- عضویت
- 2016/05/10
- ارسالی ها
- 598
- امتیاز واکنش
- 17,531
- امتیاز
- 704
به نام خدا
نام نمایشنامه:حیات بخشی به نام خون
نام نویسنده:badri
ژانر:علمی تخیلی
خلاصه:گلی دانش آموزی در دوره ی راهنمایی است که از سختی درس علوم و یاد نگرفتن آن به ستوه آمده.او استرس این را دارد که مبادا معلم برای پرسش و پاسخ او رابخواهد و همین طور هم میشود...
*این نمایشنامه ای هست که من و دوستام چند سال پیش برای درس علوممون اجرا کردیم.متن و شعرش رو خودم نوشتم منتهی با کمک دوستام و درمورد اهمیت خون برای بدن و اجزای خون هست.دوست داشتم این نمایش نامه ی کوتاهو که خیلی برام ارزشمنده با دانش آموزا و علاقمندان به علوم زیستی به اشتراک بذارم.این نمایشنامه ی من،یه دانش آموز دوازده،سیزده ساله ی عشق نویسندگی است!البته با کمی تغییر!!!!
شخصیت ها:
گلی
پلاکت راهنما
گلبول قرمز
گلبول سفید
پلاکت
میکروب
معلم
توی نمایشی که ما اجرا کردیم این شخصیت هارو خود دانش آموزا بازی کردن.پس تعجب نکنین!
صحنه ی اول:
حیاط مدرسه
برگ های پاییزی باغچه ی مدرسه را پرکرده و هوا هر چند آرام،اما ابرهایی که هر لحظه امکان بارندگی دارند اسمان را پر کرده است.دانش آموزان هر کدام مشغول کاری اند.چندتایی از سال اولی ها که هنوز هم حالو هوای دوران دبستان را دارند دورتا دور حیاط بازی می کنند و صدای خنده هایشان کل فضا را پرکرده.بعضی دیگر هم روی نیکمت ها نشسته،خوراکی میخورند و حرف میزنند.تعدادی هم مشغول خواندن درس هایشان هستند.گلی عرض باغچه ی بزرگ را با استرس می رود و برمی گردد؛در همین حال با خود تکرار می کند:
-وای!امروز دوباره علوم داریم!اگه برم پای تخته چی؟!من هیچی از این درس یاد نگرفتم.اه!
(چهره ی آشفته و نگران او با خوردن صدای زنگ،وحشت زده تر و نفسش را با ترس بیرون می فرستد.به سمت کلاس درس میرود)
نام نمایشنامه:حیات بخشی به نام خون
نام نویسنده:badri
ژانر:علمی تخیلی
خلاصه:گلی دانش آموزی در دوره ی راهنمایی است که از سختی درس علوم و یاد نگرفتن آن به ستوه آمده.او استرس این را دارد که مبادا معلم برای پرسش و پاسخ او رابخواهد و همین طور هم میشود...
*این نمایشنامه ای هست که من و دوستام چند سال پیش برای درس علوممون اجرا کردیم.متن و شعرش رو خودم نوشتم منتهی با کمک دوستام و درمورد اهمیت خون برای بدن و اجزای خون هست.دوست داشتم این نمایش نامه ی کوتاهو که خیلی برام ارزشمنده با دانش آموزا و علاقمندان به علوم زیستی به اشتراک بذارم.این نمایشنامه ی من،یه دانش آموز دوازده،سیزده ساله ی عشق نویسندگی است!البته با کمی تغییر!!!!
شخصیت ها:
گلی
پلاکت راهنما
گلبول قرمز
گلبول سفید
پلاکت
میکروب
معلم
توی نمایشی که ما اجرا کردیم این شخصیت هارو خود دانش آموزا بازی کردن.پس تعجب نکنین!
صحنه ی اول:
حیاط مدرسه
برگ های پاییزی باغچه ی مدرسه را پرکرده و هوا هر چند آرام،اما ابرهایی که هر لحظه امکان بارندگی دارند اسمان را پر کرده است.دانش آموزان هر کدام مشغول کاری اند.چندتایی از سال اولی ها که هنوز هم حالو هوای دوران دبستان را دارند دورتا دور حیاط بازی می کنند و صدای خنده هایشان کل فضا را پرکرده.بعضی دیگر هم روی نیکمت ها نشسته،خوراکی میخورند و حرف میزنند.تعدادی هم مشغول خواندن درس هایشان هستند.گلی عرض باغچه ی بزرگ را با استرس می رود و برمی گردد؛در همین حال با خود تکرار می کند:
-وای!امروز دوباره علوم داریم!اگه برم پای تخته چی؟!من هیچی از این درس یاد نگرفتم.اه!
(چهره ی آشفته و نگران او با خوردن صدای زنگ،وحشت زده تر و نفسش را با ترس بیرون می فرستد.به سمت کلاس درس میرود)