معرفی کتاب ویکتوهوگو : )

Taranom.ES

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/08
ارسالی ها
4,001
امتیاز واکنش
68,195
امتیاز
996
سن
23
محل سکونت
نصف جهان
ویکتور ماری هوگو
شاعر، داستان‌نویس ونمایشنامه‌نویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی بود. او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد. آثار او به بسیاری از اندیشه‌های سیـاس*ـی و هنری رایج در زمان خویش اشاره کرده و بازگو کننده تاریخ معاصر فرانسه است.

ویکتور ماری هوگو
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Taranom.ES

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    4,001
    امتیاز واکنش
    68,195
    امتیاز
    996
    سن
    23
    محل سکونت
    نصف جهان
    گوژپشت نتردام یا نتردام دوپاری

    رمانی است به قلم ویکتور ماری هوگو، نویسنده فرانسوی که در انتشار یافت. این کتاب یکی از آثار ادبی برجستهٔ جهان است که در سبک رمانتیک نگاشته شده است.

    هوگو در مقدمه کتاب مینویسد: ((چند سال پیش نویسنده این کتاب به هنگام تماشا یابهتر بگوییم ضمن کاوش در کلیسای نتردام در یکی از زوایای تاریک برجهای آن کلمه ANATKH را که دستی عمیقاً بر یکی از دیوارها کنده بود مشاهده کرد.))... ((کسی که این کلمه را بر دیوار برج کلیسای نتردام نقش زده بود چندین قرن پیش از جهان رخت بربسته و نوشته او هم بدنبال وی ناپدید گردیده، پایان عمر کلیسا نیز بسیار نزدیک است.کتاب حاضر درباره سنگ نوشته مزبور به رشته تحریر در آمده‌است.))
     
    آخرین ویرایش:

    Taranom.ES

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    4,001
    امتیاز واکنش
    68,195
    امتیاز
    996
    سن
    23
    محل سکونت
    نصف جهان
    چکیده داستان:

    در پاریس قرن پانزدهم، دختر کولی جوان و زیبایی بنام اسمرالدا به همراه بز باهوش خود جالی میرقصید و برنامه اجرا میکرد. کلود فرولو، رییس شماسهای نتردام و راهبی که نفس شکنجه‌اش میدهد در نهان عاشق اسمرالدا شده‌است، او سعی می‌کند با کمک کازیمودو، ناقوس زن گوژپشت و بدشکل نتردام اسمرالدا را برباید، ولی با دخالت کاپیتان فوبوس دوشاتوپر ناکام میماند و کازیمودو دستگیر میشود. کازیمودو را در میدان اعدام با شلاق مجازات میکنند و تنها اسمرالدا که قلبی مهربان دارد به او کمک می‌کند و جرعه‌ای آب به او میدهد: ((دخترک بدون اینکه سخنی بر زبان راند به محکوم نزدیک شد، گوژپشت میخواست به هر قیمتی شده خود را از وی کنار کشد. ولی دختر قمقمه‌ای را که بر کمربند آویخته بود باز کرد و به آرامی آن را با لب سوزان مرد بینوا آشنا ساخت. در چشم شرربار و خشک گوژپشت اشکی حلقه زد و بر چهره نازیبای او فروغلطید. شاید این نخستین قطره اشکی بود که در سراسر زندگی از دیده فرو میریخت.))

    180px-ND-de-Paris-L6-Ch4-UneLarme.png

    قطره‌ای اشک
    برای جرعه‌ای آب

    اسمرالدا به شدت عاشق فوبوس شده بود ولی فوبوس که جوانی سبکسر و هوسباز است تنها در پی لحظاتی کوتاه با اوست و تقریباً توانسته اسمرالدای پاکدامن را مغلوب سازد که توسط کلود فرولو مورود اصابت خنجر قرار میگیرد.

    اسمرالدا به جرم قتل به اعدام محکوم میشود. کلود فرولو در زندان به اسمرالدا ابراز عشق می‌کند ولی اسمرالدا او را از خود میراند و همچنان به یاد فوبوس رنجها را تحمل میکند.در روز اعدام اسمرالدا را برای توبه به در نتردام میبرند، او در آنجا اتفاقی چشمش به فوبوس که از ضربت چاقو جان بدر بـرده بود میفتدولی فوبوس از او رو برمیگرداند. اسمرالدا ((تا این دم هر رنج و سختی را تحمل کرده بود. ولی این ضربت آخرین بسیار شکننده بود بود)).

    در این لحظه کازیمودو، گوژپشت یکچشم و کر، اما بسیار نیرومند متهورانه دخترک را از دست نگهبانان نجات میدهد و او را با خود به برجهای نتردام میبرد و دخترک در آنجا پناهنده می‌شود و بست مینشیند.

    اسمرالدا که کماکان به عشق فوبوس دل بسته‌است متوجه شدت عشق کازیمودو به خود نمی‌شود. بعد از مدتی کولیان و خلافکاران شهر با تحـریـ*ک غیر مستقیم کلود فرولو برای نجات اسمرالدا و البته غارت کلیسا، به نتردام حمله میکنند ولی کازیمودو که متوجه نیت واقعی آنها نشده‌است برای دفاع از اسمرالدا به مقابله با آنها میپردازد. در این زمان کلود فرولو این آشوب و غوغا را غنیمت می‌شمارد و اسمرالدا را می‌رباید. اما رئیس شماسها، که یک بار دیگر نیز دست رد بر سـ*ـینه‌اش زده می‌شود، از شدت خشم دختر کولی را به دست زن گوشه‌نشین بیچاره و نیمه دیوانه‌ای می‌دهد که کینه وحشی‌منشانه‌ای از کولیها به دل دارد؛ زیرا که در زمان گذشته دخترش را ربوده‌اند، دختری که همسال اسمرالدا می‌توانست باشد. به زودی مشخص می‌شود که اسمرالدا همان دختر گم شده‌است، او اسمرالدا را از مامورینی که توسط کلود فرولو به دنبال محکومه آمده‌اند پنهان می‌کند ولی اسمرالدا که صدای فوبوس را شنیده‌است از مخفیگاه بیرون میاید و باعث لو رفتن خود میشود. تلاشهای غم انگیز مادر برای نجات او بی فایده میماند و اسمرالدا را دار میزنند و همزمان مادر او نیز کشته میشود.

    در همین زمان کازیمودو که از گم شدن دخترک سردرگم شده‌است متوجه کلود فرولو می‌شود که از بالای برج مشغول تماشای اعدام اسمرالدا است، او متوجه اصل داستان میشود؛ ((گوژپشت گامی چند پشت سر رییس شماسان برداشت و ناگهان خود را با دهشت به روی او افکند و با دو دست زمخت خویش او را به پرتگاهی که بر آن خم شده بود افکند.)) بعد از آن کسی کازیمودو را ندید تا روزی که در میان اجساد اعدام شدگان ((دو اسکلت دیده شد که بطور شگفت آوری در آغـ*ـوش هم خفته بودند))وقتی خواستند اسکلت کازیمودو را از اسمرالدا جدا کنند((خاکستر شد و فرو ریخت.))
     
    آخرین ویرایش:

    Taranom.ES

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    4,001
    امتیاز واکنش
    68,195
    امتیاز
    996
    سن
    23
    محل سکونت
    نصف جهان
    شخصیت های اصلی:

    اسمرالدا: این کولی زیبا، در واقع یک کولی زاده نیست، بلکه دختر یک روسپی زیباست که بعداز آنکه کولی‌ها دخترش یعنی اسمرالدا را از او دزدیدند از سر نا امیدی سالها گوشه نشین شده و دیدن دوباره دخترش را از خدا خواسته. اسمرالدا با آن قلب پاک و معصوم نقطه اصلی این درام انسانی است.

    193px-William-Adolphe_Bouguereau_%281825-1905%29_-_Gypsy_Girl_with_a_Basque_Drum_%281867%29.jpg
    ویلیام-آدولف بوگرو (۱۸۲۵ -۱۹۰۵) - دختر کولی با دایره زنگی



    کلود فرولو: ک لود فرولو مردی است که تمام زندگی خود را وقف علم، مخصوصا دانش مورد علاقه‌اش کیمیاگری و همچنین بزرگ کردن برادر یتیم خود ژان کرده‌است، به همین منظور او تصمیم بدوری از زنان گرفته‌است، ولی روزی اتفاقی اسمرالدا را میبیند و مفتون او میشود. کلود در ابتدا او را دامی از طرف شیطان میپندارد و مقدمات اعدام او به اتهام جادوگری را فراهم میکند، ولی بعد از دستگیری اسمرالدا او تازه به شدت عشق خود پی میبرد و حاضر می‌شود با چشمپوشی از تمام داشته‌های خود با او فرار کند ولی اسمرالدا او را از خود میراند. در داستان متوجه میشویم که کلمه ANATKH را که کلمه‌ای لاتین به معنی سرنوشت است را او بر دیوار نوشته‌است. کلود اسمرالدا را همچون مگسی میداند که در دام عنکبوت بدام افتاده‌است: ((هیهات! کلود تو خود عنکبوت و در عین حال مگسی))

    کازیمودو: مردی با ظاهر دهشتناک است که در واقع کودکی است که کولیان پس از دزدیدن اسمرالدا از مادرش، به جای او گذارده‌اند. کازیمودو توسط کلود فرولو بزرگ شده‌است و او و نتردام تنها چیزهای مورد علاقه زندگی او بودند.

    193px-NotreDameI.jpg

    کلیسای نوتردام
     
    آخرین ویرایش:

    Taranom.ES

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    4,001
    امتیاز واکنش
    68,195
    امتیاز
    996
    سن
    23
    محل سکونت
    نصف جهان
    برسی داستان:

    طرح داستان آمیخته به مبالغه و بسیار ثقیل است و ارزش رمان، بیش از هرچیز، مولود تجسم قوی و معجزه‌آسا و سرشار از قدرت و تغزل پاریس در قرون وسطاست؛ با آن کوچه‌های رازآمیزش که همه‌شان انباشته از قیل و قال و هیاهوی توده مردم‌اند. قهرمانها، پیش از هرچیز عناصر مجموعه سترگی هستند که اندیشه انسجام و روان‌شناسی فرد را کنار می‌گذارد. شخصیتها ابتدایی و سطحی و بی‌تنوع‌اند و بیشتر از آنکه موجوداتی زنده و واقعی باشند غیر واقعی و خیالی به نظر میرسند. رئیس شماسها خائن این ملودرام است و کازیمودو، که جسم دهشت‌بار و روح بسیار گرانمایه‌ای دارد، نوکر او است. و اما فرمانده فوبوس همان جوان اول ماجراست؛ پسری خوشگل و سبکسر و بی‌وفا. سیمای اسمرالدا، که ذره‌ای کمتر از قهرمانهای دیگر جنبه قراردادی دارد، با این حال از لطف و ملاحت گیرایی برخوردار است که بسیار زود او را به شخصیتی مردم‌پسند تبدیل کرد.

    هوگو در نوتردام دوپاری و به همین گونه هم چندی بعد دربینوایان توفیق می‌یابد که به رویاهای سترگ و شگرف ذهن خود روح و جسم بدهد و به نمادها حیات ارزانی بدارد و شخصی‌ترین و اغلب قابل اعتراض‌ترین نظرهای خودش را مثل واقعیتی تاریخی تحمیل کند. همین الهام و قدرت خلاقه‌است که به توصیفهای شایان تحسینی که هوگو از تالار بزرگ کاخ دادگستری و میدان گرو(میدان اعدام پاریس) رقم زده‌است، روح می‌دهدو همه رنگ و بوی حقیقت را به دنیای ولگردها و گداها ارزانی می‌دارد که به وجهی غریب جامعه‌شناس آن شد؛ در صورتی که این دنیا را تا اندازه‌ای خودش آفریده بود. هوگو که از حسدراماتیک مسلمی برخوردار است و رئالیسمی حیرت‌انگیز به این حس نیرو می‌دهد در این رمان پاره‌ای از گیراترین و حیرت‌بارترین صفحه‌هایی را که در عمر خود نگاشته، به ارمغان آورده‌است. برای آنکه به این نکته اعتقاد پیدا کنیم، باید یک بار دیگر شرح سقوط کلود فرولو را از برجهای نتردام بخوانیم و به همه این دلایل است که این اثر همواره مایه هیجان و شیفتگی خوانندگان بسیاری بوده‌است.
     
    آخرین ویرایش:

    Taranom.ES

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    4,001
    امتیاز واکنش
    68,195
    امتیاز
    996
    سن
    23
    محل سکونت
    نصف جهان
    بینوایان:

    بینوایان
    یا بی‌نوایان رمانی نوشتهٔ ویکتور هوگو، نویسندهٔ سرشناس فرانسوی است. این کتاب اولین بار در سال ۱۸۶۲ منتشر شده و یکی از بزرگترین رمانهای قرن ۱۹ است. در دنیایی که مردم آنانگلیسی صحبت می‌کنند، این رمان معمولاً با عنوان اصلیِ فرانسویِ خود نام بـرده می‌شود. با شروع انقلاب ژوئن در ۱۸۱۵ و به اوج رسیدن آن در ۱۸۳۲ درپاریس، این رمان از زندگی چند شخصیت و تمرکز بر مبارزات محکوم سابقه‌داری به نام ژان والژان و به رستگاری رسیدن او شکل گرفت.

    این رمان با بررسی ماهیت قانون و بخشش، تاریخ فرانسه، معماری و طراحی شهریِ پاریس، سیاست‌ها، فلسفهٔ اخلاق، ضداخلاقیات، قضاوت‌ها، مذهب، نوع و ماهیت عشق را شرح می‌دهد. بینوایان به محبوبیت بزرگی برروی صحنهٔ نمایش، تلویزیون و فیلم‌هایی مثل بینوایان (موزیکال) وبینوایان (فیلم ۲۰۱۲)، دست پیدا کرد.

    رمان، بیش از حد انتظار طرفدار یافت و واکنش‌های انتقادیِ متنوع، که اکثراً منفی بودند، بر رمان وارد شد. از لحاظ تجاری، این اثر، یک موفقیت بزرگ در سطح جهان بود.
     
    آخرین ویرایش:

    Taranom.ES

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    4,001
    امتیاز واکنش
    68,195
    امتیاز
    996
    سن
    23
    محل سکونت
    نصف جهان
    شخصیت‌ها


    اصلی

    ژان والژان (که به نام‌های موسیو مدلاین، اولتیم فاچلونت، موسیو لبلانک و یوربن فابر نیز شناخته می‌شود) – اصلی‌ترین شخصیت رمان. به دلیل دزدیدن یک قرص نان برای سیرکردن شکم هفت بچهٔ گرسنهٔ خواهرش، به ۵ سال زندان محکوم شده و بعد از ۱۹ سال به قید قول شرف از زندان آزاد می‌شود (بعد از ۴ تلاش ناموفق برای فرار از زندان، ۱۲ سال به محکومیتش اضافه شده و به دلیل مبارزه در دومین اقدام به فرارش ۲ سال نیز به محکومیتش اضافه می‌شود). به دلیل محکومیت سابقش جامعه او را نمی‌پذیرد. او با اسقف مایرل روبرو می‌شود، کسی که با نشان دادن بخشش خود و تشویقش به مرد جدیدی شدن، او را به زندگی بازمی‌گرداند. درحالی که نشسته و به سخنان اسقف مایرل فکر می‌کند پای خود را بر روی یک سکه که از دست جوان بی‌خانمانی افتاده قرار می‌دهد. زمانی که پسر تلاش می‌کند تا وال ژان را از خیال خود بیرون بیاورد و پولش را بردارد، والژان او را با چوب خود تهدید می‌کند. او نام خود و پسر را به کشیشی که در حال عبور است می‌گوید، و این موضوع باعث می‌شود پلیس او را به سرقت مسلحانه متهم کند – اگر دوباره دستگیر شود، برای همیشه به زندان باز خواهد گشت. او برای یک زندگی صادقانه، نام جدیدی انتخاب می‌کند (موسیو مادلاین). والژان تکنیک‌های ساخت جدیدی را ارائه کرده و در نهایت دو کارخانه تأسیس می‌کند و یکی از ثروتمندترین مردان منطقه می‌شود. با انتخابات مردمی شهردار می‌شود. هنگام مجازات فانتین با ژاوِر روبرو می‌شود و برای نجات زندگی شخص دیگری از زندان و نجات کوزت از خانوادهٔ تِناردیه، خود را به پلیس تبدیل می‌کند. به دلیل سخاوتش نسبت به مردم فقیر توسط ژاور در پاریس شناخته می‌شود، ژاور چندین سال بعد، او را در صومعه دستگیر نمی‌کند. ماریوس را از زندانی شدن و مرگ احتمالی نجات می‌دهد، هویت واقعی خود را به ماریوس و کوزت بعد از ازدواجشان آشکار می‌کند و قبل از مرگش به آنها می‌پیوندد. قول خود به اسقف و فانتین را حفظ می‌کند، تصویر آنها آخرین چیزی است که قبل از مرگش می‌بیند.

    ژاور - یک بازرس پلیس متعصب در تعقیب ژان والژان. در زندان متولد شده است، پدرش محکوم سابقه داری بوده و مادرش پیشگو می‌باشد، او وجود هر دو را نادیده گرفته و به عنوان نگهبان در زندان شروع به کار می‌کند، کارهایی مثل ناظر در گروه‌های زنجیره‌ای که وال ژان عضوی از آن می‌باشد را انجام می‌دهد (در اینجا بینندگان برای اولین بار قدرت زیاد والژان را می‌بینند). در نهایت او به نیروی پلیس در یک شهر کوچک ملحق شده و با نام M – sur-M – شناخته می‌شود. او فانتین را دستگیر کرده و با ته قنداق تفنگ به سر والژان/مادلاین که دستور می‌دهد او را آزاد کند، می‌زند. والژان، ژاور را از دسته خود بیرون می‌کند و ژاور به دنبال انتقام، به بازرس پلیس گزارش می‌دهد که او را پیدا کرده است. پلیس می‌گوید اشتباه کرده است، ژان والژان در بازداشت می‌باشد. زمانی که ژان والژان واقعی خودش را نشان می‌دهد ژاور در نیروی پلیس فرانسه ترفیع گرفته است، او را دستگیر می‌کند و به زندان می‌فرستد. بعد از فرار دوبارهٔ والژان، تلاش‌های ژاور در دستگیری او بیهوده می‌شود. او تقریباً در خانهٔ گوربو (Gorbeau) وقتی خانوادهٔ تناردیه و پاترون مینت را دستگیر می‌کند، والژان را دوباره دستگیر می‌کند. بعدها، زمانی که به‌صورت مخفی در سنگرها فعالیت می‌کند هویت اصلی‌اش آشکار می‌شود. والژان وانمود می‌کند او را می‌کشد اما آزادش می‌کند. زمانی ژاور دوباره با والژان برخورد می‌کند که او در حال بیرون آمدن از فاضلاب است، او به والژان اجازه می‌دهد تا دیدار کوتاهی با خانواده داشته باشد و سپس به جای دستگیری او از آنجا دور می‌شود. ژاور نمی‌تواند ازخودگذشتی‌اش را با قانونی که به رسمیت می‌شناسد و البته غیراخلاقی است، وفق بدهد. او با پریدن در رودخانهٔ سن خودکشی می‌کند.

    فانتین - یک زن زیبا از طبقهٔ کارگر که با یک بچهٔ کوچک، توسط عاشق خود، فلیکس تولومیز، رها شده است. فانتین دختر خود کوزت را تحت سرپرستی تناردیه‌ها صاحب مهمانخانه‌ای در روستای مونت فرمیل ترک می‌کند. مادام تناردیه دختران خود را لوس کرده و از کوزت سوءاستفاده می‌کند. فانتین شغلی در کارخانهٔ موسیو مدلاین پیدا می‌کند. او بی‌سواد است و از دیگران برای نوشتن نامه به خانوادهٔ تناردیه کمک می‌گیرد. سرپرست زن آنجا متوجه می‌شود که او یک مادر طرد شده است. برای پاسخگوی به درخواست‌های مکرر تناردیه‌ها برای پول، موها و دو دندان جلوی خود را می‌فروشد و به فحشا کشیده شده و بیمار می‌شود. والژان زمانی که ژاور او را به جرم حمله به یک مرد که به او توهین کرده دستگیر می‌کند با او مواجه می‌شود، برف پشت او را می‌تکاند و او را به بیمارستان می‌برد. زمانی که ژاور با والژان در اتاق بیمارستان روبرو می‌شود، به دلیل ضعف ناشی از بیماری و شوک حرف‌های ژاور که می‌گوید والژان یک محکوم است و دخترش کوزت را به او برنمی‌گرداند می‌میرد. (بعد از دلگرمی دکتر، ژان والژان می‌رود تا دختر او را بازگرداند)

    کوزت
    - (به‌صورت رسمی Euphrasie، همچنین به نام‌های Lark, Mademoiselle Lanoire, Ursula نیز شناخته می‌شود) – دختر نامشروع فانتین و تولومیز. با سن تقریبی سه تا هشت ساله که مجبور به کار برای خانواده تناردیه است. بعد از مرگ مادرش فانتین، والژان کوزت را از خانواده تناردیه می‌خرد و مثل دختر خودش به او توجه می‌کند. او در یک صومعه در پاریس به وسیله راهبه‌ها آموزش می‌بیند. در زمان بزرگسالی بسیار زیبا می‌شود. او عاشق ماریوس پونتمرسی شده و در اواخر داستان با هم ازدواج می‌کنند.

    ماریوس پونتمرسی – یک جوان دانشجوی حقوق با روابط آزاد دوستانه در ABC – او بخشی از اصول سیـاس*ـی پدرش است و یک رابـ ـطه تند با پدربزرگ طرفدار سلطنت خود موسیو گیلنورمند دارد. او عاشق کوزت می‌شود و در سنگرها زمانی که معتقد است والژان کوزت را به لندن می‌برد با او مبارزه می‌کند. بعد از ازدواج او و کوزت متوجه می‌شود که تناردیه‌ها کلاه‌بردار هستند و به او پول داده‌اند تا فرانسه را ترک کند.

    اپونین
    (دختر جاندرت)- دختر بزرگ تناردیه‌ها. در زمان کودکی توسط والدینش لوس و نازپرورده شده اما در دوره نوجوانی عاقبتش مثل بچه‌های خیابانی می‌شود. او در جنایات پدرش شرکت کرده و برای به دست آوردن پول توطئه می‌کند. کورکورانه عاشق ماریوس می‌شود. به درخواست ماریوس، خانه کوزت و والژان را پیدا کرده و با ناراحتی او را به آنجا می‌برد. همچنین او مانع پدرش پاترون مینت و بروجان از دزدی خانه در طول ملاقات ماریوس و کوزت می‌شود. او به یک پسر تغییر قیافه داده و با مهارت ماریوس را به سنگرها می‌برد به امید اینکه خودش و ماریوس با یکدیگر بمیرند. چون می‌خواهد زودتر از ماریوس بمیرد، برای جلوگیری از تیراندازی یک سرباز به ماریوس دست خود را جلو می‌اندازد. گلوله از دست او رد شده و به پشتش می‌خورد و به شدت زخمی می‌شود. در زمان مرگ، تمام اتفاقات را برای ماریوس اعتراف می‌کند و نامه‌ای از کوزت را به او می‌دهد. آخرین در خواست او از ماریوس اینست که او را ببخشد، ماریوس پیشانی‌اش را می‌بوسد، درخواست او را با احساسات عاشقانه پاسخ نمی‌دهد اما برای زندگی سخت او متأسف می‌شود.


    مادام و موسیو تناردیه (همچنین به نام‌های جاندرت، ام. فابانتو، ام. تنارد نیز شناخته می‌شوند) – زن و شوهر، والدین پنج فرزند: دو دختر، اپونی و آزلما و سه پسر، گاوروژ و دو پسر جوانتر که در داستان اسمی ندارند. تا قبل از رفتن کوزت با والژان، آنها از کوزت به دلیل کودک بودن سوءاستفاده می‌کردند و برای سرپرستی او از فانتین پول می‌گرفتند. آنها ورشکست شده و تحت نام جاندرت به خانه گاربو در پاریس نقل مکان کرده و در کنار اتاق ماریوس زندگی می‌کنند. شوهر با یک گروه جنایتکار بنام پاترون-مینت همکاری می‌کند و برای دستگیری والژان توطئه می‌چیند و توسط ماریوس خنثی می‌شود. ژاور این زوج را دستگیر می‌کند. زن در زندان می‌میرد. شوهر او نامه‌ای برای ماریوس می‌نویسد و برای دانسته‌هایش از گذشته والژان باج خواهی می‌کند، ماریوس هزینه خروج از کشور او را می‌پردازد. او درنهایت یک تاجر بـرده در ایالات متحده می‌شود.

    انجوراس
    - رهبر Les Amis de l'ABC (یاران ABC) در قیام پاریس. دوست دار و متعهد به اصول جمهوری و نظریه پیشرفت. او و گرانتیر بعد از سقوط سنگرها توسط گارد ملی اعدام شدند.

    گاوروش
    - فرزند وسط و بزرگترین پسر خانواده تناردیه. او به تنهایی مثل یک ولگرد خیابانی زندگی کرده و شب‌ها درون مجسمه فیل در باستیل می‌خوابد. او از دو برادر جوانتر خود که از رابـ ـطه‌شان آگاهی ندارند، مراقبت می‌کند. در سنگرها حاضر بوده و هنگام جمع‌آوری گلوله‌ها از اجساد گارد ملی کشته می‌شود.

    اسقف مایرل - اسقف Dign (نام کامل چارلز-فرانچس-بینونو مایرل)- یک کشیش سالمند مهربان که بعد از برخورد با ناپلئون به مقام اسقفی ترفیع پیدا کرد. بعد از دزدیدن تعدادی ظرف نقره به‌وسیلهٔ والژان، او را از دستگیری نجات داد و الهام‌بخش تغییر مسیر او شد.
     
    آخرین ویرایش:

    Taranom.ES

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    4,001
    امتیاز واکنش
    68,195
    امتیاز
    996
    سن
    23
    محل سکونت
    نصف جهان
    بازخوردهای معاصر:


    در این رمان به حدّ زیادی اتفاقات توسط ویکتور هوگو پیشبینی شده است که ابتدا توسط شاعران فرانسوی میانه قرن نوزدهم مورد توجه قرار گرفت. نیویورک تایمز در سال ۱۸۶۰ در شرف چاپ این کتاب قرار داشت.هوگو ناشران را از خلاصه‌نویسی رمانش منع کرد و حتی اجازه نداد تا گلچینی از داستان را پیش از محصولات چاپی خود منتشر کنند. او به ناشران دستور داد تا از موفقیت‌های گذشته او استفاده کنند و این رویکرد را پیشنهاد کرد: «ویکتور هـ چه کاری در گوژپشت نوتردام برای دنیای گوتیک انجام داد، او این دنیای مدرن را در بینوایان کامل کرده است». پیش از انتشار دو بخش اول رمان بینوایان در ۳۰ و ۳۱ مارس در بروکسل و ۳ آوریل ۱۸۶۲ در پاریس، کمپین تبلیغاتی گسترده‌ای صورت گرفت. قسمت‌های باقی‌مانده در ۱۵ می ۱۸۶۲ منتشر شد. واکنش‌های منتقدانهٔ گسترده‌ای صورت گرفت که اغلب منفی بودند. برخی منتقدان موضوع رمان را بد دانستند، برخی دیگر از احساسات شدید در رمان شکایت کردند، و دیگران از هم‌دردی ظاهری با انقلابیان ناراحت شدند. ل. گوتیر در ۱۷ اوت ۱۸۶۲ درلمونده (Le Monde) نوشت: «هیچ‌کس نمی‌تواند این رمان را بدون انزجار از جزئیاتی که آقای هوگو می‌دهد و طرح موفقی که برای شورش کشیده است، بخواند.»برادران گنکور رمان را مصنوعی و ناامیدکننده ارزیابی کردند.گوستاو فلوبر «هیچ عظمت و هیچ حقیقتی» را در آن نیافت. او از شخصیت‌هایی که کلیشه‌ای بودند شکایت کرد که «همهٔ آن‌ها خوب صحبت می‌کنند، امّا همه به یک لحن.» او این را یک تلاش بچگانه تلقی کرد و آن را پایانی بر حرفهٔ هوگو دانست مانند «سقوط خدا».در نقد روزنامه‌ها شارل بودلر موفقیت هوگو را در تمرکز بر معضلات اجتماعی ستایش کرد، اگرچه او اعتقاد داشت این تبلیغات با روح هنر متضاد است. البته در جمع‌های خصوصی او از بینوایان با جملهٔ «بی‌مزه و بی‌منطق انتقاد کرده بود». کتاب یک موفقیت تجاری گسترده بود و به محبوب‌ترین کتاب چاپ شده تا آن زمان تبدیل شد.در حالی‌که مدت کوتاهی پس از انتشار کتاب او به انگلستان تبعید شده بود، به ناشر انگلیسی خود تنها یک علامت سؤال تلگراف کرد. هارست و بلکت پاسخ او را با یک علامت تعجب داد. به نظر می‌رسد در همان سال کتاب به زبان‌های متفاوتی از جمله ایتالیایی، یونانی و پرتغالی ترجمه شد که ثابت می‌کند تنها در فرانسه محبوب نبود بلکه در تمام اروپا و فرای مرزها دارای محبوبت بود.
     
    آخرین ویرایش:

    Taranom.ES

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/08
    ارسالی ها
    4,001
    امتیاز واکنش
    68,195
    امتیاز
    996
    سن
    23
    محل سکونت
    نصف جهان
    مردی که می‌خندد

    نام رمانی از ویکتور هوگو نویسنده و شاعر فرانسوی است. ویکتور هوگو این رمان را در بروکسل نوشت و آن را در آوریل سال ۱۸۶۹ منتشر کرد. داستان کتاب در اوائل قرن هجدهم و در انگلستان روی می دهد.

    کتاب روایت کودکی است که توسط کومپراچیکوها یا همان خریداران بچه معلول شده است و با زخمی که بر صورت دارد گویی همیشه می‌خندد. دوره‌گردی کودک را می یابد و با وی یک گروه نمایش خیابانی راه‌اندازی می‌کند.

    از این اثر ترجمه‌های متعددی به فارسی موجود است.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا