فیلم سایهای در ابرها (Shadow in the Cloud) حاوی چنین سکانس عمدا مُضحک اما بسیار جسورانهای است: کلویی گریس مورتز در نقش یک خلبانِ خانمِ آمریکایی در جنگ جهانی دوم با هیولایِ جوندهای معروف به گرملین چشم در چشم میشود. گرملین پس از تمام برخوردهای زجرآوری که با دشمنش داشته است، اینبار به جای حمله، با چهرهای وحشتزده عقب عقب قدم برمیدارد و سعی میکند فرار کند، اما گریس مورتز با نیشخند شرورانهای بر صورت، حیوانِ درمانده را از دُمش میگیرد، آن را در حال دست و پا زدن برای جانش به سمت خودش میکشد، روی سـ*ـینهاش مینشیند و با مُشتهای متوالیاش، از پوزهی کریه هیولا پذیرایی میکند. نتیجه، نه تنها فقط یکی از چندین لحظهی افسارگسیختهی این فیلم است، بلکه یکی از بیمغزترین و در عین حال مُفرحترین لحظاتی که در بین فیلمهای ۲۰۲۰ دیدهام نیز است. سایهای در ابرها روی کاغذ همچون پروژهی پرت و پلایی که شکستش از بدو تولدش تضمین شده بوده است به نظر میرسد. انگار چهارتا نویسندهی در یک اتاق نشستهاند و سعی کردهاند فیلمنامهشان را با کامل کردن جملات یکدیگر بنویسند و ناگهان به خودشان میآیند و متوجه میشوند ایدهی نرمالی که مطرح کرده بودند در یک چشم به هم زدن بهطرز «دومینو»واری به یک هیولای فرانکنشتاین تغییرشکل داده است؛ این فیلم در نگاه نخست محصول یک ایدهپردازی ناشیانه که حسابی به بیراهه کشیده شده است به نظر میرسد.