کامل شده ترجمه داستان شهر کلیساها | Parla.S کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع *PArlA
  • بازدیدها 417
  • پاسخ ها 9
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

*PArlA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/30
ارسالی ها
5,097
امتیاز واکنش
51,479
امتیاز
1,281
سن
30
محل سکونت
Sis nation
نام داستان: شهر کلیساها
نام نویسنده: دونالد بارتلم
نام مترجم: Parla.S (SisPaR) کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر: طنز
خلاصه: درمورد دختری به نام سسلیا است که برای باز کردن یک آژانس کرایه ی ماشین به شهری به نام پرستر می رود. مردی به نام فلیپس در آنجا راهنمای مشاور املاک او میشود تا مکان هایی را برای زندگی به سسلیا پیشنهاد دهد. اما از آنجا که پرستر شهر کلیسا ها بود، سسلیا نمی خواست در کلیسا ها زندگی کند، از فلیپس می خواهد که اتاق شخصی به او دهد و .... (بقیه اش رو حقیقتا خودم هم نفهمیدم چی شد :|)
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    آقای فیلیپس گفت:
    _ بله؛ شهر ما کلیسا های خوبی داره.
    سِسِلیا سرش را تکان داد، و انگشت اشاره ی آقای فلیپس را دنبال کرد که به خیابان اشاره میکرد. هردو طرف خیابان کاملا با کلیسا پوشیده شده بودند. آنها شانه به شانه ی انواع سبک های معماری ایستاده بودند. کلیسای باپتیست بتلی در کنار مسیح مقدس بائوتیستِ آزاد بود، اسقاط سنت پائولو کنار میثاق گرِیس اوان ژلیک بود!
    سپس اولین علم مسیحی. کلیسای خدا، همه ی روح، بانوی پیروزی ما، جامعه دوستان، مجمع خدا و کلیسای حواریون مقدس. سنبله ها و نردبان های ساختمان سنتی در کنار پروازهای تخیلی گسترده از نقوش «معاصر»!
    آقای فیلیپس گفت:
    _ همه ی مردم اینجا، علاقه زیادی به مسائل کلیسایی داره.
    سسلیا با شگفتی گفت:
    _ من قراره اینجا جا بگیرم؟ توی کلیسا ها؟
    او برای افتتاح یک دفتر شعبه ی کرایه ماشین، با نگرانی به این جا آمده بود. سسلیا به آقای فیلیپس که در کار تجارت املاک و مستغلات بود، گفت:
    _ خصوصا من مذهبی نیستم!
    آقای فلیپس گفت:
    _ الآن نه! هنوز نه! اما ما جوون های خوب زیادی این جا داریم. به زودی با جامعه ادغام خواهی شد. مشکل فوری اینه که تو کجا رو به جز کلیسا برای زندگی داری؟
    به سسلیا نگاه کرده و گفت:
    _ بیشتر مردم به انتخاب خودشون توی کلیسا زندگی می کنن. همه ی کلیسا های ما اتاق های بزرگ زیادی دارن. من تعداد کمی آپارتمان نقلی دارم که می تونم نشونت بدم. چه قدر میخوای خرج کنی؟
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    آنها به گوشه ای چرخیدند، جایی که سسلیا کلیسا های بیشتری را دید. آنها سنت لوک را رد کردند، کلیسای افسانه ای، همه ی سنت های اوکراینی های ارتودوکس، سنت کلِمنت، چشمه بابتیست، جماعت یونانی، سنت انارگوری، معبد امانوئل و اولین کلیسایی که مسیح بازسازی اش کرد.
    دهانه ی کلیسا ها سرتاسر باز بود. به علاوه، چراغ های کم نور از داخل کلیسا ها دیده میشد.
    سسلیا گفت:
    _ می تونم تا صد و ده بالا برم.
    سپس گفت:
    _این جا ساختمانی دارین که «کلیسا» نباشه؟!
    آقای فیلیپس جواب داد:
    _ اصلا, هیچی. البته، بیشتر سازه های کلیسای خوبمون، علاوه بر کرایه جا برای اسکان، _ مثل سایر جاها_ وظیفه مضاعف رو انجام میدن.
    آقای فلیپس نماد زیبای گرجی را نشان داد و گفت:
    _این یکی خانه متدیست متدین و هیئت آموزش و پرورشه. اونی یکی که کنارشه، آنتیو پنت پاستاله، آرایشگاه هم داره.
    درست بود؛ یک آرایشگاه راه راه قرمز و سفید به جلوی پنطیکاستی آنتیوآی وصل شده بود. سسلیا گفت:
    _ مردم زیادی این جا ماشین کرایه می کنن؟
    (کمی فکر کرد) . گفت:
    _یا اگر یک مکان در دسترس وجود داشته باشه، کرایه می کنن؟
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    آقای فیلیپس جواب داد:
    _ اوه، نمی دونم. کرایه کردن یک ماشین به این که بخوای جایی بری بستگی داره. بسیاری از مردم اینجا خوشنودی زیادی دارن. ما فعالیت های زیادی داریم. فکر نمی کنم اگر بخوام بیرون پرستر کاری رو شروع کنم، کار کرایه دادن ماشین رو انتخاب کنم. اما تو اگه این کار رو بکنی خوبه!
    آقای فیلیپس یک ساختمان کوچک، فوق العاده و مدرن با آجر های خشک، فلز و شیشه را به سسلیا نشان داد. گفت:
    _ این سنت بارناباس است. یه مشت آدم عالی این جا هستن. با شام های اسپاگتی فوق- العاده!
    سسلیا می توانست تعدادی سر را که از پنجره بیرون آمده ونگاه می کردند را ببیند. اما وقتی که آن ها دیدند که سسلیا به آنها خیره شده است، همه ی سر ها ناپدید شدند!
    سسلیا از راهنمای خود، آقای فیلیپس پرسید:
    _ فکر می کنی اینکه این همه کلیسا دور هم جمع شده، خوبه؟
    سپس با (شک) گفت:
    _ به نظر...متعادل نمیاد! البته، اگه بفهمین که منظورم چیه!
    آقای فیلیپس جواب داد:
    _ ما به خاطر کلیسا هامون معروفیم، اون ها بی ضررند!
    آقای فیلیپس دری را باز کرد، سسلیا و آقای فلیپس مشغول بالا رفتن از پله های روبه بالا و پر از گرد و غباری شدند. در انتهای پله ها، آنها وارد یک اتاق بزرگ شدند. اتاق مربع و دارای پنجره در تمام چهار دیوار اتاق بود. آن جا یک تخت، یک میز و دو صندلی، چند لامپ و قالیچه وجود داشت. چهار زنگوله ی بسیار بزرگ برنجی دقیقا در مرکز اتاق آویزان شده بود.
    آقای فیلیپس فریاد زد:
    _ چه منظره ای! بیا اینجا و نگاه کن!
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    سسلیا با دودلی و شک پرسید:
    _ واقعا این زنگوله ها رو به صدا در میارن؟
    و به زنگوله ها نگاه کرد، به نظر تکان دادنشان کار سختی بود. آقای فیلیپس با لبخند جواب داد:
    _ سه بار در روز. صبح، ظهر و شب. البته وقتی که به صدا در میان، تو باید با سرعت از سر راه کنار بری. ممکنه توسط یکی از این بچه ها از قسمت سر ضربه بخوری! این همان چیزی است که او نوشت!
    سسلیا داوطلبانه، قبل از ابراز تعجبو تمجید آقای فلیپس؛ در جواب حرفش گفت:
    _ خداوند متعال!
    آقای فلیپس به تایید حرفش سری تکان داد و به زنگوله ها نگاه کرد. سسلیا گفت:
    _ هیچ کس تو آپارتمان های نقلی زندگی نمی کنه؛ به همین خاطر، اون ها خالی‌ن.
    آقای فلیپس نگاهش کرد، سر از زنگوله ها برگرداند و به سسلیا که گاهی خود را عقب می کشید تا به چیزی نخورد گفت:
    _ این طور فکر می کنی؟
    سسلیا با حالتی که انگار آقای فلیپس متهم است گفت:
    _ شما فقط می تونین اون ها رو برای کسایی که تازه به شهر اومدن، کرایه کنین!
    فلیپس جواب داد:
    _ من این کار رو نمی کنم؛ این کار ممکنه علیه روح یاران مسیحی باشه!
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    سسلیا در حالی که لباسش را می تکاند، کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد. به قالیچه ی نسبتا کهنه و بوی نمی که در سرتاسر کلیسا پیچیده بود توجهی نکرده و گفت:
    _ این شهر...یه مقدار چندشه، می دونستین؟!
    آقای فلیپس کمی مکث کرد، به سسلیا که انگار اصلا از این که این حرف را زده، پشیمان به نظر نمی رسید نگاهی کرده و بعد گفت:
    _شاید؛ ولی تو که نباید اینو بگی، باید بگی؟ منظورم اینه که، تو تازه به این جا اومدی، باید یه مدت محتاطانه این جا راه بری. اگه آپارتمان بالایی رو نمیخوای، من یه زیر زمین تو پرسیبریِ مرکزی دارم. باید تقسیمش کنی، الآن دو زن اونجا هستن!
    سسلیا با چشم های گرد شده، درحالی که نمی فهمید چرا فلیپس نمی فهمد که او نمی خواهد در کلیسا زندگی کند، یا جایی را با کسی شریک شود، قدمی جلو برداشت و گفت:
    _ من نمیخوام تقسیم کنم؛ من یه مکان برای خودِ خودم میخوام!
    آقای فلیپس چانه اش را دستی کشید، چشم هایش را ریز کرد و کنجکاوانه پرسید:
    _ چرا؟! به چه هدفی؟
    سسلیا با تعجب و حق به جانب پاسخ داد:
    _ هدف؟ هدف خاصی نیست، من فقط می خوام...
    آقای فلیپس در کلام او پرید و گفت:
    _ این که کسی بخواد تنها زندگی کنه، این‌جا عادی نیست. بیشتر مردم باهم زندگی می کنن، شوهر ها با همسر ها، پسر ها با مادرهاشون. مردم هم اتاقی دارن، این چیزیه که عادیه!
    سسلیا با پافشاری می گوید:
    _ من هنوز یک مکان برای خودم را ترجیح می دهم!
    آقای فلیپس با تعجب می گوید:
    _ این خیلی غیرمعمولی است!
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    سسلیا نگاهش را چرخاند و درحالی که اصلا درک نمیکرد گفت:
    _ همچین جایی دارید؟ البته، منظورم به جز برج زنگوله داره!
    فلیپس شانه ای بالا انداخت و در حالی که فکر می کرد، با صدای آرامی گفت:
    _ فکر کنم اونن جا تعداد کمی باشه...
    سپس با بی میلی دست هایش را کمی از بدن فاصله داده و گفت:
    _ فکر کنم بتونم یکی دو تا رو نشونت بدم، فکر کنم!
    فلیپس برای دقایقی مکث کرد و سپس دوباره گفت:
    _فقط؛ اون ها ارزش ها و آداب و رسوم متفاوتی دارن. شاید، از یکی از جماعت های اطراف باشن!
    وقتی نگاه سسلیا را دید توضیح داد:
    _ ما کتاب ها و نوشته های بسیاری داریم. اخبار عصر CBS چهار دقیقه از ما صحبت کرد! سه یا چهار سال پیش، شهر کلیساها شناخته شد!"
    سسلیا بی توجه به خودستایی های فلیپس و تعریفاتش، به سوال قبلش جواب داده و گفت:
    _بله، یک مکان که مال خودم باشه ضروریه.اگه بخوام اینجا دووم بیارم!
    فلیپس تک خند ناباوری کرد و گفت:
    _ این نوع نگرش خنده داره؛ از چه فرقه ای هستی؟
    سسلیا ساکت بود. حرف حق بود و جوابی نداشت. ولی او دوست داشت تنها باشد، نه در کلیسا و یا خانه ی همگانی! فیلیپس تکرار کرد:
    _گفتم از چه فرقه ای هستی؟
    سسلیا از جواب سرباز زده و گفت:
    _ من می تونم رویا هام ر. به حقیقت بپیوندم. می تونم هر چی رو بخوام تو خواب ببینم. اگه بخوام این رو تو خواب ببینم باید اوقات خوشی داشته باشم، تو پاریس یا شهری دیگه، تموم چیزی که میخوام اینه که به خواب برم و بعد اون رویا را تو خواب ببینم!
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    فلیپس در حالی که از نزدیک به او نگاه می کرد پرسید:
    _ خب، چه خواب هایی می بینی، اکثرا؟
    سسلیا به او نگاه کرد و با زیرکی گفت:
    _خواب های بد می بینم!
    فلیپس درحالی که اطراف را نگاه می کرد گفت:
    _ پرستر همچنین جایی نیست!
    ناگهان در های کلیساها باز شدند، در هر دو طرف خیابان. گروه کوچکی از مردم بیرون آمدند و روبه روی کلیسا ایستادند و به سسلیا و آقای فلیپس زل زدند. یک مرد جوان جلو ایستاد و فریاد زد:
    _ همه تو این شهر ماشین دارن! هیچکس تو این شهر نیست که ماشین نداشته باشه!
    سسلیا با تعجب رو به فلیپس گفت:
    _این درسته؟!
    فلیپس پاسخ داد:
    _ بله، هیچ کس این جا ماشین کرایه نمی کنه، نه در این صد سال!
    سسلیا با بی اعصابی از این که وقتش را در این شهر مزخرف و آدم هایش هدر داده، قدمی به جلو برداشت و گفت:
    _ پس من اینجا نمی مونم، میرم یه جای دیگه!
    فلیپس با التماس و خواهش، ناگهان گفت:
    _ تو باید بمونی، یه دفتر کرایه ماشین در مَونت موریاه باپتیست وجود داره. تو طبقه ی همکف! اون جا یه پیشخوان، تلفن و قفسه کلید هست، و حتی تقویم!
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    سسلیا پایش را آرام به زمین کوبید و با اعتراض گفت:
    _من نمی مونم؛ مگر این که این جا دلیلی واسه بیزینس باشه!
    فلیپس باز هم با خواهش و تمنا گفت:
    _ ما تورو میخوایم، ما تورو می خوایم که پشت اون پیشخوان در آژانس کرایه ماشین، در طول ساعات قانونی کار، بایستی! این شهر رو کامل می کنه!
    سسلیا سری تکان داد و گفت:
    _ من نمی مونم، من نه!
    فلیپس دیگر عصبانی شده و درحالی که سعی میکرد عصبانیتش را بروز ندهد گفت:
    _تو مجبوری. این ضروریه!
    سسلیا نگاه پر تحقیری انداخته و گفت:
    _ من چیزهایی که میخوام رو خواب میبینم!
    فلیپس اخمی کرده و درحالی که عصبانیتش دیگر داشت خود را نشان می داد گفت:
    _ ما ناراضی هستیم، به طرز وحشتناکِ وحشتناکی نا...راضی! این یه مشکله! ما شبیه بقیه ی شهر ها هستیم. به جز این که ما عالی هستیم! نارضایتی ما کاملا کنترل می شه! ما به یه دختر کرایه دهنده نیاز داریم. یه نفر باید پشت آن پیشخوان بایستد.
    سسلیا تهدید کرد:
    _ من رویای زندگی را می بینم که شما بیشتر از هرچه از آن می ترسید!
    فلیپس بازوهای سسلیا را چنگ زد و گفت:
    _ تو مال مایی، مال ما؛ دختر ماشین کرایه ده ما. خوب باش! کاری نیست که بتونی انجام بدی!
    سسلیا گفت:
    "صبر کن و ببین!"


    پایان :|
     
    آخرین ویرایش:

    *ROyA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    3,052
    امتیاز واکنش
    25,600
    امتیاز
    1,070
    محل سکونت
    Sis nation
    0
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا