شب النا سر میز شام ادوارد که رفتارش عجیب شده بود را دید، از صبح متوجه کم محلی ها و طعنه هایش شده بود ولی نمی دانست دلیل این رفتارش چیست؟ کارد و چنگالش را داخل بشقاب رها کرد و خطاب به ادوارد گفت:
-بیا تو اتاقم کارت دارم ادوارد!
سپس از جایش بلند شد و بی توجه به حاضرین به سمت پله ها رفت، طبقه ی دوم عمارت تاریک تر بود و حس منفی ای را به النا منتقل می کرد؛ النا روی مبل مشکی رنگ نشست و با جدیت گفت:
-این رفتارای مزخرف چه معنایی داره ادوارد؟
ادوارد با خونسردی در چشمان آبی تیره ی النا نگاه کرد و سرد گفت:
-دارم طوری رفتار می کنم که به ملکه برنخوره، مگه شما این طور نخواستین؟
النا با عصبانیت نفسش را بیرون فرستاد با جدیت گفت:
-برو بابا، ملکه کجا بود؟...
صحنه هایی از درگیری دو نفر در جایی مثل نزدیکی های یک دریاچه را بیاد آورد و صدای زنانه ای که می گفت:《تنها کسی که حق حکمرانی داره فقط منم ... به چه جرئتى خودت رو هم شان یه ملکه می دونی؟... دورگه ی کثیف!》دستش را به سرش گرفت و زیر لب گفت:
-نگو گـه من...
سپس چشمانش را بست و با تاسف گفت:
-متاسفم ادوارد، اون حرفا...
سرش را بالا آورد و ادوارد اشک را که در چشمان دریایی اش حـ*ـلقه زده بود دید، صدای کوبش فلبش را شنید که به شدت در سـ*ـینه اش می کوبید؛ النا دستی به چشمانش کشید و با جدیت گفت:
-رزالین داره سریع تر از چیزی که فکرش رو می کردم عمل می کنه و این اصلا خوب نیست، باید زودتر رازمینا رو نابود کنم و تا تبدیل نشدم بمیرم وگرنه نمی دونم چه کارای دیگه ای ازم ممکنه بربیاد!
-بیا تو اتاقم کارت دارم ادوارد!
سپس از جایش بلند شد و بی توجه به حاضرین به سمت پله ها رفت، طبقه ی دوم عمارت تاریک تر بود و حس منفی ای را به النا منتقل می کرد؛ النا روی مبل مشکی رنگ نشست و با جدیت گفت:
-این رفتارای مزخرف چه معنایی داره ادوارد؟
ادوارد با خونسردی در چشمان آبی تیره ی النا نگاه کرد و سرد گفت:
-دارم طوری رفتار می کنم که به ملکه برنخوره، مگه شما این طور نخواستین؟
النا با عصبانیت نفسش را بیرون فرستاد با جدیت گفت:
-برو بابا، ملکه کجا بود؟...
صحنه هایی از درگیری دو نفر در جایی مثل نزدیکی های یک دریاچه را بیاد آورد و صدای زنانه ای که می گفت:《تنها کسی که حق حکمرانی داره فقط منم ... به چه جرئتى خودت رو هم شان یه ملکه می دونی؟... دورگه ی کثیف!》دستش را به سرش گرفت و زیر لب گفت:
-نگو گـه من...
سپس چشمانش را بست و با تاسف گفت:
-متاسفم ادوارد، اون حرفا...
سرش را بالا آورد و ادوارد اشک را که در چشمان دریایی اش حـ*ـلقه زده بود دید، صدای کوبش فلبش را شنید که به شدت در سـ*ـینه اش می کوبید؛ النا دستی به چشمانش کشید و با جدیت گفت:
-رزالین داره سریع تر از چیزی که فکرش رو می کردم عمل می کنه و این اصلا خوب نیست، باید زودتر رازمینا رو نابود کنم و تا تبدیل نشدم بمیرم وگرنه نمی دونم چه کارای دیگه ای ازم ممکنه بربیاد!