نکات داستان نویسی و نکته های ادبی کاربردی

  • شروع کننده موضوع AMI74
  • بازدیدها 1,629
  • پاسخ ها 25
  • تاریخ شروع

AMI74

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/07/06
ارسالی ها
3,739
امتیاز واکنش
79,331
امتیاز
966
محل سکونت
تهران
داستاننویسی

--------*******----------

یک داستان کوتاه عالی بنویسیم
مراحل، نکته ها و اخطارهایی برای ایجاد توانایی نوشتن یک داستان کوتاه عالی

تا به حال داستانی خوانده اید که بعد فکر کنید «وای ... کاش من هم می توانستم چنین داستانی بنویسم
البته که می توانید مراحلی را که در زیر آمده دنبال کنید و خواهید دید که هر کسی می تواند یک داستان کوتاه شگفت انگیز بنویسد.
مراحل:
1- دو سه تا داستان کوتاه بخوانید.
- 2 اتصالات را شناسایی کنید. مانند نقطه ی اوج، شخصیت اصلی، و کش مکش در حین خواندن؛ این ها دانش شما را در هنگام نوشتن داستان کوتاه بالا می برند.
- 3 داستان را آغاز کنید.
- 4 راجع به شخصیت اصلی، کش مکش ها، نقطه ی اوج، و تنظیمات فکر کنید. استفاده از چرک نویس یا تفکر زیاد در باره ی داستان تان خوب است.
- 5 شرح داستان تان را بنویسید. یعنی زمانی که شخصیت هایتان معرفی می شوند و این که داستان تان چه گونه آغاز می شود. داستان های کوتاه معمولاً از این مراحل پی روی می کنند.
- 6 تغییر در نگارش نقطه ی اوج... وقتی دارید داستان تان را می نویسید در باره ی نقطه ی اوج فکر کنید.
- 7 نوشتن نقطه ی اوج. نقطه ی اوج داستان تان را مهیج و جالب کنید. این (نقطه ی اوج) باید محل تغییر مسیر داستان تان باشد.
- 8 با حوادث رو به نزول، ادامه دهید. یعنی تعداد حوادث و هیجان آن ها را کم تر کنید.
- 9 نتیجه گیری تان را بنویسید. تمام پایان های ضعیف را محکم کنید یا حداقل خوانده تان را خوش حال رها کنید.
- 10 اجازه بدهید که دوستان خانوادگی و یا معلم ها یتان داستان تان را بخوانند. سپس آن را ویرایش کنید. تمام انتقادهای سازنده را بپذیرید.
- 11 گـه گاهی داستان تان را بخوانید تا مطمئن شوید این همان چیزی ست که می خواستید باشد.
- 12 نسخه ی نهایی داستان تان را تایپ کنید و آن را به همه بدهید تا بخوانند.
اجازه بدهید که دوستان خانوادگی و یا معلم ها یتان داستان تان را بخوانند. سپس آن را ویرایش کنید. تمام انتقادهای سازنده را بپذیرید.
نکته ها:
* هر اتفاقی که در داستان می افتد، باید مهم باشد، باید در کشش داستان تأثیر بگذارد. چیزهای بی اهمیت در داستان تان نداشته باشید.
* مطمئن شوید که کش مکش هایتان واضح است. یک داستان گیج کننده نیافرینید.
* هر چه را خواننده هایتان به شما می گویند مورد رسیدگی قرار دهید.
* برای آراسته کردن داستان تان، جزییات زیادی را به آن اضافه کنید.
* به قهرمانان داستان تان، شخصیت بدهید با شیوه ی گفت و گو، وضعیت ظاهری، طرز تفکر و رفتار.
* خوش باشید. اعتماد به نفس داشته باشید حتا با وجودی که تازه کارید.
اخطارها:
* از نوشتن حوادثی که تأثیری در روند داستان ندارد خودداری کنید.
* وقتی در مرحله یی از داستان گیر می افتید، آن را دور نیندازید. به نوشتن ادامه دهید.
چیزهایی که به آن احتیاج دارید:
مداد و کاغذ. البته اگر هنوز به صورت دستی می نویسید. رایانه.
افراد خانواده. دوستان. معلمان.
داستان هایی کوتاه برای خواندن.
مغزی که داوطلب کار کردن باشد.
اعتماد به نفس زیاد.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    ده قانون نویسندگی مارگارت اتوود

    1- یک مداد همراه داشته باشید تا هنگامی که سوار هواپیما هستید با آن بنویسید. خودکار جوهر پس می‌دهد. اما اگر نوک مداد بشکند، نمی‌توانید آن را تیز کنید. چون نمی‌توانید چاقو همراه خود داشته باشید بنابراین دو عدد مداد ببرید.

    2- اگر نوک هر دو مداد شکست، می‌توانید با سوهان ناخن فلزی یا شیشه‌ای کمی آن را تیز کنید.

    3- چیزی با خود داشته باشید که بتوانید روی آن بنویسید. کاغذ خوب است. برای نوشتن می‌توانید کاغذ را حتی روی یک تکه چوب یا روی دست‌تان بگذارید.

    4- اگر از کامپیوتر استفاده می‌کنید، همیشه برای نگهداری از نوشته‌های جدیدتان یک حافظه جانبی داشته باشید.

    5- نرمش‌های مربوط به کمر را فراموش نکنید. درد آن مزاحم کارتان می‌شود.

    6- همیشه توجه خواننده را معطوف به خود نگه دارید. (هنگامی که بتوانید توجه خود را معطوف به کار نگه دارید، این کار بهتر انجام می‌شود.) با این حال هیچ گاه نمی‌دانید خواننده کیست، به همین دلیل نوشتن مانند رها کردن تیری در تاریکی است. ممکن است یک نفر را مجذوب خود کند و حوصله یک نفر دیگر را سر ببرد.

    7- به احتمال زیاد به یک گنج‌واژه، یک کتاب دستور زبان پایه و مقداری واقع‌بینی نیاز خواهید داشت. این مورد آخر یعنی به پول نیاز دارید. نوشتن شغل است. نوعی قمار هم هست. حقوق بازنشستگی نخواهید داشت. دیگران تا حدودی می‌توانند به شما کمک کنند، در مجموع باید به خود متکی باشید. هیچ کس شما را مجبور نکرده است، خودتان انتخاب کرده‌اید، پس آه و ناله نکنید.

    8- هیچ گاه نمی‌توانید کتاب خودتان را با آن شور و شوق معصومانه که با خواندن اولین صفحه دلچسب یک کتاب ایجاد می‌شود، بخوانید زیرا همه چیز آن را خودتان نوشته‌اید. شما پشت صحنه بوده‌اید. از تمام ترفند‌ها و رموز باخبر هستید. به همین دلیل قبل از آنکه کتاب را به ناشری بدهید، از یک یا دو دوست کتابخوان‌تان بخواهید که به آن نگاهی بیندازند. این دوست‌تان نباید کسی باشد که با شما رابـ ـطه احساسی دارد، مگر آنکه بخواهید با او قطع رابـ ـطه کنید.

    9- در نیمه راه متوقف نمانید. اگر در میانه پیرنگ داستان گم شدید یا به بن‌بست برخوردید، مسیری را که آمده‌اید دنبال کنید تا برسید به جایی که راه را غلط آمدید. سپس راه دیگر را امتحان کنید. یا شخصیت را تغییر دهید. زمان روایت را تغییر دهید. اول داستان را تغییر دهید.

    10- دعا کردن ممکن است کمک کند. یا خواندن یک چیز دیگر. یا اینکه مدام تصور یک هدف دور از دست را بکنید؛ یعنی همین کتاب شاهکارتان که تکمیل و منتشر شده است.
     

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    راز نوشتن داستان های کوتاه‌ از مارگارت لوک

    بهترین راه یادگیری داستان کوتاه، به عنوان یک نوع ادبی، خواندن خود داستان‌هاست. خواننده بسیار مشتاقی باشید و انواع گوناگون ادبی را مطالعه کنید. از هر کتابی گلچین کنید و زیاد کتاب بخوانید.

    «یکی بود، یکی نبود...» عجب عبارت جادویی؟ دعوتی که تاب مقاومت را می‌گیرد: «بشین و گوش کن، می‌خوام برات یه قصه بگم.» کم تر سرگرمی‌هایی به اندازه ی شنیدن داستان، خوشایند هستند- به استثنای لـ*ـذت نوشتن داستان.
    امروزه، انگیزه ی داستان‌گویی کم تر نشده است. نویسندگان به دو دلیل می‌نویسند. دلیل اول این است که چیزی برای گفتن دارند. دلیل دوم که به همان اندازه قوی است این است که می‌خواهند چیزی کشف کنند. نوشتن نوعی کشف است.
    بهترین راه یادگیری داستان کوتاه ؟
    بهترین راه یادگیری داستان کوتاه، به عنوان یک نوع ادبی، خواندن خود داستان‌هاست. خواننده بسیار مشتاقی باشید و انواع گوناگون ادبی را مطالعه کنید. از هر کتابی گلچین کنید و زیاد کتاب بخوانید. داستان‌هایی از انواع ادبی گوناگون بخوانید: جنایی، علمی- تخیلی، تخیلی، ترسناک، عاشقانه. آثار کلاسیک بزرگان ادبیات را بخوانید اما از داستان‌های معاصری که شهرت نویسنده‌اش هنوز کامل شکل نگرفته است هم غفلت نکنید. داستان‌های کلاسیک و مدرن بخوانید. به این ترتیب به یک حس شهودی دست خواهید یافت که چه‌کار کنید که داستان تاثیر‌گذاری بنویسید. سپس این سه کار را انجام دهید که گام‌های پایه‌ای نویسنده شدن هستند:
    1- بنویسید.
    2- باز هم بنویسید.
    3- به نوشتن ادامه دهید.
    هدف داستان
    در تعریف واژه نامه ای داستان، دو واژه ی «مرتب» و «طراحی شده» کلیدی‌اند. برخلاف نامه‌ای که برای دوستتان می‌نویسید و اتفاقات را تعریف می‌کنید، در داستان کوتاه حوادث کاملا تصادفی نیستند. نویسنده با طرح و هدف مشخصی که در ذهن دارد، رویدادهای داستان را انتخاب، سازمان دهی و توصیف می‌کند.
    هدف شما هرچه که باشد، این هدف اصول سازمان دهی، یکپارچگی، انسجام و کامل بودن داستان شما را شکل می‌دهد.
    حتی لازم نیست پیش از این که کار را آغاز کنید هدف‌تان را تعیین کنید. همان گونه که گفتیم، داستان‌نویسی فرایند کشف است، جست و جویی نه تنها برای یافتن پاسخ‌ها، بلکه برای شناسایی پرسش‌ها.
    پایان یا نتیجه
    امتیازِ داشتن هدف این است که به شما جهت و مقصد می‌دهد. زمانی که به مقصد می‌رسید، حس خوبی به دلیل به نتیجه رسیدن به ما دست می‌دهد که زندگی واقعی دارای آن نیست.
    کلامی در رابـ ـطه با درونمایه
    گاهی یافتن درونمایه ممکن است ایده ی اولیه ی شما را تعیین کند و هدف داستان شما باشد. اما بارها اتفاق می‌افتد که شما چندین پیش‌نویس از داستانتان بنویسید و تازه تشخیص بدهید چه درونمایه‌ای دارد. هنگامی که به دیگر جزییات هنر و صنعت نوشته‌تان فکر می‌کنید، درون مایه ی نوشته ی شما هم پدیدار می‌شود.
    تا چه قدر بلند، کوتاه است؟
    از دیدگاه ایده‌آل، داستان کوتاه باید تا هرجا که داستان می‌طلبد طول بکشد، نه کوتاه‌تر، نه بلندتر. به عبارت دیگر، از همان تعداد واژه‌ای استفاده کنید که می‌توانید داستان‌تان را به موثرترین روش ممکن بیان کنید.
    ایده داشتن آسان است، مساله این است که زمان و جایی برای نوشتن پیدا کنی. واقعیت این است که همه جا پر از ایده است. یکی از فوت و فن‌های داستان‌نویسی این است که آن‌ها را تشخیص بدهی و هنگامی که از کنارت رد می‌شوند، شکارشان کنی.
    پیدا کردن داستانی برای نوشتن
    «ایده این داستان را از کجا گرفتید؟» این پرسش مشهوری است که همیشه از نویسنده‌ها می‌کنند و برخی ‌ها هم از شنیدن مکرر این پرسش خسته‌اند. این پرسش ارزش تامل کردن دارد.
    ایده داشتن آسان است، مساله این است که زمان و جایی برای نوشتن پیدا کنی. واقعیت این است که همه جا پر از ایده است. یکی از فوت و فن‌های داستان‌نویسی این است که آن‌ها را تشخیص بدهی و هنگامی که از کنارت رد می‌شوند، شکارشان کنی.
    ایده برای نویسنده...
    به نظر من ‌مساله این است که مردم رابـ ـطه ی ایده و داستان را درست نفهمیده‌اند. ایده هر چیزی است که محرکی برای تخیل شما است. محرکی قدرتمند که شما را به جلو می‌راند که فرایند آفرینش داستان را آغاز کنید. داستان ترکیبی از ایده‌های گوناگون است، کوچک و بزرگ.
    منبع ایده‌ها
    خمیر‌مایه ی داستان شما می‌تواند هر چیزی باشد: یک شخصیت، یک موقعیت یا یک حادثه، یک مکان خاص، یا درونمایه‌ای که می‌خواهید افشا کنید. این ایده‌‌ها هر از گاهی به ذهن شما خطور می‌کنند و این‌ها همه هدیه ی ناخودآگاه ماست. اما شما مجبور نیستید همیشه منتظر ضمیر ناخودآگاه بمانید. آگاهانه به دنبال ایده بگردید.
    همه‌ی ما نویسنده نیستیم، اما بیش ترمان قصه‌گوهای خوبی هستیم.
    همکاری: ایده‌ها در کار تیمی
    واقعیت این است که به ندرت پیش می‌آید که تنها یک ایده برای نوشتن داستان کافی باشد. فرض کنیم ایده‌ی خوبی سراغ دارید که از آن می‌توان داستانی عالی ساخت: ایده‌ای که دایم در در ذهن شما می‌کوبد و می‌خواهد که نوشته شود. اما چیزی که دارید صرفن چند قطعه است؛زمانی که تصمیم گرفتید از چه مواد دیگری استفاده کنید، زمانی است که داستان شکل می‌گیرد و زنده می‌شود.

    قصه ساختن: بازی «چه می‌شود اگر...»
    نویسنده‌ها بازی قصه‌سازی تمرین می‌کنند. به آدم‌ها، جاها و موقعیت‌های گوناگون نگاه می‌کنند و از خود می‌پرسند که این‌ها چه پتانسیل نمایشی چشمگیری می‌توانند داشته باشند.
    ذهن ناخودآگاه مدام به شما اشاره می‌کند که از کجا آغاز کنید. و با استفاده از جمله «چه می‌شود اگر...» می توانید قصه را به پیش ببرید.هرروز حجم زیادی از ایده‌های داستانی در خانه شما را می‌زنند.
    عناصر اصلی داستان
    تعریف اصلاح شده‌ی ما می‌تواند این باشد: داستان‌ کوتاه «روایت کوتاهی است که در آن نویسنده، عناصر شخصیت، جدل، طرح و جایگاه را هنرمندانه در هم می‌آمیزد تا خواننده را سرگرم، جذب و آگاه کند.»
    این چهار عنصر و ترکیب هنرمندانه‌ی آن‌ها اجزای اصلی همه‌ی داستان های کوتاه‌ را تشکیل می‌دهند.
    شخصیت‌ها:
    ایده‌ی اولیه‌ی شما هر اندازه هم که جذاب باشد، تا شخصیت‌های تخیلی نیافرینید و ایده را به آن‌ها تحویل ندهید، ایده‌ی شما جان نخواهد گرفت.
    جدل:
    جدل خون‌ داستان شماست که در آن جریان دارد و به آن انرژی می‌بخشد. جدل داستان را به جلو می‌راند و مساله‌ای را مطرح می‌کند که قرار است در طی داستان حل شود.
    طرح و ساختار:
    ساختار داستان مثل چهارچوب خانه یا استخوان‌بندی بدن است. داستان را سازمان‌بندی می‌کند و به اجزا پراکنده، هماهنگی می‌بخشد.
    جایگاه و فضا:
    جایگاه (زمان و مکان) داستان که زمینه‌ای برای شخصیت‌ها و ماجرای داستان فراهم می‌کند، نه تنها زمان و مکان را مشخص می‌کند، بلکه بر شخصیت‌ها و آن چه که برایشان رخ می‌دهد تاثیر می‌گذارد.
    صدای روایت:
    چهار عنصر اول چه کسی، چرا، چه وقت و کجای داستان را تعیین می‌کنند. عنصر پنجم چگونگی بیان است، یعنی همان روش هنرمندانه‌ای که داستان را نقل می‌کند.
    نشستن برای نوشتن
    بسیار خوب، اکنون که ایده‌هایی برای نوشتن دارید و چند روش هم سراغ دارید که آن‌ها را کنار هم بگذارید. این نکات مهم را به خاطر داشته باشید.
    1. هیچ قانونی وجود ندارد
    2. هیچ فرمول جادویی وجود ندارد.
    3. لازم نیست که بار اول همه چیز درست در بیاید.
    پس همچنان که به پیش می‌رویم تا به عناصر اصلی داستان نگاهی بیاندازیم، سه اصل مهم نویسندگی را به یاد داشت باشید:
    1. بنویسید
    2. باز هم بنویسید
    3. به نوشتن ادامه دهید.
     

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    10 راوی به‌یادماندنی تاریخ ادبیات

    اولین برخورد خواننده با نگـاه دانلـود از طریق راوی آن است و این راوی در دنیای ادبیات لباس‌های مختلف پوشیده است. فهرست زیر را آنتون ویلسن نویسنده «شهر پانوراما» فراهم کرده، نویسنده‌ای که در همین رمان اوپن پورتر یکی از جذاب‌ترین راوی‌های (قصه‌گوهای) ادبیات را معرفی می‌کند.

    راوی یا قصه‌گو همان کسی بود که در گذشته دور آتش می‌نشست و دیگران را با کلام خود مسحور می‌کرد. این راوی در ادبیات مکتوب لباس‌های مختلف پوشیده است.
    آنچه در ادامه می‌خوانید 10 تن از راوی‌های به‌یادماندنی ادبیات هستند.
    10. هاک فین راوی «ماجراهای هاکلبری فین» نوشته مارک تواین
    روایت هاک نشانگر پیروزی زبان محاوره بر زبان مکتوب و نوشتار است، نشانه پیروزی زبان کوچه‌بازاری بر زبان رسمی. تواین با این رمان مهارتش را در استفاده از زبان محاوره نوجوانان آمریکا نشان داد و از زبان نوجوانی نحیف سخنانی بزرگسالانه و پیچیده بیان کرد. (جایگزین: اسکات راوی «کشتن مرغ مقلد» نوشته هارپر لی)
    9. هولدن کافیلد راوی «ناتور دشت» نوشته جی. دی. سلینجر
    یک راوی نوجوان دیگر که دید و زبانش چنان کودکانه است که گاهی کتاب را کتاب کودکان می‌خوانند. این درحالی است که ورای سخنان در ظاهر بی‌معنای کافیلد دنیایی بزرگ نهفته است. قدرت کتاب در حرفی است که راوی می‌زند: مردن با عزت در برابر زندگی با ذلت. (جایگزین: الین راوی «چشم گربه» نوشته مارگارت آتوود)
    8. عوضی راوی «پسر مسیح» نوشته دنیس جانسن
    داستان ترک اعتیاد از زبان یک راوی غیرقابل اعتماد. عوضی نام جالب این راوی است که حتی نمی‌تواند داستانش را درست تعریف کند. نگـاه دانلـود مبتنی بر داستان کوتاه، داستان‌هایی که به هم پیوسته نیستند. آنچه موجب پیروزی جانسن می‌شود تکامل زبان راوی با بهبودی‌اش در هر فصل است. (جایگزین: استر گرین‌وود در «جام شیشه‌ای» نوشته سیلویا پلات)
    7. دیتی راوی «من به پادشاه انگلستان خدمت کردم» نوشته بهومیل هرابال
    هرابال استاد ادبیات احمق‌هاست! او اجازه می‌دهد احمق‌های داستان‌هایش حرف دلشان را بزنند و داستان‌های خود را تعریف کنند. دیتی یک متصدی هتل است و مدام بلوف می‌زند یک بار به امپراتور اتیوپی خدمت کرده است! او در حالیکه نازی‌ها قدرت می‌گیرند با یک ورزشکار آلمانی ازدواج می‌کند. (جایگزین: استیونز راوی «بقایای روز» نوشته کازوئو ایشیگورو)
    6. چارلز کینبوت راوی «آتش رنگ‌پریده» نوشته ولادیمیر ناباکوف
    بله می‌دانم از خود می‌پرسید چرا هامبرت هامبرت را از رمان «لولیتا» انتخاب نکردم، چون به نظر من دومین شخصیت معروف آثار ناباکوف یعنی کینبوت جذاب‌تر است. او در این اثر یکی از غیرقابل اعتمادترین راوی‌های ادبیات است که اصلا نمی‌شود به داستان‌های جذابش اعتماد کرد. (جایگزین: هامبرت هامبرت در «لولیتا» نوشته ولادیمیر ناباکوف)
    راوی یا قصه‌گو همان کسی بود که در گذشته دور آتش می‌نشست و دیگران را با کلام خود مسحور می‌کرد. این راوی در ادبیات مکتوب لباس‌های مختلف پوشیده است.
    5. مرد نامرئی راوی «مرد نامرئی» نوشته راف الیسن
    رمان را به عنوان خودزندگینامه یک فرد بی‌نام با سرنوشتی محتوم می‌خوانیم. رمان را رئالیست‌ها نپسندیدند چرا که اثری شخصی بود و سبکی تجربی داشت، چون اجازه می‌داد نثر مسجع باشد و به فرهنگ توده نزدیک باشد. در این رمان صدای تمامی افراد جامعه را می‌شنویم. (جایگزین: مرد زیرزمینی راوی «یادداشت‌هایی از زیرزمین» نوشته فیودور داستایوسکی)
    4. فرانس-جوزف مورائو راوی «انقراض» نوشته توماس برنارد
    ویژگی راوی‌های برنارد زبان موسیقی‌وار و تکرار در کلام آن‌هاست. یک روشنفکر اهل اتریش که در روم در تبعید به سر می‌برد، متوجه می‌شود چون تنها وارث خاندان است باید به خانه برگردد. مورائو زیرک است و طنزی گزنده دارد و همین او را به‌یادماندنی می‌کند. (جایگزین: تمامی راوی‌های ساموئل بکت)
    3. روث راوی «خانه‌داری» نوشته مریلین رابینسن
    روث گذشته خود و خواهرش را به یاد می‌آورد، اما چیزهایی که او تعریف می‌کند هیچکدام در واقعیت رخ نداده بلکه زاده تخیل او هستند. رمان سرشار از توصیف آدم‌ها، مکان‌ها و رخدادهاست. (جایگزین: دل جردن راوی «زندگی دختران و زنان» نوشته آلیس مونرو)
    2. اسماعیل راوی «موبی دیک» نوشته هرمان ملویل
    «مرا اسماعیل بخوانید» راوی رمان را اینچنین آغاز می‌کند، اما با ورود راوی سوم شخص در انتهای کتاب آیا باز هم می‌شود این کار را کرد؟ اسماعیل یکی از دنیادیده‌ترین راوی‌های ادبیات ، راوی که نفرین‌شده‌ترین هاست! (جایگزین: نویسنده/راوی «دن کیشوت» نوشته سروانتس)
    1. ام راوی «در جستجوی زمان ازدست رفته» نوشته مارسل پروست
    راوی که انگار حوصله ندارد از تخت پایین بیاید و آنچه را پیرامون خودش و خانواده اش می‌گذرد با طول و تفصیل تمام تعریف می‌کند انگار تا آخر دنیا وقت برای قصه تعریف کردن دارد. جملات طولانی این راوی ازیادنرفتنی هستند!
     

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    آیا می‌شود در 30 روز شاهکار ادبی خلق کرد؟

    شاید عجیب به نظر برسد اما تعدادی از شاهکارهای ادبی از جمله «گوربه‌گور» نوشته ویلیام فاکنر در مدت زمان بسیار کوتاهی نوشته شده‌اند.
    اگر نوشتن برخی از رمان های مهم ادبیات جهان سال های سال طول کشیده‌اند، در مقابل رمان‌هایی هم وجود دارند که ظرف چند هفته نوشته شده اند؛ مثل رمان «گور‌به‌گور» که ویلیام فاکنر آن را ظرف شش هفته نوشته است.
    البته در دنیای ادبیات بیشتر در مورد رمان‌ها یا داستان‌هایی افسانه‌سرایی می‌شود که سال‌هایی زیادی از عمر یک نویسنده صرف نوشتن آن شده است. مثل رمان چند جلدی «در جستجوی زمان از دست رفته» که نوشتنش برای مارسل پروست نویسنده فرانسوی 10 سال طول کشید، اما این یک واقعیت است که برخی از آثار مشهور هم وجود دارند که حتی زیر 30 روز نوشته شده‌اند؛مثل رمان« قمار‌باز »که داستایوفسکی آن را 26 روزه نوشته است.

    رمان‌نویسی در 30 روز
    شاید به همین خاطر است که از 11 سال پیش تا امروز با آغاز شدن «ماه ملی رمان‌نویسی» صدها نویسنده تازه‌کار در سراسر دنیا از اول نوامبر (10 آبان)دست به کار می‌شوند تا در عرض 30 روز رمانی 50 هزار کلمه‌ای بنویسند. آنها احتمالا بارها فهرست کتاب‌هایی را که نویسنده‌های معروف ظرف چند هفته نوشته‌اند، در ذهنش‌شان بالا و پایین می‌کنند تا با اعتماد به نفس بیشتری وارد این کارزار شوند.
    ماجرای شکل گیری این پروژه هم جالب است. 21 دوست تصمیم می گیرند تا برای رسیدن به آرزوهای ادبی خود دست به کار جدی و جدیدی بزنند. آنها پروژه نوشتن رمان در یک ماه را آغاز می‌کنند، پروژه‌ای که حالا حسابی سرو صدا کرده و باعث خلق آثار زیادی شده است.
    امسال انتظار می‌رود در انتهای این پروژه، آخر نوامبر بیش از 200 هزار کتاب در وبسایت «ماه ملی رمان‌نویسی» بارگذاری شود.
    لیندسی گرنت، یکی از مسئولان پروژه می‌گوید تاکنون 55 رمان که طبق قوانین پروژه نوشته شده‌اند به چاپ رسیده‌اند، از جمله «آب برای فیل‌ها» نوشته سارا گرون که در سال 2006 به مدت 12 هفته جز کتاب‌های پرفروش «نیویورک تایمز» بود.
    گرنت افزود: «ایده اصلی پیاده کردن نسخه اولیه رمان است. بعدش ممکن است آن را بازنویسی کنند.»
    دو سال پیش سباستین فوکس تریلری جیمز باندی به نام «شاید برای شیطان مهم باشد» را در شش هفته، طبق الگوی یان فلمینگ برای کتاب‌های «جیمز باند» نوشت.
    فوکس می‌گوید: «از آن عجله لـ*ـذت بردم. به نحوی سرعت من با سرعت طرح داستانی یکسان بود. رمان‌هایی که به سرعت نوشته می‌شوند ممکن است همان حالت ناهم‌خوان زندگی را داشته باشند. شاید یکی از نکات برجسته «جین برودی» همین باشد، رمانی که در آن داستان به عقب و جلو سفر می‌کند. احساس افسارگسیختگی این پروژه هیجان‌انگیز است. بزرگترین خطر این است که نویسنده نداند مضمونش چیست.»
    برپایی همین پروژه بهانه‌ای شده برای ایندیپندنت تا به سراغ 10 اثری برود که در زمان بسیار کوتاهی نوشته شده‌اند.

    فهرستی که در آن نام گرهام گرین و یکی از محبوب‌ترین رمان‌هاش یعنی «مامور معتمد» هم به چشم می خورد. او این رمان را سال 1938 در عرض 6 هفته نوشت ؛آن هم در حالی که با نوشتن «قدرت و افتخار» دست و پنجه نرم می‌کرد.
    گرین بعدا در زندگینامه‌اش به این نکته اشاره کرد: «زمینه داستان جنگ داخلی اسپانیا بود. آن موقع برای نوشتن «قدرت و افتخار» به دردسر افتاده بودم، تا آنجا که عقل من قد می‌داد پولی در این کتاب نبود. مطمئنا همسر و دو فرزندم با کتابی که بفروش نبود نمی‌توانستند زندگی کنند، پس تصمیم گرفتم کتابی «سرگرم‌کننده» را با سرعت بالا بنویسم، صبح‌ها این کتاب را می‌نوشتم و بعدازظهرها با «قدرت و افتخار» کلنجار می‌رفتم.»
    اما این 10 رمان چه رمان هایی هستند؟
    1. «سرود کریسمس» / چارلز دیکنز: دیکنز کم و بیش مسئول شکل‌گیری روح کریسمس است؛ خیرخواهی همگان و شادی که تمامی داستان اشباح را انباشته است، همچنین این داستان سه شخصیت «اسکروج»، «تیم کوچولو» و «باب کراچی» را به ما معرفی می‌کند. عنوان اصلی این اثر «یک سرود کریسمس به نثر: داستان اشباح کریسمس» بود.
    2. «گوربه‌گور» / ویلیام فاکنر: فاکنر که در سال 1949 برنده نوبل ادبیات شد، یکی از بزرگترین آثار ادبی قرن بیستم را در حالی نوشت که در نیروگاه برق مشغول به کار بود. رمان داستان مرگ ادی باندرن را به شیوه جریان سیال ذهن از 15 زاویه دید روایت می‌کند. عنوان کتاب برگرفته از کتاب ششم «ادیسه» اثر هومر است که در آن آگاممنون خطاب به اودیسئوس جمله عنوان اصلی کتاب یعنی «As I Lay Dying» را به کار می‌برد. این جمله را می‌توان «وقتی به انتظار مرگ دراز کشیدم» ترجمه کرد.
    3. «بهار خانم جین برودی» / موریل اسپارک: جین برودی، معلم مدرسه اسکاتلندی باهوش به دخترانش بیش از درس کتاب و مدرسه، درس زندگی آموخت. این رمان اسپارک را به عنوان یکی از برترین نویسندگان معاصر معرفی کرد. «بهار خانم...» اولین بار در مجله «نیویورکر» به چاپ رسید. در سال 2005 مجله «تایم» این رمان کوتاه را به عنوان یکی از 100 اثر برتر ادبی پس از سال 1923 معرفی کرد.
    4. «اتود در قرمز لاکی» / آرتور کنان دویل: این داستان بلند شاید شاهکار ادبی یا داستان کاراگاهی مطرحی نباشد، اما اولین حضور شرلوک هلمز در دنیای ادبیات است. کتاب ابتدا قرار بود «کلاف سردرگم» نام بگیرد، اما نام آن تغییر کرد و اول بار در سالنامه «کریسمس بیتن» چاپ شد. این داستان دو بخش دارد؛ بخش اول را دکتر واتسن به زبان اول شخص روایت می‌کند و در بخش دوم راوی سوم شخص ماجرای قتل را شرح می‌دهد.
    5. «لاک‌پشت و خرگوش» / الیزابت جنکینز: جنکینز که سپتامبر امسال در سن 104 سالگی درگذشت این شاهکار را در «گرمای سوزان یک خــ ـیانـت» نوشت. او در زمان نوشتن این رمان از نامزدش جدا شده بود. جنکینز بیشتر با نوشتن زندگینامه جین آستین و الیزابت اول شهرت دارد. «لاک‌پشت و خرگوش» ماجرای یک ازدواج به ظاهر موفق است که شکست می‌خورد.
    6. «در سفر» / جک کروئک: کروئک یکی از معدود کتاب‌هایی که موفق به تغییر فرهنگی شد را در یک نشست و روی یک رشته کاغذ نوشت. البته او برای نوشتن این اثر یاداشت‌های مفصلی داشت که حاصل هفت سال سفر در سراسر آمریکا بود.
    7. «گنج‌های حضرت سلیمان» / اچ. رایدر هگرد: داستان گنجینه‌ای در آفریقا که تمدنی گمشده از آن مراقبت می‌کند به سرعت به یکی از کتاب‌های پرفروش بدل شد و ژانر دنیای‌گمشده را پایه‌گذاری کرد. هگرد شرط بسته بود که داستانی بهتر از «جزیره گنج» استیونسن می‌نویسد.
    8. «مامور معتمد» / گراهام گرین: گرین روزگار سختی برای نوشتن «قدرت و افتخار» داشت و متوجه شد بدش نمی‌آید کمی پول دربیاورد، به همین دلیل نوشتن «مامور معتمد» را آغاز کرد. «د» مأمور معتمد و تنهایی است. او برای نجات کشورش که غرق در جنگ داخلی است به انگلستان می‌رود. هم زمان از طرف شورشیان «ل» نیز مأمور می‌شود در
    رقابتی تنگاتنگ مانع مأموریت «د» شوند. «د» که نمی‌داند برای پیشبرد ماموریتش به چه کسی اعتماد کند با دختر زیبا و جوانی به نام رز کالن آشنا می‌شود که می‌تواند برگ برنده او در بازی زندگی باشد.
    9. «شاید برای شیطان مهم باشد» / سباستین فوکس: یان فلمینگ، خالق داستان‌های جیمز باند آنها را شش هفته‌ای می نوشت، فوکس هم تصمیم گرفت پس از اجازه گرفتن از مالکان حقوق آثار فلمینگ این مسیر را دنبال کند. «شاید برای...» سی و ششمین جلد از مجموعه کتاب‌های مامور «007» است. فوکس با رمان‌های «آواز پرنده» و «شارلوت گری» شهرت دارد.
    10. «قمارباز» / فئودور داستایوسکی: نویسنده بزرگ روس بدهکار بود و معتاد به قمار. در آن زمان مشغول نوشتن شاهکارش «جنایت و مکافات» بود. پس نوشتن این رمان کوتاه را برای پرداخت بدهی‌اش آغاز کرد، او رمان را برای آنا اسنیتکینا دیکته می‌کرد و او می‌نوشت. پس از نوشتن رمان کوتاه داستایوسکی با اسنیتکینا ازدواج کرد. رمان از زاویه دید الکسی ایوانوویچ، معلم سرخانه خانواده ثروتمند یک ژانرال سابق روس روایت می‌شود.
     
    آخرین ویرایش:

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    عقاید یک دلقک

    این داستان انعکاسی از تنهایی و پوچ گرایی انسان قرن بیستم را نشان می دهد
    هاینریش بل در بیست و یک دسامبر 1917 در کلن متولد شد پدرش نجار بود و زندگی متوسطی داشت بل در محیطی خرده بورژوایی و کاتولیکی بزرگ شد . در سال 1937 دیپلم گرفت و شروع به یادگیری حرفه کتابفروشی کرد و بعد از آن به تحصیل در رشته ادبیات پرداخت ، اما با آغاز جنگ به خدمت سربازی خوانده شد . وی در روسیه ، فرانسه ، رومانی و مجارستان جنگید و چندین بار مجروح گردید . مدتی در زندان فرانسه به سر برد و پس از رهایی با دوست دوران جوانی اش ازدواج نمود . وی ابتدا به عنوان نویسنده آزاد مشغول فعالیت شد . در سال 1973 جایزه نوبل را از آن خود کرد . نوشته های وی اغلب داستان جنگ ،آلمان پس از جنگ و باز سازی آن است .
    در داستان یک دلقک، بل وضعیت نابسامان و سرخورده جوانان و جامعه را نشان می دهد . کسانی که بعد از جنگ برای آرام کردن کردن وجدان خود دست به کارهای انسان دوستانه می زنند در حالی که همگی به فکر منافع شخصی خویش هستند و از وضعیت عامه مردم غافل هستند .
    بل در این داستان بر این نکته تأکید می ورزد که حامی هیتلر در جنگ کلیسا ، کاتولیک ها و پروتستان ها هستند . چرا که آن ها با سکوت و همکاری پنهان خویش عملا به حمایت از وی پرداخته اند .
    این داستان انعکاسی از تنهایی و پوچ گرایی انسان قرن بیستم را نشان می دهد
    خلاصه رمان
    شنیر جوان بیست و هفت ساله از اهالی بن ( آلمان ) است . وی با این که در خانواده متمول و ثروتمندی به دنیا آمده در نهایت فقر و سادگی زندگی می کند . تقلید استادانه ی وی در انجام حرکات و رفتار دیگران باعث می شود که به حرفه ی دلقکی یا به قول خودش "عنوان رسمی کمدین" روی بیاورد . در حالی که پایان دوره ابتدایی را با درد سر فراوان طی کرده و تحصیل را رها کرده اما افکاری والا دارد . کودکی شنیر در زمان جنگ جهانی دوم و جوانی وی مصادف با پایان جنگ است . ماری نامزد وی و پدرش تنها کسانی هستند که شنیر به آن ها نظری مثبت دارد .درکوم پیر جزء معدود کسانی است که دارای ثبات شخصیت هستند و در قبل و بعد از جنگ تغییری نکرده اند .
    تنهایی ، سهل انگاری و اعتراض نویسنده که با زبان شخصیت اول داستان به ذکر آلام و دردهای اجتماع بعد از جنگ پرداخته بسیار زیبا و هنری انجام شده است .
    اگر چه از دید پروتستان ها و کاتولیک ها شنیر شخصیتی بی دین است اما تنها شخصیت سالم در فضای جامعه بعد از جنگ آلمان می باشد .
    بعد از جنگ جهانی تمامی کسانی که به نفع هیتلر فعالیت داشتند اکنون خود را افرادی مذهبی و مدافع حقوق انسانی قلمداد می کنند . خانواده ی شنیر نمونه کامل این سخن است .
    در آخرین نمایش شنیر که اکنون تنها به سر می برد و ماری وی را رها کرده به عمد باعث مصدومیت خود می گردد و این بهانه یی برای بازگشت به بن و جستجو برای یافتن نامزدش می شود . با ورود به بن در می یابد که ماری با تسوپفنر کاتولیک ازدواج نموده است . برای رهایی از این امر به نوشیدنی پناه می برد تا درد همیشگی خویش – سردرد و مالخولیا – را مدتی تسکین بخشد . ولخرجی های وی باعث گردیده که حتی یک مارک هم برایش باقی نماند به همین دلیل به محض ورود به بن با خانواده و تمام دوستانش تماس می گیرد و از آن ها در خواست پول می کند و چون مأیوس می شود برای دیدن ماری که خیال می کند با همسرش از رم باز می گردد و هم چون گدایی نیازمند با سازش به ایستگاه قطار می رود .
    خلاصه :
    هاینریش بل در این رمان به زندگی انسان مدرن امروز با افکاری متزلزل و پوچ پرداخته است . شخصیت پردازی قوی این رمان نشان دهنده ی تبحر نویسنده است . تنهایی ، سهل انگاری و اعتراض نویسنده که با زبان شخصیت اول داستان به ذکر آلام و دردهای اجتماع بعد از جنگ پرداخته بسیار زیبا و هنری انجام شده است . بل معتقد است این عصر را باید عصر فحشا نامید که مردم به تدریج به آن فرهنگ عادت کرده اند .وی به حق جزو نویسندگان موفق آلمان محسوب می شود .
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    خلاصه و نقدی بر رمان بیگانه ی آلبر کامو

    دیر گاهی پیش بیگانه را در جمله ای خلاصه کردم که تصدیق می کنم بسیار شگفت نما و خارج اجماع است:" در جامعه ی ما هر آدمی که در سر خاکسپاری مادرش نگرید، خودش را در معرض این خطر می آورد که محکوم به مرگ شود."آلبر کامو

    مورسو شخصیت اصلی و کلیدی رمان بیگانه، کارمند فرانسوی جوانی در شهر الجزایر است که گرفتار یک سری از رویدادها می شود که خود را دربه وقوع پیوستنشان بی تقصیر می داند. رمان با شک او در این که روز دقیق فوت مادرش چه زمان بوده آغاز می شود: " امروز مامان مرد.. شاید هم دیروز، نمی دانم" (ص 33) این بی اهمیتی او نسبت به مرگ مادرش از همان ابتدا خواننده را برای رویارویی با شخصیتی متفاوت با انسان های اطراف آماده می کند.
    او طی اتفاقاتی که او را در معرض خطر قرار می دهند، عربی را روی ساحل می کشد. در دادگاه محاکمه می شود و در آخر نیز به مرگ با گیوتین محکوم می گردد. اگر چه داستان به شیوه ی اول شخص مفرد بیان شده اما به نظر می رسد که مورسو حاشیه ای ترین شخصیت این رمان باشد. برچسب" کجرو" می خورد بدون اینکه حتی بتواند از خود دفاعی بکند. گویا نگریستن او در مراسم خاکسپاری مادرش محکم ترین دلیل برای محکوم بودن بوده است.
    بیگانه که نخستین اثر کامو ست سرگذشت انسانی ست که روند جامعه پذیری را آن گونه که باید طی نکرده است. برداشت مخاطب از شخصیت مورسو در ابتدا شاید بدایند باشد. مخاطب از همان آغاز داستان با یک تناقض عجیب روبه رو می شود. او مورسو و صداقت بی چون و چرا در رفتارش را با تمام وجود می ستاید اما از تضاد او با جامعه که او را برچسب "بیگانه" زده سخت آزرده خاطر می شود. ممکن است همین تناقض باشد که باعث شود خواننده داستان را نیمه تمام رها کند.
    مورسو را نمی توان قهرمان نامید، زیرا او آدمی نیست که بداند وجه تمایزش با دیگران چیست. کامو در رمان بیگانه قهرمان سازی نمی کند. او زندگی انسانی را تصویر می کند که از قراردادهای اجتماعی پا فراتر می نهد و به همه قواعد مسلم انسان های اطرافش با دیده ی بی اعتنایی نگاه می کند. مورسو به همه چیز به غیر از خوشی های حسی بی توجه است. به گفته ی خود کامو، مورسو نمی تواند یا نمی خواهد که در "بازی همگانی شرکت کند". آنجایی که گریستن بر سر خاک مادر تبدیل به هنجار شده، مورسو صادقانه هیچ واکنشی نشان نمی دهد، تنها چون مرگ برای او اصلی پذیرفته شده است.
    ماشین (گیوتین) هم سطح همان آدم هایی ست که به سویش گام بر می دارند. او (فرد محکوم) پیش آن می رود همان طور که آدم به دیدار کسی می رود... بالا رفتن به طرف صفه ی اعدام، صعود به آسمان، چیزی بود که تخیل می توانست با آن درآمیزد. در حالی که، آنجا نیز، ماشین همه چیز را خرد می کند." ( بیگانه، آلبر کامو، ص 134- 135)
    کامو در این رمان به فلسفه ی اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر نظر دارد. این فلسفه جهان را بی معنا تصویر می کند. در این میان این انسان است که به همه چیز معنا می بخشد. همان طور که سارتر می گوید که اگر وجود مقدم بر ماهیت باشد پس بشر مسئول ماهیت خویش است. او همواره باید بار سنگین این مسئولیت را بر دوش بکشد، انتخاب کند و راه را برای دیگران هموار نماید. در حقیقت آدمی هرگاه که بر سر انتخاب چند راه ممکن می ماند، باید همواره این را در نظر داشته باشد که اگر دیگران نیز این راه را برگزینند، چه می شود؟ پس این انسان است که با انتخاب های خود به همه چیز که پیش از آن بی معنا بوده، معنا می دهد.
    مورسو محکوم می شود در حالی که هیچ نقشی در دفاع از خود ندارد. تصویری که خود او در آخر رمان ازاین محکوم شدن خلق می کند اگر نخواهیم بگوییم بی نظیر است بی تردید کم نظیر است! مورسو بعد از این که متوجه می شود که محکوم است که با گیوتین اعدام شود می گوید: " ... ناگذیر از دریافتن این شدم که تا اینجا درباره ی این موضوع ها تصورهای نادرستی داشته ام. مدتها باور داشتم- و نمی دانم چرا- که برای رسیدن به گیوتین باید بالای صفه ی اعدام رفت، از پله ها بالا رفت... ماشین (گیوتین) هم سطح همان آدم هایی ست که به سویش گام بر می دارند. او (فرد محکوم) پیش آن می رود همان طور که آدم به دیدار کسی می رود... بالا رفتن به طرف صفه ی اعدام، صعود به آسمان، چیزی بود که تخیل می توانست با آن درآمیزد. در حالی که، آنجا نیز، ماشین همه چیز را خرد می کند." ( بیگانه، آلبر کامو، ص 134- 135)
    اینجا مورسو تصور خود را از علت محکوم شدن در میان می گذارد. اینکه گیوتین بخواهد جایی فراتر از آدمهای زمینی باشد بدین معناست که دستوری ما فوق منطق و شعور انسان ها بوده که برچسب محکوم به اعدام را به فردی زده است. در حالی که گیوتین جایی میان دیگر انسان ها قرار دارد. این همان آدمها هستند که بر یک فرد برچسب متفاوت بودن یا به زبانی بهتر بیگانه بودن را می زنند.
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    قانون های نویسندگی اتیل و دانمور

    قوانین دایانا اتیل
    1- نوشته‌تان را با صدای بلند برای خود بخوانید، زیرا این تنها راهی است که می‌توان مطمئن شد ریتم جملات درست است. (پروراندن ریتم نثر بسیار پیچیده و ظریف است - فقط با گوش دادن می‌توان آن را درست از آب درآورد.)

    2- مطالب زائد را پاک کنید (شاید بهتر است بگویم «پاک کنید!»): کلمات ضروری تنها در صورتی به چشم می‌آیند که کلمات غیرضروری حذف شده باشند.

    3- همیشه لازم نیست برای کشتن عزیزان‌تان مقدمه‌چینی کنید- منظورم آن پیچش‌های کلام یا تصویر است که وقتی روی کاغذ می‌آورید، احساس غرور می‌کنید - در عوض به عقب بازگردید و این بار با نگاهی دقیق‌تر به آنها بنگرید. تقریباً همیشه به این نتیجه می‌رسید که آنها بهتر است بمیرند. (همیشه نباید به هر کس از مصیبت دیگران احساس خشنودی می‌کند، مظنون شد - این تنها نوعی شادی از سر رضایتمندی است که فقط باید مواظبش باشید.)

    قوانین هلن دانمور
    1- نوشتن روزانه‌تان را هنگامی به پایان ببرید که هنوز میل به نوشتن دارید.
    2- به آنچه نوشته‌اید گوش دهید. یک ریتم نا‌مطلوب در یک گفت‌وگو ممکن است نشان‌دهنده این باشد که هنوز شخصیت‌ها را به آن اندازه درک نکرده‌اید که از زبان‌شان بنویسید.

    3- نامه‌های جان کیتس را بخوانید.

    4- دوباره بخوانید، دوباره بنویسید، باز بخوانید و بازنویسی کنید. اگر باز هم جواب نداد، آن را پاره کنید. احساس خوبی است، مطمئناً دوست ندارید دورتان را پر کنید از یک خروار شعر و داستان که همه چیز در خود دارند مگر روحی که باید داشته باشند.

    5- شعرها را به حافظه بسپارید.

    6- به سازمان‌های حرفه‌ای که طرفدار حقوق جمعی مولفان هستند، بپیوندید.

    7- مشکل یک نوشته معمولاً زمانی که به یک پیاده‌روی طولانی می‌روید آشکار می‌شود.

    8- اگر نگران هستید که نگهداری از بچه‌ها و کارهای خانه به نوشتن‌تان آسیب می‌زند، به جیمز گراهام بلارد فکر کنید.

    9- نگران آیندگان نباشید- به قول لارکین (که به هیچ وجه سانتی‌مانتالیست نبود): «آنچه که از ما می‌ماند عشق است
     

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    راز و رمزهای نویسندگی همینگوی
    نویسنده کتاب‌های «وداع با اسلحه» و «پیرمرد و دریا» اعتقاد دارد هر زمان مردم انسان را تنها بگذارند و مزاحمش نشوند، می‌توان نوشت، اما بهترین نوشته‌ها زمانی نوشته می‌شوند که نویسنده عاشق باشد.
    ارنست همینگوی در 21ژوئیه 1898در اوک پارک (Oak Park) ایالت ایلینویز متولّد شد. پدرش «کلارنس» یک پزشک و مادرش «گریس» معلّم پیانو و آواز بود. پس از اتمام دوره دبیرستان، در سال 1917برای مدّتی در کانزاس‌سیتی به عنوان گزارشگر گاهنامه استار مشغول به کار شد. در جنگ جهانی اول او داوطلب خدمت در ارتش شد امّا ضعف بینایی او را از این کار بازداشت در عوض به عنوان راننده آمبولانس صلیب سرخ در نزدیکی جبهه ایتالیا به خدمت گرفته شد. در 8ژوئیه 1918مجروح و برای ماه‌ها در بیمارستان بستری شد. سبک ویژه همینگوی در نوشتن، او را نویسنده‌ای بی‌همتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال 1925نخستین رشته داستان‌های کوتاهش، «در زمانه ما»، منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاصّ نویسندگی او بود. ازکتاب هایش می‌توان به «مردان بدون زنان، وداع با اسلحه، تپه‌های سبز آفریقا، زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند و پیرمرد و دریا» اشاره کرد.
    همینگوی در دوم جولای 1961 در «Ketchum» واقع در ایالت آیداهو هنگامی که تفنگ شکاری خود را پاک می‌کرد اشتباهاً هدف گلوله خود قرار گرفت و با مرگش درخشان‌ترین چهره ادبیات قرن بیستم آمریکا ناپدید شد. این مصاحبه در زمان حیات وی انجام شده است.
    ارنست همینگوی در اتاق خواب خانه‌اش در هایانا، در حومه سان فرانسیسکو می‌نویسد. اتاق خواب در طبقه همکف است و با سالن اصلی خانه در ارتباط است. اتاق بزرگ و آقتاب‌گیری است و نورخورشید از طریق پنجره‌های جنوبی و شرقی بر دیوار سفید اتاق و زمین فرش شده با سرامیک‌های زرد می‌تابد.
    همینگوی هنگام نوشتن می‌ایستد! این ازعادت‌های اولیه او بوده است. وی در ابتدا هر پروژه‌ای را با مداد می‌نویسد. اتاق با وجود همه بی‌نظمی‌هایی که در نگاه اول به چشم می‌آید، نشان‌دهنده وسواس صاحب اتاق است که اساساً تمیز است اما طاقت دور ریختن هیچ چیزی را ندارد. به خصوص چیزهایی که نسبت به آنها دلبستگی عاطفی دارد. همینگوی صبح زود از خواب بیدار می‌شود و با تمرکزی تمام به نوشتن مشغول می‌شود. زمانی که کارش خوب پیش می‌رود به شدت عرق می‌کند. تاظهر به نوشتن ادامه می‌دهد و سپس خانه را به سمت استخر ترک می‌کند؛ جایی که در آن روزانه حدود نیم مایل شنا می‌کند.

    می‌توانید کمی از فرآیند نوشتن‌تان بگویید؟ چه وقت‌هایی کار می‌کنید؟ آیا برنامه مشخصی دارید؟
    وقتی روی کتاب یا داستانی کار می‌کنم هر صبح به محض طلوع آفتاب نوشتن را آغاز می‌کنم. هیچ کسی نیست که مزاحم آدم شود و هوا ملایم و خنک است، سر کار می‌آیید و با نوشتن گرم می‌شوید. آن چه را نوشته‌اید می‌خوانید، می‌دانید پس از آن چه رخ می‌دهد و از آن جا ادامه می‌دهید. تا زمانی که از قریحه تان باقی باشد می‌نویسید و می‌دانید چه چیز بعدا رخ می‌دهد، مکث می‌کنید و تلاش می‌کنید تا روز بعد که دوباره سراغ داستان می‌روید، آن را زندگی کنید. 6 صبح شروع کرده‌اید و ممکن است تا ظهر و یا قبل از آن درگیر باشید. وقتی از نوشتن دست می‌کشید همانقدر که خالی هستید، سرشارید. هیچ چیز نمی‌تواند شما را آزار دهد.

    آیا ثبات احساسی برای خوب نوشتن لازم است؟ یک بار به من گفتید که تنها زمانی می‌توانید خوب بنویسید که عاشق باشید. آیا می‌توانید این را بیشتر توضیح دهید؟
    چه سؤالی! اما برای تلاشتان باید نمره خوبی بهتان داد! هر زمانی که مردم انسان را تنها بگذارند و مزاحمش نشوند، می‌توان نوشت. اما بهترین نوشته‌ها زمانی نوشته می‌شوند که عاشق باشید.

    امنیت مالی چطور؟ آیا این مسئله ممکن است برای خوب نوشتن ضرری داشته باشد؟
    اگر زندگی را درست به اندازه کار دوست داشته باشید، جهت پایداری در برابر وسوسه‌ها باید شخصیت قوی‌تری داشته باشید. زمانی که نوشتن تنها دغدغه و بزرگترین لـ*ـذت زندگی تان شود، آن گاه تنها مرگ می‌تواند جلوی آن را بگیرد. اضطراب، توانایی نوشتن را از شما می‌گیرد. بیماری از آن جهت بد است که اضطراب ایجاد می‌کند و اضطراب ناخودآگاه شما را هدف قرار می‌دهد و داشته‌های شما را از بین می‌برد.
    آیا دقیقا آن لحظه‌ای را که تصمیم گرفتید نویسنده شوید به یاد دارید؟
    نه! من همیشه می‌خواستم نویسنده شوم.
    در نظر شما بهترین تمرین ذهنی برای کسی که می‌خواهد نویسنده شود، چیست؟
    راستش بهتر است برود بیرون و خودش را دار بزند. یا این که باید بدون هیچ بخششی به دار زده شود تا مجبور شود با نهایت توان خویش و به بهترین صورت بنویسد. در این صورت برای شروع لااقل می‌تواند از این داستان دارزدن استفاده کند.
    زمانی که نوشتن تنها دغدغه و بزرگترین لـ*ـذت زندگی تان شود، آن گاه تنها مرگ می‌تواند جلوی آن را بگیرد. اضطراب، توانایی نوشتن را از شما می‌گیرد. بیماری از آن جهت بد است که اضطراب ایجاد می‌کند و اضطراب ناخودآگاه شما را هدف قرار می‌دهد و داشته‌های شما را از بین می‌برد.
    در پاریس قرن بیست، آیا هیچ «حس جمعی» با دیگر نویسنده‌ها و هنرمندان داشتید؟
    نه، هیچ احساس جمعی یا گروهی وجود نداشت. ما برای یکدیگر احترام قائل بودیم، برخی همسن من بودند و برخی دیگر بزرگتر؛ گریس، پیکاسو، براک و برخی دیگر مانند جویس، ازرا و. . .
    به نظر می‌رسد این سال‌های آخر از همراهی نویسنده‌ها دوری کرده اید. چرا؟
    این بسیار پیچیده است. هرچقدر در نوشتن بیشتر پیش بروید، بیشتر تنها می‌شوید. بهترین و قدیمی‌ترین دوست هایتان می‌میرند. باقی به جایی دور می‌روند. به ندرت آنها را می‌بینید، اما می‌نویسید و درست مثل روزهای قدیمی که با یکدیگر در کافه بوده اید، رابـ ـطه مشابهی را با یکدیگر برقرار می‌کنید. با یکدیگر کمیک و گاهی هم نامه‌های شادمانه و شوخ طبعی را رد و بدل می‌کنید و این درست به خوبی گفت و گو کردن است. اما بیشتر تنها هستید و این شیوه‌ای است که باید با آن کار کنید. زمانی که برای کار کردن دارید روز به روز کمتر می‌شود و اگر آن را از دست دهید حس خواهید کرد گناهی مرتکب شده‌اید که در آن بخششی نیست.
    چه کسانی را پیشگامان ادبی خویش می‌دانید؛ افرادی که از آنها بیشترین درس را گرفته اید؟
    مارک تواین، فلوبرت، استانداب، باخ، تولستوی، داستایوفسکی، چخوف، جان دون، شکسپیر، موتزارت، دانته، ویرژیل، گویا، سزان، ون گوگ، گوگن و. . . یک روز طول خواهد کشید تا از همه یاد کنم. پس از آن به نظر خواهد رسیدکه بیشتر دارم درباره موقعیتی که به‌دست نیاورده ام، اظهار فضل می‌کنم تا این که بخواهم آن‌هایی را به یاد بیاورم که بر زندگی و کار من تأثیر داشته‌اند. این یک سؤال قدیمی کلیشه شده نیست. این سؤال خوب اما جدی است و نیازمند یک بررسی هوشیارانه است. من از شاعران نام بردم یا با آنها شروع کردم، چراکه همانقدر که از نویسنده‌ها چگونه نوشتن را یاد گرفتم، از آنها نیز آموختم. می‌پرسیدچگونه ممکن است؟ برای شرح دادن یک روز دیگر طول خواهد کشید. فکر می‌کنم آنچه فرد از آهنگ نویسان، و از مطالعه هارمونی و الحان می‌آموزد، واضح و روشن است.

    آیا تصدیق می‌کنید که در رمان‌های شما نوعی سمبولیسم وجود دارد؟
    فکر می‌کنم سمبل‌هایی وجود دارند، چراکه منتقدان همواره آن را می‌یابند. راستش را بخواهید دوست ندارم درباره آنها حرف بزنم و راجع به آنها از من بپرسند. خیلی سخت است که کتاب‌ها و داستان‌هایی بنویسی بی‌این که از تو بخواهند درباره آنها توضیحی دهی. این موضوع کار مفسران را هم کساد می‌کند. وقتی پنج یا شش یا چندین مفسر خوب می‌توانند با این کار به زندگی خود ادامه دهند، چرا من باید در کار آنها دخالت کنم؟ آنچه را من می‌نویسم برای لـ*ـذت خود بخوانید! هرچیز دیگری که می‌یابید نتیجه آن‌چیزی است که خود به خواندن وارد کرده‌اید.
    یادم می‌آید یک بار هشدار دادید که برای نویسنده خطرناک است که درباره یک کار در حال نوشتن سخن بگوید. چرا چنین فکر می‌کنید؟ تنها به این دلیل سؤال می‌کنم که برخی از نویسنده‌ها مانند تواین، تربر و وایلد، به نظر می‌رسید که نوشته‌هایشان را با آزمایش کردن روی شنوندگان پرداخت می‌کردند.
    باور نمی‌کنم که تواین هرگز هاکلبری فین را روی شنوندگان امتحان کرده باشد! اگر چنین کرده بود، آنها احتمالا او را مجبور می‌کردند تا جاهای خوب را حذف کند و به جاهای بد اضافه کند! نزدیکان وایلد او را بیشتر یک سخنگوی خوب می‌شناختند تا یک نویسنده خوب! اگر تربر به همان خوبی که می‌نوشت، می‌توانست حرف بزند، قطعاً یکی از بهترین و دلپذیرترین سخنگویان تبدیل می‌شد.
    آیا می‌توانید بگویید چه قدر در جهت گشایش و رشد این سبک متفاوتتان مطالعه و تلاش کردید؟
    این یک سؤال طولانی و خسته‌کننده است. می‌توانم بگویم آنچه آماتورها سبک می‌نامند، معمولاً تنها نوعی قرابت در تلاش برای ساختن چیزی است که پیش از آن وجود نداشته است. تقریباً هیچ کلاسیکی به کلاسیک‌های پیشین شباهت ندارد. ابتدا مردم تنها این عجیب و غریب بودن را می‌بینند. آنها را نمی‌توان درک کرد. زمانی که آماتورها چنین می‌کنند، مردم نیز فکر می‌کنند که این قرابت‌ها و خام دستی‌ها نوعی سبک است و بسیاری از آن کپی می‌کنند. این مسئله البته باعث تاسف است.
    کلیات یک داستان کوتاه در ذهن خودتان تا چه حد کامل است؟ آیا تم یا طرح کلی یا شخصیت‌ها در حین نوشتن تغییر می‌کنند؟
    گاهی اوقات داستان را می‌دانم و گاهی اوقات حین نوشتن آن را می‌سازم و هیچ تصوری ندارم که انتهای آن چه خواهد شد. همه چیز حین نوشتن تغییر می‌کند. این همان چیزی است که موجب حرکت می‌شود و حرکت داستان را می‌سازد. برخی اوقات این جابجایی چنان آرام است که نمی‌توان جنبش آن را احساس کرد. اما همیشه تغییر و جابجایی وجود دارد.
    آیا این مسئله برای رمان نیز یکسان است یا این که پیش از آغاز نوشتن همه طرح را کامل می‌کنید و سپس تا انتها به آن وفادار می‌مانید؟
    برای رمان «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند؟» مشکلی داشتم که هر روز با آن سر می‌کردم. به طور کلی می‌دانستم چه چیز قرار است اتفاق بیفتد اما اتفاقات درون داستان را روزانه می‌ساختم.
    آیا برای شما آسان است که از یک پروژه ادبی به سراغ پروژه دیگر بروید، یا زمانی که پروژه‌ای را شروع کردید تا انتهای آن پیش می‌روید؟
    واقعیت این است که من کاری جدی را متوقف کرده‌ام تا به این سؤالات پاسخ دهم و این ثابت می‌کند که چنان احمقم که سزوار تنبیهم. و تنبیه هم می‌شوم! نگران نباشید!
    آیا خود را در رقابت با دیگر نویسندگان می‌بینید؟
    هرگز! همیشه سعی کردم تا بهتر از تعداد مشخصی از نویسندگان مرحوم بنویسم؛ آن‌هایی که درباره ارزششان مطمئن بودم. برای مدتی طولانی تلاش کرده‌ام تا بهترین چیزی را که می‌توان بنویسم. برخی اوقات هم شانس با من یار بود و چیزی بهتر از آن چه می‌توانستم نوشتم.
    راجع به شخصیت‌ها صحبتی نکردیم. آیا شخصیت‌های کار شما بی‌هیچ استثنایی برگرفته از زندگی واقعی هستند؟
    البته که چنین نیستند! برخی از زندگی عادی می‌آیند. اما بیشتر شخصیت‌ها را براساس دانش، درک و تجربه‌ای که از انسان‌ها به‌دست آورد‌ام، خلق کرده ام.
    از بازخوانی نوشته هایتان لـ*ـذت می‌برید- بدون این حس که می‌خواهید تغییراتی در آن ایجاد کنید؟
    برخی اوقات آنها را می‌خوانم تا احساس بهتری پیدا کنم؛ وقت‌هایی که نوشتن دشوار است. و به یاد می‌آورم که نوشتن همیشه دشوار بوده است و این که گاهی اوقات چقدر برایم ناممکن بوده است.
    آیا داستان‌ها را در حین فرآیند نوشتن نام‌گذاری می‌کنید؟
    خیر! پس از اینکه کتاب را تمام کردم فهرستی از اسامی انتخاب می‌کنم! گاهی اوقات به صد عنوان هم می‌رسد. سپس یک یک آنها را حذف می‌کنم. گاهی اوقات هم همه شان حذف می‌شوند!
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    تمام آنچه می‌خواهید درباره خالق شازده کوچولو بدانید

    رازهای سنت اگزوپری
    چرا سنت ـ اکس هرگز نسخه فرانسوی «شازده کوچولو» را ندید؟ گوسفند مشهور داستان از چه کسی الهام گرفته شده است؟ چرا اورسن ولز از اقتباس سینمایی داستان صرف نظر کرد؟ در حالی که جشن‌های سال نو میلادی با پخش نخستین مجموعه از انیمیشن شازده کوچولو از تلویزیون فرانسه آغاز شده است، اکسپرس در مطلبی به 10 راز خلبان و کتاب جهانی او «شازده کوچولو» پرداخته است.

    چرا «شازده کوچولو» پیش از اینکه در پاریس منتشر شود در نیویورک به دست چاپ سپرده شد؟
    آنتوان دو سنت اگزوپری در دسامبر 1940 در ایالات متحده از هواپیمای خود پیاده شد. در تابستان 1942 در هنگام صرف ناهار در کافه آرنولد، کافه معروف نیویورک توجه ناشر آثارش اوژن رینال و همسرش الیزابت به شخصیت کوچکی جلب شد که رمان‌نویس بر روی دستمال سفره خود سرسری کشیده بود.
    آنها به او پیشنهاد کردند که از این چهره به عنوان شخصیت اصلی کتابی برای کودکان استفاده کند. سنت ـ اکس به این کار مشغول شد و در پایان سال کتاب «شازده کوچولو» خلق شد. این داستان در آوریل 1943 در انتشارات رینال و هیچکاک و در دو روایت، یکی به زبان انگلیسی و دیگری به زبان فرانسه منتشر شد. نسخه فرانسوی آن را انتشارات گالیمارد در سال 1946 منتشر کرد و این در حالی بود که نویسنده اثر که در سال 1944 در اوج آسمان ناپدید شد هرگز چاپ کتاب خود را در فرانسه ندید.

    چرا سنت اگزوپری خود تصویرگر این کتاب بوده است؟
    امروز نقاشی‌های آبرنگ سنت ـ اکس جزئی از حافظه جمعی ناخودآگاه ما شده‌اند. با این حال در اصل دوست قدیمی‌اش برنار لاموت که پیش از این کتاب «خلبان جنگ» را تصویرگری کرده بود برای تصویرگری «شازده کوچولو» هم انتخاب شده بود. لاموت شخصیت بوالهوسی که به نیویورک پناهنده شده بود طرح‌هایی را کشید که ویژگی مشترکی داشتند: واقع گرایی. در واقع اطرافیان سنت اگزوپری اعتقاد داشتند این طرح‌ها برای داستانی چنین ساده بیش از حد واقع‌گرا (رئالیستی) هستند. «چرا خودت تصاویر آن را نمی‌کشی؟» این پیشنهادی بود که روزی سیلویا رینهارت مطرح کرد اما باز هم باید منتظر ماند تا سر و کله پل ـ امیل ویکتور یکی از دوستانش پیدا شود و با اصرارهایش خلبان را به کشیدن نقاشی‌های آبرنگ مشهور وادار کند.

    چرا داستان به لئون ورث تقدیم شده است؟
    « به لئون ورث وقتی پسر کوچکی بود»: داستان این اهدا نامه عجیب در آغاز «شازده کوچولو» قصه جالبی دارد. ورث نویسنده‌ای مخالف نظامی‌گری که گرایش‌های چپ داشت به خاطر کتابش که «33 روز» نام دارد مشهور است. اوایل سال‌های 1930 ورث دوستی خود را با سنت ـ اکس آغاز کرد اما از 1940 او مجبور شد به خاطر اصلیت یهودی‌اش به صورت مخفیانه زندگی کند. در کل دوران جنگ، اگزوپری نگران جان دوستش بود. در نتیجه در لحظه‌ای که به فکر کسی بود تا «شازده کوچولو» را به او تقدیم کند، پس از اینکه مدت‌ها به همسر تند مزاجش فکر کرد سرانجام لئون ورث را برگزید. طنز روزگار اما اینجاست: ورث پس از جنگ زنده ماند اما سنت ـ اکس نه...

    کلیدهای «شازده کوچولو» چه هستند؟
    این داستان فرا زمانی در خرد سیاره بی‌612 می‌گذرد. با این حال داستان سنت ـ اکس پر است از اشاره‌هایی به زندگی نویسنده. روباه یادآور روباهی صحرایی است که رمان‌نویس در منطقه کاپ جوبی در صحرای ساهارا رام کرده بود؛ گوسفند مشهور داستان از سگ پشمالوی سیلویا رینهارت الهام گرفته شده است؛ مرد تاجر بی‌شک بسیار مدیون شخصیت پی یر لاتکوئر، مرد صاحب‌قدرت صنعت هوایی است که سنت ـ اکس در ابتدا برای او کار می‌کرد؛ سرانجام پس از بحث‌های طولانی امروز به این فکر می‌کنیم که گل سرخ دقیقا کونسوئلو، همسر تند مزاج او را ترسیم می‌کند. به علاوه این گل سرخ سرفه می‌کند، دقیقا مثل کونسوئلو که مبتلا به آسم بود...

    چرا اورسن ولز و والت دیزنی برای اقتباس سینمایی «شازده کوچولو» به توافق نرسیدند؟
    هنوز زمان زیادی نمی‌گذشت که اورسن ولز در سال 1943 خواندن کتاب آنتوان دو سنت اگزوپری را تمام کرده بود که از کارگزار خود درخواست کرد نسبت به خرید حقوق کتاب اقدام کند. او شروع به نوشتن فیلمنامه‌ای کرد که در آن خودش نقش خلبان را برعهده داشت. برای نشان دادن سفرهای بین خرد سیاره‌ها او به تصاویری انیمیشنی فکر کرد و به همین منظور با والت دیزنی، امپراتوری بی‌چون و چرای این ژانر تماس گرفت. قرار شد حرف‌ها با صرف ناهاری در استودیوهای خالق میکی ماوس زده شود. و همینجا بود که همه چیز از مسیر خود خارج شد. ولز با هیجان فراوان از پروژه خود حرف زد اما دیزنی خونسرد باقی ماند و حتی قبل از پایان گردهمایی به چاک زد: « اینجا جایی برای دو نابغه وجود ندارد!» پایان پروژه.

    جیمز دین خود را شازده کوچولو می‌دانست؟
    وقتی آقای بازیگر که هنوز شناخته نشده بود تصمیم گرفت به سراغ سینما برود و با موسیقیدان نیویورکی الک وایلدر تماس گرفت، تلفنی به او گفت: « سلام آقای وایلدر، من شازده کوچولو هستم...» در واقع او با خواندن داستان سنت ـ اکس تحت تاثیر قرار گرفته بود و با پسرک مو طلایی حساس که از ناکجا آباد آمده هم‌ذات پنداری کرده بود. او حتی قصد داشت این داستان را به فیلم هم درآورد اما سرنوشت خواب دیگری در سر داشت.

    می‌توان از «شازده کوچولو» بد هم گفت؟
    بله، حتی اگر این کتاب اثری باشد که ده‌ها هزار میلیون نسخه از آن در سرتاسر دنیا به فروش رفته است و معمولا در راس کتاب‌های مورد علاقه فرانسوی‌ها قرار می‌گیرد. از بین چند منتقدی که شهامت این را داشته‌اند که با شاخ غول در بیفتند،بی‌شک باید از ژان ـ فرانسوا ریول نام برد که در این کتاب «عقب مانده‌ای را دیده است که در اطاقک خلبان ژست فرزانگی به خود گرفته است.»

    چرا مجله Elle «بخش‌های زیبایی» از «شازده کوچولو» را منتشر کرد؟
    این مجله زنانه که تازه انتشار خود را آغاز کرده بود در شماره دوم خود در نوامبر 1945، چکیده‌هایی از کتاب سنت ـ اکس را به شیوه داستانی مخصوص کریسمس به خوانندگان خود تقدیم می‌کند. حقیقت این است که هلن لازارف، مدیر مسئول مجله و همسر روزنامه‌نگار مشهور پی‌یر لازارف در زمان ورود سنت ـ اکس به نیویورک میزبان او بوده است. قطعا او این کتاب را به محض انتشارش در سال 1943 خوانده است.

    در چه شرایطی ژرار فیلیپ نسخه صوتی کتاب را ضبط کرد؟
    در سال 1954، به مناسبت دهمین سالگرد مرگ سنت اگزوپری، او به تنظیم این کتاب پرداخت. این سی دی را که کمپانی فستیوال منتشر کرده است در واقع فقط برگزیده‌ای 34 دقیقه‌ای از متن است که چیزی حدود یک سوم داستان را شامل می‌شود.در این سی دی ژوژ پوژولی که حدودا 14ساله است به جای شازده کوچولو حرف می‌زند. او بعدها با نقش خود در «بازی‌های ممنوعه» میشل رو و پی‌یر لارکی مشهور شد.
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    6
    بازدیدها
    1,094
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    528
    بالا