نفس هایم بند آمده اند قلبم از تب و تاب افتاده است اری من مرده ام اما هنوز زنده ام هنوز میان ادم ها راه می روم هنوز اشک میریزم اما دیگر کسی نیست که اشک هایم را پاک کند می دانی؟بی مصرف ترین عضو بدنم دستانم است دستانم نمی تواند به خوبی تو اشک هایم را پاک کند انگار قطع عضو شده ام به سقف بالای سرم خیره می شوم و اشک ها سقوط می کنند و کسی نیست تا انها را به بند کشد می گویند قانون همیشه حق را به حقدار می رساند می گویند قانون نمی گذارد قاتل خوش و خرم بچرخد پس تو چگونه توانسته ای قانون را دور بزنی؟تو اینجا زنی را کشته ای و راست راست می چرخی اه که قسم می خورم چشمان تو قانون را نیز عاشق کرده اند اصلا چشمانت هیچ قاعده و قانونی را باقی نمی گذارد به خدا که همان چشمانت مرا کشت تو نگاهم کردی و من دل باختم تو نگاهم کردی و من خندیدم تو نگاهم کردی و من رقصیدم تو نگاهم کردی و من اوج گرفتم اما امان از نگاه اخرت مرا با نگاهت کشتی و دیگر نگاهم نکردی و من از همان روز اشک ریختم میگویند شگون ندارد پشت سر مسافر گریه کنی اما من که ابی نداشتم تا پشت سرت بریزم من اشک هایم را بدرقه ی راهت کردم من همچون ماهی ا زتنگ بیرون افتاده دارم نفس هایم اخرم را می کشم نمی خواهی برگردی و یک بار دیگر نگاهم کنی؟نگاه تو معجزه است نگاه تو می تواند من تا مرگ رفته را احیا کند
روز اخر را یادت می اید؟دقیقا سه هفته تو را ندیده بودم و تو بهانه داشتی که سرت شلوغ است منم دندان روی جگر گذاشتم ان روز هوای دلم بارانی بود وقتی از خرید برگشتم سلول به سلول تنم عطرت را شنیدم نفهمیدم چطور به اتاق پر زدم و وقتی دیدمت جیغی از سر شادی کشیدم انگار دیگر دلم افتابی شد در اغوشت گرفتم اما دستت به دور کمرم حلقه نشد فقط عمیق نفس کشیدی و من نفهمیدم ان نفست از سر ناچاری و پشیمانت بود یا از سر دلتنگی؟
لبخندی زدم و رو به روی اینه ایستادم و موهایم را باز کردم و دستی در انها کشیدم با خنده گفتم:من غذا درست نکردما اخه فکر نمی کردم بیای اگه نمی اومدی میخواستم خودم بیام مطبت
به سمتش برگشتم وگفتم: من هنوز باهات قهرما واقعا چطوری تونستی سه هفته منو نبینی؟
اما تو هنوز روی تخت نشسته بودی و به پارکت های قهوه ای می نگریستی ان زمین سرد از صورت من بهتر بود؟اه که من به پارکت ها هم حسودی می کردم اخر انها نگاه تو را داشتند اما من چه؟
کم کم نگران شدم کنارت نشستم اما تو نگاه نکردی ته ریشت بلند شده بود و تو از همیشه جذابتر بودی موهای پریشان قهوه ای ات را از پیشانی ات کنار زدم و زمزمه کردم:خوبی؟
بلند شدی و چمدان نقره ای رنگ را از بالای کمد پایین کشیدی دلم ترسید و گواه بد داد لباس هایت را نامرتب درون ان ریختی به خود امدم: داری چیکار میکنی؟
اخم هایت را درهم کشیدی:کور که نیستی دارم میرم
عزیزدلم کاش می دانستی من کورم و طاقت رفتنت را ندارم پلک چپم پرید و بازویت را کشیدم: کجا؟