اشعار کاربران مجموعه دلنوشته دلواره | پرنده سار کاربر انجمن نگاه دانلود

Kallinu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/12/27
ارسالی ها
509
امتیاز واکنش
19,059
امتیاز
765
محل سکونت
حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
حال غریبی می تواند باشد؛
در پارک کوهستانی حوالی شهر، جایی که تو آن را پیشنهاد کردی. با تاکسی پرایدی که تر تر می کرد و راننده اش سیگاری بود. و عطر تو و بوی آن سیگار، چه متناقض بودند.. کرایه مان را من خواستم حساب کنم؛ با آن که کل موجودی ام دو تراول پنجاهی بود. تو ولی مخالفت کردی و دو اسکانس دوهزار تومانی به راننده دادی. ناراحت شدم و گفتی «حالا صبر کن، بی حساب می شیم»! و من صبر کردم تا «بی حساب» شویم. می دانستم که «بی حساب» می شویم.
پیاده روی کردیم و تو از سربالایی خسته شدی. روی نیمکت چوبی ای نشستی و با نفس نفس گفتی «تو خسته ات نشد»؟ به خنده گفتم «خستگی چی هست اصلا»؟! آخر «خستگی» با تو معنایی نداشت. من لحظات با تو بودنم را هم قاب می گرفتم و به دیوار دل می آویختم..
کنارت نشستم و پر حرفی هایت را بوسیدم. یک یخ در بهشتی از جلویمان با گاری اش رد شد و تو یخ در بهشت خواستی. برخاستم و به سمت پیرمرد ژولیده رفتم. هنوز موجودی ام همان دو تراول پنجاهی بود. در یک لیوان پلاستیکی یخ در بهشت قرمز رنگی ریخت و تو آرام کنارم گفتی «دو تا بگیر». بدم نمی آمد. یکی دیگر هم خواستم. هر دو را آماده کرد و من یکی از تراول ها را رو به رویش گرفتم؛ چهار تا اسکناس سبز و یک زرد و یک هزارتومانی پسم داد. پرسیدم «مگه لیوانی هزار تومن نیست»؟ بی حوصله گفت «دو تومن شده».
رفت. فهمیدم نرخ تاکسی و یخ در بهشت یکی شده است.
در حالی که قدم می زدیم، یک یخ در بهشت را تو خوردی و من با لیوانم بازی می کردم. دیدن تو لذید تر و خنک تر از آن یخ در بهشت سرخ رنگ بود. رنگ رژت کم سو شده و سرخی سرخ تر از سرخ یخ در بهشت قرمز، روی لبانت نقش بسته بود و من غمگین شدم از این که رژ کم کیفیتی برایت خریده بودم و فقط رنگ آن مد نظرم بود و در آسمان سیر می کردم از این که می دانستی رژ بی کیفیتی ست و باز هم به خاطر من...
منظرهء کوچکی از شهر را دیدیم. ذوق کردی و با خنده گفتی «اولین باره همچین منظره ای می بینم»! من هم خندیدم و گفتم «تو هم قشنگ ترین منظره ای هستی که تو کل عمرم دیدم»؛ تو باز خندیدی. فکر کردی یاوه می گویم.
تو در آن مانتوی گشاد زرشکی و مقنعهء مشکی رنگ خواستنی بودی که نتوانستم چشم بپوشم. با موبایل نوکیای کشویی ام از تو عکس گرفتم. در حالی که لیوان نیمه پر یخ در بهشتت با نی رنگی رنگی اش هم توی دستت بود و مانند دختران دبیرستانی صاف ایستاده بودی و لبخندت، با آن لب های زرشکی، چه بی اندازه ستودنی بود.
عکس ها می کشند آدم را. حال غریبی می تواند باشد؛ «بی حساب» شدیم عزیزم. تو رفتی، و من ماندم...
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    حماقت کردم عزیزم؛ من باید صدایت را می نوشتم، چشم هایت را می بوسیدم، و عطرت را قاب می کردم به دیوار اتاقم..
    فکر نمی کنی خیلی زود رفتی؟
     
    آخرین ویرایش:

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    تو مغازه که بودیم، صاحبمون یه دختر خوشگلی بود. هرروز صبح با دستمال پاکمون می کرد و مرتب می چیدمون. خیلی هم خوش صدا بود. کلی هم ظرف و چیزهای شیشه ای داشت ولی خیلی به من و خواهر و برادرهام توجه می کرد. بهمون می گفت دوستمون داره و ما از همهء فنجون های دنیا خوشگل تریم. تازه خیلی هم گرون قیمت بودیم. می دیدم ظرف های گرون قیمت خیلی می مونن تو مغازه چون فقط مردم پولدار می تونستن بخرنشون؛ ولی نمی دونم چرا با این که خیلی گرون بودیم، زود خریدنمون! یهو یه زنی اومد و ما رو خواست، دختر صاحب مغازه هم کلی ازمون تعریف کرد و گفت خیلی جنسمون خوبه. بعد هم همه مون رو تو یه جعبه که شیش تا اتاق داشت چید و یهویی همه جا تاریک شد. من واقعا نمی دونم چرا دختر صاحب مغازه ما رو فروخت! اون که می گفت ما از همهء فنجون های دنیا خوشگل تریم. یعنی همهء آدم ها چیزهایی که دوست دارن رو می فروشن؟
    + از «مجموعه داستان های قلبگاه - یک لیوان قهوهء داغ» به قلم خودم
     
    آخرین ویرایش:

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    { نرگس جان! فراموش نکن که ما شبیه آدم های خیلی بزرگ بودیم. نه تو کافه عاشق شدیم نه در دانشگاه هم را شناختیم. پیوندمان خیلی خیلی قوی بود، چون در یک خیابان، روی صندلی های نارنجیِ پلاستیکیِ ایستگاه اتوبوس عاشق همدیگر شدیم. نرگس؛ این عشق غنیمت است. نایاب است. فراموش نکن مرا.. }

    + برداشتی از رمان فصل نرگس به قلم پرنده سار
     
    آخرین ویرایش:

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    دل من دیگر آبدیده است،
    بس که به دریا زدمش..
    + از «رمان پروانه ها هرگز نمی میرند...» به قلم خودم
     
    آخرین ویرایش:

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    در من، زنی یواش یواش شکست.
    می دانی، اگر آدم یک دفعه بشکند، می گوئیم خب شکست؛
    ولی اگر آرام آرام بشکند، می شود مرگ تدریجی.. زجر!
    + از «رمان پروانه ها هرگز نمی میرند...» به قلم خودم
     
    آخرین ویرایش:

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    مانند من که ریز به ریز لحظات با او بودن را یادم می آید. ریز به ریزشان را. انگار که یک فیلم طولانی ضبط شده به کیفیت اچ دی باشد در مغزم. و می دانم پس از جدایی از او هم، این خاطرات وحشی می شوند. چنگ در می آورند و تنم را خونین می کنند. دو پاره استخوان باقی را هم می گذارند در بیابان، که کرکس ها نوش جان کنند...
    زندگی واقعا چه بود؟
    + از «رمان پروانه ها هرگز نمی میرند...» به قلم خودم
     
    آخرین ویرایش:

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    قسی القلب ترینها پس از قصابها، عکاسها هستند. فقط بلدند کاری کنند که بکشند آدم را. طرف تمام می شود امّا عکسهایش تمام نمی شوند. عکس ها خاطرات را وحشی می کنند..
     
    آخرین ویرایش:

    Kallinu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/27
    ارسالی ها
    509
    امتیاز واکنش
    19,059
    امتیاز
    765
    محل سکونت
    حُـزْنـِ مُبـارَکْـ...❀
    زن ها اگر می توانستند با اشک هایشان بجنگند، من خودم به تنهایی جنگ جهانی سوّم را راه می انداختم..
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا