ت مدرسع ی دختره بم فش داد منم گرفتم زدمش
روز بعدش میخواستن اخراجم کنن
اگه دوباره خدا و امام حسین قسمت کنن اینقد میزنمش ک نتونه فکشو وا کنه(ولی قسمت نمیکنن)
وقتی سفره رو جمع میکردم کاسه ماستی از دستم افتاد.نگاه کردم دیدم لباسم و یکمم زیر پام ماستی شده تعجب کردم بقیهش کجا رفت تا برگشتم کاسه رو بردارم از خنده روده بر شدم چون از کنار پام تا دو سه متر اون ور تر قطره قطره ماست ریخته بود.جالب اینه یه متر اون ورترم پله بود که تا پلهی ششم هفتمش ذره ذره ماستی شده بود :aiwan_light_sarcastic_hand:منم هر چی بیشتر میرفتم جلو بیشتر خندهم میگرفت:aiwan_light_laugh4:.قشنگ ده دقیقه یه بند میخندیدم مامانم هم از اون اتاق داد میزد باز چه خرابکاری کردی:aiwan_light_ireful3:
عموم اینا واسه شام خونمون دعوت بودن سفره رو که جمع کردیم مامانم و زن عموم واستادن تا ظرفا رو بشورن منم داشتم ظرفای روی اپن رو جابجه میکردم و اونایی که واس یخچال بود میذاشتم تو یخچال شستنی ها ام میذاشتم جلو دست مامان اینا یهو دستم خورد کشک همینطوری صاف افتاد کف آشپز خونه با این که چپه نشده بود چون با شتاب افتاده بود پاشیده بود به کل آشپزخونه اما آبرو ریزی ماجرا اونجا بود که تا نوک سر مامانم و زن عموم کشک پاشیده بود نقطه نقطه شده بودن اما انقدر گرم حرف زدن بودن که متوجه نشدن یهو برگشتن و با یه آشپزخونه خال خالی و صورت سرخ از خنده من مواجه شدن و بدترش این بود که من اون وسط نمیتونستم خندمو جم کنم و پهن شده بودم تو آشپزخونه میخندیدم
اوفففف این تاپیک اصلاً برای منه!
خرابکاری هر روزم اینه که گند میزنم به غذای مامانم:aiwan_light_boast:
یه بارم با پدر گرام تو خونه فوتبال بازی می کردم، از اون نگاه های سوباسا و کاکِرویی تحویل هم دادیم، بعدش یه شوت عقابی زدم که صدای شکستن گلدون مامانم بلند شد. بنده خدا تازه خریده بودش. اولش یه سکوت عجیبی تو خونه به وجود اومد، بعدش جیغ فرابنفش مامانم این سکوت رو نابود کرد کلاً هر گندی که میزدم تهش به مامانم مربوط می شه:NewNegah (6):
البته اینا بدترین نیستن، از این نابودترم داشتم منتها یادم نیست دقیقا.