وان شات من دوباره من می شوم | ملیکا نصیریان شکیب کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Melika Nasirian

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/05/19
ارسالی ها
330
امتیاز واکنش
4,051
امتیاز
488
محل سکونت
محوطه‌ی بازی
نام : من دوباره من می‌شوم
نام نویسنده : ملیکا نصیریان شکیب کاربر انجمن نگاه دانلود
برگرفته از : رمان پارلا
شروع : زمانی که پارلا تصمیم می‌گیره برای همیشه جمیله بشه ... ( اواخر رمان )
( بیا و از محدوده ی خیالم بگذر و بیین من چقدر غمگینم و تو ، چقدر بی انصاف ... )
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Melika Nasirian

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/19
    ارسالی ها
    330
    امتیاز واکنش
    4,051
    امتیاز
    488
    محل سکونت
    محوطه‌ی بازی
    در باز شد . چراغ هم روشن شد . با صدایی که از بغض می لرزید گفتم :
    _ خاموشش کن مارال !
    چراغ خاموش شد . یک‌دفعه بوی عطری سرد در مشامم پیچید . قلبم به تپش افتاد . سریع سرجایم چرخیدم .
    در آن تاریکی سیاوش را تشخیص دادم که دم درب ایستاده بود .
    _ هنوز اصرار داری در تاریکی بنشینی ؟
    _ نه !
    سریع اشک هایم را پاک کردم . سیاوش چراغ را روشن کرد و پرسید :
    _ می‌تونم بیام داخل ؟
    با سرتأیید کردم . او جلوتر آمد . روبه رویم زانو زد و به چشمانم نگاه کرد . با تعجب گفت :
    _ گریه کردی ؟!
    سرتکان داده و چیزی نگفتم . ای کاش دوباره فرصتی پیدا می شد که او را در آغـ*ـوش بگیرم و آرامش بیابم !
    ولی نمی شد ... فرصت از دست رفته بود !
    خواستم حواس خود را به جایی دیگر کشانم و پرسیدم :
    _ همراهشون نرفتی ؟
    سیاوش با تبسمی گفت :
    _ دارم می‌رم .
    خواستم دوباره گریه کنم اما آخرین لحظه جلوی خود را گرفتم . سیاوش دستش را جلو آورد و گفت :
    _ دستت رو بهم بده .
    دستم را در دست قدرتمندش گذاشته و دستم را فشاری ملایم داد .
    _ درک می کنم خیلی به تو فشار آمده ! می‌رم تا بتونم از تو مراقبت کنم ؛ مثل همیشه .
    اشک های جاری شده ام را زدودم و محکم گفتم :
    _ خودم می‌شم و خودم را پیدا می‌کنم ؛ و می‌دونم ارزشش رو داره !
    سیاوش لبخندی پر اطمینان و مهربانی حواله ام کرد . از بیرون صدایش کردند . از جا بلند شد و آهسته گفت :
    _ باید برم .
    من هم به تقلید از او آرام گفتم :
    _ مواظب خودت باش !
    _ بر می گردم !
    حرفش را اصلاح کردم :
    _ سالم برگرد !
    آخرین لبخند و نگاهمان را رد و بدل کرده و او رفت ...
    هیچکس به من در دنیا آرامش و امنیتی که وجود سیاوش می داد را نمی دهد .لحظاتی بعد حس کردم آرامش
    از بین رفت و جایش را به سردی فضا و سکوت بد خانه داد .
    همه رفته بودند ! دوباره ترس داشت برمی‌گشت . باز ناآرامی به سراغم آمد . نا گهان حس کردم زمزمه هایی
    در اطرافم شدت گرفت ! ترسیدم ! این صدا از کجا می آمد ؟!
    به زمزمه ها دقیق شدم :
    _ یادت باشه که عاشقتم عروسک !
    _ دوست داشتم با آخرین نفسی که برام مونده به تو بگم چقدر دوستت دارم ! فراموشم نکن .
    حس کردم دستی را که از پشت موهای فرم را به بازی گرفت .بـ..وسـ..ـه هایش را روی پوستم احساس کردم .
    نجوایش را می‌شنیدم ، با تمام عشق و محبتی که یک عمر از او دریغ شده بود ، در گوشم می خواند :
    _ یادت باشه دوستت دارم عروسک !
    فکر علیرضا به ذهنم هجوم آورده بود ؛ اما عقل ، اجازه ی فکر کردن به او را نمی داد .
    خطابم به تو است ای عقل ! بگذار برای یک بار هم شده به او فکر کنم .
    می‌خواهم به مردی فکر کنم که با جنون و دیوانگی اش ، خیلی هارا به کشتن داد ‌. زندگی خیلی ها را برهم زد ؛ به مردی که تمام قوانین را برای دنیای من برهم زد .
    عمری را به سنجیده فکر کردن گذراندم ، بگذار لحظه ای را به احساس بگذرانم که هیچ منطقه ای در آن راه
    ندارد ؛ به احساس بی قانون !
    به مردی فکر کنم که آخرین بازدمش نام من بود . بگذار برای آخرین بار برایش اشک بریزم !
    به قطره اشکی فکر کنم که او برای من ریخت . من هم می‌خواهم یک بار فقط برای او اشک بریزم .
    می‌خواهم این‌دفعه به خودم اجازه دهم صدای گیراش را به یاد آورم . بگذار به تنها کسی بیاندیشم ،
    که تنها برایم در این دنیا می‌میرد . بگذار افکار به سوی مردی پر کشد که برای همیشه پشت تخت سنگ
    ها ناپدید شد . پس از آن می توانی برای همیشه حکم رانی کنی عقل !
    از جا برخاستم و با بغض گفتم :
    _ آخرین بار بود !
    نفس عمیقی کشیدم . دست هارا مشت کردم ؛ و زمزمه ها قطع شد !از همان لحظه تصمیم گرفتم باری دیگر
    جمیله باشم و خود را پیدا کنم . اشک ها را کنار زده و محکم و پر اصمینان زمزمه کردم :
    _ خدانگهدار پارلا !

    پایان
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا