کامل شده ترجمه مقاله شخصی درباره کودکی | Negin.k کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Unidentified

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/03/17
ارسالی ها
848
امتیاز واکنش
7,688
امتیاز
561
سن
23
محل سکونت
اتوپیـــا
مقاله: درباره کودکی (A Personal Essay of Childhood)
نویسنده: Spirit.of.the.Stars.
ژانر: مجموعه ادبی
سلام؛
با دومین اثر ترجمه شده از کاربران انجمن خودمون در خدمتتون هستیم :)
امیدواریم لـ*ـذت ببرید.
خلاصه:
یک مقاله در ارتباط با خاطرات کودکی که من برای یک کلاس انجام داده ام.
 
  • پیشنهادات
  • Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    یک مقاله شخصی درباره کودکی
    خاطرات کودکی من:
    چرا خاطرات کودکی یک فرد مهم به شمار می آید؟ کودکی بخش مهمی را در توسعه ی شخص و چگونگی رشد به عنوان یک انسان ایفا میکند.
    قرار است زمان لـ*ـذت، بازیگوشی و بی گناهی باشد اما بیشتر از همه، زمان اکتشاف است، برای کشف کردن اینکه چطور و کجا قدم های ما، ما را به دنبال رشد هدایت می کند.
    درحالی که هر کس مانند ستارگان در جهان، خاطرات متنوع و گوناگونی را خواهد داشت.
    زیرا خاطرات کودکی اساس زندگی و تربیت هر فرد را شکل می دهد و تاثیر قوی ای بر اینکه امروز چه فردی است را خواهد داشت. این میتونه مفید و درمانی باشه که از طریق حفاری گذشته هر کس جستجو می شود و یادآوری آن میشود که در این سال ها چه چیزی ما را شکل داده است.

    یکی از چیز هایی که من در هر سال روز تولدم منتظرش بودم، جشن تولد بودش. من میخواستم دعوت کنم دوستان و همکلاسی هایم را با فرستادن ایمیل دعوت نامه که اعلام میکرد من برای تولدم جشن گرفتم. همیشه جشن هایم تم های مختلفی داشت. بعضی از آنها شامل کیک توت فرنگی(یه شخصیت کارتونی)، کر برز(اسم خرس های کارتونی)، پیتزا فروشی ها مانند چاکی چیز، ورزشگاه جنگل، پیست اسکیت، بولینگ، سینما شبونه و پیژامه پارتی ها. کیک تولدم هم مرتبط بود با تم پارتی. بنابراین هر سال کیک های مختلفی ارائه میشد.
    بازی هایی هم در مهمونی های من بازی میشد، مانند((گیره های لباس رو داخل بطری بنداز)) یا بازی شکار لاشخور ها طول مهمونی هام بستگی به میزان سن من داشت. وقتی که من کوچیکتر بودم،مهمونی دو ساعت طول می کشید، ولی هر چقدر که بزرگتر شدم،مهمونی هام تبدیل به مهمونی های خواب شد و انتخاب من برای تم مهمونی محدود تر.
    در مجموع،مهمونی های تولد چیزی بود که هر سال روز های تولدم انجام میدادم.

    تعطیلات یکی از هیجان انگیز ترین مواقع برای من بود با همه ی غذا ها و هدیه هایی که داده می شد. تعطیلات کریسمس همواره جادویی ترین موقع سال برای من هست. تمام اعضای خانواده لیست کریسمسی درست میکردن پس ما کلی ایده برای اینکه به هر کس چه کادویی بدیم، داشتیم. ما همیشه در کادو دادن دست و دلباز بودیم و همیشه به هر کسی کمِ کم دو یا سه تا کادو میدادیم. من عاشق شیرینی هایی بودم که تو این زمان از سال درست می شد، حتی بعضی سال ها هم شیرینی نون زنجبیلی خریده شده از مغازه می خوردم. یادمه یک بار تلاش کردم دزدکی شکلات بردارم تا اونجایی که یاد دارم از جایی که شیرینی زنجبیلی رو به خوبی نمایش میدن. من و خانوادم درخت کریسمس رو با تزئینات آراسته می کردیم، شامل چیز هایی که من و خواهرم درست کردیم. تمام پذیرایی به صورت جشنی تزئین می شد که شامل زنگوله های موزیکالی روی شومینه هم میشد. در روز عید پاک من و خواهرم سبد های عید پاکمون رو از شکلات و چیزهای گول زنک پر می کردیم. همینطور تخم مرغ شکار کردن در عید پاک یک سنت قدیمی هستش. یک سال، ما تخم مرغ های توخالی داشتیم که با کاغذ رنگی و چیزهای براق پر کردیم. من و خواهرم در حیاط پشتی بازی هایی مثل دنبال کردن همدیگه و تخم مرغ تو سر هم کوبیدن، می کردیم. سال ها بعد توی حیاط پشتیمون رد هایی از کاغذ رنگی و چیزهای براق بود. هر سال در هالووین،منو خواهرم
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    لباس های مختلف و ترسناکی می پوشیدیم و همراه پدرم به قاشق زنی می رفتیم، که بعضی اوقات لباسی شبیه دراکولا نسخه هیلاری کلینتون. هیچ وقت تعداد زیادی برای قاشق زنی خونه ما نمیومدن برای همین ما دست از شکلات خریدن برداشتیم و کمی گرانولا به تعداد کمی که میومدن خونمون جایزه قاشق زنی می دادیم. در کل، تعطیلات بهترین زمان برای باهم بودن و لـ*ـذت بردن هست.

    در طول زمانی که من رشد می کردم، ما چند تا خانواده سگ داشتیم. ما هیچ وقت گرایش به سمت سگ های نژاد نوع خاص نداشتیم، با اینکه ما سگ های کوچک و متوسط در نژادهای مختلف داشتیم، هم اصیل و غیر اصیل. به غیر از سگ ها، من حیوان های مختلفی شامل دوتا همستر، خرچنگ((از نوعی که پای عقبشون ناقصه))، ماهی، و یک خوکچه هندی به نام سایه که برای من خیلی عزیز بود، به نام خودم داشتم. من خیلی ناراحت بودم وقتی سایه بر اثر کهولت سن مرد. یکی از خاطراتم که به صورت واضح یادمه این بود که خواهرم خوکچه هندیش رو بهم داد تا چند ماه قبل ازینکه در اثر کهولت سن بمیره. بعد از مرگ هر حیوان، طوری ناراحت بودم که انگار یک دوست عزیز یا همراه و همدمم رو از دست دادم و چند روز بعد از آن افسرده بودم. حیوان ها تاثیر عمیقی روی قلب و روح صاحبشان میذارند و نعمت بزرگی در زندگی صاحبشان هستند. حیوان ها نقش برجسته ایی در زندگی من داشتند و یک منبع راحتی بزرگ، و آنها ادامه دادند تا یک بخش مهمی در زندگی من بمانند.

    در مقطع راهنمایی و دبیرستان، من در گروه موزیک بودم و کلارینت میزدم. در کلاس هفتم یا هشتم که بودم، در راس گروه بودم و در راهپیمایی مقطع دبیرستان شرکت می کردم. من هنوزم از تمرین کردن بعد مدرسه در حرارت مثبت صد درجه خاطراتی دارم. کلاس مورد علاقه من در کلاس یازدهم، کلاس ر*ق*ص بود که شامل ر*ق*ص مدرن، جاز، باله و غربی می شد. در آخر سال، ما یک اجرا داشتیم. من فوق العاده ازین کلاس لـ*ـذت می بردم بیشتر از گروه موزیک و این فوق برنامه ها چیزهایی بود که تقریبا بیشتر مدرسه لـ*ـذت می برند.

    در طول تابستون، من و خانوادم میرفتیم به کمپ های مسافرتی مختلف دور آمریکا، شامل گرند کانیون، تن راشمور، غار کارلزبد، پارک سنگ زرد، کوه های سنگی، ایالت واشنگتون، المپیک ۱۹۹۶ در آنتالیا و بیشتر. اما چیزی که مورد توجه خاطرات من قرار گرفته سفرمون به اروپا, وقتی من پونزده سالم بود, هست. پدر من شغل انتسابی چرخشی داشت همراه کمپانی ایی که در بلژیک کار می کرد. ما به شهر اسکیپ اثاث کشی کردیم نزدیک شهر آنتورپ در بلژیک که فلاندرزی، یک گویش هلندی، صحبت می کردند. من از رانندگی و پیاده روی مناظر اطراف دیدن ها را یاد دارم، و یک جا نایستادن برای مدت طولانی، همان قدر که پدر و مادرم میخوان ببینن هر چقدر که امکانش باشه در طول مدت ده ماهی که اینجا هستیم. بعضی از مکان هایی که دیدیم برج ایفل، پل لندن و استون هنج، نوتر دام، کولوسئوم، حمام خانه ها در انگلستان و روم، آسیاب های بادی در هلند و خانه آن فرنک، قلعه ها در آلمان، مت وزوویو و شهر پمپی, یک عالمه کلیساو... هستند. یک چیز بامزه ایی که یادمه این هستش که سر هر گوشه ی خیابون، یک کلیسا و مک دونالد بود. ما بیرون غذا می خوردیم در مک دونالد ها در طول سفر، به طوری که ما از آن خسته شده بودیم.کلیساها، در حالی که خیلی نفیسن، بعد مدتی تکراری شدن. سوغاتی خریدن کاری بود که من فوق العاده ازش لـ*ـذت می بردم. ما بیرون غذا می خوردیم در خیلی از رستوران ها، پس من شانسی برای تست غذا های مختلفی داشتم. مدرسه من و خواهرم شامل حضور افرادی از زمینه و ملیت های مختلفی می شد، و از مکانی که ما در آن زندگی می کردیم، فقط پنج دقیقه راه بود. برنامه تحصیلی ای که وجود داشت در مقایسه با مدرسه های آمریکایی خیلی سخت بود. من کلارینتم را در گروه موزیک می زدم به عنوان فوق برنامه و با موفقیت در تستی برای سفر گروه موزیک به استرالیا. من قادر به دیدن استرالیا بودم درحالی که بیشتر خانوادم نمی تونستن. به طور کلی، سفرمون به اروپا درس و تجربه خوبی بود، یک شانس برای دیدن بیشتر دنیا، و فرصتی نادر برای ما.

    دوران کودکی به عنوان نشان دهنده یک بازه زمانی مهم در داخل زندگی هر فردیست، از این رو بازگویی هر یک از خاطرات نقش قابل توجهی بازی می کند که ببینیم کسی از کجا آمده و چه اتفاقاتی برایش افتاده. در حالی که امکان پذیر نیست تا تمام خاطراتم رو روی این کاغذ قرار بدم، این هایی که من به شما ارائه دادم بعضی از نقاط عطف در زندگی من بودند. آن ها اتفاقاتی را در زندگیم نشون می دهند که در کودکی من اتفاق افتاده اند و نقشی در ساختن اینی که من امروز هستم، بازی کرده اند. بدین ترتیب عمده مراحل مهم زندگی روی نقشه زندگی من, علامت گذاری شده اند. این امید من هست که بعد از خوندن این متن، به خواننده الهام بخشیده بشه تا داستان زندگی خودش رو بنویسه و ثبت کنه تجربیاتش را تا ببینه یکی چطور تغییر خواهد کرد، و لحظات لـ*ـذت بخش را به یاد بیاورد، چالش ها و غم و اندوه هایی که شکل میده زندگی را درحالی که رشد می کنیم. نه تنها یه روش درمانی و آموزشی برای انجام دادنه، بلکه نوعی از خود بازتاب است، که همیشه یک چیز خوب است.
     

    Negin.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/05
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    23,507
    امتیاز
    746
    سن
    21
    ببخشید اگه کم بود :aiwan_lightsds_blum:)
    یه مقاله کوتاه درباره کودکی بود
    اهم(با اجازه گلشید جونمممم)
    پ.ن:عجب بازی ایی میکردن تو تولد :||| شکار لاشخور هااااا
    پ.ن تر:این حیوان همون حیوون خودمونه منتهی ادبیش :campe45on2::campe45on2: ولی کلا تو حلقم این حیوان گفتنم 25r30wi25r30wi
    پ.ن ترتر:اون مت وزوویو عجب اسم خزیه 25r30wi25r30wi
     

    Unidentified

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    848
    امتیاز واکنش
    7,688
    امتیاز
    561
    سن
    23
    محل سکونت
    اتوپیـــا
    :aiwan_lggight_blum: خسته نباشید :aiwan_lggight_blum:
    27396
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا