نمایشنامه ضلع مجهول مثلث قرمز | hoornaz9474 کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hoornaz9474

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/28
ارسالی ها
1
امتیاز واکنش
4
امتیاز
6
سن
28
ضلع مجهول مثلث قرمز
زینب صدیقی


اشخاص نمایش :
کارگردا
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

مرد اول
مردو دوم
مرد سوم
زن اول
زن دوم
زن سوم



صحنه اول

(در صحنه نیمه روشن پلاتو مردی پشته میز چوبی نشسته دو دست خود را روی میز قرار داده با انگشت به صفحه ساعت بسته شده روی مچش ضربه میزند وبه روبه خیره شده است)
کارگردان (نریشن) : و آسمان سر پناهی ، پا به خاک بنشینی و بر سرنوشت خویش گریه ساز کنی
آه ...
خامش منشین خدا را ... پیش از آنکه از اشک غرقه شوم
از عشق چیزی بگو .... (شاملو)
.... یه اتفاق ساده ... مثلا همین که اینجا نشستم و هیچ اتفاقی نمیوفته کافیه که بعضی اوقات دلخوش کنک زندگیه یه نفر مثل من باشه ... اینکه مثلا در باز شه و کسی که باید ، بیاد ... اونوقت منم بایستم ، نگاش کنم و با خودم بگم وای امروز میتونه چه روز قشنگی باشه ....یا شاید نه.... به طرز کاملا زیرکانه و ملیحی نگاش کنم و سعی کنم تمام اون چه رو که باید با نگاهم بهش بگم رو براش شرح بدم که البته این خیلی بهتر ... چون لااقل بعد از اون در گیر این موضوع میشم که اون دقیقاً متوجه همه ی حرفهای من شده یا نه . و من هم بی صبرانه تمام اوقاتم رو باید صرف انتظار دوباره دیدنش کنم که آیا میخواد چیزی رو با چشماش بهم بگه یا نه و اینکه من هم می تونم به باهوشی اون همه ی حرفای توو نگاهش بخوونم یا نه ... یکمی همه چیز تویه نگاه سطحی مسخره به نظر میرسه اما خب مسماً آدمها دغدغها مخصوص خودشون رو دارند و من از هیچ کس نمیخوام که این موضوعات براش جالب توجه باشه .
اما موضوع اینجاست که همه این حرفا واسه وقتیکه این در باز بشه و اون بیاد ... ( نفس عمیق ) انتظار هیچوقت به اون سادگیی که آدما فکر میکنن نیست ... ( کمی سکوت )
من اینجام که کار بزرگی انجام بدم ... آره ... هیچی نباید از این براش جالب تر باشه که من توی نمایشم حرفهایی رو بزنم که اون میدونه فقط با خودشم
(در باز می شود مرد نگاهی میکند مرد و زنی داخل می شوند نگاهی به ساعتش میکند)
کارگردان: دیر کردید
مرد اول: ببخشید سر تمرین مصطفی بودم ... اونم که می دونی !
زن اول : منم که میدونی تا خودمو برسونم اینجا همیشه دیر شده .
کارگردان : خوب... وقت که نداریم یه بار کارو بگیریم ببینیم چی شد .
(مرد و زن سری تکان می دهند،روبروی مرد جلوی میزایستاده تاشروع کنند مرداول دست به سـ*ـینه پشت میزش نشسته به صندلی تکیه داده با دقت نگاهشان میکند)
***
بازیگر : خب من بنظرم این آدم اگه توو این موقعیت درخواست کارکردن با کارگردان رو بپذیره مشخص میشه بهش علاقه داره .
کارگردان : خب بشه
بازیگر : بعد اون وقت چیه این متن باید آخرش جالب توجه باشه ؟
کارگردان : ببین در واقع نقطه ی اوج این متن همین جاس . اواسط متن مخاطب متوجه اصل قصه میشه و تا آخر واسه خودش شروع میکنه به ساختن یه سری تصویر خصوصی از این آدما .... یعنی کارگردانی که اصلا توو این کار دیده نمیشه یعنی حضور نداره و این دختر بازیگر .
بازیگر : تصویر خصوصی ؟
کارگردان : خب آره یه جور معـا*شقه ... نمیدونم خاطرات دونفره و از این اتفاقات جالبی که تو این شرایط ایجاد میشه. ( بازیگر شروع به خندیدن می کند ) .... معقول نیست ؟
بازیگر : بیشتر خنده داره
کارگردان : چرا ؟
بازیگر : از کجا معلوم که همه چیز انقدر خوب پیش بره ... مثلا شاید کارگردانه حالش از این بازیگره بهم بخوره اصن ازش خوشش نیاد !
کارگردان : برای چی باید کسی از کسی که عاشقشه خوشش نیاد !
بازیگر : ..... ( کمی سکوت ) به هر حال شما کارگردانید من فقط در حد نظر حرفامو زدم
کارگردان : بسیار خب ... بگیریم ؟
بازیگر : باشه ...
کارگردان: ( گوشه ای می نشیند و به بازیگر نگاه میکند ) ... شروع کن
بازیگر : ( کمی سکوت ) از اول بگیرم ؟
کارگردان : آره از بعد از تماس کارگردانه بگیر از لحظه قطع کردن تلفن .
( کمی سکوت )
بُعد سوم
بازیگر : ( گویی که چشمانش از خوشحالی برق افتاده ) بالاخره زنگ زد ... می دونستم ، احتمالا اونم مثل منه (کمی سکوت ) .... شاید . به هر حال خوب شد . حد اقلش اینه که بیشتر می بینمش . ( کمس سکوت ... بلند می خندد ... و گویی ادای کسی را در بیاورد ) خانم عزیز این کار خیلی برای من مهمه که به شما زنگ زدم . این کار مهمه یا اینکه من بازیگرت باشم !؟ ( به تلفن خیره میشود ... کمی سکوت و بعد از آن با اضطراب ) ... باید آماده شم . اگه کم بیارم اگه نتونم اگه بگه ببخشید اما نشد ... نه ... باید تمرین کنم ... ( دور اتاق می چرخد و تمرین باین می کند ) آ – اَ – اِ – ای – اُ – او ....
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
من غلام قمرم .... اگه قرار باشه بفهمه ... چی میشه ؟ اگه ... اگه بره ؟ ..... تنها می شم . من ... من .... ( از نقشش خارج میشود ) من نمی تونم اینو بازی کنم . گنگه برام
کارگردان : بیا بیا بشین ... تا حالا عاشق شدی ؟
بازیگر : نه
کارگردان : کسی عاشقت بوده ؟
بازیگر : نمیدونم .
کارگردان : خوش بحالت ...
بازیگر : چطور ؟
کارگردان : خب چون حال خوبی داری ... توو حال تو ممکن تمام آدمای دنیا عاشقت باشن ... اما خب تو نمیدونی.
بازیگر : مگه تو حاله خوبی نداری ؟
کارگردان : نه ... من کسیو دوست دارم که نمی دونه
بازیگر : ( کمی سکوت ... نگاهی به کارگدان می کند . ) خب بذار بقیه کار رو بگیریم .... سعیمو میکنم ( انگار از مقعیت پیش آمده فرار کرده باشد )
کارگردان : لازم نیست ...
بازیگر : خب یعنی تمرین نکنیم الان ؟
کارگردان : فکر می کنم دیگه فایده نداشته باشه .
بازیگر : یعنی کارو بذاریم زمین ؟
کارگردان : نه ... سکوتمو می گم
بازیگر : خب ؟
کارگردان : چیزایی رو باید بهت بگم ...
***
(کارگردان جلویه میز به آن تکیه داده ،دست ها را در هم گره کرده به سـ*ـینه خود چسبانده است مرد و زن همچنان در حال دیالوگ گفتن اند...)
کارگردان:خوب..خوب(دستانش را به زد)خیلی خوب بودین بچه ها...(دستی به چانه اش میکشد صندلی کنار میز را برداشته به آن تکیه میکند)اما خوب... زیاد باور پذیر نبود میدونی ... بیش از اندازه معلوم بود که فقط دارید بازی می کنید . انگار که زیاد دوست ندارید این کارو بازی کنیدها؟
مرد اول:نه ولی خب ... ببین هنوز باقی متنو ندادی . بعد ما نمی دونیم قراره چی شه که بشینیم تحلیل کنیم که ... درسته ؟ اشکال نداره خوشحال میشدم اگه میتونستم این کارو بازی کنم(نگاهی به زن که کیف خودرا برمیداشت انداخت)یجورایی مشکل خودمم بود ولی خوب مثل اینکه نمیخواد بفهمه(خنده میکند)ولی کاش میذاشتی جمله آخرو بگم حداقل.
(زن روبروی دو مرد ایستاده به آنها نگاه میکند مرد اول از جا بلند شده روبرویش می ایستد)
کارگردان : کارت خیلی خوبِ...فقط تنها ایرادت اینکه نمی خوای موقعیتت رو باور کنی می دونی
زن اول :البته که اینطوره تو میگی.راجبه کارمم از لطفت ممنون(بند کیفش را رو دوش مرتب میکند،به دو مرد نگاه میکند)
مرد اول:امیدوارم بازم کاری پیش بیاد با هم باشیم... فعلا
کارگردان : منم امیدوارم..فعلا
(مرد اول به سمت در رفته از صحنه خارج میشود.)
 

پیوست ها

  • 812322658_88960.jpg
    812322658_88960.jpg
    22 کیلوبایت · بازدیدها: 6
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

برخی موضوعات مشابه

بالا