اشعار کاربران شعر خیال | fateme.p.r کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع fateme.p.r
  • بازدیدها 1,253
  • پاسخ ها 28
  • تاریخ شروع

fateme.p.r

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/20
ارسالی ها
553
امتیاز واکنش
12,039
امتیاز
734
سن
23
محل سکونت
فارس
Please, ورود or عضویت to view URLs content!


به نام یزدان پاک




با سلام درود خدمت تمام نگاه دانلودی های عزیز.فاطمه پروره هستم و علاقه مند به نویسندگی و شاعری.برای همین خواستم یه تاپیک واسه شعرای خودم بزنم. من بعضی شعرام در قالب حکایت و داستانه و امیدوارم که خوشتون بیاد.

لباس سیاه ظلمت است و بس
مرده را چه نیازی به ظلمت است
رگ های زندگی سرخی می طلبد

(فاطمه پروره) fateme.p.r
425213315_148353.jpg
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • fateme.p.r

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/20
    ارسالی ها
    553
    امتیاز واکنش
    12,039
    امتیاز
    734
    سن
    23
    محل سکونت
    فارس
    آدمی آدم نباشد گر زبانش تند باشد
    آدمی آدم نباشد گر عیونش سنگ باشد
    آدمی باید همان باشد چو مانند رسولانش
    به کردار محمد، رسول رهروان باشد
    به دنیا بنگری هر جا نشان از او تو می بینی
    نمی دانی که الله است و تو یاور نمی بینی
    سکوت یاوران حق صدای یاور باطل
    نباشد هرگز این برجا بدان ای یاور عاقل

    (فاطمه پروره) fateme.p.r
     
    آخرین ویرایش:

    fateme.p.r

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/20
    ارسالی ها
    553
    امتیاز واکنش
    12,039
    امتیاز
    734
    سن
    23
    محل سکونت
    فارس
    ما بدان خار بلا پایی بزرگ انگاشتیم**** گر چه آن خار سیاه بد چو مور پنداشتیم
    ما ندانستیم آن خار مصیبت آورد*****زجر و درد و عجز را همچون خریت آورد

    (فاطمه پروره)
    fateme.p.r
     
    آخرین ویرایش:

    fateme.p.r

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/20
    ارسالی ها
    553
    امتیاز واکنش
    12,039
    امتیاز
    734
    سن
    23
    محل سکونت
    فارس
    سکوت

    که بگوید که سکوت علامت رضایت است*****اینچنین نیست هرگز این خود حکایت است
    مردکی بود از جمله ی مردمان شهر******سمکی می فروختی و می برد به بحر
    بحر بودش خروشان و جوشان چو مذاب**** دیده را تنگ می کرد و نمی دید عقاب
    چون صدای غرغر آن شکم مرد برامد از خود****نگران و پریشان به ناگه به دکانی برخورد
    با خودش گفتا که ای عاقل بحر سنگین است*****سمکی نیست که ای مرد عمل ننگین است
    تو برو دنبالی کاری باش تا آن را توانت نبرد*****زندگی پیریت را به جوانی وتوانت نخرد
    در همین فکر همی جست و خیزی می کرد******وی به دنبال عمل بود و در این خانه نشینی می کرد
    تا به آن مدت که همت شد به دستانش غنی*****رفت او دنبال کاری و بجست آن را کنار یک دری
    ادامه دارد...

    فاطمه پروره
    fateme.p.r
     
    آخرین ویرایش:

    fateme.p.r

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/20
    ارسالی ها
    553
    امتیاز واکنش
    12,039
    امتیاز
    734
    سن
    23
    محل سکونت
    فارس
    ما را که در این جهان فقط رسواییست
    آتش کد و می کده از برای چه منع کنند
    روز و شب ما همه به باد است و فنا
    این مفسد بیچاره و حیران زچه لعن کنند


    فاطمه پروره
    fateme.p.r
     
    آخرین ویرایش:

    fateme.p.r

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/20
    ارسالی ها
    553
    امتیاز واکنش
    12,039
    امتیاز
    734
    سن
    23
    محل سکونت
    فارس
    سکوت
    (ادامه)


    یک عدد شال و لباس و روسری*******دید آن را به ناگه کنار دختری
    دخترک موی پریشون و لباسی کهنه داشت******از بلا و از قضا تنها گلویی تشنه داشت
    او ندانست چه گوید از برای دخترک****** او که خود قلبی بدارد که پر است از ترک
    خواست آن دخت گلو بسته را گول زند******درد دل با او گشاید حرف از پول زند
    دخترک اما که می دانست مرد شیاد است******از برای جامه اش شر است او صیاد است
    لیکن آن دختر سکوتی کرد آنگاه اختیار*******آن زمان بالا کشید آن مرد جامه چون خیار
    دخترک راضی نبود جامه اش را ببرد******مردک پست لباس و توشه اش را ببرد
    او فقط در آن زمان چیزی به جز آم نگفت******تا که آن مرد سیه، روز و زمانش را بروفت


    فاطمه پروره
    fateme.p.r​
     
    آخرین ویرایش:

    fateme.p.r

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/20
    ارسالی ها
    553
    امتیاز واکنش
    12,039
    امتیاز
    734
    سن
    23
    محل سکونت
    فارس
    یاران بیایید بیایید قیامت بر پاست
    آن روز عزا است بیایید قیادت بر پاست

    فاطمه پروره
    fateme.p.r
     
    آخرین ویرایش:

    fateme.p.r

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/20
    ارسالی ها
    553
    امتیاز واکنش
    12,039
    امتیاز
    734
    سن
    23
    محل سکونت
    فارس
    ای خدای آسمان و هر زمین
    ای خدای پر نشان در کمین
    ای خدای مهربان و روشنم
    ای خدای رازق و جان پرورم
    ای خدای صبح و روزو مغربم
    ای خدای آفتاب صبح روز مشرقم


    فاطمه پروره
    fateme.p.r
     
    آخرین ویرایش:

    fateme.p.r

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/20
    ارسالی ها
    553
    امتیاز واکنش
    12,039
    امتیاز
    734
    سن
    23
    محل سکونت
    فارس
    در لباس یک گدایی آمد آن شاه امین
    گفت تا بینم مصیبت را به مردم اینچنین
    گشت او دور به دور مردم آن شهر را
    تا بدیدش یک گدایی مفلسی در دهر را
    آمد آن شاه کنار مفلس درمانده رو
    اینچنین گفتا به او تو چه شده، ای زرد مو
    اینچنین پاسخ بداد آن مردک پست و خراب
    درد من آن است آن شاه علیل کردم در آب
    شاه شد از پاسخ او و جوابش در شگفت
    پرسیدش از آن مرد که چه گویی ای خرفت
    شاه در آب نرفته که دیدی یک خیال
    روی تختش نشسته و خوابیده بیخیال
    ادامه دارد...

    فاطمه پروره
    fateme.p.r
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    • قفل شده
    • مهم
    قواعد و اصول قوانین تایپ شعر
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    116
    بالا