قشنگم خوب وقت نداشتم تازه یه رمان نیمه تمومم دارم که باید بنویسم به خاطر اونم خیلی سرم شلوغه ولی اگه تونستم همون رمان رو بعد از رمانی که تموم کردم داخل یه رمان دیگه به شکل بهتری مینویسم بازم ممنون
رمان مودب پور گندم فوق العاده خنده دار فقط اخر رمان همواره با اشک تمام میشه البته باز به نظرم اخر این بهتر از بقیه رمانهاش هست :aiwan_light_blum::aiwan_light_blum::aiwan_light_blum:
رمانی طنز و عاشقانه.. در حال تایپ در همین سایت..
اما رو به اتمامه و خوانندگان عزیز میتونن متوجه کل داستان بشن..
من نزدیک به هیجده ماه برای این رمان زحمت کشیدم و تا جایی که توان داشتم از طنز لوس خودداری کردم.. امیدوارم خوشتون بیاد^_^.
خلاصه:آتنای دوازده ساله ، چهار سال پیش یتیم شده .. دختر تنهایی که غیر از یک برادر به کما رفته کسه دیگه ای رو نداره و حالا بعد از این همه مدت زندگی در یک پرورشگاه دولتی ، امیدی به برگشتن دوباره ی برادرش نیست .. این دختر زندگی آرومی داشت ، اما در غروب روزی که برای اردو به جنگلی در لاهیجان رفته بودن ، به همراه دوستش دزدیده میشه .. این دختر بدون اینکه خودش بخواد ، از شهرش ، از وطنش ، از آخرین چیزهایی که براش باقی مونده بود دور میشه .. بدون اینکه بخواد پا روی خاک کشوری میذاره که ذره ای شناخت از اون نداره .. اما زندگی همیشه هم با آدم بد تا نمی کنه .. آشنایی این دختر با خانوادهی اسمیت ، باعث میشه دریچه ی جدیدی در زندگی براش باز بشه و این تازه آغاز رو به رو شدن آتنا ، با جیمز تک پسر این خانواده است .