متون ادبی کهن «شاه و درویش»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
بسمه تعالی

سلام. در این تاپیک مثنوی شاه و درویش از هلالی جغتایی قرار می‌گیره.
اگه قصد ارسال پست داشتین، اسپم و تکراری نباشه!
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش 1

    ای وجود تو اصل هر موجود

    هستی و بوده‌ای و خواهی بود

    صانع هر بلند و پست تویی

    همه هیچند، هرچه هست تویی

    نقشبند صحیفهٔ ازل تویی

    یا وجود قدیم لم‌یزل تویی

    نی ازل آگه از بدایت تو

    نی ابد واقف از نهایت تو

    از ازل تا ابد سفید و سیاه

    همه بر سر وحدت تو گواه

    ورق نانوشته می‌خوانی

    سخن ناشنیده می‌دانی

    پیش تو طایران قدوسی

    بهر یک دانه در زمین‌بوسی

    روی ما سوی توست از همه سو

    سوی ما روی تست از همه رو

    در سجودیم رو به درگه تو

    پا ز سر کرده‌ایم در ره تو

    چیست این طرفه گنبد والا؟

    رفته گردی ز درگهت بالا

    کعبه سنگی بر آستانهٔ تو

    قبله راهی به سوی خانهٔ تو

    صبح را با شفق برآمیزی

    آب و آتش به هم درآمیزی

    زلف شب را نقاب روز کنی

    مهر و مه را جهان فروز کنی

    فلک از ماه و مهر چهره‌فروز

    داغ‌ها دارد از غمت شب و روز

    بحر از هیبت تو آب شده

    غرق دریای اضطراب شده

    گرد کویت زمین به خاک نشست

    گشت در پای بندگان تو پست

    کوه از جانب تو آهنگست

    از تو بار دلش گران‌سنگست

    باد را از تو آه دردآلود

    خاک را از تو روی گردآلود

    آتش از شوق داغ بر دل ماند

    آب از گریه پای در گل ماند

    همه سر بر خط قضای تو اند

    سر به سر طالب رضای تو اند

    هرچه آن در نشیب و در اوج است

    تو محیطی و آن موجست

    موج اگر نیست بحر را چه غمست

    بحر اگر نیست موج خود عدمست

    موج دریاست این جهان خراب

    بی‌ثباتست همچو نقش بر آب

    گـه ز موج دگر خورد بر هم

    گـه ز باد هوا شود در هم

    من به امید گوهر نایاب

    کشتی افکنده‌ام درین گرداب

    کشتی من ز موج بیرون بر

    همچو نوحش بر اوج گردون بر

    گر ز من جز گنه نمی‌آید

    از تو غیر از کرم نمی‌شاید

    گرچه لب‌تشنه‌ام فتاده به خاک

    چون تو را بحر لطف هست چه باک؟
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش ۲ - مصایب مصنف و مناجات

    ای دوای درون خسته‌دلان

    مرهم سـ*ـینهٔ شکسته دلان

    مرهمی لطف کن، که خسته‌دلم

    مرحمت کن که [بس] شکسته‌دلم

    گر چه من سر به سر گنه کردم

    نامهٔ خویش را سیه کردم

    تو درین نامهٔ سیاه مبین

    کرم خویش بین گـ ـناه مبین

    من خود از کرده‌های خود خجلم

    تو مکن روز حشر منفعلم

    با وجود گـ ـناه‌کاری‌ها

    از تو دارم امیدواری‌ها

    زانکه بر توست اعتماد همه

    ای مراد من و مراد همه

    تو کریمی و بی‌نوای توام

    پادشاهی و من گدای توام

    نی گدایی که این و آن خواهم

    کام دل، آرزوی جان خواهم

    بلکه باشد گدایی‌ام دردی

    اشک سرخی و چهرهٔ زردی

    تا به راهت ز اهل درد شوم

    برنخیزم اگرچه گرد شوم

    چون به خاک اوفتم به صد خواری

    تو ز خاکم به لطف برداری

    گرچه در خورد آتشم چون شرر

    نظری گر به من رسد چه ضرر؟

    من نگویم که لطف و احسان کن

    بنده‌ام هرچه شایدت آن کن

    عاقبت بگسلد چو بند از بند

    بند بند مرا به خود پیوند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش ۳ - مناجات

    سال‌ها شد که مهر عالم‌سوز

    تیغ کین تیز می‌کند هر روز

    وه! که تا مهر چرخ بود کبود

    در کبودی چرخ مهر نبود

    جانب هر که بنگرم به نیاز

    ننگرد جانب من از سر ناز

    در ره هر که سر نهم به وفا

    پا نهد بر سرم ز راه جفا

    چند بیداد بینم از هر کس؟

    ای کس بی‌کسان به دادم رس

    چند پامال عام و خاص شوم

    دست من گیر تا خلاص شوم

    همتی ده که بگذرم ز همه

    رو به سوی تو آورم ز همه

    سوی خود کن رخ نیاز مرا

    به حقیقت رسان مجاز مرا

    زلف خوبان مشوشم دارد

    لعل ایشان در آتشم دارد

    از بتان چو در آتشم شب و روز

    روز حشرم بدین گـ ـناه مسوز

    مهوشانم چو سوختند به ناز

    ز آفتاب قیامتم مگداز

    بس بود این که سوختم یک بار

    «و قنا ربنا عذاب النار»

    آتش از جو منی چه افروزد؟

    بلکه دوزخ ز ننک من سوزد

    گنهم بخش و طاعتم بپذیر

    که همین دارم از قلیل و کثیر

    در شب تیره چون دهم جان را

    همرهم کن چراغ ایمان را

    اتحادی نصیب کن با من

    که ندانم که ان تویی یا من

    چون زبان داده‌ای بیانم بخش

    در بیان سخن زبانم بخش

    محزنم را در نظامی ده

    ساغرم را نوشید*نی جامی ده

    بنده را خسرو سخن گردان

    حسن نظم مرا حسن گردان

    آب ده خنجر زبان مرا

    تاب ده گوهر بیان مرا

    تا شوم در فشان ز بحر کلام

    به سلام نبی، علیه سلام
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش ۴- در نعت سیدالمرسلین صلی‌الله علیه و سلم

    از خدا گر ره خدا طلبی

    مطَلب جز محمد عربی

    زانکه مطلوب اهل بینش اوست

    بلکه مقصود آفرینش اوست

    شاه ایوان مکه و یثرب

    ماه تابان مشرق و مغرب

    شرف گوهر بنی آدم

    وز شرف سرور همه عالم

    شهریاری که خیل اوست همه

    عرش و کرسی طفیل اوست همه

    کوی او مقصدست و او مقصود

    او محمد مقام او محمود

    پنجه افتاب را برتافت

    به یک انگشت قرص مه بشکافت

    بود برتر ز انجم و افلاک

    زان نیفتاد سایه اش بر خاک

    آنکه بگذشت از سپهر برین

    سایهٔ او کجا فتد به زمین؟

    فارغ است از صحیفه و خامه

    واصلان را چه حاجت نامه؟

    آن که ناخوانده علم دین داند

    لوح تعلیم پس چرا خواند؟

    انبیا را شرف نبود برو

    خود تواضع‌کنان نشست فرو

    ذات او چیست بعد خیل رسل؟

    گل پس از برگ و میوه بعد از گل

    گمرهانی که راه جنگ زدند

    حلقهٔ لعل او به سنگ زدند

    لعل او در ز حقه داد به سنگ

    که دگر جا نداشت حقهٔ سنگ

    لاجرم ورنه سنگ بدگهران

    کی تواند فکند رخنه در آن؟

    زیر گیسوی او رخ چون ماه

    شب معراج را جمال الله
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش ۵ - وصف معراج رسول‌الله و صحابهٔ کبار آن

    helali.gif

    هلالی جغتایی » شاه و درویش

    ای خوش آن شب که جبرئیل امین

    سویش آمد ز آسمان به زمین

    مرکبی ره‌نورد گردون‌سیر

    بر زمین وحش و بر فلک چون طیر

    بود نامش براق و همچون برق

    تیز بگذشت تا به غرب از شرق

    همچو گلگون اشک در یک دم

    زده بیرون ز هفت پرده قدم

    بر فلک همچو برق گرم‌روی

    در هوا همچو ابر نرم‌روی

    همچو تیر نظر ز عالم فرش

    تا نگه کرده‌ای رسد بر عرش

    چون در آورد پا به پشت براق

    لرزه افتاد بر زمین ز فراق

    شد سلیمان به تخت‌گاه فلک

    تابعش گشت جن و انس و ملک

    در همان دم ز پرده‌های سپهر

    تیز بگذشت همچو خنجر مهر

    قرب او از مقام «ثم دنی»

    قاب قوسین گشت «او ادنی»

    با دل جمع و دیدهٔ بیدار

    شد مشرف به دولت دیدار

    بعد از آن برگماشت همت را

    که به من بخش جرم امت را

    کرد از این بندگان عاصی یاد

    جمله را از گنه خلاصی داد

    خواجه را بین که در نشیمن راز

    بنده را یاد می‌کند به نیاز

    الله الله! چه احترامست این؟

    در حق ما چه اهتمامست این؟

    ای دل و دیدهٔ خاک درگه تو

    سر من همچو خاک در ره تو

    کس چه داند بهای گیسویت؟

    هر دو عالم فدای یک مویت

    سید انبیا تو را خوانند

    سرور اولیا تو را دانند

    آفتابی و پرتو اند همه

    پیشوایی تو، پیرو اند همه

    چار یار تو در مقام نیاز

    هر یکی شاه چار بالش ناز

    چار طاق طرب‌سرای وجود

    چار باغ فضای گلشن جود

    من سگ باوفای این هر چار

    هر دو چشمم برای ایشان چار

    کیست آن چار مه به مذهب من؟

    علی و فاطمه حسین و حسن

    بنده کمترین توست بلال

    بلبل باغ دین توست بلال

    بر فلک غلغل بلال تو باد

    آسمان منزل بلال تو باد

    نسبت من اگر کنی به بلال

    به هلالی علم شوم مه و سال
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش ۶ - در منقبت حضرت شاه اولیا علیه‌السلام

    helali.gif

    هلالی جغتایی » شاه و درویش

    در دریای سرمدست علی

    جانشین محمدست علی

    اسدالله سرور غالب

    شاه مردان علی ابوطالب

    هر که با شیر حق زند پنجه

    شنجهٔ خوشتن کند رنجه

    ساقی شیرگیر سرمستان

    زیر دستش همه زبردستان

    در کف انگشت او کلیدی بود

    در خیبر به آن کلید گشود

    وز سر ذوالفقار آن فیاض

    رشتهٔ کفر را شده مقراض

    تا نجف به هر گوهرش صدفست

    ریگ صحرای او در نجفست

    زیب این گلشن از جمال علیست

    گل این باغ رنگ آل علیست

    بود عم‌زاده رسول خدا

    چون رسول از خدا نبود جدا

    چون دو کس ابن عم یکدگرند

    چون دو فرزند کان ز یک پدرند

    پدران در نسب برابر هم

    پسران در حسب برابر هم

    گـه سر خصم را جدا کرده

    گـه سر خویش را فدا کرده

    هر شهی وقت بزم زر بخشد

    شاه ما روز رزم سر بخشد

    کرم خلق بخشش درمست

    گر کسی سر فدا کند کرمست

    همه سرها فدای او بادا

    همه شاهان گدای او بادا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش ۷ - تعریف کلام فصیح و شعر

    helali.gif

    هلالی جغتایی » شاه و درویش

    گوهر حقهٔ دهان سخنست

    جوهر خنجر زبان سخنست

    گر نبودی سخن چه گفتی کس؟

    در معنی چگونه سفتی کس؟

    سر کس را کسی چه دانستی؟

    راز گفتن کجا توانستی؟

    این سخن گر نه در میان بودی

    آدمی نیز بی‌زبان بودی

    سخن خوش حیات جان و تنست

    دم عیسی گواه این سخنست

    نکته‌دانی در سخن سفته است

    سخنی چند در میان گفته است

    که سخن ز آسمان فرود آمد

    سخن از گنبد کبود آمد

    گر بدی گوهری ورای سخن

    آن فرود آمدی به جای سخن

    راستست این سخن درین چه شکست؟

    بلکه جایش همیشه بر فلکست

    نه سخن از دهن برون آید

    که سخن از سخن برون آید

    این سخن زادهٔ دو حرف کنست

    بلکه این کن دو حرف یک سخنست

    ای خرد از سخن روایت کن

    به زبان قلم حکایت کن

    کاتب صنع داشت میل سخن

    ساخت لوح و قلم طفیل سخن

    ای قلم، ساعتی زبان بگشای

    حقهٔ مشک را دهان بگشای

    واقفی از سفیدی و سیهی

    در سیاهی در آ که خضر رهی

    گرچه از تیغ من قلم شده ای

    به سخن در جهان علم شده‌ای

    تو به گفتار شکرین سمری

    تو قلم نیستی که نی شکری

    چون تو نازک نهال دیگر نیست

    همه انگشت‌ها برابر نیست

    ملک معنی از آن تست همه

    این قلم زو تو راست یک کلمه

    شاه معنی تویی، علم بردار

    سوی ملک سخن قدم بردار

    یاد کن سحرآفرینان را

    نکته‌دانان و خرده‌بینان را

    که همه مخزن سخن بودند

    رازدان نو کهن بودند

    عالم از در نظم پر کردند

    همچو دریا نثار در کردند

    ابر رحمت نثار ایشان باد

    لطف جاوید یار ایشان باد

    بر رسولی که نعت اوست کلام

    سیدالمرسلین علیه سلام
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش ۸ - سبب تصنیف کتاب

    helali.gif

    هلالی جغتایی » شاه و درویش

    روزی از روزهای فصل بهار

    که تفاوت نداشت لیل و نهار

    چندی از اهل طبع در چمنی

    مجمعی ساختند و انجمنی

    گفتگوی سخن‌وری کردند

    دعوی نکته‌پروری کردند

    نکته‌دانی که داشت معرفتی

    خواست تا غنجه را کند صفتی

    در غنچه گل ورق ورقست

    گنبد سبز چرخ پرشفقست

    دیگری گفت هر که او بیناست

    می گل‌رنگ و شیشه میناست

    دیگری گفت بهر قوت قوت

    گشت فیروزه حقهٔ یاقوت

    من هم از روی طبع بشکفتم

    جانب غنچه دیدم و گفتم:

    هست بی گل عذار غنچه دهن

    دل پر از خون رنگ بستهٔ من

    همه گفتند آفرین بادا

    کوکب طالعت قرین بادا

    در فن شعر چون سخن کردند

    همه تحسین شعر من کردند

    بود شخصی به مثنوی مشهور

    در فنون سخن به خود مغرور

    لیک فن غزل نورزیده

    همه گرد فسانه گردیده

    گفت آری اگرچه بی‌بدلست

    شیوهٔ شعر او همین غزلست

    نیست او را ز مثنوی خبری

    در ره ما ز پیروی اثری

    در سخن پنج گنج نی‌باید

    نه ز ابیات پنج می‌باید

    مدعی چون مذاق شعر نداشت

    مثنوی را به از غزل پنداشت

    نقد گنجینهٔ سخن غزلست

    شکر باری که شعر من غزلست

    آنکه نظم غزل تواند گفت

    مثنوی را چو در تواند سفت

    آن که جان بخشد از سخن چو مسیح

    کی شود عاجز از کلام فصیح؟

    آن که از بحر بگذرد چون برق

    کی ز سیل بهار گردد غرق؟

    آن که آتش وطن کند چو شرر

    شرری گر به وی رسد چه ضرر؟

    بی تامل از ان میان جستم

    به تامل میان خود بستم

    بازوی فکر را قوی کردم

    روی در فکر مثنوی کردم

    گفتم از هر چه بر زبان آید

    سخن عشق در میان آید

    عشق از هر نو کهن بهتر

    سخن او ز هر سخن بهتر

    گاه می‌کرد خاطرم میلی

    سوی مجنون و جانب لیلی

    گاه می‌دید طبع من لایق

    حال عذرا و حالت وامق

    گاه از شوق می‌زدم فریاد

    بهر شیرین و خسرو و فرهاد

    ناگه آمد ندا ز عالم غیب

    کین خیال تو پاک نیست ز ریب

    خود ندانی که فکر بیهوده

    هست رنج دماغ آسوده

    این سه زیبا عروس را داماد

    بود مجنون و وامق و فرهاد

    خیز و آرایش عروس مکن

    گفتگوی کنار و بـ*ـوس مکن

    سوی داماد اگر عروس بری

    پردهٔ نام و ننگ را بدری

    عشق داماد و عروسی نیست

    رسم او غیر خاک‌بوسی نیست

    عشق‌بازی بر غم کج‌نظران

    نیست جز عشق نازنین پسران

    پسری دلفریب را عشقست

    قامت جامه زیب را عشقست

    کس چه داند که در ته چادر

    قامت دخترست یا مادر؟

    چین زلف زیب مهرویی

    چشم‌بندست سیه‌مویی

    روی گل‌گونه کرده را چه کنم؟

    روی گل‌گون خوش است تا چه کنم؟

    تار کاکل ز بار گیس. به

    به خدا زان دو موی یک مو به

    سرمه ننگست چشم جادو را

    وسمه عار است طاق ابرو را

    خوبی عاریت چه کار آید؟

    عاریت چون برفت عار آید

    بار دیگر جنین رسید ندا

    که بگو داستان شاه و گدا

    قصهٔ شاه را عیان کردم

    حال درویش را بیان کردم

    روی در اهتمام آن کردم

    «شاه و درویش» نام آن کردم
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بخش ۹ - خطاب هلالی با مدعی

    helali.gif

    هلالی جغتایی » شاه و درویش

    ای که با من سر سخن داری

    گفتگوی نو و کهن داری

    ساعتی گوش هوش با من دار

    مستمع باش گوش با من دار

    گوش کن این فسانهٔ دیرین

    چه بری نام خسرو و شیرین؟

    بشنو از من حکایت غرا

    چه دهی شرح وامق و عذرا؟

    یاد گیر این حکایت موزون

    چه بری نام لیلی و مجنون؟

    بکر خلوت‌سرای فکرست این

    فکر تهمت مکن که بکرست این

    آمده در مقام جلوه‌گری

    تا به عین رضا درو نگری

    جز قبول نظر نمی‌خواهد

    التفات دگر نمی‌خواهد

    هرچه هست از سعادت نظرست

    نظر اکسیر کیمیا اثرست

    یا رب این تحفه را گرامی کن

    یکی از نام‌های نامی کن

    تا ز صاحب‌دلی نظر یابد

    شرف التفات در یابد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا