وان شات وان شات امیدی رفته بر باد|zeinab_jokalکاربر انجمن نگاه دانلود

آیا موضوع وان شات را می پسندید؟

  • بله

    رای: 2 100.0%
  • خیر

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است.

zeinab_jokal

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/17
ارسالی ها
964
امتیاز واکنش
12,422
امتیاز
714
سن
22
محل سکونت
پاریس کوچولو♥اوپاتان♥
به نام خالق قلم

نام وان شات:امیدی رفته بر با
Please, ورود or عضویت to view URLs content!


برگرفته از:رمان پابند

موضوع:مسابقه

شروع وان شات: (اونجایی که نبات توی موسسه است و میخوان موهای پریماه رو بزنن...

نویسنده وان شات:زینب جوکال
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • zeinab_jokal

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/17
    ارسالی ها
    964
    امتیاز واکنش
    12,422
    امتیاز
    714
    سن
    22
    محل سکونت
    پاریس کوچولو♥اوپاتان♥
    "به نام خداوندی ک جان افرید"

    ای کاش
    خیابانی را برای روز مبادا نگه میداشتم
    چه میدانستم تو میروی
    و من میمانم با کلی خیابان های
    لبریز از خاطره..

    دیدن پریماه قلبم رو به درد آورد چشمانم را برای حفظ آرامشم بستم تا بتوانم بر احساساتم مسلط باشم نمیدانستم باید چکار کنم اصلا چطور می توانم شاهد این لحظه ی دردناک و پر پر شدن آرزوهای بچگانه ی پریماه باشم؟برایم سخت است.به پریماه که بر روی صندلی نشسته و عروسکی که من برایش خریده بودم را در دست گرفته بود و با چشمان سبزش که مرا غمگین ترمی کرد به من خیره بود نزدیک شدم.دستانم را دو طرف دسته های صندلی گذاشتم و جلوی پاهایش زانو زدم برایم وجود هیچ کس مهم نبود فقط پریماه را می دیدم!شاید غیر قابل باور باشد ولی آن لحظه حس می کردم تک تک سلول های بدنم آرزو می کنند پریماه برای همیشه باشد آرزویی که عقلم بارها جوابش کرده است و من هر بار نادیده اش گرفتم.خیره به چشمانش شدم بغض داشتم نمی دانستم چه باید بگویم از کجا شروع کنم اولیین بار ست این چنین در مقابل کودکی دست و پایم را گم می کنم و از توانستن انجام کاری عاجز می شوم.چشمانم را بر سرامیک کف زمین دوختم و گفتم:
    _پریماه عزیزم همه منتظرن عزیزم چرا نمیخوای..؟
    شاید کلمات را گم کردم یا شاید هم نمی خواستم ادامه بدم تا باعث بیشتر رنجش من و پریماه نباشم! لبخند محوی بر لب هایم بستم از جایم بلند شدم دستم را برایش دراز کردم و گفتم:
    _بیا عزیزم
    _نمیخوام!
    صدای بغض آلودش دردم را چندین برابر می کند قدرت تفکر در آن لحظه را ندارم نمی دانم حتی چطور باید رفتار کنم من در آن لحظه هیچ از این ها را نمی فهمیدم.دستانم را بر روی بازوهای لاغرش گذاشتم و گفتم:
    _چرا عزیز دلم؟
    _من موهام رو دوست دارم!
    دستی به موهای کمی که برایش مانده بودکشیدم و گفتم:
    _من قول میدم اگه موهات رو بزنی زود رشد می کنه و بهتر از الان میشه پریماه جان
    من از حرفایی که میزنم مطمئن نیستم چرا قول می دهم وقتی حتی خودم امیدی به حرفایم ندارم چگونه می توانم تا این حد خودخواه باشم؟
    _نه من زشت میشم اونوقت دیگه دوستام باهام بازی نمی کنن..مامان بهش بگو من نمیخوام آفرین
    من نمی توانم صدای پریماه را تشخیص بدم فقط صدای بغض داری به گوشم می رسد عجیب است که مادر پریماه بر خلاف همیشه سعی در لبخند و حفظ ظاهر دارد ولی چشمان سرخش خبر از گریه می دهند از انفجار..
    فضا خفقان آور شده هیچکس در آن لحظه نمی خواست حرفی بزند حتی من دلم نمیخواست چیزی بگویم که حتی از صحت آن یک درصد هم مطمئن نیستم ولی باز نمیخواهم موهای پریماه بر اثر این سرطان لعنتی به تنهایی بریزد و یک روز پریماه دیگر نباشد.
    باز دستی به موهای کم پشتش کشیدم و جلوی پاهایش که از زمین فاصله داشتن زانو زدم قطره ی اشک سمجی از چشمم چکید با سر انگشتم پاکش کردم و گفتم:
    _اگه دوتایی موهامون رو بزنیم چی اونوقت قبول میکنی؟
    پریماه تکونی به عروسک در دستش داد و گفت:
    _دوتایی؟
    سعی در نلرزیدن لب هایم بودم و سرم را به علامت بله سه بار بالا پایین کردم و همانطور که اشک از چشمانم سرازیر می شد گفتم:
    _اره عزیزم! دوتایی موهامون رو میزنیم تا ببینی چقد خوشکل میشیم دوستامون هم از ما جدا نمیشن.
    رو به فاطمه که دست به سـ*ـینه غمگین کنار مادر پریماه ایستاده بود کردم و گفتم:
    _مگه نه دوست خوبم؟
    فاطمه بدون اینکه تلاشی برای لبخند بکند و اشک هایش را از گونه هایش پس بزند گفت:
    _بله
    در چشمان سبز رنگ پریماه موجی را می دیدم که قصد لطمه زدن به ساحل را دارد قصد دارد به خانه های ماسه ای که کودکان با ذوق در کنار ساحل ساختن را خراب کند این موج قصد خیلی چیز ها را دارد خیلی چیزها.!
    کف دستم را بر روی سرامیک سرد زمین گذاشتم و با ناتوانی از جایم بلند شدم به سمت صندلی خالی رفتم به آرامی نشستم که صدای غمگین پولاد دردم را بیشتر کرد
    _نبات تو که نمیخوای همچین کاری کنی درسته؟
     

    zeinab_jokal

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/17
    ارسالی ها
    964
    امتیاز واکنش
    12,422
    امتیاز
    714
    سن
    22
    محل سکونت
    پاریس کوچولو♥اوپاتان♥
    روسری را از سرم جدا کردم تارهای موهای نباتی رنگم بر چشمانم قرار گرفت اصلا جوابی برای سوال پولاد نداشتم من تصمیم را گرفته بودم چیزی برای از دست دادن نداشتم برایم فقط پریماه مهم بود.من اگر موهایم را بزنم دوباره رشد می کند چون ریزش ندارند ولی پریماه نمی تواند!و این نتوانستن ها من را مجبور به این کار می کند.نگاه خیره ی مادر پریماه را بر خود حس می کنم رو به ارایشگر که بالای سرم ایستاده است نگامی کنم سپس می گویم:
    _موهام رو بزن.
    به پریماه روی گرداندم لبخندی به چهره ی زیبایش پاشیدم و ادامه دادم:
    _تا بعدش موهای پریماه رو هم بزنی
    حالا حس می کنم حتی آرایشگر هم نسبت به این کارش تردید دارد ایا کار من اشتباه است؟نمیخواهم بیشتر از این به موضوع فکرکنم می ترسم آری می ترسم همین فکر کردن ها عاقبت مرا از تصمیم خود منصرف کند.فاطمه به من نزدیک می شود نمی خواهم اشک هایم را ببیند نمی خواهم سرزنشم کند! سرش را به گوشم نزدیک می کند و با صدایی مملوء از بغض می گوید:
    _نبات این کار رو نکن خواهش می کنم.
    حس می کنم تا بحال بر اثر بغض تا به این حد به گلویم فشار نیامده حس خفگی دارم.فاطمه دست زیر چانه ام می گذارد و سرم را بلند می کند و در چشمانم خیره می شود حتی چشمان فاطمه هم بارانی است! بی صدا لب میزند:
    _نکن خواهش می کنم.
    لب هایم را بر هم می فشارم تا مانع سر،باز شدن بغضم شوم سرم را به راست و چپ تکان می دهم و لب میزنم
    _باید این کار رو بکنم فاطمه..
    چشم از فاطمه می گیرم بغضم را قورت می دهم نفسی تازه می کنم و رو به آرایشگر می گویم:
    _خانم لطفا سریع تر..

    _پولاد:نبات خریت نکن
    آرایشگر پشت سرم قرار گرفت حالا فقط خیره به پریماه که آرام بر صندلی نشسته و مرا نگاه می کند شدم
    _نبات می فهمی دارم چی میگم؟
    _خیلی چیزا تو این دنیا وجود داره که اگه بره میتوه برگرده میتونه دوباره باشه با ما باشه تو زندگیمون باشه ..ولی یه سری چیزهایی برای عده ای محدود هستن یه چیزایی هست که اگر از زندگی اون افراد برن دیگه نمی تونن برای اون افراد بازگشت داشته باشند..
    _هیچ آدم عاقلی این کار رو نمی کنه.
    _البته چون ادم عاقلی ام دارم این کار رو می کنم چون زاویه دیدم با اطرافیانم فرق داره این کار رو می کنم چون امیدی برای خیلی چیزایی که بر نمی گردن ندارم می خوام این کار رو بکنم چون می بینم چیزایی که دارم انجام میدم امکان بازگشت به من رو دارن ولی به دیگری ندارن این کار رو می کنم حالا شما فکر کنید من عقلم رو از دست دادم فکر کنید دارم خریت می کنم ولی..
    دیگه ادامه ای برای حرفام نداشتم چون وقتی برای هدر نداشتم با صدای خفه ای به آرایشگر افزودم:
    _شروع کن
    صدای روشن شدن ماشین ریش تراش حس های بدی بهم می داد درون قلبم غوغایی بود افکار متعددی در سرم می چرخید به این فکر می کردم منی که چند مدت پیش بر خلاف اعضای خانواده موهای خودم را به دلخواه کوتاه کردم موهایی که بخاطرش تو بیخ شدم موهایی که بخاطرش مامان یک هفته باهام حرف نزد موهایی که برای هر دختری یک دنیاست من داشتم چکار می کردم؟ من داشتم دنیای دخترانه ام را برای دلخوشی لبخند دخترانه ی پریماه می دادم!
    نزدیک شدن ماشین ریش تراش به سرم راحس می کردم از استرس سر انگشتانم را فشار می دادم حرکت تیز ماشین ریش تراش روی سرم خیلی چیزا را درونم به لرزش می انداخت چشمانم را با درد روی هم بستم به خودم نهیب میزنم باید قویی باشم اگر چه نه برای خودم فقط برای دلخوشی پریماه تظاهر می کنم قویی هستم.چشمان اشک آلودم را از هم گشودم خیره به پریماه شدم هنوز هم به من نگاه می کرد به حرکت ماشین روی سرم به سرازیر شدن تره،تره از موهایم بر زمین نگاه می کرد هر چه ماشین بر سرم بیشتر پیش می رفت لبخندم عمیق تر می شد و دریای چشمانم وسیع تر.
    اخم های پریماه درهم رفت و ابروهای بی موی پریماه در هم گره خورد هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد و من متوجه چیزی نمی شدم همانطور خیره بودم با دیدن مایع قرمز رنگی که به آرامی از بینی پریماه سرازیر می شد نفسام تند شد ضربان قلبم رفته رفته کند تر می شد! دستان پریماه شل شد و من متوجه برخورد عروسک پریماه با زمین شدم چشم به عروسک بر زمین دوختم که حس برخورد چیزی و سقوط پریماه بر زمین در کنار عروسکش منو حیرت زده کرد جیغ های پشت سر هم مادر پریماه من رو از بهت دور کرد بدون اعتنا به حرکت ماشین بر سرم و آرایشگر با یک جهش از جام بلند شدم و به سمت پریماه دویدم خون همانا از بینی اش سرازیر بود و توقف نمی کرد.مادر پریماه با گریه شانه ی استخوانی پریماه راتکان می داد پرستار پریماه انگشت بر رگ دست چپ و دست دیگرش را بر روی رگ گردن پریماه گذاشت و اندکی بعد سرش را پایین انداخت و گفت:

    _ضربان نداره!
    جیغ های مادر پریماه سیل اشک هایم را بیشتر کرد کنترل بر روی رفتار هایم نداشتم حس می کردم دلم داغ شده میسوزه! بدون توجه به بقیه پریماه رو آرام صدا میزدم
    _پریماه عزیزم بلند شو عزیزم بلند شو فداتشم..
    صدام رو نمی شنید بلند نمی شد و درد قلبم رو بیشتر و بیشتر می کرد..

    گذشت پریماه خیلی چیزها رو به من یاد داد دیگه نباید به کسی که می دانم رفتنیه دل ببندم.نباید دنیایم را بخاطر نجات دنیای کسی که میدانم قراره بره بسوزونم..پریماه رفت،آرزوی دخترانه ام رفت همه چیز با رفتنش رفت مانند امیدم که سال هاست رفته بر باد و دیگر هرگز برنگشته


    . . .

    من خوشه ي ترد و ظريفي بودم و هردم

    اخمِ تو داسي شد برای ساقه ی زردم



    من بودم و لب هاي تيغ و بـ..وسـ..ـه ي سردش

    از درد نه، از نااميدي گريه مي كردم



    اي كاش پايان تمام قصه ها خوش بود

    يا اينكه هرگز من تو را پيدا نمي كردم



    سهم زمين از گردش ديوانه وارش چيست؟

    ديوانه ي گردان ، زمين ، من با تو همدردم



    با اينكه تكراري شدي ، با اينكه دلسردم

    نه از تو ، نه از عشق ، هرگز برنمي گردم



    ...

    پایان
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا