خب خب:aiwan_light_declare:
از اسم تاپیک میشه فهمید که قضیه چیه ولی![4 :aiwan_light_bdslum: :aiwan_light_bdslum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/4.gif)
یه عدد از یک تا شش رو در نظر بگیرید:NewNegah (1): جای پرانتز قرار بدید - - ( )
بعد یه عدد از صفر تا پنج رو در نظر گیرید
جای پرانتز قرار بدید - ( ) -
در آخر یه عدد از صفر تا چهار در نظر بگیرید:aiwan_light_good2: جای پرانتز قرار بدید ( ) - -
عدد سه رقمی بدست میاد:
حالا داستان رو بسازید![mail1 :aiwan_light_mail1: :aiwan_light_mail1:](/styles/default/xenforo/smilies/aiwan/light/mail1.gif)
از سمت چپ عدد اول:
1-بارون صورتم رو خیس کرده بود و موهامو شبیه گوسفند شده بود ولی همچنان بطرف خونه راه می رفتم، توی مغزم آشوب بود و نمی دونستم وقتی رسیدم چه چیزی در انتظارمه...
2- امروز با لاکچری ترین ماشینم رفتم دانشگاه، همه به من زل زده بودن و باورشون نمی شد که این ماشینه منه، بی توجه به همه به طرف کلاس رفتم و غلام رضا رو دیدم که با هیکل ورزیده و آغشته به استروئید رو صندلی نشسته...
3- باورم نمیشه که خانوادم منو میخوان بفرستن خونه ی آقای حشمتی همکار بابام که یه پسر جذاب دارن و من اصلا براش نقشه نمی کشم...
4- در خونه رو باز کردم و دیدم مامان داره با لبخند بهم نگاه می کنه، با تعجب پرسیدم:چیزی شده؟ که مامان گفت: امروز دوست داداشت که باباش کارخونه داره می خواد بیاد خواستگاریت...
5- موهای بلوندم که توش رگه های زیتونی و قهوه ای داره رو تا کمر باریک و برنزم شونه کشیدم و مژه های فر و بلند مادرزادیمو با تف حالت دار کردم تا چشم های زمردی با رگه های آبی آسمونیش مشخص بشه...
6- با سر درد به خونه رسیدم و پدر معتادم رو ته حیاط دیدم و فهمیدم مادرم با پای شکسته داره غذا درست میکنه و حتما برادر دزدم خونه نیست تا با پدر مواد مصرف کنه...
از سمت چپ عدد دوم:
0 توی کوله پشتی صورتیم لباس های جلفِ غرب زدمو گذاشتم و کفش های پاشنه 20 سانتی رو برداشتم تا قد کوتاهمو بلند نشون بده و فقط یه کت مدل مایکل جکسون رو برداشتم که سرتاسر نگین و زیپ بود...
1- شاهزاده ای سوار بر BMW با سیکس پک و از این موهایی که وسطش بلند تره و توی کامرانیه خونه داره و لباساش مارکه، گم شده، مال منه ، اگه دیدنش بگین بیاد خونه، اگه نیومد کتکش بزنید تا بیاد...
2- بلیط ترن هوایی رو از دست دوستم زبیده گرفتم و سوار شدم که دیدم پرویز پسر همکار بابام کنارم نشسته اصلا ذوق زده نشدم ولی نمیدونم چرا وقتی ترن به طرف پایین حرکت می کرد یکدفعه آویزونش شدم و گفت پرویز بیا خواستگاری من...
3- آخر کلاس همه منتظر من بودن تا به هر روشی جزومو بگیرن ولی من منتظر این بودم تا غلام رضا برگرده و بگه که جزومو میخواد ولی احمق تر از این حرفا بود...
4- از اون طرف خونه ی هزار متری مون، خدمتکارمون تماس گرفت و گفت: خانم پدرتون تشریف آوردن تا میراث اجدادی شون رو قبل مرگ تقسیم کنند و گفتن حتما تشریف بیارید...
5- تا در حیاط باز شد مامانم گفت برو تو آشپزخونه هر وقت گفتم چایی بیار، تا حالا قیافه ی اسکندر دوست داداشم که اومده خواستگاریم رو ندیده بودم ولی وقتی چایی رو بردم دیدم که شخصی شبه شلنگ، کله ی تاس، ریش بلند و کاپشن به تن روی مدل لم داده و خیار بزرگی رو گاز میزنه...
از سمت چپ عدد سوم:
0- اصلا مهم نبود که چقدر بد تیپ و بد قیافه است مهم این بود که باباش کارخونه داره و بعد ازدواج با قتل پدرش میتونستیم به کارخونه برسیم و تا آخر عمر خوشبخت باشیم! پایان
1- من خیلی خوش تیپ و لاکچری هستم و اصلا نیاز به شوهر ندارم و تا آخر عمر سینگل خواهم موند. پایان رمان من یک لاکچری هستم!
2- پاپا شرط گذاشته که اگر ارث رو میخوای باید با پسر اسماعیلِ شوفر که راننده شخصیشه ازدواج کنم منم فقط بخاطر عشقی که به پ.ا.ش داشتم ازدواج کردم، مدیون امام رضائید اگه یه وقت فکر کنید بخاطر ارث همچسن کاری کردم. پایان
3- بعد از پیشنهادم به پرویز، پرویز خودش رو از بالای ترن به پایین پرتاب کرد و هنوز علت مرگش نامشخصه ولی من خودم شنیدم دکتره می گفت سکته ی مغز داشته و بعد از پرتاب درجا مرده، حیف بود واسه من که تو این سن بیوه بشم، حیف بود! پایان جلد اول رمان پرویز، پرویز!
4- دیگه صبرم تموم شده بود و تصمیم گرفتم که از این خونه فرار کنم و به سواحل آنتالیا پناه ببرم تا بترشم و بمیرم. پایان!
از دکمه ی تشکر هم میتونید استفاده کنید:aiwan_light_ireful2:
شاد و سربلند باشید!
از اسم تاپیک میشه فهمید که قضیه چیه ولی
![4 :aiwan_light_bdslum: :aiwan_light_bdslum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/4.gif)
یه عدد از یک تا شش رو در نظر بگیرید:NewNegah (1): جای پرانتز قرار بدید - - ( )
بعد یه عدد از صفر تا پنج رو در نظر گیرید
![39 :aiwan_light_bdfglum: :aiwan_light_bdfglum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/39.gif)
در آخر یه عدد از صفر تا چهار در نظر بگیرید:aiwan_light_good2: جای پرانتز قرار بدید ( ) - -
عدد سه رقمی بدست میاد:
حالا داستان رو بسازید
![mail1 :aiwan_light_mail1: :aiwan_light_mail1:](/styles/default/xenforo/smilies/aiwan/light/mail1.gif)
از سمت چپ عدد اول:
1-بارون صورتم رو خیس کرده بود و موهامو شبیه گوسفند شده بود ولی همچنان بطرف خونه راه می رفتم، توی مغزم آشوب بود و نمی دونستم وقتی رسیدم چه چیزی در انتظارمه...
2- امروز با لاکچری ترین ماشینم رفتم دانشگاه، همه به من زل زده بودن و باورشون نمی شد که این ماشینه منه، بی توجه به همه به طرف کلاس رفتم و غلام رضا رو دیدم که با هیکل ورزیده و آغشته به استروئید رو صندلی نشسته...
3- باورم نمیشه که خانوادم منو میخوان بفرستن خونه ی آقای حشمتی همکار بابام که یه پسر جذاب دارن و من اصلا براش نقشه نمی کشم...
4- در خونه رو باز کردم و دیدم مامان داره با لبخند بهم نگاه می کنه، با تعجب پرسیدم:چیزی شده؟ که مامان گفت: امروز دوست داداشت که باباش کارخونه داره می خواد بیاد خواستگاریت...
5- موهای بلوندم که توش رگه های زیتونی و قهوه ای داره رو تا کمر باریک و برنزم شونه کشیدم و مژه های فر و بلند مادرزادیمو با تف حالت دار کردم تا چشم های زمردی با رگه های آبی آسمونیش مشخص بشه...
6- با سر درد به خونه رسیدم و پدر معتادم رو ته حیاط دیدم و فهمیدم مادرم با پای شکسته داره غذا درست میکنه و حتما برادر دزدم خونه نیست تا با پدر مواد مصرف کنه...
از سمت چپ عدد دوم:
0 توی کوله پشتی صورتیم لباس های جلفِ غرب زدمو گذاشتم و کفش های پاشنه 20 سانتی رو برداشتم تا قد کوتاهمو بلند نشون بده و فقط یه کت مدل مایکل جکسون رو برداشتم که سرتاسر نگین و زیپ بود...
1- شاهزاده ای سوار بر BMW با سیکس پک و از این موهایی که وسطش بلند تره و توی کامرانیه خونه داره و لباساش مارکه، گم شده، مال منه ، اگه دیدنش بگین بیاد خونه، اگه نیومد کتکش بزنید تا بیاد...
2- بلیط ترن هوایی رو از دست دوستم زبیده گرفتم و سوار شدم که دیدم پرویز پسر همکار بابام کنارم نشسته اصلا ذوق زده نشدم ولی نمیدونم چرا وقتی ترن به طرف پایین حرکت می کرد یکدفعه آویزونش شدم و گفت پرویز بیا خواستگاری من...
3- آخر کلاس همه منتظر من بودن تا به هر روشی جزومو بگیرن ولی من منتظر این بودم تا غلام رضا برگرده و بگه که جزومو میخواد ولی احمق تر از این حرفا بود...
4- از اون طرف خونه ی هزار متری مون، خدمتکارمون تماس گرفت و گفت: خانم پدرتون تشریف آوردن تا میراث اجدادی شون رو قبل مرگ تقسیم کنند و گفتن حتما تشریف بیارید...
5- تا در حیاط باز شد مامانم گفت برو تو آشپزخونه هر وقت گفتم چایی بیار، تا حالا قیافه ی اسکندر دوست داداشم که اومده خواستگاریم رو ندیده بودم ولی وقتی چایی رو بردم دیدم که شخصی شبه شلنگ، کله ی تاس، ریش بلند و کاپشن به تن روی مدل لم داده و خیار بزرگی رو گاز میزنه...
از سمت چپ عدد سوم:
0- اصلا مهم نبود که چقدر بد تیپ و بد قیافه است مهم این بود که باباش کارخونه داره و بعد ازدواج با قتل پدرش میتونستیم به کارخونه برسیم و تا آخر عمر خوشبخت باشیم! پایان
1- من خیلی خوش تیپ و لاکچری هستم و اصلا نیاز به شوهر ندارم و تا آخر عمر سینگل خواهم موند. پایان رمان من یک لاکچری هستم!
2- پاپا شرط گذاشته که اگر ارث رو میخوای باید با پسر اسماعیلِ شوفر که راننده شخصیشه ازدواج کنم منم فقط بخاطر عشقی که به پ.ا.ش داشتم ازدواج کردم، مدیون امام رضائید اگه یه وقت فکر کنید بخاطر ارث همچسن کاری کردم. پایان
3- بعد از پیشنهادم به پرویز، پرویز خودش رو از بالای ترن به پایین پرتاب کرد و هنوز علت مرگش نامشخصه ولی من خودم شنیدم دکتره می گفت سکته ی مغز داشته و بعد از پرتاب درجا مرده، حیف بود واسه من که تو این سن بیوه بشم، حیف بود! پایان جلد اول رمان پرویز، پرویز!
4- دیگه صبرم تموم شده بود و تصمیم گرفتم که از این خونه فرار کنم و به سواحل آنتالیا پناه ببرم تا بترشم و بمیرم. پایان!
از دکمه ی تشکر هم میتونید استفاده کنید:aiwan_light_ireful2:
شاد و سربلند باشید!