته و به درون اتفاقات فوق العاده پیچیده خانواده استاسی وارد می‌شود. در یک سریال معمولی چنین سلسله اتفاقاتی و این مجموعه از «بر حسب اتفاق»ها بسیار خنده دار به نظر می‌رسد اما فارگو از یک عنصر بسیار مهم بهره می‌برد که باعث می‌شود نتوانیم بدان بخندیم :[/BCOLOR]​
    داستان سریال واقعی است. اتفاقات به نمایش درآمده در این سریال، در سال ۲۰۱۰ در ایالت مینه‌سوتا اتفاق افتاده‌اند. به درخواست بازماندگان، اسامی تغییر یافته‌اند. برای احترام به قربانیان، مابقی داستان بدون هیچ گونه دخل و تصرفی روایت می‌شود.
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در واقع همین جملات ساده در ابتدای سریال است که باعث می‌شود مخاطب نتواند به جنس داستان و اتفاقات آن ایراد بگیرد و سلسله مراتب به وقوع پیوستن آن را به زیر سوال ببرد. فارگو به لطف تکیه بر داستانی واقعی و بازیگرانی قدرتمند همواره موفق بوده‌است راه انتقاد و خرده گیری بر خود را ببندد. البته این بدین معنی نیست که هر داستان واقعی به صورت اتوماتیک موفق است. در واقع داستان واقعی یک فاکتور تاثیرگذار است که در صورت استفاده درست می‌تواند محصولی موفق را تضمین کند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]فارگو همواره از بازیگرانی قدرتمند برای روایت داستان خود استفاده کرده‌است. در فصل اول شاهد حضور بیلی باب ثورنتون، مارتین فریمن، باب اودنکرک، کالین هنکس و کیت والش بودیم. در فصل دوم کریستن دانست، پاتریک ویلسون، جسی پلیمانس، نیک آفرمن و تد دانسون به زیبایی از پس کار برآمدند و حال در فصل سوم بار دیگر شاهد هنرنمایی بازیگرانی قدرتمند و در راس آنها اون مک‌گرگور هستیم که وظیفه بازی در دو نقش اصلی، یعنی ری و امیت استاسی را بر عهده دارد.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در قسمت اول چه اتفاقاتی افتاد؟[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در این قسمت شخصیت‌های مرکزی، ری و امیت استاسی معرفی شدند و گوشه‌ای از زندگی روزمره، دغدغه‌های آنها و جنس رابـ ـطه این دو برادر را مشاهده کردیم. در ادامه با قهرمان داستان، گلوریا به صورت مختصر آشنا شدیم و پس از آن سکانسی را دیدیم که نقش مقدمه‌ی تمام اتفاقات سریال را بازی می‌کند. در اواسط این قسمت با شخصیت تاریک سریال، وی‌ام وارگا و شرارت محضش روبرو شدیم. در واقع اگر بخواهیم بگوییم سریال در سه جبهه دنبال می‌شود، یکی از این جبهه‌ها شخصیت وارگا و اعمال او است. در ادامه و پس از معرفی وارگا همان اتفاق پیش پا افتاده‌ای را ناظر هستیم که پیشرفت روند سریال از جبهه‌ی دوم را استارت می‌زند. در نهایت و در پایان قسمت، جبهه سوم را می‌بینیم و آن سقوط کولر از طبقه سوم بر روی سر موریس است. پیش بینی ما برای این سریال در پایان، پیش روی سریال در این سه جبهه و در نهایت تلاقی آنها با یکدیگر است.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    Untitled.jpg
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]در نهایت باید بگوییم که قسمت آغازین سریال در هدف خود که همان فراهم کردن بستر برای پیشرفت سریال است موفق عمل کرد و توانست با معرفی مناسب شخصیت‌های مرکزی، مخاطب خود مشتاق به ادامه مشاهده سریال کند.[/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]منبع : سینماگیمفا[/BCOLOR]​
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    216
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    225
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    260
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    295
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    261
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    254
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    266
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    291
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    612
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    658
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    227
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    283
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    245
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    418
    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    651
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    404
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    753
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    425
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    228
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    168
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    1,365
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    1,436
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    338
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    961
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    446
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    173
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    506
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    907
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    402
    پاسخ ها
    6
    بازدیدها
    866
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    347
    پاسخ ها
    7
    بازدیدها
    248
    پاسخ ها
    32
    بازدیدها
    456
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    139
    بالا