- عضویت
- 2018/05/13
- ارسالی ها
- 4,744
- امتیاز واکنش
- 20,639
- امتیاز
- 863
یلدا
شب یلدا بود
و روز شب می شد
انار ها دانه نداشتند
و دنیا در چشمان تو خلاصه می شد
چشمانم را می بستم
و تو را می دیدم غرقه در کوه نور
غرقه در احساسات
شناور در میان زمان
خسته از زندگی
از دنیا
از خودت
از نفس سردت
چایی می خوریم
و فال می گیریم
نفست را سرد کردی
و حافظ تو را ستایش می کرد
من نمی دانم از حافظ
و تو چه می دانی از من؟
مرا نمی شناسی و دلم را از بری؟
و حال زیر کرسی نشسته بودیم
ذغال ها می سوزند
و هندوانه می خوریم
دندان هایت سرخ بودند
و انار ها قرمز
شیشه ها بخار گرفته بودند
و باران می بارید
و هوایم سرد بود
آجیل ها پوک بودند
لحاف چهل تکه ای روی جانم پهن بود
و وجودم را می پوشاند
پایت را بر زمین می کوبیدی آرامگویی ترس داشتی
و هوا برفی شد
گونه هایت سرخ شدند
و دنیایم را آتش زدند
نگاهت سرد تر می شد
و دنیایم گریان تر
دستانت از من فاصله داشت
و روحم درد یافت
من از تو کناره گیری کردم
و کنگره چشمانت از هم پاشید
شاعر: @
شب یلدا بود
و روز شب می شد
انار ها دانه نداشتند
و دنیا در چشمان تو خلاصه می شد
چشمانم را می بستم
و تو را می دیدم غرقه در کوه نور
غرقه در احساسات
شناور در میان زمان
خسته از زندگی
از دنیا
از خودت
از نفس سردت
چایی می خوریم
و فال می گیریم
نفست را سرد کردی
و حافظ تو را ستایش می کرد
من نمی دانم از حافظ
و تو چه می دانی از من؟
مرا نمی شناسی و دلم را از بری؟
و حال زیر کرسی نشسته بودیم
ذغال ها می سوزند
و هندوانه می خوریم
دندان هایت سرخ بودند
و انار ها قرمز
شیشه ها بخار گرفته بودند
و باران می بارید
و هوایم سرد بود
آجیل ها پوک بودند
لحاف چهل تکه ای روی جانم پهن بود
و وجودم را می پوشاند
پایت را بر زمین می کوبیدی آرامگویی ترس داشتی
و هوا برفی شد
گونه هایت سرخ شدند
و دنیایم را آتش زدند
نگاهت سرد تر می شد
و دنیایم گریان تر
دستانت از من فاصله داشت
و روحم درد یافت
من از تو کناره گیری کردم
و کنگره چشمانت از هم پاشید
شاعر: @
آخرین ویرایش: