نمیتونم بگم بدترین ولی جزء سوتی های بدِ بنده هستش که...
ما یه دبیر شیمی داشتیم ؛ اسمش سعید بود... لعنتی خیلی حرف میزد ( همش هم چرت )... یه عادتی دارم وقتی ذهنم مشغوله و ناراحتم ناخداگاه بعضی از حرفای تو دلم رو به زبون میارم... چشمتون روز بد نبینه این داشت حرف میزد من یهو گفتم :( اَههههه ، این سعید چقدر خره! ) . اصلا نفهمیدم کِـی همچین چیزی گفتم ولی...
نمرهء اهدایی به من صفرشد و من از کلاس به بیرون رانده شدم :)
این سوتی وضعیت جالب جوانان ما رو نشون میده
یه بار با مامانم رفته بودم سوپر مارکت، یه پسر مرتب با کت و شلوار و کیف سامسونت اومد تو
من جو گرفتم که خدایا نسل اینجور پسرای متشخصی هنوز منقرض نشده
فکر کردم الان ابمیوه یا ابی می گیره؛ نگو اومد با قیافه و لبخند گفت
اقا یه بسته سیگار
دهن من شد اندازه دروازه شیراز
فک کنم ملت از قیافه من خندشون گرفته بود
يادمه يه بار تو جمع فاميل داشتيم بازى ميكرديم بعد من خيلي با خباثت گفتم هر كى باخت بايد پنج بار تند بگه
چيپس چسب سس
خالم كه باخت به من گفت چى بگم
منم با اعتماد به نفس و بللللند گفتم، ولى تهش به جاى سس يه چى ديگه گفتم Boredsmiley
جداى اينكه همه يه دل سير به من خنديدن تا چندروز بعدشم من رو كرده بودند سوژه هر وقت به من ميرسيدند ميگفتند
بگو چيپس چسب سس
يه دفعه هم يادمه تو مدرسه معلم نداشتيم داشتيم ميزديم ميرقصيديم من پشت به دره كلاس بودم بلند گفتم اين كمره يا شاه فنره
وسط جملم كه بودم ديدم همه ساكت شدند برگشتند سمت در منم سرمو چرخوندم ديدم ناظممون وايساده دم در كلاس منو نگاه ميكنه:aiwan_light_shok:بعدش بهم گفت كه شاه فنره
خدا اين لحظه رو نسيب گرگ بيابون نكنه:aiwan_light_sorry2:
مامانم یه شلوار ارتشی برام خریده بود خییییلی دوسش داشتم. ولی فوقالعاده تنگ بود برام. همون موقه هم باید میرفتم مغازه. اصلا عوضش نکردمو با همون رفتم. سوپر مارکتیه هم با دوستاش وایساده بودن صحبت میکردن رفتم از تو یخچال چیزی که میخواستمو برداشتمو خواستم درشو ببندم یه پنیر از توش افتاد بیرون. نشستم که برش دارم یهو شلواره با یه صدای خییییلی بد و بلندی گفت زاررررت و پاره شد.
دیگه روم نمیشد که پاشم که. خلاصه وقتی پاشدم رفتم دم صندوق دیدم صاحب مغازه کبوووود شده و جلو خودشو گرفته نخنده. از دوستاشم خبری نبود. پاره شدن شلوارم که هیچی فکر کردن بودن صدای زارت مال یه چی دیگه بوده که از من درومده