رویداد رویداد جشن دیگان

  • شروع کننده موضوع ZaH'ra
  • بازدیدها 2,241
  • پاسخ ها 36
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

shaghiw.79

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/26
ارسالی ها
1,379
امتیاز واکنش
18,362
امتیاز
806
سن
23
محل سکونت
ساری
پاییز به اتمام رسید و
یلدایش را به یادگار گذاشت.
یلدایی که تنها...
نبودنت را باز به رخ قلب دیوانه ام کشید.
از جا بر می‌خیزم و
پشت شیشه ی بخار گرفته می‌نشینم.
نگاهم خیره مردم و حواسم پی تو!
میان طرح بخارها...
دنبال نگاه گرمت میگردم
شاید زمستان تو را دوباره بیابد
زمان میگذرد و من هنوز هم
نشسته ام
بین این ثانیه های مبهم...
سکوت دردناکم
گوش باران را کر می‌کند
استکان چای از سردی من
سرد میشود
تیک تاک ساعت
مانند ناقوس مرگ است
از ساعت مرگ چشمانم را میدزدم
گوش هایم را به صدای خاطرات می‌سپارم
خرم روز امسال چه طولانی است!
بی تو اما...
هرشبم شب یلداست و باتو...
کوتاه ترین شب سال!
پشت بخار های پنجره...
نبودی
نیامدی
و باران هم
یخ کرد!

#شقایق_مهرلوس
 
  • پیشنهادات
  • ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    فصل بارانی به اتمام رسید
    زمینی که میزبان گریه های ابرهابود
    نمی دانم خدا با چه دقتی این زیبایی را به جان زمین انداخت
    عاشق که باشی می دانی چه زیبایی نهفته در این برگ های قرمز درختان ست
    زیباترین موسیفی جهان قدم زدن در پاییزاست صدای خش خش برگ جان تازه ای به پاهایت می بخشد
    هوای لـ*ـذت بخش شب های لـ*ـذت بخش ،بدون چتر زیر باران رفتن
    گاه هـ*ـوس می کنی که قطرات باران برتن تکیده ات بزند
    وارد فصل سکوت شدیم سکوتی که عجیب به دل می چسبد حتی با آمدن بهار دلت نمی خواهد از این سکوت جدا شی
    شاید فصل رخوت شاید هم فصل هوشیاریست
    زمستان خشک و خشن است.
    خشونتی که در آن طراوت جاریست، طراوتی مانند زندگی.

    در این سرما دلت پشتبانی می خواهد که گرمایی لـ*ـذت بخش به جانت ببخشد
    سرمای زمستان دلت را به لرز می اندازد همانند درختان که تحمل سرما را ندارن به خواب عمیق فرو می روند
    تحمل خزان درختان را ندارم مویه هایی می کنند که دل سنگ به لرز در میایند نمی دانم چرا لرز زمستان در تارپودم وجود دارد
    و چه زود درختان عـریـان شدند در پاییز لباس سپید به تن می کنند.
    دلم برف می خواهد سفیدی بی لک و یکدست
    دلم زندگی می خواد زندگی ...
     
    آخرین ویرایش:

    @nicedavil

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/30
    ارسالی ها
    9,967
    امتیاز واکنش
    30,539
    امتیاز
    941
    سن
    20
    محل سکونت
    بآبُل
    پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنم
    خانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد
    نمیدانم از برف است یا از تنهایی
    برای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شوم
    بی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردند
    به تو فکر میکنم آه میکشم بخود میگویم : یکی باید باشد . یکی که دستانش
    آغوشش نگاهش احساسش
    گرمابخش زندگیت باشدیکی مثل تو . تویی که ندارمت …

    هوا سرد است من از عشق لبریزمچنان گرمم
    چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
    که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته است
    هوا سرد است اما من / به شور و شوق دلگرمم
    چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟ تو را هر شب درون خواب میبینم
    تمام دسته های نرگس دیماه را در راه می چینم . وقتی از میان کوچه می آیی
    و وقتی قامتت را در زلال اشک می بینم به خود آرام میگویم: دوباره خواب می بینم!
    دوباره وعده ی دیدارمان در خواب شب باشد
    بیا ! من دسته های نرگس دی ماه را در راه می چینم
     

    Lady Zard

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/16
    ارسالی ها
    264
    امتیاز واکنش
    2,430
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    * اَزِ دِلِ اَعَـمُآقَ دیـَوانِگـُِـی *
    خرم روز *-*
    قدرتی که درختان را می خواباند آب ها ر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    منجمد می کند پرندگان را فراری می دهد به گرمای طاقت فرسای زمین قلبه می کند بر روی آسمان
    توری ابری می کشد وبرف و باران می بارد و آهنگ رعدو برق و طوفان از سر می دهد و آدم برفی های کوچک و بزرگ را سربازان قصر خود قرار می دهد قصری از جنس برف .
    دلگیری‌ آن جذبی ندآرد !
    این را به این معنا می‌شناسند که آسمانی تیره دل هآ را سیآه ولی ، زیبآیی هآی خآص خود رآ دارد ؛ ابرهآی گریان و ...
    ولی بعد این ‌همه تاریکی و سیاهی ، لباس سفید بر تن می‌کند و با همراهی پآییز ؛ جاری می‌شود و از همان روز اول آمدن ، دلش به شور و شیطونی راضی می‌شود !
    از آن طرف سرزمینی به آن طرفش می‌رود .
    آنقدر که موقعه‌ی رفتن نای رفتن را ندارد ، ولی دست از این کار نمی‌کشد !
    در آخرهای کارش در یک سال به استراحت می‌پردازد تا لحظه‌ای را از دست ندهد !
    سال بعد لباس های سفید فاخری برتن می‌کند چون دلش نمیخواد که بعضی ها او را در‌این حال ببینند .
    یخ هایش زمان آب شدن دستانشان را برای دیدار دوباره تکان می‌دهند با کودکانی که سوق نشآن می‌دهند !
    سال بعد با همان نشاط و شور قبلی باز‌میگردد و آن سردی را دوباره می‌توان حس کرد .
    آدم هایی که از برف و به دست کودکان می‌سازند ؛ محیط این فصل را زیباتر می‌کند !
    زمستان یعنی بخاری روشن شد. گرم شد، داغ شد و گر گرفت …
    و زمستان یعنی درس و امتحان !
     
    آخرین ویرایش:

    >YEGANEH<

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/13
    ارسالی ها
    10,634
    امتیاز واکنش
    74,019
    امتیاز
    1,171
    محل سکونت
    Clime of love
    دی، خرم روز
    باران چه مهربانانه خویش را به آغـ*ـوش مردمان سنگی زمین می‌رسانْد؛ اما…
    دستان مردم با سنگدلی آن آبشاران ریزان را پس می‌زد و آنان را دست به دامان چترهایشان می کرد…
    چشمان لبریز از دلتنگی قطرات باران، گریان می شد؛ نالان از بی توجهی کسانی که انتظار استقبالی گرم از ایشان را داشتند…
    لرزان؛ مانند تنی که زیر باران، به تب نشسته بود و همچو چشمانی که به سرخی آسمان درآمده بود…
    آسمان بازهم خبر از آمدن دی می‌داد…
    پلْکان سنگین شده‌ام را به پِلِّکان آسمان دوختم…
    گمان می‌کردم در اوهام خود فرو رفته ام…
    گیلان نم زده، خبر از رطوبت یخ زده‌ی سرمای زمستان می‌داد…
    ارزان؛ مانند لباس کهنه‌ ی پروصله ی افتان بر تنم که حکایت از بی‌ارزش بودن دنیا داشت…
    گران؛ مانند باران نقش بسته بر جویباران که گاهی اوقات ارزش فرود آمدنش را نمی‌دانستیم؛ و مانند عمری که عمران ساختمان زندگی‌مان محسوب می‌شد…
    شمعدانی های درون گلدان‌ها، از طراوت باران دی‌ماه، سرزنده می‌شدند و پرندگان مهاجر با کوچ عـریـان از نور و گرما، دمی نفس حیات می گرفتند…
    گیاهان هنگام زمستان می‌مردند و بهارانْ هنگام، متولد می‌شدند تا به ما درس زندگانی بیاموزند…
    و تو بِدان عمر و فرصت‌هایمان مانند عبور ابرهای پر باران آسمان زمستان در گذران زمان است …
    و تو می‌بینی مهران پاییز را مملو از هیجان نو آموزانی که شادمان و بی قرار پای به عرصه‌ی وسیع آموختن بساط دبستان می کنند در حالی که
    آبان ماهی است بسر بَران در پاییزان غم زده و ریزان از برگ و تنها مانده در انتظار آذرگان به یلدا نشسته…
    مهربان؛ مانند بهاران سرسبز و پر از گلان رنگارنگ
    شیدا شدگان؛ مانند کبوتران عاشق، در ولنتاین دی ماهِ زمستان! چه زیبا و دلبرانه…!
    جانان جان من کجاست که بدون او، جانم مانند گیاهان بی جان زمستان است…؟
    خواهان بسیار دارد و من گریان از اینکه آیا هنوز مرا به یاد دارد…؟
    نالان از فراموشی او! چه کنم که دلش مانند دی ماهِ سنگدلِ زمستان است…؟
    دلیران دلبرانند از داستان شجاعتشان؛ اما او دلم بـرده از داستان لیان چشمانش…!
    شادمان از آمدنش؛ می دانستم زیر قولش نمی‌زند و
    بامدادان خبر از رسیدنش می‌دهد…
    حال مردان ایستاده… زنان چشم به راه…
    درخشان مانند تلألؤ مرواریدان باران و برفان دی ماه…
    تابان؛ مانند خورشید بهاران و تابستان که دلگرم می‌کند این دلان غم زده را…
    آدمیان این لحظات ارزشمند را در ذهن خود نقاشی و رنگ آمیزی می‌کنند با هزاران ترکیب خاطره انگیز…
    پاکان همانند دل‌هایی به روشنایی و شفافیت برف زمستان…
    نیاکان منتظر این زمان…
    لبان، خندان اند و چشمان، اشکان از فرط خوشحالی…
    ریزان مانند برگ های رنگین پاییزان و بارانی که از باریدنش هیجان دارند آنچنان که فروزان می‌کند این دنیا را...
    زاران بودیم قبل از آمدنش و
    سبزه باران و گل ریزان خواهیم کرد دنیا را با آمدنش...
     

    ***MAHDIS***

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/07/08
    ارسالی ها
    638
    امتیاز واکنش
    18,579
    امتیاز
    671
    محل سکونت
    کشمیر
    "بسم الله الرحمن الرحیم"

    *در آستانه فصلی سرد*


    بیشتر از پیش، خیالت را در آغـ*ـوش می گیرم: ای خواب! گیسوان تو پریشان تر از اندیشه من! گیسوان تو، شب بی پایان! گیسوانت را بردار!
    دخترک خواب، برایم پشت چشمی نازک می کند و با کرشمه، سلانه، سلانه، از من دورتر می شود. همانطور که از جا بر می خیزم، با خود فکر می کنم که ای کاش، ننه سرما، جای خالی یلدا را با برف دانه های کوچکش برایم پر کند; راه را به سمت پنجره کج می کنم: برف نو! برف نو! خوش نشسته ای بر بام، شادی آورده ای، ای امید سپید، همه تیرگی ست این ایام! ای شکوه بی کران اندوه من? ای تمام روح من? رویایش عسلی و دنیایش ناممکن! آخ، چه می شود با تو بودن? چه لذتی دارد، لنگر به ساحلت زدن! فکر و خیالت، آرام بی آنکه اختیاری بر خود داشته باشم، مرا در خود غوطه ور می کند.
    دستم در دستت، گم شود و نه ترس لغزش و نه ترس لرزش! پاورچین، پاورچین، از همه سو، گذر کنیم و تو بگویی: چون تو دارم، همه دارم!
    من عسل در کام و قند در دلم، آب شود! چرخ زنم، چرخ زنم، چشمکم را آسمان به قاب و قهقهه خنده هایمان را، آدم برفی به یادگاری بگیرد.
    آن وقت به جبران بگویمت: مثل یک پوپک سرما زده در بارش برف، سخت محتاج پر و بال توام، زندگی، زیر سر توست اگر لج نکنی، باز هم مال خودت باش، خودم مال توام! دستانت را بگشایی و من یک صدم آغوشت را به ننه سرما نیز نفروشم.
    بدوم و تو را پی خویش، بکشانم، تو بگویی: محبوب من! آرام تر! گویی شوق بـ..وسـ..ـه خورشید، مرا مجنون کرده; تو نیز می دوی. مقصدم فقط رسیدن به خورشید و محو شدن در آغـ*ـوش توست. نمی دانم، نمی دانستم یا خود را به ندانستن زده بودم، که زمین، کهنه حسودیست، چرخ فلک، می چرخد و مرا و دستان محتاج به آغوشت را، می بلعد...
    دستی از خیال خام خوشت مرا بیرون می کشد. آه، آه، کجایی? کجایی که باز هم قصه بگویی? تا به آرامش دل، سر به دامان تو بگذارم و باز در خواب روم. آری، برف نیز مرهمی برای دوریت نیست; آری، تو رفتی و تو را صدا کردم. همه نرگس ها نیز، تو را صدا کردند; آری، آرزوی محالی است با تو بودن و تنها تو را داشتن. افسوس که نمی توان فاصله ها را برداشت، دل من با دل تو، هر دو بیزار از این فاصله ها ست.
    شاید... شاید، این منم، زنی تنها، در آستانه فصلی سرد...

    # مهدیس-پویا
     

    minoo.346

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/15
    ارسالی ها
    1,366
    امتیاز واکنش
    5,860
    امتیاز
    606
    سن
    22
    محل سکونت
    «کُنْجٍِ اُتاقَمْ»
    دوباره زمستان شروع شد زمستانی که قبل از ان فصلی به نام پاییز بود پاییزی که هر عاشقی را عاشق تر میکرد و هر مجنونی را بیشتر عاشق لیلی میکرد.
    میگویند یکی از سنت ها و جشن های دیگان ۱ دی ماه است که نام آن را خرم روز گذاشته اند ...
    اما من میگویم این خرمی برای من نیست شاید اگر معشوقم در کنار من بود ۱دی از خر خرمی برای من خرم تر بود اما حالا که نیست و ماه هاست که او را از من گرفته اند این خرم روز برای من هیچ فرقی با دیگر روز های سرد و خشک زمستان ندارد...
    زمستان با سردی که دارد قلب های شکسته را بیشتر آزار میدهد اما برای عاشقی که معشوقش در آغوشش است زمستان آغازی پر از عشق است .
    زمستان ای کاش میگذاشتی پاییز بیشتر در کنار ما بماند هنوز برخی از دل شکسته ها به پاییز نیاز دارند و حرف های ناگفته ی خود را به برگ ریزان و هوای گرفته ی پاییز نگفته اند .
    اما حالا که با یلدا آغاز شدی پس مانند پاییز باش برای دل شکستگان و همدردی کن نه مانند نمکی که بر روی زخم دل می پاشند .
    توهم مانند پاییز باش و به حرف دل عاشقان و دل شکستگان گوش کن شاید که چون مانند دوایی باشی برای بیماران عاشق...
    همان گونه که هوایی عاشقانه برای عاشقان می‌سازی همان هوا را طوری برای دل شکستگان رقم بزن که گویی معشوقش در آغوشش است...
    هوای کوچه ی دلم گرفته است ای زمستان ای آخرین فصل سال تو بیا و با کمک بهاری ک در پیش داریم هوای دل همه ی ما را زیر و رو کن همه چیز را برای ما از نو بساز....
    هوای سرد تو برای عاشقان از گرمای روز های داغ تابستان هم گرم تر است...... اما وای از هوای سرد تو و تاثیرش بر روی دلِ دل شکستگان......


    ***دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد
    تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند.***
     

    ℳ£ℓɨssム

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/09
    ارسالی ها
    159
    امتیاز واکنش
    5,021
    امتیاز
    558
    دخترک با پاهای لرزان به سمت تخته رفت و در معرض دید دانش آموزان قرار گرفت.
    -به نام خدا... موضوع انشاء آزاد... خانم اجازه ما از پاییز نوشتیم!
    معلم لبخند زد و با گویش محلی اش پاسخ داد.
    +بخوان دختر جان... بخوان!
    گویی همین دیروز بود...
    چشمانمان خیره میماند به رنگ های لباس درختان در پاییز...
    به یاد می آورم آن روزی را که چشم بسته بودم و از صداش خش خش برگ ها زیر پایم لـ*ـذت میبردم!
    از دست نوازشگر نسیم، که بر گونه هایم کشیده میشد...
    از سردی هوای پاییز که عجیب دلم را گرم میکرد!
    صدای جوش آمدن کتری و صدای ریختن چایی در تنگ سرد استکان...
    تا چشم میکرد، رنگ بود! رنگارنگ بود، قشنگ بود...
    دل نواز و گوش نواز... مثل یک نوار قلب که خطش هی بالا و پایین میرود، رنگ برگ هایش بین زرد و نارنجی و قرمز، تلاطم میافت.
    فردا پاییز میرود! تا سال دگر او را نمیبینم! با او حرف نمیزنم و صدایش را هم نمیشنوم! دلم میگیرد...
    اما چه باید کرد؟ شب یلدا را شاد باش نمیگویم... چون دلم برای او تنگ میشود! سوگواری میکنم... خنده دار است نه؟ فردا درختان رخت سفید بر تن میکنند، سفیدی که برای من از سیاه شوم تر است!
    فردا جهان در خواب فرو میرود!
    به شکل یک موسیقی یکنواخت و یک دست در می آید دشت و دمن...
    ای کاش، موضوع انشایمان همیشه پاییز بود! ای کاش همه فصل ها همیشه پاییز بود! ای کاش سال به سال نوروز را در پاییز جشن میگرفتیم! ای کاش...
    پاییز عزیزم! پدر و مادرم با خواندن انشایم لبخند زدند و گفتند زیباست اما، ابدا زیبا نیست!
    آدم بزرگ ها من و تو را نمیفهمند! مادر داستان شازده ی کوچکی را میگفت که با یک مرد دوست شده بود و آدم بزرگتر ها را به سخره میگرفت...
    پاییز عزیزم نکند تو شازده من هستی؟! شاید...
    به هر حال تعجب نمیکنم اگر معلم هم به من در دلش بخندد یا به این به چشم یک انشای عادی نگاه کند... من خط به خط این را با اندوه نوشتم! و تا سال دگر برای دیدنت روز میشمارم... پاییز عزیزم... دوستت دارم... دوستت دارم...

    سر بالا آورد. کلاس ساکت بود. معلم با تعجب به دخترک نگاه کرد؛ عمیق تر از آن بود این متن که به قول دخترک آدم بزرگ ها آن را بفهمند.
    -خانم بشینیم؟
    اما معلم چشم به میز دوخته بود و هیچ نمیگفت.
    -خانم...؟
    +بشین... سحر باقری؟
    +بله خانم؟
    +بیا انشاتو بخون...
     

    Nastuh~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/14
    ارسالی ها
    201
    امتیاز واکنش
    2,449
    امتیاز
    346
    به نام خالق قلم
    جانم را بگیر اما پیچ و تاب زلف هزارتویت را از نگاه خیره ام دریغ نکن! امواج موهای نارنجی رنگت سرخی غروب مریخ را به سخره می گیرد. آواز که می خوانی نسیم نگاه به سنگ می دوزد و هرگاه تاج برف بر سرت می نشیند از خجالت آب می شود.

    این زمستان آب زیر کاه دارد نرم نرمک کار خودش را می کند. نگاه نمی کند چگونه برایت پرپر می زنم. دسته ای از بلور های تب دار را جمع میکند و به دامنت می ریزد. بین خودمان می ماند؛ بگو... عاشقش که نشدی؟
    یکباره به آن دستان سردش تکیه نکرده باشی؟ فراموش نکرده باشی آن نامه هایی را که در گوشت سرودم؟
    آه!
    این زمستان بی فروغ با آن رنگ ملایم و بی جانش همچون آتشی از زیر خاکستر خبرت نکند ها! صدایش را نشنوی؛ عاشقش نشوی ها!
    حیف که تو "پاییزکم" حرف هایمان را به صبا سپرده ای.
    دی که برسد لبخندی که به روی نمکینت بپاشد و به زیباییت اقرار کند؛ به صورت سفیدش دل می دهی. تو از کودکی سرما را دوست داشتی. پاییز بودی، باد را به رقـ*ـص در می آوردی و برگ هارا طلا می گرفتی. تو پاییزی؛ عاشق ترین فصل سال؛ زمستان که از راه برسد، روز اول نه روز دوم نه روز پانزدهم دلت را آماده مهمانی می کنی تو دلت را به یک دی به مهر روز می دهی. تو سرما را دوست داری... آری.
     

    Fatemesraji

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/15
    ارسالی ها
    195
    امتیاز واکنش
    1,615
    امتیاز
    336
    سن
    19
    محل سکونت
    TABRIZ
    خرم روز
    بالاخره یلداهم باطولانی بودنش تمام شدوزمستان سردازراه رسید.
    زمستان امدوطبیعت هزاررنگ پاییزی رابابرف های خودسفیدپوش کرد.
    برف امدوباخوددختری اورد٬دختری ازجنس برف ٬سردی٬سپیدی که عاشق برف و طبیعت زمستان وسردی ان فصل بود.
    دخترک قلبش یخ وچشمانش سردبود.اماسرانجام عشقی جانسوزیخ قلب اوراآب کردوچشمانش راپرحرارت ترین وپرمهرترین چشم عالم کرد.
    زمستان باهمه سردی خوددرمقابل معشـ*ـوقه دخترک کم اورده بودوهرروزسعی میکردبابرف هاویخبندان هایش به همه ثابت کندتاسردتراز اووجودندارد؛اماخودش هم میدانست تلاشش بی نتیجه است .
    زمستان بیرحمانه ترمی کوشیدتاخودراثابت کند٬بازهم نمی توانست.
    پسرک به قدری یخ ونفوذناپذیر بودکه زمستان هم دست ازتلاش برداشت وازان روزساکت وارام نظاره گرقصه این دونفراست.
    دخترک هم روزهای دی رایکی یکی باانتظارپشت سرمی گذارد.
    این دومین زمستانیست که نیستی.
    زمستانتان گرم.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    32
    بازدیدها
    1,011
    پاسخ ها
    105
    بازدیدها
    4,085
    پاسخ ها
    53
    بازدیدها
    1,913
    پاسخ ها
    50
    بازدیدها
    1,766
    پاسخ ها
    55
    بازدیدها
    2,107
    پاسخ ها
    83
    بازدیدها
    3,713
    پاسخ ها
    28
    بازدیدها
    1,247
    پاسخ ها
    197
    بازدیدها
    8,778
    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    7,505
    پاسخ ها
    59
    بازدیدها
    2,315
    پاسخ ها
    22
    بازدیدها
    1,452
    پاسخ ها
    7
    بازدیدها
    699
    پاسخ ها
    80
    بازدیدها
    2,491
    پاسخ ها
    62
    بازدیدها
    2,074
    پاسخ ها
    33
    بازدیدها
    1,325
    پاسخ ها
    81
    بازدیدها
    2,669
    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    3,342
    پاسخ ها
    61
    بازدیدها
    2,239
    پاسخ ها
    81
    بازدیدها
    3,891
    پاسخ ها
    34
    بازدیدها
    2,260
    پاسخ ها
    14
    بازدیدها
    935
    پاسخ ها
    51
    بازدیدها
    2,836
    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    2,070
    پاسخ ها
    23
    بازدیدها
    2,280
    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    1,435
    بالا