آلیسون قدم به محیطی جنگلی و یک خانهی چوبکاریشدهی بزرگ و جذاب میگذارد. او بهعنوان یک فیلمساز به اینجا آمده است و میخواهد از فضای آرام و خاص محیط برای تفکر، کسب ایده راجع به فیلمنامهی جدید و حتی شاید فیلمبرداری بهره ببرد. مخاطب نه دربارهی او اطلاعات خاصی دارد و نه هدف بلند وی در قصه را به درستی میفهمد. دو شخصیت اصلی دیگر فیلم هم بلیر و گیب نام دارند و صاحب این خانهی کنار دریاچه هستند. ما این شخصیتها را در نگاه اول فقط با تعاریف چندجملهای و ساده میشناسیم و از آنجایی که فیلم روایتی آرام دارد، شاید بسیاری از افراد در همان لحظات ابتدایی دیگر دلیل خود برای دنبال کردن قصه را از دست بدهند.
ولی علت جان سالم به در بردن فیلم Black Bear آن است که به سرعت به روابط انسانی حاضر در قصه جان میدهد. از نگاهی معنیدار از پنجره به سمت پایین تا دعواهای لفظی که لحظه به لحظه داغتر میسوزانند، مخاطب را متوجه خطر میسازند. اینجا با یک فیلم ترسناک روبهرو نیستیم. ولی فیلم خرس سیاه خوب ما را نگران میکند. زیرا براساس روابط عادی انسانی تعلیق میسازد و مدام ذهن مخاطب را درگیر سوالاتی از این جنس میکند که مثلا «اگر فلان شخصیت چنین کار غلطی را انجام بدهد، سومین فرد حاضر در خانه چه خواهد کرد؟».