آدما، کاش در این دایره حبس نبودی. زمین چه داشت که خود را از آن قله به قعر افکندی؟ تفاوت هبوط و سقوط به حرفی ست و تفاوت محرم و مجرم، به نقطه ای؛ از چه چنین خوار شده ایم؟
بیابان من، بیابانی که سر به آن نهادم، مانند بیابان مجنون نبود؛ بیابان من سبز بود و خوش آب و هوا. شبانه های ستاره هایش غم ها را پاک می کرد. و خزان نداشت و بیابان من همواره بهار بود..
و ببین! چه حال خوبی بود حال جنون تو...!
بازگرد جانم! بازگرد. زندگی یک بازی جدی بود؛ می دانم. ما هم بازیگرانش بودیم؛ می دانم. حالا رفته ای ز چه؟ ما که اول و آخر باخته ایم؛ چرا تلخ ببازیم؟ بیا.. بیا و این باختن را شیرین کن.
بگذار شیرین تو را ببازم...