- عضویت
- 2015/08/27
- ارسالی ها
- 807
- امتیاز واکنش
- 14,850
- امتیاز
- 671
_______________________________________
داستان و انواع آن
مقدمه
هنگامی که میان کتب و جزوات مختلف به دنبال مقدمهای برای این گفتار میگشتم، مقدمهی استادم، دکتر مجید شاه حسینی، را که سالها پیش بر پژوهش خام من در مورد قصه نویسی آورده بود، یافتم. مطلوب است که آن مقدمه را با اندکی تلخیص و تصرف بر نوشتهی خود مقدم کنم:
«ادبیات داستانی» یا به تعبیر رایج آن «قصه گویی» پیشینهای به قدمت تاریخ حیات آدمی دارد. بشر از همان آغاز که پای بر این خاکدان نهاد به تفسیر و تاویل حقایق پیرامون خویش پرداخت و در این رهگذر از تخیل خود نیز مدد گرفت، اینگونه بود که نخستین قصه زاده شد. بشر اولیه ذهن ساده ـ ولی خیال پرداز ـ داشت. از این رو به تمامی اشیا و وقایع پیرامون خود، جنبهای نمادین و اسرارآمیز میبخشید و از همین جا بود که نخستین افسانهها و اساطیر پدید آمدند. تو گویی هنر افسانه پردازی و اسطوره سازی از همان آغاز در ناخودآگاه جمعی بشر مستتر بود، که اگر جز این است؛ خالق بشر خود به زبان قصه سخن نمیگفت. و مگر همین شباهت ظاهری میان زبان وحی و اسطوره نبود که کفار قریش با تمسک به آن، کتاب الهی را «اساطیر الاولین» میخواندند؟ و لابد میپرسی: «کدام شباهت؟ آن حکایت که پروردگار عالم «احسن القصص» نامیدش، حقیقتی بود راست و بیشبهه؛ و این قصه واقعی را با افسانه و اسطوره چه کار؟» ولی من میگویم: مگر من و تو وقتی قرآن میخوانیم تنها به ظاهر آیات استناد میکنیم و اینکه کدام واقعهی مسلم تاریخی را برای ما بازگو میکنند؟ اگر این است، پس این همه تفسیر و تاویل آیات از چه روست؟ پس چرا به قرآن تفال میزنیم و استخاره میکنیم؟ پس چرا از ظاهر آیاتی که به وقایعی مشخص اشاره دارند، حقایقی دیگر را در مییابیم؟ آیا جز این است که کلام الهی ظاهری دارد و بواطنی؟ مسلما ظاهر آیات خلاف واقعیت نیست، ولی آنکه به ظاهر بسنده میکند از حقایق باطنی محروم میماند. باطن قرآن نیز مستورهای است هزار تو که هر کس متناسب با درک خویش نکتهای از آن در مییابد. به دریایی عمیق و بی کران میماند. هر بیننده متناسب با قوهی دید خود حقیقتی را در عمق مشخص به نظاره مینشیند. آنکه چشمی نزدیک بین دارد تنها سطح آب را می نگرد و آنکه نگرشی ژرف دارد، زیبایی لولو و مرجان را در اعماق به نظاره مینشیند. این گونه است که قرآن کتاب تمامی قرون و اعصار نام میگیرد و تمام حوایج بشری را در طول تاریخ پاسخ میگوید. لذا ارزش قصههای قرآن به «واقعی» بودنشان نیست، به «حقیقی» بودن آنهاست. این همه را آوردم تا این یک سخن را بگویم: «آنها که قصههای قرآن را به صرف واقعی بودنشان میپذیرند و اساطیر بشری را نیز تنها به بهانهی دروغ بودن تکفیر میکنند، نه قرآن را می شناسند و نه اسطوره را...» به زعم اینان همین که کفار قریش آیات الهی را «اساطیر الاولین» نام نهاده اند، کفایت میکند تا هرگونه اسطوره سازی و قصه پردازی را منکری بزرگ و گناهی نابخشودنی بدانیم! و خاتمه کلامشان این گفتار مبتذل که: «مگر نه اینکه قصه دروغ است و دروغگویی حرام؟ پس قصه گویی حرام است!» غافل از آن که قصه بیان نمادین «حقیقت» است و نه «واقعیت». لذا سنجش آن به ترازوی «واقعیت» (راست یا دروغ) خطایی است بزرگ. نه نویسندهای که قصه را میپردازد و نه خوانندگانی که به پای نقل او مینشینند، هیچ یک را هوای آن نیست که به گفتاری واقعی و راست دل سپرده اند؛ آنها در پی حقیقتی هستند که در ورای قالب عبارت میباید جست. و سینما نیز از همین مقوله است. بینندهای که داستانی را در قالب فیلم به نظاره مینشیند، خود به خوبی میداند که این تصاویر واقعی نیستند. بازیگران اسامی دیگری دارند و شخصیت و منشی دیگرگون... آن که کشته میشود در واقع نمرده است و آن که ثروتی کلان دارد، در عالم واقع بازیگری مقروض است که تنها به دستمزد پایان فیلم چشم دوخته... طبق آنچه گفته شد تماشای هر فیلم داستانی؛ پذیرش دروغی خود خواسته است. همهی ما این روایت خلاف را میپذیریم تا به حقیقتی متعالیتر دست یابیم (پیام فیلم یا داستان) و این نه از آن جانب است که هدف متعالی، کاربرد وسیلهی نادرست را توجیه می کند؛ بلکه سخن بر سر این است که ما به کدام اجازه آنچه را که اصولا از سنخ واقعیت نیست (و به عالم حقیقت نسب میبرد) به ترازوی راست یا دروغ میسنجیم؟
[...] هستند کسانی که هنوز هم قصه را به صرف دروغ بودن تکفیر میکنند و جماعت قصاصین را از زبان نبی اکرم(ص) ملعون میدانند! و تا این چنین است، وای به حال قصه نویس مسلمان که در این روزگار وانفسا سر آن دارد تا در برابر این همه قصه نویس لامذهب قد علم کند و اثری در خور بیافریند که به ناگاه بـ..وسـ..ـهی تازیانه تکفیر حضرات را ـ از قفا ـ بر گردهی خویش حس میکند. قدر مسلم آنکه نویسندگان بیدین را از این لعن و تکفیرها باکی نیست، چه بسا از این همه نادانی و تحجر مسرور هم میشوند؛ ولی نویسندهی مسلمان در این هنگامه خون دل میخورد و دم بر نمیآورد و جز این چاره چیست؟
و این تنها یک روی سکه است. در سوی دیگر خیل نویسندگان ضد دین را میبینی که با تعداد بیشتر و تجربهای فراتر از تو، شب و روز قلم میزنند و آثاری جذاب (ولی ضد ارزش) میآفرینند و در این میان تکلیف تو چیست؟ جز آن که؛ در وهله نخست: نقادی زبر دست باشی و آثار ـ ظاهرا مدرن ـ حضرات را به چاقوی نقد تشریح کنی؛ نقاد باشی و نیش قلمهای موذیانهی مخالفین را تاب بیاوری، نقاد باشی و کلاه اعتقادات را دو دستی بچسبی تا باد نبرد! و در وهله بعد: نویسندهای باشی فکور و هنرمند تا به «اعجاز قلم» اعتقادات را ترویج کنی: موسایی باشی و قلمت را به میدان افکنی تا این همه شعبدهی ساحران را فرو بلعد و باطل سازد. ابراهیم باشی و این همه بت فرهنگی را به تبر قلمت در هم کوبی. شعبدهی این همه سامری، تنها به کلام یک کلیم باطل میشود و دریغ از موسیایی و یدبیضایی و عصایی [...] (1)
تاریخچه داستان
اگر چه پیدایش داستان امروزی را به قرن 18 و 19 میلادی نسبت میدهند، برای ریشه یابی داستان و داستان نویسی باید به گذشتهها رجوع کرد. برای مثال در کشور خودمان، شیخ اجل، سعدی شیرازی، داستانهای بسیاری را در قالب حکایتهای گلستان یا مثنویهای بوستان روایت کرده است. در همان قرن مولوی داستانهای فلسفی را در قالب نظم میسرود. پیش از آنها نیز عطار نیشابوری داستانهای زیبای اخلاقی و عاشفانه را به نظم میگفته است. پنج گنج نظامی معروفتر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد و شاهنامهی فردوسی که پیش از اینها سروده شده بود نیز داستانهای حماسی و عشقی بسیاری در خود دارد. اما قدمت داستان سرایی از این نیز بیشتر است. قرآن، انجیل، و تورات هر کدام حاوی قصههایی هستند که جدای از قداست برای پیروان ادیانشان، نوعی داستان به شمار میروند. ولی بیشک پیدایش داستان به گذشتههایی دورتر در تمدن بابل، یونان، مصر و چین باز میگردد که در قالب افسانه و اسطوره نسل به نسل و سـ*ـینه به سـ*ـینه بازگو شده است. بعضی معتقدند نقاشیهای به دست آمده از انسانهای غارنشین نیز، نوعی روایت نقال گونه بوده است.
قطعا آنچه امروزه به عنوان «داستان» مطرح میشود، تفاوتهای بسیاری چه از نظر ساختار و چه از نظر ظاهر و محتوا با قصهها و افسانهها و مانند آنها دارد، اما نمیتوان داستان مدرن را ـ با وجود تمامی این تفاوتها ـ قالبی جدا از اسلاف خود خواند. آنچه مسلم است آنکه نقالی انسانهای غارنشین در کنار آتش و کوه، افسانه پردازیهای انسانهای ما قبل تاریخ، اسطورههای ملل مختلف، حکایتهای اخلاقی، منظومههای حماسی، عشقی، اخلاقی، قصههای مادربزرگها برای خواب کردن کودکان، وغیره و غیره همگی از یک منشا ـ که همانا فطرت حقیقتجو و تمثیلگرای انسان است ـ برخاسته اند و سیر آنها در طول هزاران سال در نهایت منجر به داستان امروزی با اسلوب و اساس کنونی شده است.
تعریف داستان و تفاوت آن با دیگر قالبها
اصطلاحهای مختلفی در مورد داستان در زبان فارسی وجود دارد که گاه بعضی را معادل یکی از اصطلاحهای فرنگی گرفته اند، اصطلاحهایی همچون داستان (Story)، قصه (Tale)، افسانه (Legend)، اسطوره (Myth)، حکایت، سمر، سرگذشت، خاطره، ماجرا، مثل، متل، حدیث، انگاره، خرافه، و.... فرهنگ نویسان و ادیبان وجه افتراقی برای هر کدام از این اصطلاحها در نظر گرفتهاند، گر چه تفکیک کامل و بیشبههی آنها از یکدیگر امکان پذیر نیست. همهی این اصطلاحها در کل به آثاری گفته میشود که که جنبهی خلاقانهی آنها بر جنبههای دیگرشان میچربد. (2)
بیان تشابهها و تفاوتهای داستان یا دیگر اطلاحهای گفته شده از حوصلهی این گفتار خارج است، در اینجا تنها سعی میکنیم که ابعاد و حدود کلی داستان را، آن طور که امروزه مصطلح است و در ادامهی مطالب نیز منظور نظر نویسنده است، بیان کنیم.
«داستان، خلق شخصیتهای باور کردنی، تشریح روابط آن شخصیتها، و مواجه کردن آنها با وقایع و حوادث، در نثری خلاقانه و برامده از تجربه و نوآوری نویسنده است.»
این تعریف شاید مورد توافق همگان نباشد، اما به هر حال ابعاد کلی داستان امروزی را نشان میدهد. طبق این تعریف شخصیتهای افسانهای، به قول قدیمیها «از ما بهترون»، پریها، دیوها، و مانند آنها در داستان امروزه جایی ندارند. شخصیتها باید باور کردنی و مانند انسانهای کنونی باشند. طوری که خواننده احساس کند خود یا هر کس دیگر را میتواند جای آنها بگذارد. بنا بر این شخصیتهای تمثیلی قصهها در داستان امروزی جایی ندارند.
همچنین طبق این تعریف، داستان امروزی در بستر روابط شخصیتها و تعامل آنها با حوادث و اتفاقات پیرامونشان روایت میشود. بنا بر این اتفاقات بی ربط و صرفاً معجزهگونه که در بعضی اساطیر و افسانهها گرهگشای مشکلات شخصیتها بود و اکثراً از طرف رب النوعان و خدایان اعطا میشود، در داستان امروز وجود ندارد.
تعریف داستان و تفاوت آن با دیگر قالبها ـ به ویژه قصه ـ را در همین حد میپذیریم تا بحث به درازا نکشد. برای مطالعهی بیشتر در این زمینه میتوانید به کتاب «قصه چیست؟» نوشته مهدی حجوانی (3) و «عوامل داستان» نوشته الهه بهشتی (4) مراجعه کنید.
انواع داستان
از آنجایی که کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی مختص داستان کوتاه است، موارد و نکاتی که در گفتارهای بعدی میآید نیز در مورد داستان کوتاه خواهد بود. اما در پایان این گفتار بد نیست که مروری سریع بر انواع داستان داشته باشیم.
داستان را به انواع زیر تقسیم میکنند:
• رمان (ناول)
• داستان بلند
• داستان نیمه بلند (ناولت)
• داستان کوتاه (نوول)
• داستانک (داستان کوتاه کوتاه)
رمان (Novel)، یکی از معروفترین انواع داستان است که همگی با آن و با بسیاری از آثار ادبی کلاسیک جهان ـ که در این قالب نوشته شده است ـ آشنا هستیم. رمان، داستانی بلند و معمولا بیشتر از چهارصد صفحه است و ممکن است از ده هزار صفحه نیز فراتر رود. رمان دارای شخصیتهای بسیار است که هر کدام پیچیدگیها و ابعاد مختلفی دارند. در رمان سلسلهای از حوادث بزرگ و کوچک وجود دارد و غالبا چند ماجرا یا خط طرح موازی رمان را به پیش میراند. توصیف و توضیح کامل رمان قطعا نیازمند کارگاه و مجالی جداگانه است و در اینجا به همین مختصر بسنده میکنیم.
داستان بلند نیز ـ همان طور که از نام او مشخص است ـ داستان بلندی است اما معمولاً پیچیدگیهای رمان را ندارد. اصولاً وجه تمیز رمان و داستان بلند آن قدر کم است که بعضی نویسندگان این دو قالب را یکی دانسته اند.
داستان نیمه بلند داستانی ما بین داستان کوتاه و داستان بلند است و به جز حجم آن (که غالباً بیشتر از 50 صفحه است) خصوصیات کلی داستان کوتاه را دارد.
داستان کوتاه (فرانسه: Nouvelle، انگلیسی: Short story) را به تفصیل در گفتار بعد توضیح خواهیم داد.
داستانک (داستان کوتاه کوتاه) در مقاله «مینی مال چیست؟» نوشتهی محمود بلالی شرح داده شده است. (5)
تمرین
این گفتار تمرینی ندارد.
گفتار 2
________________________________________
داستان کوتاه
مقدمه
داستان کوتاه ترجمهی کلمهی Short story انگلیسی و مترادف با نوول (Nouvelle) فرانسوی است (بنا بر این به کار بردن «نوول» به جای «ناول (Novel)»، «ناولت (Novelette)»، یا «رمان» در فارسی صحیح نیست). (1)
داستان کوتاه به شکل امروزی در قرن نوزدهم ظهور کرد. «ادگار آلن پو» و «گوگول» را میتوان پدران داستان کوتاه دانست. پو در سال 1842 اصول انتقادی و فنی خاصی ارایه داد که تفاوت میان شکلهای کوتاه و بلند داستان نویسی را مشخص میکرد، گر چه بسیاری از آن اصول همچنان در داستان کوتاه نویسی تقض میشد. اما اصلاح «داستان کوتاه (Short story)» اولین بار توسط منتقدی به نام براندر ماتیوز در سال 1885 مطرح شد.
از قرن نوزده تا هم اینک در قرن 21 تغییرات، تحولات، و به عبارتی سیر تکاملی سریعی در داستان کوتاه رخ داده است که مدیون نویسندگان بزرگ داستان کوتاه است؛ نویسندگانی چون: ایوان تورگهنف، گوستاو فلوبر، لو تولستوی، گیدومو پاسان، آنتوان چخوف، هنری جیمز، جوزف کنراد، او هنری، ماکسیم گورکی، جک لندن، شروود اندرسن، استفن کرین، دی اچ لارنس، فرانتس کافکا، جیمز جویس، کاترین منسفیلد، رینگ لاردنر، ویلیام سامرست موام، ویلیام سارویان، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، فرانک تو کانر، آلبر کامو، جیمز تربر، جی دی سالینجر، و ... (2)
تعریف داستان کوتاه
گمان نمیکنم کسی بتواند ادعا کند که تعریف کامل و جامعی از داستان کوتاه ارایه کرده است. زیرا تعریف یعنی مشخص کردن حدود و داشتهها و نداشتهها. و داستان کوتاه که نوعی هنر نگارشی است آن قدر وسیع، متنوع، و استثنا پذیر است که در بند کردن آن با یک تعریف، بسیار سخت مینماید.
داستان کوتاه، تخیلات ذهنی نوشته شده در چند صفحه از یک نویسنده است که در آن، برههای از زندگی شخصیت یا شخصیتهای ساختهی ذهن نویسنده و حادثهای برای آنان روایت شده است.
شاید تعریف بالا کاملترین و جامعترین تعریف برای داستان کوتاه نباشد، زیرا همان طور که گفته شد اصولاً نمیتوان داستان کوتاه را با تمام ظرایف و نکاتش در یک یا چند جمله تعریف نمود یا چارچوب مشخص و محدودی برای آن متصور شد. در حقیقت به نظر میرسد داستان کوتاه یک تعریف تجربی است و نویسندهی تازهکار با اندوختن تجربه و مطالعهی داستانهای نویسندگان معروف میتواند به صورت معرفتی به این تعریف دست یابد. برای مثال تا کنون فکر کرده اید که چه تعریفی میتوان از نقاشی ارایه کرد؟ با این همه روش نقاشی، ابزار متفاوت، و سبکهای مختلف، چه تعریفی میتوان ارایه داد که هم آثار ونگوک را در بر بگیرد و هم آثار پیکاسو را؟ هم سبک کلاسیک را و هم شیوهی کوبیسم را؟ اما اگر کسی به یک موزه نقاشی سدههای مختلف برود، و نقاشیهای قرن 16 تا 21 را ببیند، شاید مفهموم هنر نقاشی را تا حدی درک کند و دیگر نیازی به تعریف کلامی این هنر نداشته باشد.
از ویژگیهای داستان کوتاه میتوان به حجم اندک آن در مقابل «رمان»، «داستان بلند» و «داستان نیمه بلند» اشاره کرد. محدودهی معمول داستان کوتاه بین 5 تا 15 صفحهی کتابی است و بندرت ممکن است تا مرز 49 صفحه تجـ*ـاوز کند. همچنین داستان کوتاه در اغلب موارد تنها دارای یک شخصیت اصلی است و تعداد شخصیتهای فرعی داستان از سه تا چهار نفر فراتر نمیرود (در مورد شخصیتهای داستان کوتاه به تفصیل در جلسهی چهارم سخن خواهیم گفت). داستان کوتاه همیشه تنها یک حادثهی اصلی دارد و خط طرح داستان مستقیم و یک بعدی است؛ یعنی مسیر داستان شاخ و برگ اضافه ندارد و در جهت رسیدن به حادثهی اصلی است (در مورد مفهوم حادثه در جلسهی پنجم و در مورد «خط طرح» در جلسهی دوم صحبت خواهیم کرد). این ویژگیها «داستان کوتاه» را از «رمان» متمایز میکند. (3)
ارزش واقعی داستان کوتاه ـ که آن را بصورت یکی از تکان دهندهترین ابزارهای مؤثر بر گروههای مختلف جامعه در آورده است ـ پیام رسانی سریع، همدردی با مردم جامعه، و انتقاد هنرمندانه از وضعیت موجود است.
همان طور که در گفتار قبل نیز گفته شد، تعریف و منظور ما از «داستان کوتاه»، تعریف خاصی است و منظور نوشتهای برخاسته از خلاقیات و نوآوری ذهن هوشیار یک نویسنده است و با مقولاتی مانند «اسطوره»، «قصه»، «حکایت»، «روایت»، «خاطره» و... کاملاً متفاوت است. «داستان کوتاه» اگر چه ساختهی ذهن و خیال نویسنده است، اما مانند آیینهای از زندگی واقعی بشری است و شخصیتهای آن باید انسانهایی باشند که خواننده بتواند آنها را باور کند.
آموزش داستان کوتاه
کارشناسان آموزشی و تربیت، آموزش را مترادف با ایجاد تغییر رفتار در فراگیر دانستهاند. بنا بر این هنگامی که بحث از آموزش به میان میآید، خواسته یا ناخواسته صحبت از بایدها و نبایدهاست و از طرف دیگر بایدها و نبایدها یعنی ایجاد قانون، قید، بند، حدود، و مرز؛ و صد البته آموزش داستان نویسی نیز از این سخن مستثنی نیست، اما...
اما چگونه میتوان چیزی را که از جنس هنر است و به همین دلیل ماهیتی نوآور و ساختار شکن دارد در چارچوبی مشخص و محدود قرارداد؟ چگونه میتوان داستان را با تمامی شیوههای نگارش و سبکهایی که متأثر از قرنها تجربه و تلاش و نوآوری است، در بند چندین و چند قانون و قاعدهی خشک به نام «فنون داستان نویسی» اسیر کرد؟ و چگونه میتوان از نویسندهی داستان انتظار نوآوری داشت حال آنکه در زندان قواعد از پیش تعیین شده اسیر شده است؟
پاسخ این است که این قواعد و قوانینی ـ که با نام فنون داستان نویسی ارایه میشوند ـ هیچ کدام وحی منزل و حکم به لا بدیل نیستند. این فنون تنها قواعد کلی و اصول اولیه داستان نویسی و سبک و شیوهای که امروزه رایج است را بیان میکنند و تخطی از آنها لزوماً به معنی خروج از مکتب داستان نویسی نیست. بسیاری از نویسندگان بزرگ و صاحبان سبک نیز قواعدی از این دست را زیر پا گذاشته اند و سبک یا مکتب جدیدی بنیان نهاده اند. برای مثال ثبات زاویه دید در طول نگارش داستان، یکی از اصول اولیه و بنیادی داستان نویسی سنتی بود (زاویه دید در جلسه سوم تدریس خواهد شد). اما بعضی از نویسندگان با زیرپا گذاشتن این اصل و ایجاد شیوهی جدیدی از نگارش داستان، نه تنها سبک جدید در زاویه دید داستان به وجود آوردند، جوایز ارزندهای از جمله جایزهی نوبل ادبی را نیز به خود اختصاص دادند.
ولی باید به این نکته توجه داشت که ساختار شکنی و نوآوری در هر هنری، اگر با دید باز و روش صحیح انجام نشود، به از بین رفتن آن هنر میانجامد. «برای شکستن هر قابی باید حدود و زوایای آن را به کمال شناخت». اگر نیما یوشیج قالب شکنی کرد و شعر نو را در مقابل (یا بهتر است بگوییم در کنار) شعر سنتی (کلاسیک) معرفی نمود، به این معنی نیست که او از شعر سنتی بیاطلاع یا بیزار بوده است. مطالعات و تسلط نیما در ادبیات فارسی و بیش از ده قرن شعر سنتی بیشک پی و اساس شعر نوی او را تشکیل میدهد و او برای شکستن محدودیتهای شعر سنتی ناگزیر از شناخت کامل آن بود. همین مطلب را میتوان به هنرهای دیگر مانند نقاشی، داستان نویسی، نمایش و سینما، و... بسط داد. هیچ نوآوری یا سبک جدیدی بدون پشتوانهی تجربهها قدیم و تسلط بر آنها به وجود نمیآید.
کوتاه سخن اینکه هیچ کدام از مطالب و فنون نوشته شده در این کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی، مطلق نیست و قطعاً مطالب و نظرات ضد آن حتی در آثار بزرگان وجود دارد. حتا بعضی از این مطالب ممکن است جزء اصول یک مکتب نگارشی باشند، در عین اینکه در سبک دیگر ناپسند و نگوهیده است. اما از شما انتظار میرود که مطالب آموزش داده شده را به عنوان کلیات داستان نویسی قبول کنید و تمرینها را بر پایهی آنها انجام دهید.
اولین گام در نوشتن داستان کوتاه
بی شک اولین گام برای ورود به جمع نویسندگان داستان کوتاه، «خواندن» است! خواندن داستانهای کوتاه خوب از نویسندگان موفق موجب تجربه اندوزی و آموزش دیدن نویسندهی تازهکار خواهد شد و نگرش او به داستان کوتاه و ارکان و عناصر آن را تصحیح میکند. البته باید مد نظر داشت که هر نویسنده شیوه و سبک خاصی برای نوشتن داستان کوتاه دارد و خود مقولهی «نوشتن» نیز دست نویسندگان را در نوآوری شیوههای جدید باز گذاشته است؛ با این حال میتوان اصولی کلی را یافت که در بیشتر داستانها و نوشتههای نویسندگان بزرگ رعایت میشود و با تکیه بر آنها، نکاتی را به عنوان اصول و ارکان داستان کوتاه تعریف نمود.
در کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی نیز سعی بر این است که آشنایی با داستان کوتاه و اصول داستان نویسی بیشتر با خواندن داستان کوتاه و نقد آنها آموزش داده شود.
تمرین
(لطفا تمرین های این گفتار و گفتار بعد را تا پایان روز جمعه 17 اسفند ماه، برای مدرسین ارسال نمایید.)
دو داستان زیر را بخوانید:
• ماجرای من و شریکم / محسن پرویز
• آدم های آبرودار / احمد عربلو
نکتهی بسیار مهم: داستانهای ارایه شده در جلسههای ابتدایی کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی، داستانهای نسبتاً ساده ای هستند. این داستانها مطمئنا بهترین داستانهای نویسندگانشان نبوده اند و نویسندگان آنها آثار بهتر و درخور توجه دیگری دارند، اما بر اساس اهداف تعیین شده در جلسههای ابتدایی کارگاه، از این داستانها استفاده شده است. همچنین در این گفتار با توجه به مطالب خشک گفته شده و قلم خشکتر حقیر، برای تغییر ذایقه از داستانهای طنز استفاده شده است، و این امر بدان معنی نیست که هدف این کار گاه آموزش داستان طنز است یا پس از این نیز از داستانهای مشابه استفاده خواهد شد.
منابع
1. میرصادقی جمال. داستان کوتاه. در: میرصادقی جمال (مولف)، ادبیات داستانی. موسسه فرهنگی ماهور. تهران. چاپ دوم، 1360.
2. میرصادقی جمال. داستان کوتاه و پیدایش آن. در: میرصادقی جمال (مولف)، ادبیات داستانی. موسسه فرهنگی ماهور. تهران. چاپ دوم، 1360.
3. بروتن ت آلن. داستان کوتاه چیست؟ در: سعید فضائلی (مولف)، داستان کوتاه. انتشارات موسسه ایران. تهران. چاپ اول، 1376.
گفتار 3
________________________________________
ایده یا فکر اولیه
مقدمه
از گوشه ی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب می رود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن می گذرید. این موضوع آنقدر بی اهمیت است که لحظه ای بعد این تصویر نیز زیرصدها تصویری ـ که بعد از آن در پی می آیند ـ دفن میشود. یکی دو دقیقه بعد هم هیچ اثری از تصویر آن چکمه در ذهنتان نمانده است.
از گوشهی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب میرود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن میگذرید اما ناگهان بر می گردید و با دقت به چکمه خیره میشوید. گویا مسالهی مهمی ذهن شما را به خود مشغول کرده است! چکمه همان طور که لابه لای سایر آت وآشغالهای توی جوی، غلت زنان از شما دور می شود، نگرانی عجیبی در شما ایجاد می کند! دلتان به حال چکمه می سوزد! از خود می پرسید سرنوشت این چکمه چه خواهد شد؟! این چکمه از کجا آمده؟ متعلق به چه کسی بوده؟ پس آن یکی لنگه اش کجاست؟ نکند مال یک بچه بوده که از پایش افتاده؟ الان آن بچه کجاست؟ نکند دنبال چکمه اش می گردد؟ چکمه چگونه از پایش در آمده؟ اگر بچه از خانوادهی فقیری باشد و در این هوای سرد به چکمه اش نیاز د اشته باشد چه؟ چگونه ممکن است دوباره به چکمه برسد؟! و دهها پرسش دیگر که ذهن شما را رها نمی کند و چه بسا تا ماهها در گوشهی ذهنتان به دنبال یافتن پاسخی قانع کننده برای این پرسشها باشید.
حتماً تا الان متوجه منظور من شده اید. تفاوت این نوع نگاه منجر به ساخت یک داستان خواهد شد. حتماً میدانید بر اساس همین پرسشها داستان بسیار معروفی نوشته شده است به نام «چکمه» از آقای هوشنگ مرادی کرمانی. البته ما نمیدانیم به درستی ایدهی این داستان چگونه شکل گرفته اما بهتر است این گونه خیال کنیم که این داستان خواندنی، با دیدن چنین تصویری آغاز شده است. یعنی دیدن چکمهای که در جوی آبی غلت میخورد! من بعد از خواندن این داستان نسبت به تمام لنگه کفشهایی که در گوشه و کنار خیابان میبینم حساس شدهام!
بسیار خوب! از آن لحظه ای که شما برگشتید و با دقت به احوال آن چکمه دقیق شدید و نگران صاحب آن چکمه شدید، ایده یا فکر اولیه شکل گرفته است. بنا بر این فکر اولیه از هر جایی ممکن است به ذهن شما برسد. دیدن یک عکس در یک مجله، شنیدن فریاد «نون خشک نمکیه»ی یک بچه مدرسه ای از توی خیابان، دیدن یک سگ ولگرد که جای جای بدنش پر از جای ضرب و شتم است، دیدن یک شاخه گل سرخ توی سطل زباله و به یاد آوردن یک خاطره، خواندن یک داستان، دیدن یک فیلم و یا هر چیز دیگر می تواند محرکهای خوبی برای شکل گرفتن یک ایده باشد. مهم آن است که گیرندههای حساسی داشته باشید و نسبت به اتفاقات ریز و درشت اطراف بی تفاوت نباشید.
همهی نویسندگان دفترچهای دارند که ایدههای فراوانی را در آن ثبت کرده اند. آنها آن قدر این کار را تکرار کرده اند که ذهنشان به سرعت نسبت به وقایع واکنش نشان میدهد و زودتر از دیگران قادر به کشف لحظهها هستند. شکل گرفتن ایده در ذهن مثل کاشته شدن یک دانه در زمین است که اگر باغبان، هوای آن را داشته باشد، با رسیدگی بسیار، رفته رفته به درختی تنومند تبدیل خواهد شد. یادتان باشد که در ابتدای امر ممکن است تعداد ایدههایتان به نسبت داستانهایتان صد به یک باشد! ممکن است این گونه تصور کنید که ایدههای بسیار نویی در اختیار دارید اما توان تبدیل کردن آن ها را به داستان ندارید. این موضوع کاملاً طبیعی است. بسیاری از ایده های شما این ویژگی را دارند که تا زمانی که به داستان نویسی قهار تبدیل نشده اید اجازهی داستان شدن خود را به شما نخواهند داد! بنا بر این سوژه هایتان را کنار بگذارید و مطمئن باشید روزی فراخواهد رسید که با تسلط بر اصول نویسندگی از آنها داستانی خوب خواهید نوشت. سید مهدی شجاعی دربارهی آخرین رمانش گفته است که از شکل گیری ایدهی آن بیست سال میگذرد!
این را هم در نظر داشته باشید که با داشتن دهها فکر اولیه در سر نباید ذوق زده شد!! چرا که پس از فکر اولیه دو گام بلند بسیار مهم تا نگارش یک داستان فاصله است که یکی همان رسیدن به یک طرح منسجم است و دیگری تبدیل طرح به داستان که به گفته ی بزرگان این بخش دوم، خلاقانهترین بخش داستان نویسی محسوب می شود.
انتخاب سوژه، ایده یا فکر اولیه
یکی از ویژگی انسانها زمانی که فارغ از کارهای روزمره دور هم جمع می شوند، تعریف وقایعی است که از سر گذرانده اند. اگر در یک جمع دوستانه که حرفها گل انداخته بخواهید ماجرایی را تعریف کنید، آیا از خیل اتفاقهای روزمره، دست به انتخاب نمیزنید؟
اگر چه ممکن است این انتخاب ناخوداگاه باشد، دلایلی دارد! شما در انتخاب ماجرایتان به تازگی داشتن آن برای جمع فکر کرده اید. به جذاب بودن آن و همچنین نتیجه گیری آن. آیا میشود کسی این گونه روایت کند:
راستی بچهها! من امروز که صبح از خواب پاشدم نماز خواندم. بعد دست و رویم را شستم. بعد صبحانه خوردم. سپس از خانه بیرون رفتم. دانشگاه رفتم و عصر با تاکسی برگشتم خانه. خیلی خسته بودم و خوابیدم. بعد که بلند شدم چای خوردم!
شما اگر دوست صمیمی چنین آدمی باشید او را به خاطر چنین روایت بی معنایی شماتت نخواهید کرد؟!
حالا فرض کنید دوست شما این گونه روایت کند:
امروز صبح وقتی از خانه بیرون آمدم دو مرد جلویم را گرفتند. گفتند: شما آقای مسعودی هستید. گفتم:بله. گفتند:شما باید با ما بیایید به ادارهی پلیس!
بزرگان میگویند داستان از جایی شروع میشود که تعادل به هم بخورد. در روایت اول چون نظم عادی زندگی به هم نخورده، داستانی نیز شکل نگرفته است. جذابیتی وجود ندارد و کسی علاقه مند به دانستن این اتفاقات روزمرهی تکراری نیست. اما همه ی ما علاقه مندیم بدانیم بر سر آقای مسعودی چه میآید! بنا بر این میتوان گفت: «بر هم خوردن تعادل» نیز یکی از مشخصه های یک ایدهی خوب است.
حالا اگر بخواهید ماجرایی را نه برای جمع محدود دوستان، که برای طیفهای گستردهتری از انسانها تعریف کنید، چه؟ مثلاً تمام بچههای عالم یا همهی جوانان کشورتان!
مسلماً انتخاب سختتر خواهد شد. برای مثال وقتی شما برای جمع دوستان داستانی تعریف میکنید از آنها پیش زمینهای دارید. آنها نیز از شما و شخصیتهای داستانتان پیش زمینه دارند. به قول معروف اگر بگویید «ف» آنها تا فرحزاد رفته اند... اما مخاطب انبوه که شما را نمیشناسد. آن مثلاً سعید نامی که شما درباره اش حرف میزنید را نمی شناسد و از مشخصات ظاهری، اخلاقی و باطنی او چیزی نمیداند. پس چگونه باید ماجرا را روایت کرد؟ پاسخ به این پرسش را در جلسههای آینده خواهید یافت. اینجا بحث بر سر انتخاب فکر اولیه یا ایده است!
میگویند نویسندگان تازه کار بهتر است در انتخاب فکر اولیهی داستانهایشان به سراغ تجربه های ملموس زندگی بروند. بدون شک هر یک از ما در زندگی تجربههای منحصر به فردی داریم. اتفاقهایی که مختص ماست و جز ما کسی از آنها اطلاعی ندارد. اینها بهترین دستمایهها هستند. چرا که نویسنده از آنها و هر چه پیرامون آن است شناخت کاملی دارد و با کمی درایت میتواند داستانی باور پذیر و مقبول ارایه دهد. کسانی که تجربه هایشان از زندگی غنی تر و پربار تر است داستان نویسان بهتری خواهند شد.
بنابراین با رجوع به خاطراتتان آنهایی را که خاصتر، جذابتر و برجستهترند، انتخاب کنید. واقعیت آن است که این مرحله آموختنی نیست. این شما هستید که انتخاب میکنید و خودتان باید این تشخیص را بدهید که آیا این فکر، همهی آن مشخصات لازم را دارد؟!
و آخر اینکه لازم نیست برای نوشتن ایده یک طومار تهیه کنید. کافی است هر موضوع جالبی که به ذهنتان رسید یا جرقهای که از مشاهدهی حادثهای در ذهن شما ایجاد شد را در دفترتان یاداشت کنید تا سر فرصت به آن فکر کنید.
تمرین:
1- نگارش پنج ایده که به نظر شما مناسب یک داستان کوتاه است.
مثال:دانش آموزی که قصد پنچر کردن اتومبیل معلمش را دارد!
مردی که اتومبیلش وسط جاده خراب می شود.
سربازی که تصمیم به فرار از خدمت می گیرد.
2- ایدهی احتمالی 2 داستانی را که در گفتار قبلی خوانده اید، ینویسید.
داستان و انواع آن
مقدمه
هنگامی که میان کتب و جزوات مختلف به دنبال مقدمهای برای این گفتار میگشتم، مقدمهی استادم، دکتر مجید شاه حسینی، را که سالها پیش بر پژوهش خام من در مورد قصه نویسی آورده بود، یافتم. مطلوب است که آن مقدمه را با اندکی تلخیص و تصرف بر نوشتهی خود مقدم کنم:
«ادبیات داستانی» یا به تعبیر رایج آن «قصه گویی» پیشینهای به قدمت تاریخ حیات آدمی دارد. بشر از همان آغاز که پای بر این خاکدان نهاد به تفسیر و تاویل حقایق پیرامون خویش پرداخت و در این رهگذر از تخیل خود نیز مدد گرفت، اینگونه بود که نخستین قصه زاده شد. بشر اولیه ذهن ساده ـ ولی خیال پرداز ـ داشت. از این رو به تمامی اشیا و وقایع پیرامون خود، جنبهای نمادین و اسرارآمیز میبخشید و از همین جا بود که نخستین افسانهها و اساطیر پدید آمدند. تو گویی هنر افسانه پردازی و اسطوره سازی از همان آغاز در ناخودآگاه جمعی بشر مستتر بود، که اگر جز این است؛ خالق بشر خود به زبان قصه سخن نمیگفت. و مگر همین شباهت ظاهری میان زبان وحی و اسطوره نبود که کفار قریش با تمسک به آن، کتاب الهی را «اساطیر الاولین» میخواندند؟ و لابد میپرسی: «کدام شباهت؟ آن حکایت که پروردگار عالم «احسن القصص» نامیدش، حقیقتی بود راست و بیشبهه؛ و این قصه واقعی را با افسانه و اسطوره چه کار؟» ولی من میگویم: مگر من و تو وقتی قرآن میخوانیم تنها به ظاهر آیات استناد میکنیم و اینکه کدام واقعهی مسلم تاریخی را برای ما بازگو میکنند؟ اگر این است، پس این همه تفسیر و تاویل آیات از چه روست؟ پس چرا به قرآن تفال میزنیم و استخاره میکنیم؟ پس چرا از ظاهر آیاتی که به وقایعی مشخص اشاره دارند، حقایقی دیگر را در مییابیم؟ آیا جز این است که کلام الهی ظاهری دارد و بواطنی؟ مسلما ظاهر آیات خلاف واقعیت نیست، ولی آنکه به ظاهر بسنده میکند از حقایق باطنی محروم میماند. باطن قرآن نیز مستورهای است هزار تو که هر کس متناسب با درک خویش نکتهای از آن در مییابد. به دریایی عمیق و بی کران میماند. هر بیننده متناسب با قوهی دید خود حقیقتی را در عمق مشخص به نظاره مینشیند. آنکه چشمی نزدیک بین دارد تنها سطح آب را می نگرد و آنکه نگرشی ژرف دارد، زیبایی لولو و مرجان را در اعماق به نظاره مینشیند. این گونه است که قرآن کتاب تمامی قرون و اعصار نام میگیرد و تمام حوایج بشری را در طول تاریخ پاسخ میگوید. لذا ارزش قصههای قرآن به «واقعی» بودنشان نیست، به «حقیقی» بودن آنهاست. این همه را آوردم تا این یک سخن را بگویم: «آنها که قصههای قرآن را به صرف واقعی بودنشان میپذیرند و اساطیر بشری را نیز تنها به بهانهی دروغ بودن تکفیر میکنند، نه قرآن را می شناسند و نه اسطوره را...» به زعم اینان همین که کفار قریش آیات الهی را «اساطیر الاولین» نام نهاده اند، کفایت میکند تا هرگونه اسطوره سازی و قصه پردازی را منکری بزرگ و گناهی نابخشودنی بدانیم! و خاتمه کلامشان این گفتار مبتذل که: «مگر نه اینکه قصه دروغ است و دروغگویی حرام؟ پس قصه گویی حرام است!» غافل از آن که قصه بیان نمادین «حقیقت» است و نه «واقعیت». لذا سنجش آن به ترازوی «واقعیت» (راست یا دروغ) خطایی است بزرگ. نه نویسندهای که قصه را میپردازد و نه خوانندگانی که به پای نقل او مینشینند، هیچ یک را هوای آن نیست که به گفتاری واقعی و راست دل سپرده اند؛ آنها در پی حقیقتی هستند که در ورای قالب عبارت میباید جست. و سینما نیز از همین مقوله است. بینندهای که داستانی را در قالب فیلم به نظاره مینشیند، خود به خوبی میداند که این تصاویر واقعی نیستند. بازیگران اسامی دیگری دارند و شخصیت و منشی دیگرگون... آن که کشته میشود در واقع نمرده است و آن که ثروتی کلان دارد، در عالم واقع بازیگری مقروض است که تنها به دستمزد پایان فیلم چشم دوخته... طبق آنچه گفته شد تماشای هر فیلم داستانی؛ پذیرش دروغی خود خواسته است. همهی ما این روایت خلاف را میپذیریم تا به حقیقتی متعالیتر دست یابیم (پیام فیلم یا داستان) و این نه از آن جانب است که هدف متعالی، کاربرد وسیلهی نادرست را توجیه می کند؛ بلکه سخن بر سر این است که ما به کدام اجازه آنچه را که اصولا از سنخ واقعیت نیست (و به عالم حقیقت نسب میبرد) به ترازوی راست یا دروغ میسنجیم؟
[...] هستند کسانی که هنوز هم قصه را به صرف دروغ بودن تکفیر میکنند و جماعت قصاصین را از زبان نبی اکرم(ص) ملعون میدانند! و تا این چنین است، وای به حال قصه نویس مسلمان که در این روزگار وانفسا سر آن دارد تا در برابر این همه قصه نویس لامذهب قد علم کند و اثری در خور بیافریند که به ناگاه بـ..وسـ..ـهی تازیانه تکفیر حضرات را ـ از قفا ـ بر گردهی خویش حس میکند. قدر مسلم آنکه نویسندگان بیدین را از این لعن و تکفیرها باکی نیست، چه بسا از این همه نادانی و تحجر مسرور هم میشوند؛ ولی نویسندهی مسلمان در این هنگامه خون دل میخورد و دم بر نمیآورد و جز این چاره چیست؟
و این تنها یک روی سکه است. در سوی دیگر خیل نویسندگان ضد دین را میبینی که با تعداد بیشتر و تجربهای فراتر از تو، شب و روز قلم میزنند و آثاری جذاب (ولی ضد ارزش) میآفرینند و در این میان تکلیف تو چیست؟ جز آن که؛ در وهله نخست: نقادی زبر دست باشی و آثار ـ ظاهرا مدرن ـ حضرات را به چاقوی نقد تشریح کنی؛ نقاد باشی و نیش قلمهای موذیانهی مخالفین را تاب بیاوری، نقاد باشی و کلاه اعتقادات را دو دستی بچسبی تا باد نبرد! و در وهله بعد: نویسندهای باشی فکور و هنرمند تا به «اعجاز قلم» اعتقادات را ترویج کنی: موسایی باشی و قلمت را به میدان افکنی تا این همه شعبدهی ساحران را فرو بلعد و باطل سازد. ابراهیم باشی و این همه بت فرهنگی را به تبر قلمت در هم کوبی. شعبدهی این همه سامری، تنها به کلام یک کلیم باطل میشود و دریغ از موسیایی و یدبیضایی و عصایی [...] (1)
تاریخچه داستان
اگر چه پیدایش داستان امروزی را به قرن 18 و 19 میلادی نسبت میدهند، برای ریشه یابی داستان و داستان نویسی باید به گذشتهها رجوع کرد. برای مثال در کشور خودمان، شیخ اجل، سعدی شیرازی، داستانهای بسیاری را در قالب حکایتهای گلستان یا مثنویهای بوستان روایت کرده است. در همان قرن مولوی داستانهای فلسفی را در قالب نظم میسرود. پیش از آنها نیز عطار نیشابوری داستانهای زیبای اخلاقی و عاشفانه را به نظم میگفته است. پنج گنج نظامی معروفتر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد و شاهنامهی فردوسی که پیش از اینها سروده شده بود نیز داستانهای حماسی و عشقی بسیاری در خود دارد. اما قدمت داستان سرایی از این نیز بیشتر است. قرآن، انجیل، و تورات هر کدام حاوی قصههایی هستند که جدای از قداست برای پیروان ادیانشان، نوعی داستان به شمار میروند. ولی بیشک پیدایش داستان به گذشتههایی دورتر در تمدن بابل، یونان، مصر و چین باز میگردد که در قالب افسانه و اسطوره نسل به نسل و سـ*ـینه به سـ*ـینه بازگو شده است. بعضی معتقدند نقاشیهای به دست آمده از انسانهای غارنشین نیز، نوعی روایت نقال گونه بوده است.
قطعا آنچه امروزه به عنوان «داستان» مطرح میشود، تفاوتهای بسیاری چه از نظر ساختار و چه از نظر ظاهر و محتوا با قصهها و افسانهها و مانند آنها دارد، اما نمیتوان داستان مدرن را ـ با وجود تمامی این تفاوتها ـ قالبی جدا از اسلاف خود خواند. آنچه مسلم است آنکه نقالی انسانهای غارنشین در کنار آتش و کوه، افسانه پردازیهای انسانهای ما قبل تاریخ، اسطورههای ملل مختلف، حکایتهای اخلاقی، منظومههای حماسی، عشقی، اخلاقی، قصههای مادربزرگها برای خواب کردن کودکان، وغیره و غیره همگی از یک منشا ـ که همانا فطرت حقیقتجو و تمثیلگرای انسان است ـ برخاسته اند و سیر آنها در طول هزاران سال در نهایت منجر به داستان امروزی با اسلوب و اساس کنونی شده است.
تعریف داستان و تفاوت آن با دیگر قالبها
اصطلاحهای مختلفی در مورد داستان در زبان فارسی وجود دارد که گاه بعضی را معادل یکی از اصطلاحهای فرنگی گرفته اند، اصطلاحهایی همچون داستان (Story)، قصه (Tale)، افسانه (Legend)، اسطوره (Myth)، حکایت، سمر، سرگذشت، خاطره، ماجرا، مثل، متل، حدیث، انگاره، خرافه، و.... فرهنگ نویسان و ادیبان وجه افتراقی برای هر کدام از این اصطلاحها در نظر گرفتهاند، گر چه تفکیک کامل و بیشبههی آنها از یکدیگر امکان پذیر نیست. همهی این اصطلاحها در کل به آثاری گفته میشود که که جنبهی خلاقانهی آنها بر جنبههای دیگرشان میچربد. (2)
بیان تشابهها و تفاوتهای داستان یا دیگر اطلاحهای گفته شده از حوصلهی این گفتار خارج است، در اینجا تنها سعی میکنیم که ابعاد و حدود کلی داستان را، آن طور که امروزه مصطلح است و در ادامهی مطالب نیز منظور نظر نویسنده است، بیان کنیم.
«داستان، خلق شخصیتهای باور کردنی، تشریح روابط آن شخصیتها، و مواجه کردن آنها با وقایع و حوادث، در نثری خلاقانه و برامده از تجربه و نوآوری نویسنده است.»
این تعریف شاید مورد توافق همگان نباشد، اما به هر حال ابعاد کلی داستان امروزی را نشان میدهد. طبق این تعریف شخصیتهای افسانهای، به قول قدیمیها «از ما بهترون»، پریها، دیوها، و مانند آنها در داستان امروزه جایی ندارند. شخصیتها باید باور کردنی و مانند انسانهای کنونی باشند. طوری که خواننده احساس کند خود یا هر کس دیگر را میتواند جای آنها بگذارد. بنا بر این شخصیتهای تمثیلی قصهها در داستان امروزی جایی ندارند.
همچنین طبق این تعریف، داستان امروزی در بستر روابط شخصیتها و تعامل آنها با حوادث و اتفاقات پیرامونشان روایت میشود. بنا بر این اتفاقات بی ربط و صرفاً معجزهگونه که در بعضی اساطیر و افسانهها گرهگشای مشکلات شخصیتها بود و اکثراً از طرف رب النوعان و خدایان اعطا میشود، در داستان امروز وجود ندارد.
تعریف داستان و تفاوت آن با دیگر قالبها ـ به ویژه قصه ـ را در همین حد میپذیریم تا بحث به درازا نکشد. برای مطالعهی بیشتر در این زمینه میتوانید به کتاب «قصه چیست؟» نوشته مهدی حجوانی (3) و «عوامل داستان» نوشته الهه بهشتی (4) مراجعه کنید.
انواع داستان
از آنجایی که کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی مختص داستان کوتاه است، موارد و نکاتی که در گفتارهای بعدی میآید نیز در مورد داستان کوتاه خواهد بود. اما در پایان این گفتار بد نیست که مروری سریع بر انواع داستان داشته باشیم.
داستان را به انواع زیر تقسیم میکنند:
• رمان (ناول)
• داستان بلند
• داستان نیمه بلند (ناولت)
• داستان کوتاه (نوول)
• داستانک (داستان کوتاه کوتاه)
رمان (Novel)، یکی از معروفترین انواع داستان است که همگی با آن و با بسیاری از آثار ادبی کلاسیک جهان ـ که در این قالب نوشته شده است ـ آشنا هستیم. رمان، داستانی بلند و معمولا بیشتر از چهارصد صفحه است و ممکن است از ده هزار صفحه نیز فراتر رود. رمان دارای شخصیتهای بسیار است که هر کدام پیچیدگیها و ابعاد مختلفی دارند. در رمان سلسلهای از حوادث بزرگ و کوچک وجود دارد و غالبا چند ماجرا یا خط طرح موازی رمان را به پیش میراند. توصیف و توضیح کامل رمان قطعا نیازمند کارگاه و مجالی جداگانه است و در اینجا به همین مختصر بسنده میکنیم.
داستان بلند نیز ـ همان طور که از نام او مشخص است ـ داستان بلندی است اما معمولاً پیچیدگیهای رمان را ندارد. اصولاً وجه تمیز رمان و داستان بلند آن قدر کم است که بعضی نویسندگان این دو قالب را یکی دانسته اند.
داستان نیمه بلند داستانی ما بین داستان کوتاه و داستان بلند است و به جز حجم آن (که غالباً بیشتر از 50 صفحه است) خصوصیات کلی داستان کوتاه را دارد.
داستان کوتاه (فرانسه: Nouvelle، انگلیسی: Short story) را به تفصیل در گفتار بعد توضیح خواهیم داد.
داستانک (داستان کوتاه کوتاه) در مقاله «مینی مال چیست؟» نوشتهی محمود بلالی شرح داده شده است. (5)
تمرین
این گفتار تمرینی ندارد.
گفتار 2
________________________________________
داستان کوتاه
مقدمه
داستان کوتاه ترجمهی کلمهی Short story انگلیسی و مترادف با نوول (Nouvelle) فرانسوی است (بنا بر این به کار بردن «نوول» به جای «ناول (Novel)»، «ناولت (Novelette)»، یا «رمان» در فارسی صحیح نیست). (1)
داستان کوتاه به شکل امروزی در قرن نوزدهم ظهور کرد. «ادگار آلن پو» و «گوگول» را میتوان پدران داستان کوتاه دانست. پو در سال 1842 اصول انتقادی و فنی خاصی ارایه داد که تفاوت میان شکلهای کوتاه و بلند داستان نویسی را مشخص میکرد، گر چه بسیاری از آن اصول همچنان در داستان کوتاه نویسی تقض میشد. اما اصلاح «داستان کوتاه (Short story)» اولین بار توسط منتقدی به نام براندر ماتیوز در سال 1885 مطرح شد.
از قرن نوزده تا هم اینک در قرن 21 تغییرات، تحولات، و به عبارتی سیر تکاملی سریعی در داستان کوتاه رخ داده است که مدیون نویسندگان بزرگ داستان کوتاه است؛ نویسندگانی چون: ایوان تورگهنف، گوستاو فلوبر، لو تولستوی، گیدومو پاسان، آنتوان چخوف، هنری جیمز، جوزف کنراد، او هنری، ماکسیم گورکی، جک لندن، شروود اندرسن، استفن کرین، دی اچ لارنس، فرانتس کافکا، جیمز جویس، کاترین منسفیلد، رینگ لاردنر، ویلیام سامرست موام، ویلیام سارویان، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، فرانک تو کانر، آلبر کامو، جیمز تربر، جی دی سالینجر، و ... (2)
تعریف داستان کوتاه
گمان نمیکنم کسی بتواند ادعا کند که تعریف کامل و جامعی از داستان کوتاه ارایه کرده است. زیرا تعریف یعنی مشخص کردن حدود و داشتهها و نداشتهها. و داستان کوتاه که نوعی هنر نگارشی است آن قدر وسیع، متنوع، و استثنا پذیر است که در بند کردن آن با یک تعریف، بسیار سخت مینماید.
داستان کوتاه، تخیلات ذهنی نوشته شده در چند صفحه از یک نویسنده است که در آن، برههای از زندگی شخصیت یا شخصیتهای ساختهی ذهن نویسنده و حادثهای برای آنان روایت شده است.
شاید تعریف بالا کاملترین و جامعترین تعریف برای داستان کوتاه نباشد، زیرا همان طور که گفته شد اصولاً نمیتوان داستان کوتاه را با تمام ظرایف و نکاتش در یک یا چند جمله تعریف نمود یا چارچوب مشخص و محدودی برای آن متصور شد. در حقیقت به نظر میرسد داستان کوتاه یک تعریف تجربی است و نویسندهی تازهکار با اندوختن تجربه و مطالعهی داستانهای نویسندگان معروف میتواند به صورت معرفتی به این تعریف دست یابد. برای مثال تا کنون فکر کرده اید که چه تعریفی میتوان از نقاشی ارایه کرد؟ با این همه روش نقاشی، ابزار متفاوت، و سبکهای مختلف، چه تعریفی میتوان ارایه داد که هم آثار ونگوک را در بر بگیرد و هم آثار پیکاسو را؟ هم سبک کلاسیک را و هم شیوهی کوبیسم را؟ اما اگر کسی به یک موزه نقاشی سدههای مختلف برود، و نقاشیهای قرن 16 تا 21 را ببیند، شاید مفهموم هنر نقاشی را تا حدی درک کند و دیگر نیازی به تعریف کلامی این هنر نداشته باشد.
از ویژگیهای داستان کوتاه میتوان به حجم اندک آن در مقابل «رمان»، «داستان بلند» و «داستان نیمه بلند» اشاره کرد. محدودهی معمول داستان کوتاه بین 5 تا 15 صفحهی کتابی است و بندرت ممکن است تا مرز 49 صفحه تجـ*ـاوز کند. همچنین داستان کوتاه در اغلب موارد تنها دارای یک شخصیت اصلی است و تعداد شخصیتهای فرعی داستان از سه تا چهار نفر فراتر نمیرود (در مورد شخصیتهای داستان کوتاه به تفصیل در جلسهی چهارم سخن خواهیم گفت). داستان کوتاه همیشه تنها یک حادثهی اصلی دارد و خط طرح داستان مستقیم و یک بعدی است؛ یعنی مسیر داستان شاخ و برگ اضافه ندارد و در جهت رسیدن به حادثهی اصلی است (در مورد مفهوم حادثه در جلسهی پنجم و در مورد «خط طرح» در جلسهی دوم صحبت خواهیم کرد). این ویژگیها «داستان کوتاه» را از «رمان» متمایز میکند. (3)
ارزش واقعی داستان کوتاه ـ که آن را بصورت یکی از تکان دهندهترین ابزارهای مؤثر بر گروههای مختلف جامعه در آورده است ـ پیام رسانی سریع، همدردی با مردم جامعه، و انتقاد هنرمندانه از وضعیت موجود است.
همان طور که در گفتار قبل نیز گفته شد، تعریف و منظور ما از «داستان کوتاه»، تعریف خاصی است و منظور نوشتهای برخاسته از خلاقیات و نوآوری ذهن هوشیار یک نویسنده است و با مقولاتی مانند «اسطوره»، «قصه»، «حکایت»، «روایت»، «خاطره» و... کاملاً متفاوت است. «داستان کوتاه» اگر چه ساختهی ذهن و خیال نویسنده است، اما مانند آیینهای از زندگی واقعی بشری است و شخصیتهای آن باید انسانهایی باشند که خواننده بتواند آنها را باور کند.
آموزش داستان کوتاه
کارشناسان آموزشی و تربیت، آموزش را مترادف با ایجاد تغییر رفتار در فراگیر دانستهاند. بنا بر این هنگامی که بحث از آموزش به میان میآید، خواسته یا ناخواسته صحبت از بایدها و نبایدهاست و از طرف دیگر بایدها و نبایدها یعنی ایجاد قانون، قید، بند، حدود، و مرز؛ و صد البته آموزش داستان نویسی نیز از این سخن مستثنی نیست، اما...
اما چگونه میتوان چیزی را که از جنس هنر است و به همین دلیل ماهیتی نوآور و ساختار شکن دارد در چارچوبی مشخص و محدود قرارداد؟ چگونه میتوان داستان را با تمامی شیوههای نگارش و سبکهایی که متأثر از قرنها تجربه و تلاش و نوآوری است، در بند چندین و چند قانون و قاعدهی خشک به نام «فنون داستان نویسی» اسیر کرد؟ و چگونه میتوان از نویسندهی داستان انتظار نوآوری داشت حال آنکه در زندان قواعد از پیش تعیین شده اسیر شده است؟
پاسخ این است که این قواعد و قوانینی ـ که با نام فنون داستان نویسی ارایه میشوند ـ هیچ کدام وحی منزل و حکم به لا بدیل نیستند. این فنون تنها قواعد کلی و اصول اولیه داستان نویسی و سبک و شیوهای که امروزه رایج است را بیان میکنند و تخطی از آنها لزوماً به معنی خروج از مکتب داستان نویسی نیست. بسیاری از نویسندگان بزرگ و صاحبان سبک نیز قواعدی از این دست را زیر پا گذاشته اند و سبک یا مکتب جدیدی بنیان نهاده اند. برای مثال ثبات زاویه دید در طول نگارش داستان، یکی از اصول اولیه و بنیادی داستان نویسی سنتی بود (زاویه دید در جلسه سوم تدریس خواهد شد). اما بعضی از نویسندگان با زیرپا گذاشتن این اصل و ایجاد شیوهی جدیدی از نگارش داستان، نه تنها سبک جدید در زاویه دید داستان به وجود آوردند، جوایز ارزندهای از جمله جایزهی نوبل ادبی را نیز به خود اختصاص دادند.
ولی باید به این نکته توجه داشت که ساختار شکنی و نوآوری در هر هنری، اگر با دید باز و روش صحیح انجام نشود، به از بین رفتن آن هنر میانجامد. «برای شکستن هر قابی باید حدود و زوایای آن را به کمال شناخت». اگر نیما یوشیج قالب شکنی کرد و شعر نو را در مقابل (یا بهتر است بگوییم در کنار) شعر سنتی (کلاسیک) معرفی نمود، به این معنی نیست که او از شعر سنتی بیاطلاع یا بیزار بوده است. مطالعات و تسلط نیما در ادبیات فارسی و بیش از ده قرن شعر سنتی بیشک پی و اساس شعر نوی او را تشکیل میدهد و او برای شکستن محدودیتهای شعر سنتی ناگزیر از شناخت کامل آن بود. همین مطلب را میتوان به هنرهای دیگر مانند نقاشی، داستان نویسی، نمایش و سینما، و... بسط داد. هیچ نوآوری یا سبک جدیدی بدون پشتوانهی تجربهها قدیم و تسلط بر آنها به وجود نمیآید.
کوتاه سخن اینکه هیچ کدام از مطالب و فنون نوشته شده در این کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی، مطلق نیست و قطعاً مطالب و نظرات ضد آن حتی در آثار بزرگان وجود دارد. حتا بعضی از این مطالب ممکن است جزء اصول یک مکتب نگارشی باشند، در عین اینکه در سبک دیگر ناپسند و نگوهیده است. اما از شما انتظار میرود که مطالب آموزش داده شده را به عنوان کلیات داستان نویسی قبول کنید و تمرینها را بر پایهی آنها انجام دهید.
اولین گام در نوشتن داستان کوتاه
بی شک اولین گام برای ورود به جمع نویسندگان داستان کوتاه، «خواندن» است! خواندن داستانهای کوتاه خوب از نویسندگان موفق موجب تجربه اندوزی و آموزش دیدن نویسندهی تازهکار خواهد شد و نگرش او به داستان کوتاه و ارکان و عناصر آن را تصحیح میکند. البته باید مد نظر داشت که هر نویسنده شیوه و سبک خاصی برای نوشتن داستان کوتاه دارد و خود مقولهی «نوشتن» نیز دست نویسندگان را در نوآوری شیوههای جدید باز گذاشته است؛ با این حال میتوان اصولی کلی را یافت که در بیشتر داستانها و نوشتههای نویسندگان بزرگ رعایت میشود و با تکیه بر آنها، نکاتی را به عنوان اصول و ارکان داستان کوتاه تعریف نمود.
در کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی نیز سعی بر این است که آشنایی با داستان کوتاه و اصول داستان نویسی بیشتر با خواندن داستان کوتاه و نقد آنها آموزش داده شود.
تمرین
(لطفا تمرین های این گفتار و گفتار بعد را تا پایان روز جمعه 17 اسفند ماه، برای مدرسین ارسال نمایید.)
دو داستان زیر را بخوانید:
• ماجرای من و شریکم / محسن پرویز
• آدم های آبرودار / احمد عربلو
نکتهی بسیار مهم: داستانهای ارایه شده در جلسههای ابتدایی کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی، داستانهای نسبتاً ساده ای هستند. این داستانها مطمئنا بهترین داستانهای نویسندگانشان نبوده اند و نویسندگان آنها آثار بهتر و درخور توجه دیگری دارند، اما بر اساس اهداف تعیین شده در جلسههای ابتدایی کارگاه، از این داستانها استفاده شده است. همچنین در این گفتار با توجه به مطالب خشک گفته شده و قلم خشکتر حقیر، برای تغییر ذایقه از داستانهای طنز استفاده شده است، و این امر بدان معنی نیست که هدف این کار گاه آموزش داستان طنز است یا پس از این نیز از داستانهای مشابه استفاده خواهد شد.
منابع
1. میرصادقی جمال. داستان کوتاه. در: میرصادقی جمال (مولف)، ادبیات داستانی. موسسه فرهنگی ماهور. تهران. چاپ دوم، 1360.
2. میرصادقی جمال. داستان کوتاه و پیدایش آن. در: میرصادقی جمال (مولف)، ادبیات داستانی. موسسه فرهنگی ماهور. تهران. چاپ دوم، 1360.
3. بروتن ت آلن. داستان کوتاه چیست؟ در: سعید فضائلی (مولف)، داستان کوتاه. انتشارات موسسه ایران. تهران. چاپ اول، 1376.
گفتار 3
________________________________________
ایده یا فکر اولیه
مقدمه
از گوشه ی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب می رود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن می گذرید. این موضوع آنقدر بی اهمیت است که لحظه ای بعد این تصویر نیز زیرصدها تصویری ـ که بعد از آن در پی می آیند ـ دفن میشود. یکی دو دقیقه بعد هم هیچ اثری از تصویر آن چکمه در ذهنتان نمانده است.
از گوشهی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب میرود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن میگذرید اما ناگهان بر می گردید و با دقت به چکمه خیره میشوید. گویا مسالهی مهمی ذهن شما را به خود مشغول کرده است! چکمه همان طور که لابه لای سایر آت وآشغالهای توی جوی، غلت زنان از شما دور می شود، نگرانی عجیبی در شما ایجاد می کند! دلتان به حال چکمه می سوزد! از خود می پرسید سرنوشت این چکمه چه خواهد شد؟! این چکمه از کجا آمده؟ متعلق به چه کسی بوده؟ پس آن یکی لنگه اش کجاست؟ نکند مال یک بچه بوده که از پایش افتاده؟ الان آن بچه کجاست؟ نکند دنبال چکمه اش می گردد؟ چکمه چگونه از پایش در آمده؟ اگر بچه از خانوادهی فقیری باشد و در این هوای سرد به چکمه اش نیاز د اشته باشد چه؟ چگونه ممکن است دوباره به چکمه برسد؟! و دهها پرسش دیگر که ذهن شما را رها نمی کند و چه بسا تا ماهها در گوشهی ذهنتان به دنبال یافتن پاسخی قانع کننده برای این پرسشها باشید.
حتماً تا الان متوجه منظور من شده اید. تفاوت این نوع نگاه منجر به ساخت یک داستان خواهد شد. حتماً میدانید بر اساس همین پرسشها داستان بسیار معروفی نوشته شده است به نام «چکمه» از آقای هوشنگ مرادی کرمانی. البته ما نمیدانیم به درستی ایدهی این داستان چگونه شکل گرفته اما بهتر است این گونه خیال کنیم که این داستان خواندنی، با دیدن چنین تصویری آغاز شده است. یعنی دیدن چکمهای که در جوی آبی غلت میخورد! من بعد از خواندن این داستان نسبت به تمام لنگه کفشهایی که در گوشه و کنار خیابان میبینم حساس شدهام!
بسیار خوب! از آن لحظه ای که شما برگشتید و با دقت به احوال آن چکمه دقیق شدید و نگران صاحب آن چکمه شدید، ایده یا فکر اولیه شکل گرفته است. بنا بر این فکر اولیه از هر جایی ممکن است به ذهن شما برسد. دیدن یک عکس در یک مجله، شنیدن فریاد «نون خشک نمکیه»ی یک بچه مدرسه ای از توی خیابان، دیدن یک سگ ولگرد که جای جای بدنش پر از جای ضرب و شتم است، دیدن یک شاخه گل سرخ توی سطل زباله و به یاد آوردن یک خاطره، خواندن یک داستان، دیدن یک فیلم و یا هر چیز دیگر می تواند محرکهای خوبی برای شکل گرفتن یک ایده باشد. مهم آن است که گیرندههای حساسی داشته باشید و نسبت به اتفاقات ریز و درشت اطراف بی تفاوت نباشید.
همهی نویسندگان دفترچهای دارند که ایدههای فراوانی را در آن ثبت کرده اند. آنها آن قدر این کار را تکرار کرده اند که ذهنشان به سرعت نسبت به وقایع واکنش نشان میدهد و زودتر از دیگران قادر به کشف لحظهها هستند. شکل گرفتن ایده در ذهن مثل کاشته شدن یک دانه در زمین است که اگر باغبان، هوای آن را داشته باشد، با رسیدگی بسیار، رفته رفته به درختی تنومند تبدیل خواهد شد. یادتان باشد که در ابتدای امر ممکن است تعداد ایدههایتان به نسبت داستانهایتان صد به یک باشد! ممکن است این گونه تصور کنید که ایدههای بسیار نویی در اختیار دارید اما توان تبدیل کردن آن ها را به داستان ندارید. این موضوع کاملاً طبیعی است. بسیاری از ایده های شما این ویژگی را دارند که تا زمانی که به داستان نویسی قهار تبدیل نشده اید اجازهی داستان شدن خود را به شما نخواهند داد! بنا بر این سوژه هایتان را کنار بگذارید و مطمئن باشید روزی فراخواهد رسید که با تسلط بر اصول نویسندگی از آنها داستانی خوب خواهید نوشت. سید مهدی شجاعی دربارهی آخرین رمانش گفته است که از شکل گیری ایدهی آن بیست سال میگذرد!
این را هم در نظر داشته باشید که با داشتن دهها فکر اولیه در سر نباید ذوق زده شد!! چرا که پس از فکر اولیه دو گام بلند بسیار مهم تا نگارش یک داستان فاصله است که یکی همان رسیدن به یک طرح منسجم است و دیگری تبدیل طرح به داستان که به گفته ی بزرگان این بخش دوم، خلاقانهترین بخش داستان نویسی محسوب می شود.
انتخاب سوژه، ایده یا فکر اولیه
یکی از ویژگی انسانها زمانی که فارغ از کارهای روزمره دور هم جمع می شوند، تعریف وقایعی است که از سر گذرانده اند. اگر در یک جمع دوستانه که حرفها گل انداخته بخواهید ماجرایی را تعریف کنید، آیا از خیل اتفاقهای روزمره، دست به انتخاب نمیزنید؟
اگر چه ممکن است این انتخاب ناخوداگاه باشد، دلایلی دارد! شما در انتخاب ماجرایتان به تازگی داشتن آن برای جمع فکر کرده اید. به جذاب بودن آن و همچنین نتیجه گیری آن. آیا میشود کسی این گونه روایت کند:
راستی بچهها! من امروز که صبح از خواب پاشدم نماز خواندم. بعد دست و رویم را شستم. بعد صبحانه خوردم. سپس از خانه بیرون رفتم. دانشگاه رفتم و عصر با تاکسی برگشتم خانه. خیلی خسته بودم و خوابیدم. بعد که بلند شدم چای خوردم!
شما اگر دوست صمیمی چنین آدمی باشید او را به خاطر چنین روایت بی معنایی شماتت نخواهید کرد؟!
حالا فرض کنید دوست شما این گونه روایت کند:
امروز صبح وقتی از خانه بیرون آمدم دو مرد جلویم را گرفتند. گفتند: شما آقای مسعودی هستید. گفتم:بله. گفتند:شما باید با ما بیایید به ادارهی پلیس!
بزرگان میگویند داستان از جایی شروع میشود که تعادل به هم بخورد. در روایت اول چون نظم عادی زندگی به هم نخورده، داستانی نیز شکل نگرفته است. جذابیتی وجود ندارد و کسی علاقه مند به دانستن این اتفاقات روزمرهی تکراری نیست. اما همه ی ما علاقه مندیم بدانیم بر سر آقای مسعودی چه میآید! بنا بر این میتوان گفت: «بر هم خوردن تعادل» نیز یکی از مشخصه های یک ایدهی خوب است.
حالا اگر بخواهید ماجرایی را نه برای جمع محدود دوستان، که برای طیفهای گستردهتری از انسانها تعریف کنید، چه؟ مثلاً تمام بچههای عالم یا همهی جوانان کشورتان!
مسلماً انتخاب سختتر خواهد شد. برای مثال وقتی شما برای جمع دوستان داستانی تعریف میکنید از آنها پیش زمینهای دارید. آنها نیز از شما و شخصیتهای داستانتان پیش زمینه دارند. به قول معروف اگر بگویید «ف» آنها تا فرحزاد رفته اند... اما مخاطب انبوه که شما را نمیشناسد. آن مثلاً سعید نامی که شما درباره اش حرف میزنید را نمی شناسد و از مشخصات ظاهری، اخلاقی و باطنی او چیزی نمیداند. پس چگونه باید ماجرا را روایت کرد؟ پاسخ به این پرسش را در جلسههای آینده خواهید یافت. اینجا بحث بر سر انتخاب فکر اولیه یا ایده است!
میگویند نویسندگان تازه کار بهتر است در انتخاب فکر اولیهی داستانهایشان به سراغ تجربه های ملموس زندگی بروند. بدون شک هر یک از ما در زندگی تجربههای منحصر به فردی داریم. اتفاقهایی که مختص ماست و جز ما کسی از آنها اطلاعی ندارد. اینها بهترین دستمایهها هستند. چرا که نویسنده از آنها و هر چه پیرامون آن است شناخت کاملی دارد و با کمی درایت میتواند داستانی باور پذیر و مقبول ارایه دهد. کسانی که تجربه هایشان از زندگی غنی تر و پربار تر است داستان نویسان بهتری خواهند شد.
بنابراین با رجوع به خاطراتتان آنهایی را که خاصتر، جذابتر و برجستهترند، انتخاب کنید. واقعیت آن است که این مرحله آموختنی نیست. این شما هستید که انتخاب میکنید و خودتان باید این تشخیص را بدهید که آیا این فکر، همهی آن مشخصات لازم را دارد؟!
و آخر اینکه لازم نیست برای نوشتن ایده یک طومار تهیه کنید. کافی است هر موضوع جالبی که به ذهنتان رسید یا جرقهای که از مشاهدهی حادثهای در ذهن شما ایجاد شد را در دفترتان یاداشت کنید تا سر فرصت به آن فکر کنید.
تمرین:
1- نگارش پنج ایده که به نظر شما مناسب یک داستان کوتاه است.
مثال:دانش آموزی که قصد پنچر کردن اتومبیل معلمش را دارد!
مردی که اتومبیلش وسط جاده خراب می شود.
سربازی که تصمیم به فرار از خدمت می گیرد.
2- ایدهی احتمالی 2 داستانی را که در گفتار قبلی خوانده اید، ینویسید.
دانلود رمان و کتاب های جدید
تالار نقد نگاه دانلود
سایت دانلود رمان نگاه دانلود