نمایشنامه عشق منو تو | minoo.346 کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

minoo.346

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/09/15
ارسالی ها
1,366
امتیاز واکنش
5,860
امتیاز
606
سن
22
محل سکونت
«کُنْجٍِ اُتاقَمْ»
نام نمایشنامه: عشق منو تو
نام نویسنده: minoo.346
ژانر: عاشقانه
*برای رویداد تائتر


خلاصه:
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
یدم گوشیم زنگ میخوره برداشتم و مهدی گفت: زود بیا پایین کارت دارم. رفتم پایین و دیدم یه پلاستیک دستشه پلاستیک رو داد دستم. گفتم: این چیه؟ با اشاره چشم و ابرو گفت: برو بالا خودت بازش کن میفهمی! یه نگاه به پشت سرش کردم دیدم که همکاراش از دور دارن مارو میبینن و میخندن و اینجا بود که فهمیدم چرا اشاره میکنه که برو بالا.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • minoo.346

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/15
    ارسالی ها
    1,366
    امتیاز واکنش
    5,860
    امتیاز
    606
    سن
    22
    محل سکونت
    «کُنْجٍِ اُتاقَمْ»
    سرکار بودم و طبق معمول پشت میزم نشسته بودم چون حسابدار یه شرکت خصوصی بودم. تو فکر فرو رفته بودم و ذهنم پر کشید به اولین روزای آشناییمون روزی که من قرار بود من به عنوان دبیر عربی خصوصی پیش مهدی ثبت نام کنم و این دقیقا همونجایی بود که ما باهم آشنا شدیم و اون به من وابسته شد و من به اون و من غرق در رویا بودم که اگه ما باهم ازدواج کنیم چی میشه؟ اصلا میشه ما با هم ازدواج کنیم یا نه؟ چون من یه دختر خوش گذرونم و به هیچی توجه نمیکنم و هرجور خودم دلم بخواد میگردم و اما مهدی یه مرد مذهبی و ریش دار و خلاصه تضاد من بود و برای همین ازدواج ما باهم به رویا برام تبدیل شده بود و هرجا که ما باهم میرفتیم همه یه جور عجیب و غریب به ما دوتا نگاه میکردن چون ظاهرمون رو میدین البته حقم داشتن... یه دیدم گوشیم داره زنگ میخوره برداشتم دیدم مهدیه.
    گفتم: الو
    _ سحر زود چند دقیقه بیا پایین کارت دارم.
    _ باشه اومدم.
    رفتم دیدم دم در شرکت وایساده.
    _ میومدی بالا!
    _ نه دیگه خواستم اینو بهت بدم و برم.
    و یه پلاستیک بهم داد.
    _ این چیه دیگه؟
    با اشاره چشم و ابرو و طوری که صورتش یکم سرخ شده بود گفت:
    _ برو بالا بازش کن خودت میفهمی!
    و یه نگاه به پشت سرش کردم و دیدم همکاراش دارن ما رو میبینن و میخندن و گرفتم که هیچ وقت فکر نمیکردن که مهدی با یه همچین دختری ارتباط داشته باشه. خداحافظی کردم و رفتم بالا و پشت میزم نشستم. سر پلاستیک رو باز کردم دیدم یه ظرف توش هست در ظرف صورتی خوشگل رو برداشتم و دیدم توش پره از توت فرنگی و شکلات.

    مهدی: عاشق
    سحر: معشوق
     
    آخرین ویرایش:

    minoo.346

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/15
    ارسالی ها
    1,366
    امتیاز واکنش
    5,860
    امتیاز
    606
    سن
    22
    محل سکونت
    «کُنْجٍِ اُتاقَمْ»
    انقدر خوشحال شده بودم که تو پوست خودم نمی گنجیدم آخه خیلی این چیزا رو دوست داشتم و همیشه عاشقش بودم خلاصه اون روزم تموم شد و رفتم خونه توی اتاقم رفتم و دیدم پیام داده رسیدی؟ تایپ کردم بعلههه. خوشحال بودم که یه نفر انقد من رو میخواد و رسیدن من به خونه انقدر واسش مهمه بعد یکم چت کردیم و بعد خوابیدم. فردا صبحش با دوستام قرار داشتم و بعد ازاینکه از سر کار برگشتم به مهدی گفتم که قرار دارم با دوستام برم بیرون و آماده شدم مهدی پیام داد: عکستو بده میخومم ببینم چی پوشیدی؟ عکسمو فرستادم یه مانتو سرخابی و شال همون رنگ خودش پوشیده بودم بعد تا عکسمو دید فقط گفت: یکم شالتو بکش جلوتر و خودم میبرمت و میارمت.
    همیشه بابام‌‌ بهم میگفت باید قبل از ساعت ۱۰ خونه باشی و من هم اون شب به پیروی از حرف بابام ساعت ۸ و نیم از دوستام خداحافظی کردم که برگردم خونه. طبق خواسته ی مهدی زنگ زدم بهش که بیاد دنبالم. بعد از ۱۵ دقیقه اومد دنبالم.
    _ سلام.
    _ به به سحر خانوم گل
    _ خوبی؟
    _ من خوبم. تو چطوری؟ خوش گذشت؟
    _ آره خیلی خوش گذشت، آخه خیلی وقت بود ندیده بودمشون خیلی بیشتر دیگه خوش گذشت کلی باهم حرف زدیم و گشتیم.
    بعد از موندن تو ترافیک رسوندم در خونه و وقتی که میخواستم ازش خداحافظی کنم دوتا شاخه گل رز بهم داد یکیش سرخابی همرنگ مانتو و شالم و اون یکی سفید طبق معمول به شدت ذوق زده شدم و کلی زاش بابت گلا تشکر کردم و بعد ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه.
    آخر شب پیام داد سحر فردا میای بریم امامزاده صالح؟ منم گفتم باشه.
    فردا ظهر وقتی از سر کار برگشتم خونه آماده شدم پیش خودم فکر کردم یه چیزی بپوشم که مهدی خوشش بیاد و دوست داشته باشه بعد یهو یه چیزی توی ذهنم جرقه زد. یه مانتو سورمه ای و شلوار مشکی پوشیدم بعد یه آرایش خیلی ملایم و کم هم کردم و با یه روسری ابریشمی که مال مامانم بود و خیلی گرونم خریده بود و به طور نا محسوس و دزدکی برداشتم از تو کمدش و خیلی شیک روسری رو حجابی سر کردم.
     
    آخرین ویرایش:

    minoo.346

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/15
    ارسالی ها
    1,366
    امتیاز واکنش
    5,860
    امتیاز
    606
    سن
    22
    محل سکونت
    «کُنْجٍِ اُتاقَمْ»
    بعد گفتم چادرم بپوشم دیگه چون مهدی چادر رو خیلی دوست داره. من از اونجایی که فقط یه چادر داشتم اونم مامان از کربلا واسم خریده بود و هیچ وقت سر نکرده بودم و همیشه توی کمد دست نخورده مونده بود و اون روز اون رو برداشتم و سرم کردم. خانواده من مذهبی بودن و مامانم و خواهرم هم چادری بودن اما من از اونجایی که دختر دوم و آخر خونه بودم و بسیار لوس همیشه هرطور خودم دوست داشتم میگشتم. بعد از اینکه چادرم رو سر کردم یه نگاه از تو آینه به خودم انداختم. وای چقدر حجاب بهم میومدا!! چقدر خوب و خوشگل شده بودم. به خودم اومدم و دیدم داره گوشیم زنگ میخوره مهدی بود و گفت که برم پایین منتظرمه. در اتاقم رو یواش باز کردم دیدم مامانم داره نماز میخونه یواش کفشمو برداشتم و رفتم بیرو و وقتی مهدی رو دیدم سوار ماشین شدم.
    _ اووف
    _ چیشده؟
    _ هیچی یواش و خیلی زیرکانه از خونه پریدم بیرون بدون اینکه به کسی چیزی بگم تا اومدم پایین سه تا سکته ناقص و رد کردم.
    _ سحر! خدانکنه.
    _ خب بابا حالا توهم.
    و بعد یه چش غره بهش رفتم.
    _ سلام علیکم
    یهو یادم اومد سلام نکردم.
    _ وای ببخشید یادم رفت ازبس که استرس داشتم. سلاام برتوو
    _ باشه بابا اشکالی نداره. راستی چه خوشگل شدی سحر!
    یکم قرمز شدم و دیدم که مهدیم بعد ازاینکه این حرف و زد روش رو برگردوند.
    _ واقعا؟
    _ آره. خیلی حجاب بهت میاد کاش همیشه حجاب میکردی
    تو دلم عروسی بود چون دیدم که مهدی چقدر از اینکه من حجاب کردم خوشحال شده و اینطوری بودنم و دوست داره. یهو مثل اینکه خودم با خدم داشتم حرف میزدم و شنیده باشه گفت:
    حالا گفتم بهت میاد ولی اون طوریم که میگردی شیطون تر خودتو نشون میدی و بامزه تر میشی حالا تو این قیافه خیلی مظلوم شدی و شیطون بودنتو بروز نمیدی ولی خب دیگه اون مدلی و این مدلیتم دوست دارم.
    وای داشت چی میگفت حرفایی میزد که من هرلحظه قرمز تر میشدم منی که انقدر پررو بودم.
    گفتم: باشه دیگه بسه نمیخواد انقد هندونه زیر بغـ*ـل من بزاری. برو سمت امامزاده
    _ باشه.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا