نگم براتون
روز اول مدرسه و کامل یادمه البته پیش دبستانی
همه بچه ها داشتن گریه میکردن چون دارن از مامانشون جدا میشن
من اومده بودم پیش معلمم
مامانم دم در کلاس گفت من زود میام ، توام سعی کن دوست پیدا کنی
منم داد زدم و با غرور گفتم مامان تو برو من جام امنه نمیخاد بیای، الان همه اینا دوستامن برو
اونوقت همه اونا داشتن گریه میکردن من شجاعانه نشسته بودم بهترین قسمت کلاس و از ذوق نمیدونستم چیکار کنم
یادمه واسه پیش دبستانی که میخواستم برم چون بچهها رو از مامانشون جدا میکردن و گریشون میگرف از این لیوانا پلاستیکی بهشون میدادن ساکت شن ولی من مامانم مدیر بود برای همین حس ارشد بودن بهم دست میداد و از این لوس بازیا در نمیاوردم اصن خیلی حال میداد یهو از کلاس میومدم بیرون میرفتم درس کلاس اولیا رو گوش میدادم :aiwan_light_dirol: :aiwan_light_dirol:
بله فهمیدیم همه شجاع بودین و گریه نکردین.
اونایی که توی حیاط مدرسه من نشسته بودن روی زانوهاشون و داشتن زار میزدن عمهی من بودن.
روز اول مدرسه مقنعهی من پاره شد. فقط همینو یادمه.
یادمه برای جشن اول سال،با مامانم رفتیم تو نمازخونه.بعد از تموم شدنش،مامانم منو بین یه عده لوس گریه او(!!) گذاشت و رفت!
منم نمدونستم کلاسم کدومه واسه همین اولین کلاسی رو که دیدم،پریدم توش!دیدم معلمه داشت شعر گنجشکک اشی مشی میخوند()،منم خر کیف شدم و زل زدم به معلمه.یه خانوم مسن تقریبا تپل!یکم که گذشت،یه نگاه به کلاس انداختم و دیدم همه هیکلشون حداقل دوتای منه!بیخیال شدم و دوباره مثه بز زل زدم به تخته.بغلیم که از عرض دو برابر و از طول سه برابر من بود،یه سقلمه بهم زد و گفت:اسمت چیه و از این حرفا!بعد یکم سوال پرسیدن ازم،یه نگا به قد و بالام انداخت و گفت:چن سالته؟منم گفتم 6
اونجا بود که فهمیدم کلاسمو اشتباهی اومدم.نگو اونجا کلاس اول بوده!