دوستان به لینک تایپک نقد رمان سر بزنید. خوشحال میشم پیشنهاد ها و انتقاد هاتون رو بپذیرم❤
پارت نوزدهم:
[HIDE-THANKS]
و بعد روبه پرنس ایستاد و حرفش را کامل کرد:
_چطور میخواد پادشاهی مارو قوی تر کنه؟ در مقایسه با بقیه ی کشورهای بزرگ، ما پادشاهی کوچیکی داریم و دنیا هم جای خطرناکیه!
پادشاه به سمت پسرش رفت و با مهربانی گفت:
_گوش کن پسرم. من میخوام تو و قلمرو رو در امان ببینم.
کیت با جدیت در حالی که به پدرش زل زده بود و گفت:
_باشه پدر.
پدر کیت قصد برگشت به جایش را داشت؛ اما با حرف پسرش سرش را برگرداند به سمت کیت:
_اما به یک شرط. دعوتنامه نامه ها رو برای همه بفرستین؛ نه فقط برای اشراف زاده ها.
و بعد به بقیه افرادی که در اتاق بودند نگاه کرد و ادامه داد:
_جنگ هایی که داشتیم برای ما غم و اندوه رو به ارمغان آوردن.
پادشاه رو به دوک گفت:
_نظر تو چیه؟ به نظرتون از مردم بخوایم که بیان؟
_این خارج از دست منه سرورم.
سرباز مورد اعتماد پادشاه هم نظرش را بیان کرد:
_اما من از یه کوچولو شادی و نشاط بدم نمیاد.
همه خندیدن و آقای فینیس هم نظرش را مانند همه بیان کرد:
_فک کنم اگه همه بیان خوب میشه.
دوک روبه پادشاه و شاهزاده گفت:
_یک مجلس رقـ*ـص برای مردم و همینطور شاهزاده وپرنسس.
فینیس سرش را به طرف دوک کرد و گفت:
_به نظر میاد دارین قدم توی مسیر درستی میزارین. اگه...
پادشاه پا برهنه در حرف فینیس پرید و گفت:
_ما از شما چیزی نپرسیدیم.
فینیس در حالی که روی صندلی ای مانند تاب نشسته بود و به بالا میرفت گفت:
_خیلی معذرت میخوام. نقاشی شیطونه، قلمو شیطونه.
و بعد خطاب به کسی که تاب را بالا و پایین میکرد گفت:
_سامسون یکم بده پایین.
و تاب پایین آمد. فینیس تا به خود آمد دید که تاب خیلی پایین آمده و سریع گفت:
_نه، نه. دیگه نده پایین. من روی زمین افتادم.
و با پایان این جمله همه آقای فینیس را روی زمین دیدند.
***
شهر شلوغ بود و الا هم برای خرید وسایل های خانه بیرون آمده بود و همان جا یکی از خدمتکارهای قبلی خانه آن را دید و گرم صحبت با او شد.
_خوب به نظر نمیای.
این جمله را خدمتکار به الا گفته بود. الا با مهربانی گفت:
_نه اصلا.
_چرا وقتی اونا باهات اینجوری رفتار میکنن بازم اونجا میمونی؟
[/HIDE-THANKS]
پارت نوزدهم:
[HIDE-THANKS]
و بعد روبه پرنس ایستاد و حرفش را کامل کرد:
_چطور میخواد پادشاهی مارو قوی تر کنه؟ در مقایسه با بقیه ی کشورهای بزرگ، ما پادشاهی کوچیکی داریم و دنیا هم جای خطرناکیه!
پادشاه به سمت پسرش رفت و با مهربانی گفت:
_گوش کن پسرم. من میخوام تو و قلمرو رو در امان ببینم.
کیت با جدیت در حالی که به پدرش زل زده بود و گفت:
_باشه پدر.
پدر کیت قصد برگشت به جایش را داشت؛ اما با حرف پسرش سرش را برگرداند به سمت کیت:
_اما به یک شرط. دعوتنامه نامه ها رو برای همه بفرستین؛ نه فقط برای اشراف زاده ها.
و بعد به بقیه افرادی که در اتاق بودند نگاه کرد و ادامه داد:
_جنگ هایی که داشتیم برای ما غم و اندوه رو به ارمغان آوردن.
پادشاه رو به دوک گفت:
_نظر تو چیه؟ به نظرتون از مردم بخوایم که بیان؟
_این خارج از دست منه سرورم.
سرباز مورد اعتماد پادشاه هم نظرش را بیان کرد:
_اما من از یه کوچولو شادی و نشاط بدم نمیاد.
همه خندیدن و آقای فینیس هم نظرش را مانند همه بیان کرد:
_فک کنم اگه همه بیان خوب میشه.
دوک روبه پادشاه و شاهزاده گفت:
_یک مجلس رقـ*ـص برای مردم و همینطور شاهزاده وپرنسس.
فینیس سرش را به طرف دوک کرد و گفت:
_به نظر میاد دارین قدم توی مسیر درستی میزارین. اگه...
پادشاه پا برهنه در حرف فینیس پرید و گفت:
_ما از شما چیزی نپرسیدیم.
فینیس در حالی که روی صندلی ای مانند تاب نشسته بود و به بالا میرفت گفت:
_خیلی معذرت میخوام. نقاشی شیطونه، قلمو شیطونه.
و بعد خطاب به کسی که تاب را بالا و پایین میکرد گفت:
_سامسون یکم بده پایین.
و تاب پایین آمد. فینیس تا به خود آمد دید که تاب خیلی پایین آمده و سریع گفت:
_نه، نه. دیگه نده پایین. من روی زمین افتادم.
و با پایان این جمله همه آقای فینیس را روی زمین دیدند.
***
شهر شلوغ بود و الا هم برای خرید وسایل های خانه بیرون آمده بود و همان جا یکی از خدمتکارهای قبلی خانه آن را دید و گرم صحبت با او شد.
_خوب به نظر نمیای.
این جمله را خدمتکار به الا گفته بود. الا با مهربانی گفت:
_نه اصلا.
_چرا وقتی اونا باهات اینجوری رفتار میکنن بازم اونجا میمونی؟
[/HIDE-THANKS]
سایت دانلود رمان نگاه دانلود
تالار نقد نگاه دانلود
آخرین ویرایش: