[HIDE-THANKS]
سارا: واسه چی؟
حسام: واسه شنیدن جواب تو. واسه شنیدن جواب از ته دل تو..!
سارا: (مغموم و شرمزده) نمی دونم..
(حسام با کلافگی از جا برخاست)
حسام: به هر حال من آخر هفتهء دیگه ماموریت دارم. نیستم یه چند هفته ای به خاطر مرخصی های این مدت. دوست داشتم تو این مدتی که هستم... (مکث کرد. آه کلافه ای کشید) هیچی. مراقب خودت و ترمه باش.
(به هال رفت. پخش را متوقف کرد و ترمه را بغـ*ـل زد. کمی با او شوخی کرد و حرف زد و سارا از درگاه در آشپزخانه، ساکت و مات زده نگاهشان می کرد. ترمه پای کارتونش نشست و سارا به بدرقهء حسام، تا دم در رفت)
حسام: این ها رو نگفتم که رو تصمیمت اثر بذاره؛ یعنی.. اصلا نباید اثر بذاره. نباید می گفتم. فراموششون کن. و...
(من من می کرد)
سارا: مهم نیست. به پروین خانم سلام برسون.
حسام: (بی اندازه مغموم و اندکی جا خورده) «مهم نیست»؟
سارا: (جا خورد) نه.. منظورم - -
حسام: احساس می کنم دارم خودم رو کوچیک می کنم فقط... (صدایش رسا تر، بلند تر، و واضح تر شد) به هر حال، مراقب خودت باش خیلی زیاد. خداحافظ!
(مجال حرف زدن نداد به سارا..)
***
سارا: خواستگار بعدی مهتاب، درست دو روز بعد در خونه شون رو زد. یـ..
ترمه: مامان؟
سارا: جان مامان؟
ترمه: عمو چرا ناراحت بود؟
سارا: (آب دهانش را قورت داد) عمو.. مگه ناراحت بود؟
ترمه: وقتی داشتم کارتون می دیدم فکر کردم ناراحته. چون می دونی مامان، عمو خیلی شبیه باباییه. عمو هم هر وقت ناراحت میشه چشم هاش کوچولو میشه.
سارا: بعدا بهش زنگ می زنم ببینم از چی ناراحته.
ترمه: به بی بی پروین هم زنگ می زنی بهش بگی کی میاد خونه مون؟
سارا: (مکث کرد) باشه مامان. به بی بی هم زنگ می زنم.
ترمه: واسه فردا هم.. میشه بهم ده تومن بدی؟
سارا: چی شده مگه؟
ترمه: هیچی، ولی خانوم حیدری می گفت اگه خواب بد دیدید صدقه بدید.
سارا: (لبخند زد) چه خوابی دیدی؟
ترمه: یه خواب بد.
سارا: کی؟
ترمه: دیشب..
سارا: چی دیدی؟
ترمه: خواب دیدم عمو حسام تو یه خونهء خیلی بزرگ داره گریه می کنه.
سارا: (باز مکث کرد) ترمه..
ترمه: بله مامان
سارا: بقیهء داستان رو نمی خوای بشنوی؟
ترمه: چرا. چرا. بگو.
سارا: خواستگار بعدی مهتاب، دو روز بعد از رفتن حامد در خونه شون رو زد. این بار طرف حسابش یه آدم پولدار و معروف بود. چون شنیده بودن مهتاب گلی خیلی خوشگل و خوش صحبته، اومده بودن خواستگاریش.
[/HIDE-THANKS]
سارا: واسه چی؟
حسام: واسه شنیدن جواب تو. واسه شنیدن جواب از ته دل تو..!
سارا: (مغموم و شرمزده) نمی دونم..
(حسام با کلافگی از جا برخاست)
حسام: به هر حال من آخر هفتهء دیگه ماموریت دارم. نیستم یه چند هفته ای به خاطر مرخصی های این مدت. دوست داشتم تو این مدتی که هستم... (مکث کرد. آه کلافه ای کشید) هیچی. مراقب خودت و ترمه باش.
(به هال رفت. پخش را متوقف کرد و ترمه را بغـ*ـل زد. کمی با او شوخی کرد و حرف زد و سارا از درگاه در آشپزخانه، ساکت و مات زده نگاهشان می کرد. ترمه پای کارتونش نشست و سارا به بدرقهء حسام، تا دم در رفت)
حسام: این ها رو نگفتم که رو تصمیمت اثر بذاره؛ یعنی.. اصلا نباید اثر بذاره. نباید می گفتم. فراموششون کن. و...
(من من می کرد)
سارا: مهم نیست. به پروین خانم سلام برسون.
حسام: (بی اندازه مغموم و اندکی جا خورده) «مهم نیست»؟
سارا: (جا خورد) نه.. منظورم - -
حسام: احساس می کنم دارم خودم رو کوچیک می کنم فقط... (صدایش رسا تر، بلند تر، و واضح تر شد) به هر حال، مراقب خودت باش خیلی زیاد. خداحافظ!
(مجال حرف زدن نداد به سارا..)
***
سارا: خواستگار بعدی مهتاب، درست دو روز بعد در خونه شون رو زد. یـ..
ترمه: مامان؟
سارا: جان مامان؟
ترمه: عمو چرا ناراحت بود؟
سارا: (آب دهانش را قورت داد) عمو.. مگه ناراحت بود؟
ترمه: وقتی داشتم کارتون می دیدم فکر کردم ناراحته. چون می دونی مامان، عمو خیلی شبیه باباییه. عمو هم هر وقت ناراحت میشه چشم هاش کوچولو میشه.
سارا: بعدا بهش زنگ می زنم ببینم از چی ناراحته.
ترمه: به بی بی پروین هم زنگ می زنی بهش بگی کی میاد خونه مون؟
سارا: (مکث کرد) باشه مامان. به بی بی هم زنگ می زنم.
ترمه: واسه فردا هم.. میشه بهم ده تومن بدی؟
سارا: چی شده مگه؟
ترمه: هیچی، ولی خانوم حیدری می گفت اگه خواب بد دیدید صدقه بدید.
سارا: (لبخند زد) چه خوابی دیدی؟
ترمه: یه خواب بد.
سارا: کی؟
ترمه: دیشب..
سارا: چی دیدی؟
ترمه: خواب دیدم عمو حسام تو یه خونهء خیلی بزرگ داره گریه می کنه.
سارا: (باز مکث کرد) ترمه..
ترمه: بله مامان
سارا: بقیهء داستان رو نمی خوای بشنوی؟
ترمه: چرا. چرا. بگو.
سارا: خواستگار بعدی مهتاب، دو روز بعد از رفتن حامد در خونه شون رو زد. این بار طرف حسابش یه آدم پولدار و معروف بود. چون شنیده بودن مهتاب گلی خیلی خوشگل و خوش صحبته، اومده بودن خواستگاریش.
[/HIDE-THANKS]