نمایشنامه حسرت قدیمی | NAVA-K کاربر انجمن نگاه دانلود

به دیالوگ‌ها چه امتیازی می‌دید؟

  • 3

    رای: 4 57.1%
  • 2

    رای: 2 28.6%
  • 1

    رای: 0 0.0%
  • 0

    رای: 1 14.3%

  • مجموع رای دهندگان
    7
وضعیت
موضوع بسته شده است.

«n-i-y-a»

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/07
ارسالی ها
1,909
امتیاز واکنش
53,694
امتیاز
916
نام نمایشنامه: حسر
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
قدیمی

نام نویسنده: NAVA-K
ژانر: اجتماعی
خلاصه: نوید، پسری تک فرزند و پانزده شانزده ساله، با خانواده‌اش مشکل دارد و مدام با مادرش درگیر می‌شود. هنگامه مادر نوید، او را تحقیر و سرزنش می‌کند؛ همیشه او را با دیگر اعضای خانواده‌اش مقایسه می‌کند و همین باعث افسردگی نوید شده است. نوید که در انتظار این است که سه سال دبیرستانش به پایان برسد تا طعم آزادی را بچشد و تمام عقده‌های این چند ساله را تخلیه کند. حال این‌که موفق می‌شود یا نه یک بحث است و پشیمانی‌اش یک بحث دیگر! حتی پیمان، دوست خیالی نوید هم نمی‌داند چه در انتظار نوید و این حسرت و عقده‌های قدیمی‌اش هست؟

نکته: نمایشنامه شامل دو بخش است.

شخصیت‌های بخش اول (نوجوانی نوید)
نوید: شخصیت اصلی نمایشنامه و پسر خانواده
پیمان: دوست خیالی نوید
هنگامه: مادر نوید

شخصیت‌های بخش دوم (جوانی نوید)
نوید: شخصیت اصلی نمایشنامه
مبینا: همسر نوید

پیمان: فرزند نوید

براساس واقعیت و برداشتی از یک دفترچه خاطرات، با کمی اغراق در بخش جوانی نوید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • «n-i-y-a»

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/07
    ارسالی ها
    1,909
    امتیاز واکنش
    53,694
    امتیاز
    916
    هنگامه: آخه بدبخت... با این کارات هیچ کی بهت نگاهم نمی‌کنه. پپه‌ی...
    (همان‌طور که به تاج تختش تکیه داده بود هندزفری را توی گوشش گذاشت تا صدایش را نشنود. در دلش شروع به حرف زدن با دوست خیالی‌اش کرد.)

    نوید: پیمان... می‌بینی؟ یه موقع آدم شک می‌کنه! واقعا همه مادرا این‌طوری هستن؟ یه موقع می گم که می زنم از خونه بیرون و هیچ وقت بر نمی گردم؛ ولی... ولی کجا رو دارم برم؟ یکم هم ازش می ترسم. نمی دونم واکنشش چیه. آدم رو خسته می کنه با سرزنشش هاش. اوه... این موزیک چقدر شاده! آدم حال می کنه باهاش.
    پیمان: الان توی این موقعیت به فکر موزیکی دیوونه؟ ولش کن.
    نوید: میگی چیکار کنم؟ اون همین طوری داره سرزنشم می کنه، من خودم رو سرزنش کنم که چی؟! بیخیال ارزشش رو نداره. فقط سه سال دیگه و زندگی تمام!
    پیمان: تمام؟ نوید تو خودت رو زدی به خریت!
    نوید: آره زدم به خریت. برای چی باید توی دنیای واقعی باشی؟ وقتی می‌دونی که کسی نداری هم صحبتش باشی یا باهاش درد و دل کنی. آخه این مادره؟! اصلا شک دارم من بچه‌اش باشم.
    پیمان: خب معلومه کسی که براش نمره و شخصیت مهمه مادر نیست. این کتابت رو ول کن و به من گوش بده. اَه! گندت بزنن با این عادت بدت! تو از دخترا هم بدتری. کی هم آهنگ گوش می‌ده هم کتاب می‌خونه؟
    نوید: بفرما سرورم. پیمان، نمک روی زخم نپاش! من به امید اون سه سال زندم.
    پیمان: اومد و نگذاشت بری، اون وقت چی؟
    نوید: برای چی نذارند؟ ادعاشون که توی روشن فکری خیلی بالاست. میذارن.
    پیمان: نمیذارن.
    نوید: وقتی همه ی انتخابام رو سیستان و بلوچستان یا شیراز زدم، اون وقت می فهمی که میذارن یا نه.
    پیمان: بذارند از قم بری اون جا؟ عمرا!
    نوید:حالا دانشگاه رو ول کن. داستان این کتابه داره جالب میشه.
    پیمان: راجع به چیه؟
    نوید: تخیلیه، راجع به دو گروه هستند که...
    (هندزفری‌های توی گوشش بیرون کشیده شدند و او حیرت زده به فردی که جلویش قد علم کرده بود نگاه می‌کرد.)
    نوید: چی می‌خوای؟
     

    «n-i-y-a»

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/07
    ارسالی ها
    1,909
    امتیاز واکنش
    53,694
    امتیاز
    916
    هنگامه:کری به حمدالله؟ کور که هستی، کر هم شدی؟! گمشو برو حموم، میخوام لباسا رو بریزم توی ماشین لباس شویی.
    نوید: الان دلم نمی‌خواد برم.
    (هنگامه دستش بلند شد تا به نوید سیلی بزند، اما نوید دستش را گرفت. هنگامه تقلا می‌کرد؛ ولی نوید زورش بیشتر بود، مخصوصا الان که کنترلش را از دست داده بود.)
    نوید: فکر کردی من همون بچم که هر وقت خواستی دست روم بلند کنی؟!
    هنگامه: خفه شو.
    نوید: خسته شدم! خسته شدم از بس که هر چی گفتی قبول کردم! بسه!
    (هردو با این‌که حنجره‌هایشان درد گرفته بود، هنوز فریاد می‌زدند.)
    هنگامه: گفتم خفه شو.
    نوید: نمی‌خوام. اختیار من دست خودمه! می‌فهمی؟ دست خودم؟
    ( هنگامه با بشقاب ملامینی که در آن دستش بود به سمت نوید حمله کرد. نوید دستش را حائل صورتش کرد تا ضربات بشقاب بهش آسیب وارد نکند.)
    هنگامه: گفتم خفه شو... خفه شو. لال مونی... بگیر.
    نوید: خسته شدی که دیگه نمی‌زنی؟! گفتم بهت که زورت بهم نمی‌رسه، هر چی هم ازم بزرگ تر باشی باز من زورم بیشتره. می‌فهمی؟! بسه دیگه!
    پیمان: رفتش بیرون؟
    نوید: آره. دیگه نمی‌تونم! هر چی به ذهنم می‌رسید توی دلم بهش گفتم ولی بازم خالی نشدم. دستم هم درد گرفت، کدوم احمقی با بشقاب می‌زنه؟
    پیمان: کی می‌زنه جز مامان تو. فحش هات کم اومده؟
    نوید: دقیقا. میدونی برای سه سال دیگه چه برنامه‌های دارم؟
    پیمان: چی؟ لابد می‌خوای فرار کنی خارج از کشور. عقلت به همین چیزا قد میده دیگه.
    نوید: نه...
    پیمان: پس چی؟ انقدر مرموز بازی در نیار.
    نوید: وقتی که این سه سال گذشت، می خوام زجرشون بدم.
    پیمان: چطوری؟
    نوید: وقتی دانشگاه قبول شدم، دنبال کار می‌رم. هر کاری شد! هر چی که بتونم باهاش یه پول درشت پس انداز کنم. بعد یه خونه می‌خرم، یه کار کاسبی خوب راه می‌ندازم.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا