اشعار کاربران مجموعه اشعار دلبر | م.س.علیپور کاربر انجمن نگاه دانلود

میم_سین

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/07/14
ارسالی ها
37
امتیاز واکنش
42
امتیاز
81
محل سکونت
بِیْغولِه
«به نام خالق قلم و قلمدار»

نام مجموعه شعر: دلبر
شاعر: م.س.علیپور
285097_Delbar3.png

سلام و درود.
امیدوارم حال «دلتان» خوب باشد.
تمامی اشعاری که در این تاپیک قرار می‌گیرند، سروده‌ی خودم هستند. لطفا اگر جایی این اشعار را به اشتراک گذاشتید، نام شاعر را نیز ذکر کنید.

*درباره‌ی مجموعه شعر دلبر:

اشعار، حال یک پسر عاشق شکست خورده که «دلبر» نامی را دوست داشت، بیان می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: غزل

    ای دلبر جانانم؛ بیا تا کنم پرسش
    بهر چه ربودی تو از این بَرَم آسایش؟
    جانم به فدایت ای آهوی گریزانم
    جانی که ز هجر تو کرده‌ست کمی سایِش
    بیا بِنِشین اینجا، بر روی چهارپایه
    من رَسم کنم صدبار این رویِ بی آلایش
    از حُقه‌ی حرفهایت فیروزه و دُر ریزد
    آخ من بروم قربانْ این معجز‌ه‌ی گویِش
    جانا یقین دارم تو حوری رضوانی
    هربار که تورا بینم؛ شُکرم کند افزایش
    از گیسوی‌ افشانت پرتوهای نور تابد
    از بهر وجود تو، بوستان کند رویِش

    *دُر: مروارید
    *حُقه: جعبه‌ی کوچک
    *رضوان: بهشت
     

    میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: ترکیب بند

    مژده‌ٔ دیدن روی تو روزی برسد شاید
    دستم به دعا هرشب، نذری بکنم باید
    جانم به ستوه آمد زین هجر بی پایان
    این حسرت دیدارت، غم بر دلم افزاید
    کجا را من گَردَم تا پیدا کنم شِبهَت
    چنین دلبر زیبایی به دنیا دگر نآید

    تو باده‌ی این جامی، تو می‌کنی‌ام مسخر
    تو این منِ عاقل را مجنون می‌کنی آخر

    یاد تو ‌در جریان چون چشمه‌ای پرجوش
    آن لشگر مژگانت برق می‌پراند از هوش
    هر دم و هر لحظه به یاد تو می‌افتم
    گوشواره‌ی نامِ تو آویزه ‌است از گوش
    در آتش این دوری من سوختم و ساختم
    وقت است که باز آیی، باری بکاه از دوش

    این تابلوی چشمانت مانند دو گوی اخگر

    افسون میکنند افسون ای دلبر افسونگر

    *شبهت: چیزی که شبیه به تو باشد
    *مسخر: تسخیرکننده
    *اخگر: آتش
     

    میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: غزل

    گیسو که کنی افشان، قلبم غزل‌خوان است
    وقتی که تو می‌خندی، دنیا بهاران است
    چشمم به تو می‌افتد، در گوشه‌ی یک کافه
    از لرزش فنجانم، تشویش نمایان است
    تـو عاشـــق مـوهـای شـانـه‌زده‌ام بـودی
    از روزی که تو رفتی، این مو پریشان است
    من پشته و‌ کوه بودم، با ناله فرو ریختم

    گویـم ولــی بـا درد، حـالـم بِـسامان است
    زنده مانده‌ام اما من جان داده‌ام، مُردم
    زندگی بدینگونه، یک حالت بحران است
    از بـهـر چـه تو رفتی، در روزی زمـستـانی؟

    زان دم شدم بیزار از هرچه زمستان است!

    (ادامه دارد...)

    (بیت چهارم و پنجم تغییر خواهند یافت)
     

    میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: مستزاد

    نمیدانی که هجرت آتش می‌زند...سوزانْ سوزان
    وجودم چو برگی سقوط می‌کند...ریزانْ ریزان

    دلبرم آنجا عروسِ دیگری می‌شود...آسانْ آسان
    اینجا عاشقی بر سرش می‌کوبد...دستانْ دستان

    روز نکاحت داماد «بله» می‌گوید...خندانْ خندان
    و تو نیز هم! روحــم پر می‌کشد...گریانْ گریان

    اینجا مَردی عکست را نگه می‌دارد...پنهانْ پنهان
    روسری جامانده‌ات را می‌بوید...نالانْ نالان

    بغض بختک‌وارش می‌شکند...بی‌امانْ بی‌امان
    آن دَم که یادَت را به سـ*ـینه میگیرد...با جانْ با جان

    این مَرد تقاص عاشقی می‌دهد...تاوانْ تاوان

    نشانت را ز هر کس می‌جوید...پُرسانْ پُرسان


    همین روزها جوانی ناکام میمیرد...داغانْ داغان
    آری! اینگونه قصه به سر میرسد...پایانْ پایان
     

    میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: مثنوی
    من روی تو را دیدم، لولی‌وشِ مویَت را
    آن چنبره‌ی مژگان، میخانه‌ی چشمت را
    اینگونه نخند جانآ، با خنده‌ی تو مُردم
    تو قاتلی من مقتول، یاد تو بسی هادَم
    عاشق شدم و خواستم نزد تو کنم افشا
    فکر می‌کنی آن روز را از یاد ببرم؟ حاشا!
    در پس آن لبخند، سی و دو عدد الماس
    تو رخ بنما تا من خوشبختی کنم احساس

    *چنبره: حلقه
    *هادم: ویران کننده

    (ادامه دارد...)
     

    میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: سپید

    وقتی که پلکهایت را همچون بال فرشته می‌خوابانی؛
    دلم می‌خواهد کسی باشم
    بر تن ساحلِ رُخَت یَله؛
    و در آن آستانه
    زل زَنَم به افق؛
    همان افقی که
    میرسد به خط واصل پلک ها و مژگانت؛
    آخ که دل می‌برد بیننده را !

    خُنُک آن دَم که غنچه‌ی لبخندت شکوفا می‌شود؛
    من پروانه‌ای می‌شوم؛
    تازه از پیله درآمده؛
    مسـ*ـتانه و دیوانه؛
    قربان صدقه گویان؛
    به دور سرت می‌گردم و می‌گردم!
    و کاش بدانی ...
    ای دلبرِ رعنایم؛
    تنها خواسته‌ی من از زندگی این است
    یک تو
    یک من
    دو صندلی گهواره‌ای چوبی
    دو فنجان چای
    و من آنقدر خیره نگاهت کنم
    که حتی زمان هم خسته شود
    و بایستد...
    خواسته‌ی زیادیست...؟!
    دلبرم؛ جانانم؛
    میبینی؟
    سخن از تو که می‌شود

    طبع شاعری‌ام گل می‌کند.

    *یله: رها، آزاد
    * خُنُک: خوشا
     

    میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: مثنوی

    یک شبِ پاییز بود آن شب که تو را دیدم
    رخساره‌ی زیبایت، من دیدم و آه...مُردم!

    بِنْشـین و بیفـشان تـو، این شُرابه‌ی گیسو
    یک طـره‌ی گیسـویت دل را میبـرد هر سو
    لولـی‌وَشِ موهایـت قلـب را به اسارت داد
    لبخــند زدی و عـشــق را پایـیز بشارت داد


    (ادامه دارد...)
     

    میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: نیمایی(شعر نو)

    دلبر ؛ دِل بَر و مجنون کن
    این عاقلِ عاشق را
    با گوشه‌ی چشم هایت
    دلبر؛ دِل بَر و مـسـ*ـت کن
    این خمـار عاشق را
    با باده‌ی لب‌هایت
    دلبر؛ دِل بَر و قیامت کن
    در این دل آرامم
    با آواز آوایت
    دلبر؛ دِل بَر و مات کن
    این نگاه محزونم
    با خرامان قدمهایت
    دلبر؛ دِل بَر و دیوانه کن
    این منِ دلتنگ را
    با خنده‌ی طنازت
    دلبر؛ باز آ و کمی دِل بَر
    تو فقط باز آ...
    تو فقط باز آ...
    تو فقط...
    دلبر!
    دلی نمانده‌است اما...

    باز آ و کمی دِل بَر...!
     

    میم_سین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/14
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    42
    امتیاز
    81
    محل سکونت
    بِیْغولِه
    قالب شعر: نیمایی(شعر نو)

    بلبل شده‌ام مستم،
    عهدی را با گل بستم
    از خود شده‌ام بیخود
    این مـسـ*ـت، خودم هستم؟!
    من عهدی ببستم با
    این دلبر طنازم
    می‌پرسد احوالم
    "هلا مجنون افگارم!
    آگاه بکن من را

    هوشیاری یا مـسـ*ـتی؟
    زان دَم که مرا دیدی
    خوب هستی یا نیستی؟"
    لبخند زنم و گویم
    "هلا دلبرِ دل بـرده‌ام!
    زان‌دَم که تورا دیدم
    در برزخی افتادم
    دل، ذوقِ تو داشت اما
    تو از بَرِ من دوری
    تو از بر من دوری
    تو از بر من دوری..."
    "زان دم که تو را دیدم
    هم خوبم و هم نیستم
    هوشیارم و هم نیستم
    من مستم و هم نیستم"
    گویم که این حال را
    این برزخ کال را
    این وصال ابطال را
    با وجود تلخی‌ها
    دوست دارم و دوست دارم...
    جانا دلبرا رعنا

    دلْ رحم بمان یکبار
    حالا که تو برگزیدی رفتن را
    دلْ رحم بمان یکبار
    آهسته برو آرام
    تا ثبت کنم در ذهن
    گام‌های خرامانت...
    من اشک نمیریزم
    مَرد اشک نمیریزد
    چندی‌ست کرده‌ام عادت
    به این رفتن و‌ دل کندن
    آخ از این هجران‌ ها
    ناتمامی عشق ها
    مُردن پرستوها
    جان دادنِ عُشاق‌ها
    آخ از این قصه‌ی بی پایان
    این قصه‌ی بی پایان
    این قصه‌ی بی پایان....



    *هلا: آگاه باش
    *افگار: مجروح، خسته
    *ابطال: باطل، باطل شده
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    398
    بالا