[FONT=webp_mitrabold]سفر به هزارتوی باورها و ناباوریها
ساکن طبقه وسط» از چه میگوید؟
![article1417705085_9864.jpg](http://www.cinemanegar.com/files/article/article1417705085_9864.jpg)
کورش جاهد: «ساکن طبقه وسط» فیلمی شلوغ و سردرگم، مانند اندیشههای شخصیت اصلیاش است، که البته موفق میشود با بهرهگیری از ساختاری متفاوت و البته لحظاتی طنزگونه، تماشاگر را با خود همراه کند تا به سفری مکاشفهآمیز از میان هزارتوی باورها و ناباوریها، به پرسش ازلی- ابدی انسان درخصوص مساله "جاودانگی" و دلیل وجودی انسان رهنمون شود...
[/FONT]
کورش جاهد
دغدغههای نمونهوار یک جوان ایرانی در میان انبوهی از اندیشههای رنگارنگ در آغاز هزارهسوم! همانطورکه از نام فیلم پیداست، بیانگر انگیزههای فکری نسلی از جوانان «طبقه متوسط» است. خصوصیت اصلی این طبقه (جدای از انگیزههای طبقات دیگر) همانا گرایش به اندیشهورزی و جستوجو برای یافتن پاسخ پرسشهای فلسفی، اجتماعی و انسانی در جامعه و جهان هستی است.
فیلمی شلوغ و سردرگم، مانند اندیشههای شخصیت اصلیاش که البته موفق میشود با بهرهگیری از ساختاری متفاوت و البته لحظاتی طنزگونه، تماشاگر را با خود همراه کند تا به سفری مکاشفهآمیز از میان هزارتوی باورها و ناباوریها، به پرسش ازلی- ابدی انسان درخصوص مساله "جاودانگی" و دلیل وجودی انسان رهنمون شود...
دغدغه "جاودانه"ماندن در جهانی درهموبرهم که اگرچه شخصیت اصلی را در خلق یک فیلمنامه ناکام گذاشته، اما در میانه راه این دغدغه را از طریق بهوجودآوردن فرزند، برای دوران مابعد وفاتش ادامه میدهد؛ همراه با نگاه این شخصیت که گرفتار سرگشتگی و سردرگمی از میان باورهای کهن و اندیشههای باستانی تا پدیدههای نوظهور و مدرن است. از فلسفه سهروردی و عرفان ابنعربی و حکایت عشق شیخصنعان گرفته، تا جولیوس سزار و عیسی مسیح... و موزیکهای آنارشیستی و معترضانه پینک فلوید و سایر گروههای موسیقی غربی (در هیبت خیالی راجر واترز خواننده سابق این گروه) و البته اشاراتی به روانشناسی فروید و همچنین اشاراتی "فلینیوار" به انگیزههای دوران بلوغ پسرانه و دخترانه و ریشههای جنسیتی که در بستری پرسشبرانگیز با تهمایهای مشابه فیلم «سرچشمه» 2007 ساخته: دارن آرونوفسکی، دغدغههای تاریخی شخصیت اصلی را به جستوجوی امروزی انسان در سیارات و فضای لایتناهی متصل (کات) میکند. تا به این وسیله فرضیه "حیات اتفاقی" انسان و کره زمین را در این فضای لایتناهی در کنار "اسطوره آفرینش" توسط آفریدگار قرار داده باشد و سردرگمی و پادرهوایی انسان پرسشگر معاصر را در میان این سیل فرضیهها و جهانبینیها هرچه بیشتر به نمایش بگذارد.
هرچند در این میان پزشک فیلم (محمدهادی کریمی- فیلمنامهنویس) هم ضمن تجویز داروهایی خلسهآور و اعتیادبخش مختلف به شهاب حسینی در لحظات مختلف فیلم، همزمان با دوست جگرسیخکن خوشگذرانش (کامبیز دیرباز) هرکدام به روش خود، این جوان دغدغهمند را به بیخیالی و گذران بیدغدغه و عادی زندگانی دعوت کرده و او را از اندیشههای جستوجوگرانه و دغدغهمندش بازمیدارند.
اگرچه ساختار"کولاژگونه" فیلم در جهت توصیف و ترسیم ذهن متلاطم شخصیت اصلی سعی دارد تا به بیان اندیشهها و باورهای پراکنده و گوناگون پیشروی انسان در یک سرزمین شرقی مانند ایران بپردازد، اما باید دید فیلم در پایان تا چه میزان موفق به ایجاد پرسش و انگیزه برای جستوجوگری و همراهی با طرح پرسشهای فیلم از سوی مخاطب میشود؟
آنچه مسلم است ساختار روایی فیلم «ساکن طبقه وسط» به شکل نمایش کوتاه- کوتاه نظریهها و شخصیتهای مختلف، با بسیاری از فیلمهای داستانگوی جریان اصلی تفاوتهای بسیار دارد. ضمن اینکه از حضور هزارچهره یکی از بازیگران همین سینما (شهاب حسینی) هم به شکل غریب و بیسابقهای برای نمایش چندثانیهای شخصیتهای مختلف تاریخی و نمادهای مختلف اندیشهای هم استفاده بسیار متنوع و پرسشبرانگیزی هم کرده است.
در واقع خصوصیت استفاده از چنین ساختارهایی در روایت سینمایی که به شکل برشهای سریع و نمایش پراکنده جنبههای مختلف و مرتبط با یک موضوع محوری پدیدار میشود، در واقع ساختارهایی هستند که بهصورت آگاهانه یا نیمهآگاهانه به منظور ایجاد پرسش و چالش درخصوص آن موضوع درنظر گرفته میشوند.
در واقع اگر ساختارهای روایی بیشتر فیلمهای جریان اصلی سینما برای برانگیختن احساس و سپس اندیشه مخاطب طرحریزی میشوند، اما در فیلمهای کولاژگونه با تدوین سریع و نمایش پراکنده موضوعات بهمنظور برانگیختن اندیشه نقادانه مخاطب درنظر گرفته میشوند؛ نمونههایی نظیر: «دیوار» (آلن پارکر)- «قاتلان بالفطره» (الیور استون) و... هرچند در مورد این فیلم بهخصوص، پرسشهای متداولی نظیر این هم مطرح میشود که آیا به غیر از طراحی اینهمه چهره متعدد و متغیر برای شهاب حسینی در قالب شخصیتهای چندثانیهای، آیا راهکار سینمایی بهتری برای نمایش این تعداد زیاد اندیشه و شخصیت تاریخی و هنری وجود نداشت؟ هرچند میشد اندیشهها و شخصیتهای دیگر تاریخی را هم به همین شکل به این کلکسیون گریمشده اضافه کرد!
اینکه برای نمایش اندیشههای مختلف در یک فیلم، آیا باید الزاما بازیگر فیلم را تا این حد با گریمهای متغیر جلو دوربین ظاهر کرد؟ بهطوریکه میشد برای تکتک این شخصیتهای چندثانیهای حتی فیلمی جداگانه ساخت یا برای شناخت دقیق هریک آیا میشد مقداری بیش از حضوری چندثانیهای بازیگر اصلی را ساخته و پرداخته کرد؟ ...
به عبارت دیگر آیا نمایش فقط چندثانیهای و کوتاه از یکشخصیت تاریخی، میتواند گویا و معرف اندیشهها و رویکردهای آن شخصیت باشد یا نیاز و فرصت بیشتر برای چنین پرداختی در این فیلم احساس نمیشده است؟ ... و یا این خصوصیتی است برگرفته از محبوبیت شهاب حسینی بازیگر که وسوسه ظهور در این همه نقش و هیبت متفاوت را به دلیل بازیگربودنش در نظر گرفته است.
با هر انگیزهای که باشد، فیلم «ساکن طبقه وسط» اثری است که از دغدغههای شخصی و ذهنی شهاب حسینی برآمده که انگیزههای دوران جوانی خود را با بیننده سینما به این شکل در میان میگذارد؛ انگیزههایی که به نظر میرسد اگرچه در این فیلم اول به این شکل برونگرایانه و طغیانگرانه روی پرده سینما قرار داده شده، اما برای پختهشدن و انسجامیافتن بیشتر در آستانه میانسالی این بازیگر- کارگردان، نیاز به چکشکاری و قوام بیشتری در آثار بعدیاش خواهد داشت... .