نکات داستان نویسی و نکته های ادبی کاربردی

  • شروع کننده موضوع AMI74
  • بازدیدها 1,627
  • پاسخ ها 25
  • تاریخ شروع

AMI74

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/07/06
ارسالی ها
3,739
امتیاز واکنش
79,331
امتیاز
966
محل سکونت
تهران
خلاصه و نقدی بر رمان "موش ها و آدم ها" اثر جان اشتاین بک
موش ها و آدم ها/ جان اشتاین بک/ سروش حبیبی/ انتشارات: ماهی

«آدمایی که مث ما تو مزرعه کار می کنند تنها ترین آدمای دنیان. قوم و خویش ندارن. مال هیچ دیاری نیستن. می رن تو مزرعه، یه پولی می سازن، بعد هم می رن تو شهر به بادش می دن. بعدش هم هنوز هیچی نشده دمشونو می زارن رو کولشون و می رن یه مزرعه ی دیگه. هیچ وقت هم هیچ امیدی ندارن.»

جورج و لنی دو کارگر ساده هستند که تنها تفاوتشان با کارگران دیگر زمانه ی خود این است که یکدیگر را دارند. دوستی ای که در جهان منفعت طلب آن زمان به نظر استثنایی می نماید.« حکایت ما یه جور دیگه ست. ما آینده داریم. یکی رو داریم که باهاش حرف بزنیم. دوستمون داشته باشه...»
جورج، قهرمان اصلی داستان، مردی است ریزنقش و چابک. در مقابل، لنی که سرچشمه ی کشمکشهای داستان است مردی است دست و پا چلفتی، عظیم الجثه و از نظر ذهنی عقب افتاده. مهربانی بیش از حد لنی و از طرفی حماقت و بی احتیاطی های او باعث می شود که مخاطب نسبت به او احساس ترحم کند. رؤیایی که هم چون زنجیر این دو را به هم مربوط می کند داشتن زمینی است که به خود آنها تعلق داشته باشد. این همان رؤیای کارگر آمریکایی استثمار شده است.
صحنه ی آغازین داستان، رودخانه ی سالیناس، وقوع یک حادثه ی اجتناب ناپذیر را در ذهن مخاطب ایجاد می کند. واقعه ای که از ابتدا حتمی ست اما تا پایان این تراژدی غیر قابل پیش بینی. جورج چندین بار به لنی تذکر می دهد که بیشتر مراقب رفتارش باشد و هم چون دفعه ی قبل که با رفتار بچگانه اش باعث شد تا از ترس جانشان از مزرعه ی قبلی فرار کنند بی محابا نباشد. از او می خواهد که به هیچ وجه سخن نگوید و پاسخ دادن سوال های دیگران را به او محول کند. اما اگر خرابکاریی به بار آورد خود را در میان بوته های کنار رودخانه سالیناس مخفی کند.
فردای آن روز به مزرعه می رسند و با شخصی به نام کندی آشنا می شوند. کندی کارگری پیر است که دست خود را در اثر کار با ماشین در همان مزرعه از دست داده است. او با سگ پیرش، که تنها دلخوشی اوست، زندگی می کند. رئیس مزرعه از آنان در باب کار قبلیشان سؤال می کند و در نهایت ورود آنها را به مزرعه ی جدید تبریک می گوید. کرلی، پسر رئیس، مردی همیشه عصبانی و بدخلق است. شخصیت او در داستان تغییری نمی کند و همواره بدجنس باقی می ماند. کندی، جورج و لنی را از هر گونه بحث کردن با کرلی برحذر می دارد. اسلیم یکی دیگر از شخصیت های دوست داشتنی این داستان است. او گاوچران بلند قدی ست که دارای جایگاه بالایی در مزرعه است. پیوسته مورد مشورت قرار می گیرد و بسیار منطقی است. همین اطمینان است که باعث می شود که جورج داستان فرار از مزرعه ی قبلی را برایش تعریف کند. اسلیم دوستی جورج و لنی را استثنایی می خواند و می گوید: « آدمها زیاد با هم نمی مونن، نمی دونم چرا. انگار همه تو دنیا از هم می ترسن.»
در صحنه ی بعد که صحنه ای کلیدی محسوب می شود، کارلسون، یکی از کارگران مزرعه مرتب از بوی بد سگ کندی شکایت می کند و از او می خواهد که اجازه بدهد تا سگ پیر و بی مصرفش را با گلوله بکشد و در مقابل یکی از توله سگ های اسلیم را بزرگ کند. کندی در اوج نا امیدی تسلیم می شود. جورج و لنی برای فرار از ترس تنها شدن بعد از دیدن جدا شدن کندی و سگش بار دیگر رؤیایشان را مرور می کنند. این بار کندی نیز با شنیدن رؤیایشان مسحور می شود و ادعا می کند که حاضر است 300 دلاری که اندوخته ی سالها زحمت او در مزرعه است را بدهد، تا جزئی از رؤیا محسوب شود.
موش در این رمان معنایی نمادین دارد. نماد کارگران مفلوکی است که هم چون موش در چنگال اربابان خود اسیرند و از زندگی نکبت بار خود راضیند. از داشتن کمترین امکانات رفاهی محرومند و دستمزد اندک آنان امکان تصور آینده ی مطلوب را از آنان سلب می کند.
فردای آن روز که جورج همراه با دیگر کارگران به شهر رفته بود لنی به اصطبل می رود تا با توله سگی که اسلیم به او داده بازی کند. در این هنگام با شخصیتی جدید آشنا می شویم که او را کروکس می خوانند. کروکس را به دلیل سیاه پوست بودن از دیگر کارگران جدا کرده اند و تنها در اصطبل زندگی می کند. لنی از آرزوی جورج و خود برای کروکس می گوید اما کروکس برای تأکید بر عدم دستیابی آنان به آرزویشان می گوید:« تا حالا آن قده آدم دیدم: تو راه، تو مزرعه کوله بار رو پشتشون، تو کله ی همشونم یه چیزه. تو کله ی همشون هم یه تیکه زمینه، یه جایی. هیچ کدوم هم بهش نرسیدن. مثل بهشت. همه یه تیکه زمین می خوان. هیچ کی پاش به بهشت نمی رسه، به یه تیکه زمین هم نمی رسه.» لنی اما از این حرف کروکس حسابی عصبانی می شود و سعی می کند که به او بقبولاند که هدف آنها بسیار جدی تر از دیگران است. پس از چندی کروکس هم برای فرار از تنهایی از لنی می پرسد که آیا برای او نیز جایی در آن خانه ی آرزوهایشان هست؟!
لنی به علت قدرت زیادی که دارد نا خواسته سگی را که اسلیم به او داده بود می کشد. زن کرلی با یک چمدان وارد اصطبل می شود و با دیدن توله سگ مرده لنی را دلداری می دهد که تقصیر از او نبوده. در این قسمت زن کرلی از تنهایی و آرزوهایش برای لنی سخن می گوید. او پیوسته می گوید که کرلی او را درک نمی کند. به چمدانش اشاره می کند و قصد خود را که فرار کردن از مزرعه است برای لنی شرح می دهد. لنی موهای بلند زن را نوازش می کند ابتدا آرام و سپس به علت توان غیر قابل کنترلش موهای او را می کشد. زن بیچاره از درد به خود می پیچد و فریاد کمک سر می دهد. لنی از ترس اینکه جیغ او را کسی بشنود گردنش را محکم می کشد و باز هم نا خواسته باعث کشته شدن زن می شود.او از ترس رسوا شدن فرار می کند و به سمت بوته های کنار رودخانه که جورج به او گفته بود می رود. وقتی همه از این اتفاق مطلع می شوند هر یک در جستجوی لنی به یک سمت می روند. جورج که می داند لنی کجا مخفی شده تفنگ کارلسون را بر می دارد و به سمت دریاچه می رود. از لنی می خواهد که به سمت دیگر رودخانه نگاه کند و برای بار دیگر آرزوی داشتن مزرعه را برای لنی تعریف می کند. در این بین جورج تفنگ را در می آورد و پشت سر لنی را نشانه می رود.
همه ی شخصیت های این داستان به نوعی تنها هستند و برای فرار از این حس تو خالی و یافتن آرامش به آرزوها چنگ می زنند. آرزوهایی که توان زیستن را در آنها به وجود می آورد. عواملی که به این تنهایی کمک می کنند و عملاً انسان ها را از یکدیگر جدا می سازند، در این داستان به وضوح دیده می شوند؛ جنس، رنگ پوست، قدرت و دیگر مزیت های اجتماعی. زن کرلی به خاطر زن بودن در مزرعه احساس تنهایی می کند. کروکس نیز به خاطر رنگ پوستش از دیگران جدا شده و تنهاست. در مقابل دو شخصیت اصلی، جورج و لنی، سعی می کنند که به خود بقبولانند که آینده ای دارند و یکدیگر را. اما در صحنه ی آخر داستان جورج در حالی که آرزویشان را زمزمه می کند لنی را می کشد، گویی رؤیایش را کشته است. در حقیقت لنی برای جورج، سمبلی از آرزوهای پاک، ساده و دست یافتنی بود. به تعبیری دیگر موشها و آدمها از آرزوهای بر باد رفته ی آدمها سخن می گوید.
از طرفی کشتن سگ کندی در صحنه های آغازین داستان وقوع تراژدی در پایان را حتمی می کند. سگ کندی با تفنگ کارلسون کشته شد، همان طور که لنی. کشتن سگ کندی به معنای تلاش انسان برای از بین بردن ضعیفان و هرکس یا هرچیزی که دیگر مفید نیست البته صرف نظر از گذشته ایی که ممکن است مفید بوده باشد. این همان قانون جنگل است که در جامعه ای که به استثمار کارگران ساده می پردازند به وضوح دیده می شود.
بعد از جنگ جهانی اول، تورم باعث شد که قیمت محصولات کشاورزی کاهش پیدا کند. این به این معنا بود که کشاورزان برای کسب همان مقدار پول مجبور بودند که محصولات بیشتری را تولید کنند. افزایش فعالیت کشاورزان باعث کاهش حاصلخیزی خاک می شد. صدها هزار کشاورز به سمت نیویورک حرکت کردند، که به دلایل متعددی به صورت یک سرزمین آرزوها در آمده بود. این کشاورزان که در دیار خود هر کدام دارای زمینی برای خود بودند هم اکنون می بایست با حقوق اندکی بر روی زمین صاحبان خود کار کنند. این خود باعث فقر بیشتر مردم و بدتر شدن اوضاع می شد.
موش در این رمان معنایی نمادین دارد. نماد کارگران مفلوکی است که هم چون موش در چنگال اربابان خود اسیرند و از زندگی نکبت بار خود راضیند. از داشتن کمترین امکانات رفاهی محرومند و دستمزد اندک آنان امکان تصور آینده ی مطلوب را از آنان سلب می کند.
جان اشتاین بک عنوان این کتاب را از شعر معروف رابرت برنز (1759-1796) بزرگترین شاعر اسکاتلندی بر گرفته است:«چه بسیار نقش های موش ها و آدم ها که نقش بر آب است.»
 
  • پیشنهادات
  • AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    خلاصه و نقدی بر رمان مسخ اثر کافکا
    رمان مسخ از آنجایی آغاز می شود که گره گوار سامسا از خواب آشفته ای می پرد و خود را در حالی می یابد که به حشره ایی تمام عیار تبدیل شده است. گره گوار آشفته و پریشان از ظاهر وحشتناک خود به اطراف نگاه می کند تا از حقیقت داشتن آنچه که رخ داده اطمینان کسب کند. او در حالی که به علت جثه ی سنگینش به سختی می توانست تکان بخورد به شغل اجباریش می اندیشد. به اینکه هر روز می بایست به علت قرض سنگین خانواده اش کار بکند و زندگیشان را بچرخاند. این کار سنگین همیشه مانع از آن می شد که گره گوار بتواند دوستی داشته باشد و او را بیش از پیش در انزوا می کشید. «اگر پای بند خویشانم نبودم، مدتها بود که استعفای خودم را داده بودم.»
    مادر گره گوار به او یادآوری می کند که می بایست هر چه سریعتر سر کار برود. او همین که سعی می کند جواب مادرش را بدهد متوجه می شود که صدایش تغییر کرده. با زحمت بسیار می کوشد که از روی تخت پایین بیاید. در همین حال معاون گره گوار از راه می رسد تا علت تأخیر او را جویا شود. « چرا باید محکوم به خدمت در تجارتخانه ای باشد که در آنجا کوچک ترین غفلت کارمند موجب بدترین سوءظن درباره ی او می شود؟ آیا همه ی کارمندان بی استثناء دغل بودند؟»
    گره گوار در را به سختی باز می کند و با دیدن او همه وحشت زده هر یک به سمتی می گریزند. پدرش سعی می کند گره گوار را وادار کند که به اتاقش باز گردد و با این کار باعث می شود که گره گوار قدری زخمی شود. گره گوار در حالی که بسیار خسته بود به خواب می رود.
    هنگامی که از خواب بر می خیزد متوجه می شود که در گوشه ی اتاق کاسه ای شیر و تکه ای نان قرار گرقته است. او می فهمد که به هیچ وجه از مزه ی شیر خوشش نمی آید در حالی که در گذشته یکی از غذاهای مورد علاقه اش بود. روز بعد خواهرش، گرت، به آرامی وارد اتاق می شود و شیر دست نخورده را با آشغال سبزیجات گندیده جا به جا می کند. این بار گره گوار با اشتهای زیاد همه را می خورد! گرت نسبت به دیگر اعضای خانواده با ظاهر وحشتناک گره گوار راحت تر کنار آمده است. پس از این اتفاق تنها گرت است که وظیفه ی غذا دادن به گره گوار را پذیرفته.
    بعد از مدتی گره گوار بیش از پیش با اندام تغییر یافته اش احساس راحتی می کند. بالا رفتن از دیوار و سقف یکی از تفریحات ویژه ی او می شود و ترجیح می دهد که ساعت ها زیر مبل قرار بگیرد و از روشنایی فرار کند. گرت که متوجه این تغییر روحیه در گره گوارشده از مادرش می خواهد که با کمک یکدیگر وسایل داخل اتاق را بیرون ببرند. این کار باعث عصبانی شدن گره گوار می شود و او خود را دیوانه وار به قاب عکس روی دیوار آویزان می کند و از اتاق بیرون می جهد. در همین حال پدر که به علت شرایط مادی مجبور به کار کردن بود خسته از سر کار باز میگردد و چشمش به گره گوار می افتد که دیوانه وار در سالن می چرخید. شروع می کند به پرتاب کردن سیب به سمت گره گوار تا او را وادار کند که به سمت اتاقش برود. سیبی در پشت گره گوار فرو رفته و او از درد به اتاقش پناه می برد.
    داستان غم انگیز زندگی گره گوار سامسا حاکی از این بیگانگی با هنجارهاست. گویی او خود می خواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می توان گفت که مسخ شدن گره گوار نوعی فرار از واقعیت حاکم است.
    خانواده ی گره گوار پس از مدتی در اتاق او را نیمه باز می گذاشتند تا او بتواند آنها را ببیند. شرایط خانواده پس از مدتی به شدت تغییر می کند و این تغییرات را گره گوار بهتر از هر کس دیگری می تواند درک کند. گرت کمتر به گره گوار سر می زند و به ظاهر او را فراموش کرده است. خانواده ی گره گوار برای چیره شدن بر فقر خود مجبور می شوند که سه اتاق از خانه شان را به مستأجر بدهند. یک بار که اتفاقاً در اتاق باز مانده بود و گرت در حال نواختن ویالون برای مستأجران بود گره گوار متوجه علاقه ی بیش از حدش به موسیقی می شد. به طوری که به یاد نداشت که پیش از این تا این حد به صدای موسیقی واکنش نشان دهد.«حس می کرد که راه تازه ای جلویش باز شده و او را به سوی خوراک ناشناسی که به شدت آرزویش را داشت راهنمایی می نمود.» در حالی که هنوز در اتاق گره گوار باز بود گرت خطاب به پدر و مادرش می گوید که می بایست از دست گره گوار راحت شوند یا اینکه از بین خواهند رفت. گره گوار هنگامی که متوجه می شود که در آن خانه تنها سرباریست برای دیگران و از طرفی به خاطر اینکه مدتی بود که نتوانسته بود غذایی بخورد، از غم و غصه همان شب می میرد.
    داستان مسخ کافکا نشان تنهایی انسان معاصر است. انسانی که نخواهد تابع بی چون و چرای جامعه و هنجار های حاکم بر فرهنگ باشد برچسب کجروی بر او می زنند. داستان غم انگیز زندگی گره گوار سامسا حاکی از این بیگانگی با هنجارهاست. گویی او خود می خواهد که بین تابعیت محض از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می توان گفت که مسخ شدن گره گوار نوعی فرار از واقعیت حاکم است. سر انجام همانطور که علاقه ی بیش از حد گره گوار به موسیقی و به طور عام هنر نشان می دهد، او به طور کامل خود را از جهان مادی خلاص کرده است. گره گوار تنها زمانی توانست از شنیدن موسیقی لـ*ـذت ببرد و نفس واقعی خودرا در یابد که از اجتماع و قراردادهای آن گریخت و به معنای دیگر مسخ شد.
    در یکی از صحنه ها که پدر گره گوار به سمتش سیب پرت می کند تا او را به اتاق خود براند را می توان کنایه ای از گـ ـناه حضرت آدم و رانده شدن او از بهشت دانست. گره گوار هنجارشکنی کرده بود و می بایست از بهشت اجتماع رانده شود.
    از طرفی می توان گفت مسخ شدن گره گوار باعث شد که تنها ظاهر او تغییر کند ولی شیوه ی تفکر او بدون تغییر باقی ماند. هرچند او پس از مدتی شروع به بالا رفتن از دیوار می کند و بیشتر سعی می کند که در تاریکی باشد تا روشنایی اما هنگامی که مادر و خواهرش می کوشند که وسایل اتاقش را بیرون ببرند با مقاومت شدید او رو به رو می شوند. او دیوانه وار به تابلوی روی دیوارش چنگ می زند و سعی می کند که وسایلی که مربوط به گذشته ی انسان بودنش است را حفظ کند. این تعارض تا آخر داستان باقی می ماند.
    ولادیمیر ناباکوف در مورد این داستان گفته است: «اگر کسی"مسخ" کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشره‌شناسانه بداند به او تبریک می‌گویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.»
     

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    چگونه می توان داستان دینی نوشت؟

    خلق ایده
    نویسنده ای که در حال و هوای دینی زندگی کرده و با آموزه های دین به نحوی همدلانه در تماس بوده است، وقتی که به خلق یک داستان دینی می اندیشد، همچون سایر نویسندگان، چاره ای جز استفاده از تمرین های نگارش خلاق ندارد. صاف کردن حنجره، شنیدن صدای درون، سرودن شعر تصادفی، نام گزاری شعرها، گفتگو با شخصیتهای متفاوت، نوشتن درباره تصاویر، لباس ها، غذاها، مکان ها و … همگی تمرین هایی برای یافتن ایده اولیه هستند. در کلاس نگارش خلاق، به نویسنده تازه راه آموزش داده می شود که همراه داشتن یک دفترچه یادداشت و ثبت اتفاقات جالب توجه روزانه در آن می تواند مهم ترین وجه تمایز یک نویسنده خلاق و ایده یاب از یک نویسنده غیر خلاق و ایده ربا باشد. نویسنده در هر حال محتاج یک ایده تازه و تاکنون دست نیافته است. گام نخست در تولید یک داستان دینی(همچون سایر داستان ها) از همین مرحله یعنی مرحله کشف ایده آغاز می شود.
    به نظر می رسد نخستین وجه اختصاصی یک داستان دینی در همین ایده دلخواه و میزان برانگیزانندگی آن برای یک نویسنده برخوردار از نگاه دینی ( یا دست کم نگاه همدلانه نسبت به آموزه های دینی) است. در این جا نویسنده ایده ای را موقتا پذیرفته است. درتمرین های نگارش خلاق هشدار داده می شود که در انتخاب ایده ها، متوجه تزویر کلیشه ها باشید.
    ده ها ایده به ذهن نویسنده هجوم آورده اند و از این میان، ایده ای توانسته است ذهن نویسنده را درگیر خود کند. نویسنده با رجوع به دیده ها و دانسته هایش ایده منتخب را برخوردار از محتوای دینی و دارای ظرفیت تبدیل به یک داستان کامل تشخیص داده است. اکنون می توان گفت یک ایده دینی برای تولید یک داستان دینی خلق شده است.
    فرآیند گسترش ایده و نگارش طرح
    نویسنده به فکر گسترش ایده و تبدیل آن به یک «طرح اولیه» افتاده است. در این جا منظور از طرح این است که نویسنده ابتدا و میانه و پایان داستان را به همان ترتیبی که قرار است اتفاق بیفتد بر روی کاغذ ثبت می کند. می توان گفت که طرح، همان قصه داستان است؛
    پرسش این جاست که چگونه می توان یک طرح دینی نوشت؟ چگونه یک نویسنده می تواند اتفاقاتی که در داستان رخ می دهد را به رنگ و قالب دینی درآورد؟ اتفاق اولیه ای که در داستان رخ می دهد و تعادل موجود در زندگی روزمره را به هم می زند، چگونه می توانند پسوند دینی را با خود همراه کند؟ توالی منظم و بعضا گریزناپذیر ماجراهایی که پس از اتفاق اولیه روی می دهد، چگونه می تواند قابل ارزشگزاری دینی باشد؟ نقطه پایانی داستان، که نقطه حل و فصل ماجراهای آغاز و میانه آن است، چگونه می تواند به شکلی دین پسند فیصله یابد و در عین حال آمیخته با دخالت های ارزشگزارانه نویسنده نباشد؟
    در این جا نیز می توان از سه منبع ذکر شده در مورد ایده استمداد کرد و داستان را به کمک آن ها به سرانجام دینی رساند. این سه منبع عبارتند از
    الف) تجارب دینی نویسنده
    ب) توجه نویسنده به تجارب دینی دیگران
    ج) سیر نویسنده در منابع دینی (در این جا منظور قرآن و سنت است)
    انتخاب وقایع دینی با نظر به منابع سه گانه فوق خللی به باورپذیری داستان وارد نخواهد کرد و روابط جاری در زندگی روزمره را دستخوش تصرفات نویسنده نخواهد ساخت. می توان یک طرح دینی نوشت و تمام کنش ها و اتفاقات آن را به گونه ای ترسیم کرد که درعین برخورداری از صبغه دینی و در ضمن وارد کردن مخاطب به یک مسیر دینی، واجد تمام شرایط قابل باور هم باشند و ردپای نویسنده، رشته اتصال مخاطب با شخصیتها و وقایع داستان را سست نکند.
    نویسنده ای که در حال و هوای دینی زندگی کرده و با آموزه های دین به نحوی همدلانه در تماس بوده است، وقتی که به خلق یک داستان دینی می اندیشد، همچون سایر نویسندگان، چاره ای جز استفاده از تمرین های نگارش خلاق ندارد
    شخصیت پردازی دینی
    اکنون که نویسنده طرح خود را به اتمام رسانده، تمرکز خود را بر روی شخصیت ها قرار می دهد. نویسنده می خواهد شناخت اولیه خود از شخصیت ها را به شناخت کامل تری تبدیل کند. در این جا تمرین هایی مثل «زنده کردن شخصیت» می توانند شخصیت پردازی را سریع تر و ساده تر کنند . داستان نویس تلاش می کند به دنیای درونی شخصیت های اصلی و فرعی داستان خود برود؛ دغدغه ها، ارزش ها، ضد ارزش ها، تابوها، خطاها، خاطرات و در یک کلام تمام آن چه سازنده شخصیت کنونی شخصیت های داستان است، در این تمرین ها تجزیه و درنهایت ترکیب می شوند تا شاکله ساز شخصیت افرادی باشند که نویسنده آن ها را برای ورود به داستان خود انتخاب کرده است.علاوه بر آن چه نویسنده از تجارب دینی خود یا سکونت در جمع دینداران به دست آورده است، دو منبع دیگر نیز یاری گر نویسنده در شخصیت پردازی دینی هستند:
    1-آن چه در متون دینی درباب روان شناسی انسان و ویژگی های فردی و جمعی ابناء بشر وارد شده است
    2-آن چه در تاریخ دین و شرح حال رجال دینی درباره ویژگی های شخصیتی عالمان، عارفان یا عامه مومنان ثبت گردیده است.
    بنابراین در این جا نیز می توان گفت که نویسنده با بهره گیری از دانش دینی، به شخصیت پردازی دینی پرداخته و داستان دینی خود را یک گام به پیش بـرده است.
    دیالوگ نویسی دینی
    در نگارش دیالوگ نیز آن چه برای یک داستان دینی اهمیت دارد، وجود مفاهیم دینی مندرج در کتاب و سنت یا دست کم مفاهیم مورد تایید این دو منبع می باشد. در ادیان مختلف و از جمله دین اسلام گزاره های صریحی که بتوان از آن ها در زندگی روزمره به مثابه «کلمات قصار» و حکمت آمیز بهره برد وجود دارد. با انتقال این مفاهیم به مخاطب در قالب دیالوگ، نویسنده بخش قابل توجهی از اهداف خود را برآورده کرده است. می توان از حوزه «کلمات قصار» دینی فراتر رفت و تمام گزاره های دین را به مثابه منبعی برای دیالوگ نویسی دینی مورد استفاده قرار داد. آن چه در این جا اهمیت دارد انتقال مفهوم دینی است در خلال دیالوگ ها.در دیالوگ نویسی اصل مهمی وجود دارد که عبارت است از رعایت شکل «رفت و برگشتی» دیالوگ خروج از این اصول، دیالوگ را به منولوگ یا خطابه محض یا در بهترین حالت به وسیله ای برای انتقال اطلاعات داستان به تماشاگر تبدیل می کند.
    به نظر می رسد داستان دینی می باید در عین توجه به جنبه دینی دیالوگ ها، به این اصل مهم نیز توجه نماید تا دیالوگ ها در کنار حال و هوای دینی از حال و هوای طبیعی و باورپذیر و حاوی احترام به وقت و شخصیت مخاطب نیز بهره مند باشند.
    .نقصان زبانی دیالوگ ها مانع ارتباط شنونده با حال و هوای قصه می گردد و نقصان فنی دیالوگ ها، که معمولا در نتیجه عدم توجه نویسنده به اصل «رفت و برگشت» پدید می آید، مانع باورپذیری آن ها می شود. در نهایت هم نقصان محتوایی دیالوگ ها انگیزه دینی نویسنده را به یک آرزوی نافرجام تبدیل می کند.
    ملاحظات پایانی
    این نوشته توصیف گر فعالیت داستان نویسانی است که از ابتدا و به شکل خودآگاه قصد نگارش یک اثر دینی را دارند. می توان داستان هایی را دینی تلقی کرد که نویسنده از ابتدا به این فرآیند توجه نداشته یا عامدانه قصد فرار از نگارش داستان دینی را داشته، اما محصول نهایی با وصف دینی همراه شده است.
    خلق یک داستان دینی از نوع خلق هنری و لذا از جنس خلق مُدام است. نویسنده دائم با فرایندها پیش می رود تا در لحظه ای خلق می کند. با نگاه دوباره و سه باره و چند باره، آن چه در ابتدا خلق شده بود، بازنگری و اصلاح می شود و این بار در لحظه ای به شکل سامان یافته تر خلق می شود. این مسیر در هیچ کجا متوقف نمی شود. حتی پس از نوشتن نسخه پایانی داستان نیز این خلق مدام ادامه می یابد. گاه در نظر منتقد، گاه در نگاه خواننده و گاه در ذهن و ضمیر نویسنده! نویسنده ای که در هر بازخوانی از اثرش همچنان آن را ناتمام می یابد و همواره آرزوی بازنویسی آن را در سر دارد. این فرآیند هر لحظه به خلق تازه ای می رسد. خلقی که شاید بتواند خالقش را به احسن الخالقین متصل گرداند.
     

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    جان گاردنر(1):

    هدف این تمرین های تکنیکی این است: خیلی از آن هایی که تازه دارند نویسندگی را می آموزند، سختی های نویسنده شدن را دست کم می گیرند. این افراد نمی دانند یا قبول ندارند که نویسنده های بزرگ معمولاً آن هایی هستند که مثل پیانیست های حرفه ای برای تک تک کارهایشان هزارجور روش بلدند. درست است که هیچ وقت جای نبوغ را نمی گیرد. اما در عوض نابغه هایی که تکنیک های زیادی بلد باشند. تبدیل می شوند به غول های ادبیات. حالا که شاید رقابت بر سر انتشار کتاب بین نویسنده ها از همیشه بیشتر شده باشد. آشنایی نویسنده با تکنیک های مختلف برای او خیلی مفید خواهد بود. نویسنده ای که تمرین های زیر را خوب و جدی انجام دهد خواهد دید که موقع نوشتن رمان و داستان در هر قسمت از نوشته اش امکانات بسیار زیادی در اختیار دارد و در نتیجه می تواند از بین آن ها دست به انتخاب بزند (یا اصلا چیزی تازه بیافریند).

    یادتان باشد که در تمام این تمرین ها از سطحی نگری، صراحت و احساسات شدید دوری کنید به عبارت دیگر وقت تان را هدر ندهید.

    بقیه در ادامه مطلب

    1- پاراگرافی را در نظر بگیرید که قرار است در قسمتی از یک داستان، درست قبل از کشف یک جسد بیاید. این پاراگراف را بنویسید. می توانید نوع برخورد شخصیت یا جسد را توصیف کنید یا جای جسد یا هر دو هدف تمرین حاضر کسب این مهارت است که به صورت ناگهانی توجه خواننده را به پاراگراف مورد نظر جلب کنید تا دلش بخواهد آن را دنبال کند. بعد کاری کنید که ترجیح بدهد از روی آن قسمت بپرد اما به خاطر کنجکاوی نتواند به خواندنش ادامه دهد. اگر توانایی نوشتن چنین پاراگرافی را نداشته باشید، هیچ وقت نمی توانید حس تعلیق واقعی را ایجاد کنید.

    2- یک منظره را از دید پیرزنی توصیف کنید که به تازگی شوهر نفرت انگیز و اعصاب خرد کنش را از دست داده است. به شوهر پیرزن یا مرگ او اشاره نکنید.

    3- منظره ای را از دید یک پرنده توصیف کنید. به پرنده بودن راوی اشاره نکنید.

    4- یک ساختمان را از دید مردی توصیف کنید که پسرش به تازگی در جنگ کشته شده است. به پسر، جنگ، مرگ یا مردی که دارد ساختمان را توصیف می کند اشاره نکنید. سپس همان ساختمان را در همان آب و هوا و همان وقت روز، از دید یک عاشق راضی از زندگی توصیف کنید؛ بدون اشاره به عشق یا معشوق.

    5- صحنه افتتاحیه نگـاه دانلـود را از دید راوی دانای کل بنویسید و دانای کل بودن راوی را با رفتن به درون ذهن یک یا چند شخصیت تصریح کنید. (البته بعد از این که زاویه دید برای خواننده جا افتاد.) موضوع روایتتان هم سفر یک غریبه یا رسیدن او به مقصد باشد .(نوعی به هم زدن روال معمول در افتتاحیه ی رمان ها)
    6- یک دیالو گ بنویسید که در آن هر کدام از دو شخصیت رازی را از هم پنهان کنند. رازها را لو ندهید اما کاری کنید که خواننده بتواند آن ها را حدس بزند؛ مثلا دیالوگتان می تواند بین یک زن و شوهر باشد، شوهر به تازگی شغلش را از دست داده و هنوز جرأت نکرده به زنش بگوید و زن می خواهد شوهرش را ترک کند. هدف تمرین دادن صدا و لحن اختصاصی به شخصیت ها و کنایی کردن دیالوگ با استفاده از نشان دادن غیرمستقیم احساسات شخصیت ها یادتان باشد. قانون دیالوگ این است که تک تک مکث ها باید به گونه ای نشان داده شوند، حالا یا توسط راوی (مثلا «فلانی چند لحظه مکث کرد») یا با بعضی ایما و اشاره ها که بیانگر این مکث باشند و یادتان هم نرود که ایما و اشاره جزو لاینفک تمام دیالوگ های واقعی است. مثلا ما گاهی اوقات به جای جواب دادن رویمان را می کنیم آن طرف.

    7- یک طرح دو صفحه ای (یا بیشتر) از شخصیت بنویسید و در آن از اشیاء منظره ها، آب و هوا و غیره استفاده کنید تا خواننده داستان بهتر بفهمد که شخصیت تان چطوری است. از تشبیه («او شبیه فلان چیز بود») استفاده نکنید هدف تمرین خلق شخصیتی جذاب است که در آن فقط از هوشتان استفاده نکرده باشید و در نتیجه هم بخش خودآگاه ذهن را درگیر کند. هم بخش ناخودآگاه را.

    8- صحنه ای از یک داستان یا رمان را در دو صفحه (یا بیشتر) بنویسید و در آن از اشیاء منظره ها، آب و هوا و ... استفاده کنید تا هم دو شخصیت حاضر در صحنه را پررنگ تر کنید و هم رابـ ـطه بینشان را هدف تمرین: مشابه تمرین هفت با این فرق که همان عناصر تصویری (منظره و آب و هوا و...) حالا نقشی بیشتر از قبل دارند. مثلا در رستوران قطار، یکی از شخصیت ها می تواند به بعضی اشیای خاص درون رستوران نگاه کند و دیگری به اشیایی دیگر خیره شود و یا به بیرون پنجره زل بزند.

    9- بدون این که حال خواننده به هم بخورد، شخصیت الف را در حال رفتن به دستشویی، شخصیت ب را در حال کشتن یک بچه شخصیت ج را در حال بالا آوردن توصیف کنید.

    10- بدون طنز و تمسخر، صحنه ای را بنویسید که در آن یکی از شخصیت ها در دفاع از خودش سخنرانی جانانه ای می کند.
    به نویسنده جوان
    جملات کوتاهی پیرامون مبحث اخلاق در ادبیات و هنر از جان گاردنر:

    1.اگر شخصیت داستانی دیر یا زود عمل شجاعانه‌ای از خود نشان دهد یا حداقل صادق باشد و دچار هوی و هـ*ـوس نفسانی نشود، خواننده از خوشحالی دچار غرور می‌شود؛ گویی او خود یا یکی از افرادی که خیلی دوستش دارد، این کار را انجام داده است. این غرور به انسان احساس لـ*ـذت خاصی می‌دهد. چون بهترین کارها صورت گرفته است. این واکنش مختص عملکرد شخصیتهای داستانی نیست، بلکه برای تمامی انسانها صدق می‌کند. اصولاً اگر شخصیتی در داستان، در پایان کار عمل شایسته‌ای انجام دهد و از خود اصالت خانوادگی و نجابت غیر منتظره‌ای نشان دهد (این حالت نباید قراردادی و براساس خواسته نویسنده باشد) به خواننده احساس خوبی دست خواهد داد. اخلاق در داستان همین است.

    2. تمامی آثار ارزشمند هنری می‌توانند قرنها در پی هم تأثیر فرهنگی خودشان را حفظ کنند، در صورتی که بسیاری از فرهنگ ملل که خود باعث پیدایش چنین آثاری هستند، به راحتی منحط می‌شوند.

    3. من با تولستوی موافق هستم که بالاترین هدف هنر، تربیت انسانهای پاکدامن است. آن هم افراد برگزیده.

    4. از منظر و دیدگاه سنت‌گرایان، هنر می‌بایست توأم با اخلاق باشد. چنین نگرشی باعث توسعه و رشد زندگی انسان می‌شود و او را از زوال و عقب‌افتادگی دور می‌سازد. این نوع نگرش می‌تواند وجود خداوند را برای ما قابل حس کند. به نظر من پس از رعایت اصولی می‌توان گفت که هنر راستین چیست. در این حالت است که هنر می‌تواند نگهبان جهان خداوند و انسان باشد.

    5. هنر اخلاقگرایانه در بالاترین رتبه و مقام می‌تواند پاسدار تقوا باشد؛ چه این تقوا در آثار حماسی چون «آشیل» هومر یافت شود و چه در آثاری که پایبند به پایداری و مقاومت هستند.

    6. هنر راستین با تمامی ویژگیهای تکنیکی و خاص خود، امروزه به دست فراموشی سپرده شده است. در این هنر است که زندگی به درستی نشان داده شده و الگوهای مشخصی تدوین گشته است. تا راه درست و غلط به دقت مورد بررسی قرار گیرد. در هنر راستین به‌هیچ‌وجه یاوه‌گویی وجود ندارد، و انسانها هنگام رویارویی با مرگ، مورد استهزا قرار نمی‌گیرند. دراین‌گونه آثار بیشتر نیایش خداوند متعال به تصویر در می‌آید. هنر راستین می‌تواند تصاویر ارزشمندی را برای پدید آمدن حقیقت طراحی کند. در چنین راهی، شیون کردن و ترس وجود ندارد.

    7. اخلاق یعنی اینکه انسان فروتن و متواضعی باشی، به دیگران یاری برسانی، مهربان باشی و قلب پاک و بی‌آلایشی داشته باشی، و اینکه تمامی این کارهایی را که انجام می‌دهیم، در کوتاه مدت و یا درازمدت، برای ما شرمندگی و پشیمانی نداشته باشد. چه این کارها مخالف یا موافق‌ برخی قوانین و هنجارهای ریز حاکم برجامعه باشد. انجام کارهای اخلاقی می‌تواند زندگی انسان را تضمین کند.

    8. داستان خوب داستانی است که از پیش تحت نظارت مستقیم نباشد. داستان خوب می‌بایست تأیید‌کننده رفتار و منش ایده‌آل انسانی باشد.

    9. داستانی که گرایش زیادی به مباحث اخلاقی و معنوی دارد، خیلی کمتر به قالب‌ سفارشی‌نویسی در‌می‌آید. در چنین داستانهایی همواره تمایل شدیدی به کسب ایده‌آل‌ها و کمال‌گرایی وجود دارد؛ در عین حال که بر ضد قوانین اجتماعی گامی برداشته نمی‌شود.

    10. وظیفه یک هنرمند و منتقد واقعی این است که نشان دهد در قدرت بینایی، فکر و احساس انسان، چه چیزهایی صحیح وخوب هستند و چه چیزهایی نیستند.
     

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    یسری نکات که به ذهن من میرسه ایناست:
    موضوع باید جذاب باشه تا با دیدن ان مخاطب کنجکاو بشه بخواد بدونه محتوا چیه
    داستان بگونه ای باشه که مخاطب بخواد اونو دنبال کنه واسش جذابیت داشته باشه
    همیشه توی داستانا قهرمان و ضد قهرمان وجود داره که کش مکش بوجود میاره و داستانو رو به جلو پیش میبره و جذاب میکنه
    نقش اول داستان الگو واقع میشه یعنی مخاطب خودشو جای اون میزاره و با اون همذات پنداری میکنه پس شخصیت مهمی هست و از همه ی ابعاد باید روی اونکار بشه
    دیالوگها مهمند و باید جذاب گیرا خودمونی اموزنده و پیش برنده ی داستان باشند
    نحوه ی توصیف کردن خیلی مهمه توصیفها باعث تصویر سازی ذهنی میشه و تخیل رو بکار میگیره و اگر بخوبی صورت بگیره مخاطب خودشو در فضای داستان حس میکنه.
    اخر داستان بگونه ای باشه که فکر ماخطبو در گیر کنه از داستان راضی باشه به اون فکر کنه و بخواد برای دیگران تعریف کنه یا داستان رو معرفی کنه.
     

    AMI74

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/06
    ارسالی ها
    3,739
    امتیاز واکنش
    79,331
    امتیاز
    966
    محل سکونت
    تهران
    یسری نکات که به ذهن من میرسه ایناست:
    موضوع باید جذاب باشه تا با دیدن ان مخاطب کنجکاو بشه بخواد بدونه محتوا چیه
    داستان بگونه ای باشه که مخاطب بخواد اونو دنبال کنه واسش جذابیت داشته باشه
    همیشه توی داستانا قهرمان و ضد قهرمان وجود داره که کش مکش بوجود میاره و داستانو رو به جلو پیش میبره و جذاب میکنه
    نقش اول داستان الگو واقع میشه یعنی مخاطب خودشو جای اون میزاره و با اون همذات پنداری میکنه پس شخصیت مهمی هست و از همه ی ابعاد باید روی اونکار بشه
    دیالوگها مهمند و باید جذاب گیرا خودمونی اموزنده و پیش برنده ی داستان باشند
    نحوه ی توصیف کردن خیلی مهمه توصیفها باعث تصویر سازی ذهنی میشه و تخیل رو بکار میگیره و اگر بخوبی صورت بگیره مخاطب خودشو در فضای داستان حس میکنه.
    اخر داستان بگونه ای باشه که فکر ماخطبو در گیر کنه از داستان راضی باشه به اون فکر کنه و بخواد برای دیگران تعریف کنه یا داستان رو معرفی کنه.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    6
    بازدیدها
    1,094
    پاسخ ها
    5
    بازدیدها
    528
    بالا