چه فرقی میکند که اسمان ابی باشد
خورشید نورانی...
ماه تابان و مهتابی ...
غروب ها سرخ به رنگ سرخی لبهایت
به رنگ عشق حرفهایت
چه فرقی میکند ؟
هوا بارانی باشد یا ابری
پر از گرمی باشد یا سردی
چه فرقی میکند که شب سیاه باشد ؟
وقتی که زندگی ات فوق مشکی باشد ؟ رنگی برای توصیف زندگی ام پیدا نمیکنم ، میتوانی پیدا کنی ؟
_*****حقیقت با چاشنی اجتماعی*****_
دلم اندازه یه دنیا تنگتونه!
امروز میخوام در مورد یه حقیقت خیلی گنده ای صحبت کنم
ما آدما همیشه دوست داریم با آدمهایی راه برمی همصحبت بشیم که شبیه به خودم ونن...مثلا خودم شخصا با ادم ای کتاب خون..و اهل فرهنگ بیشتر کنار میام تا آدمهایی که عشق مد و لباس دارن!
اما خب این ی چیز ذاتی و شخص یه و ما نباید سلایق خودمونو به دیگران تحمیل کنیم!
آدمها وقتی کنار هم قشنگ به نظر میان که با تمام تفاوت هاشون کنار هم باشن..
اگه نمی تونی این مورد و تحمل کنی یا قبول
کار سختی نیست...مجبور نیستی کنار آدمهایی که دوست نداری باشی
زندگی خود ته
سلایق خود ته
انتخاب خود ته
همه اینا درسته جان من!
اما!.....هرروز
توجه......
تو حق نداری ادمارطوری که دلت میخواد مثل یه گل مجسمه سازیشکل بدی و بز نیسان بهم ...کج و معوجش کنی یا نمیدونم...!
آدما احساس دارن و میفهمن....شعور دارن و درک میکنن..
خواهشا به سلیقه ی دیگران احترام بزاریم...
اخلاق اجتماعی خیلی مهمه...
یبیشترمون توی اجتماع در جایگاه ها و پستهای متنوعی در فعالیت هستیم و اخلاق اجتماعی ااینو صدق میکنه که دیدگاه دیگران نسبت به اشیا اشخاص و مسائل رو بپذیریم.....چونکه آدما متفاوتن...و سلایق متفاوته!و همین شبیه هم نبود ناس که دنیارو متمایز و قشنگ میکنه!
این خیلی قشنگه که با آدمهایی برخورد داشته باشیم که ازشون مطالب جدید....یاد بگیریم..و عینک دنیای اونو بزنیم و دنیارو از نگاهشون تماشا کنیم....
خواهش میکنم که اخلاق اجتماعی داشته باشیم...
و این توقع رو نداشته باشیم که دیدگاه انسانها نسبت به همه چی مثل دیدگاه ما به هر چیزی باشه
ممنونم که خوندین .
این حقیقت.یکی از مورد علاقه ترین حقیقتی بود که کشفش کردم.....
الان ساعت حدود شش صبحه ...و من گردنم در شرف شکسته شدمشد نه...
و فقط بخاطر شما دارم تایپ میکنم..پس حداقبحداقل بخاطر گردن بیچاره ی منم که شده ..د
انگشتت روی اون تشکر بزن...جذام نمیگیری!
چند روزه تعادل ندارم
انقباض احساسو میبینی
خیلی ساکت به خوابم میایی
از اسمونم ستاره میچینی
چند روزه تعادل ندارم
محلول عجیبی در رگهامه
یک جهان حرفهای نگفته
زبان عاجز چشمهامه
من مترجم خوبی بودم
چشمهای تو منو بدنام کرد
حرف چشمهات ترجمه نمیشد
یا نگاهت منو قتل عامکرد
احساسمو قتل عام کردی
لعنتی!..چه نگاهی داری
میشه خواهش کنم از قلبم
از این چالش دست برداری
نگاه تو غرق یک چالشه
من از این تراژدی میترسم
پلک میزنی که قبول کردی
از خنده ی تواضعی میترسم
قلب من بازی دست تو نیست
که دم به دم به چالش میکشیش
میشکنی..میری و برمیگردی
تو در هر ثانیه..میشکنی اش
شیشه ی احساسمو با خندهات
خواهش میکنم خراش نده
هر زمان که میگم تمومش کن
جوابمو با یک باش..نده
محلول عجیبی در رگهامه
از صدای خستم ام یفهمم
از اولش ادم موندن نبودی
با قلب شکسته ام...میفهمم
باختن تو کار من نبود
خواستن تو کار من نبود
تو بندوبساط سرنوشت من
اصلا عشق تو کار من نبود
شبای من درگیر درد ام میشد و
تو بند کسی بودن کار من نبود
اوج رویاهای من ، یه فکر راحت بود و
درگیر شدن تو کار من نبود
دست تقدیر رویامو عجیب وارونه کرد
درگیر شدن که کار من نبود !
من سرم گرم خودم بود آخه..
تو فکر تو بودن تو کار من نبود
من خیلی سعی مو کردم قوی باشم
قوی بودن دیگه کار من نبود...
لعنت به من و تقدیر بی رحمی که
بهم ثابت کرد عشق تو کار من نبود
بعد از تو یاد گرفتم به خودم
سخت بگیرم هر چند کار من نبود
چشمات هر روز کی رو می بینه؟
عاشق شدن که تو کار من نبود !
تنت هر روز پیشه کی میشینه؟
عاشق شدن که تو کار من نبود
چقدر بعد از تو از خودم بیزارم
تنفر که تو کار من نبود
یه حسی به عشق توی قلبم داشتم
دیگه احساسی تو کار من نموند!
من هنوزم خود گذشتمو دوست دارم
ناامیدی که تو کار من نبود..
تصور می کنم یه خواب بودی و تمام
ادامه دادن تو کار من نبود...
ادامه دادن تو حماقتی بیشتر نیست
حماقت هم تو کار من نبود...
باختن، توکار من نبود...
خواستن تو ، کار من نبود
داشتن من لیاقت میخواست تو
لیاقت تو وجود و کار تو نبود!