- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
نقد فیلم گرگ وال استریت (مارتین اسکورسیزی) The Wolf of Wall Street
[/BCOLOR][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
نویسنده : آریان گلصورت
مارتین اسکورسیزی، همواره دغدغه به تصویر کشیدن و نقدِ جامعه و تاریخ معاصر آمریکا را داشته است. از این رو او اغلب سراغ داستانها و سوژههایی میرود که پتانسیل لازم برای طرح دیدگاههای جامعهشناسانهاش را در داشته باشند؛ حالا فرقی نمیکند که داستان جیک لاموتای گاو خشمگین باشد و یا تراویس بیکلِ راننده تاکسی. از طرفی استاد علاقه فراوانی نیز به نمایش زندگی مردانِ جاهطلبی دارد که در زندگیشان هیچ حد و مرزی را نمیشناسند و از همه قدرتشان برای از بین بردن چارچوبهای مرسوم استفاده میکنند؛ درست مانند هوارد هیوزِ هوانورد. با این حساب طبیعی هم هست که اسکورسیزی بخواهد برای یکی از فیلمهایش، سراغ داستانِ زندگی پرحادثه جوردن بلفورت و یا همان «گرگ وال استریت» برود. نکته جذاب و غافلگیر کننده اما، ساختار و لحنی است که استاد برای به تصویر درآوردن زندگی بلفورت برگزیده. نکتهای که گرگ وال استریت را به یکی از آثار شاخص و البته متفاوت این کارگردان بزرگ تبدیل کرده است. این یک فیلم پرانرژی، بامزه، جسورانه و به معنای واقعی کلمه دیوانهوار است. ویژگیهایی که البته به مذاق همه خوش نیامده. برخی از منتقدان فیلمسازِ کهنهکار را به بیاخلاقی متهم کردهاند و عدهای دیگر فیلم او را اثری سطحی لقب دادهاند. درحالی که گرگ والاستریت نه تنها فیلمی سطحی نیست، که اتفاقا جهان اخلاقی پیچیدهای دارد و به شدت هوشمندانه ساخته شده است. این فرق میکند با دهها فیلم کلیشهای دیگر که داستان صعود و سقوط یک فرد را بهانهای میکنند برای نقد سرمایهداری و مرثیه سرایی در مورد از بین رفتن ارزشهای اخلاقی. فیلمهایی که هیچکدام نمیتوانند همچون گرگ وال استریت مخاطب را به چالش کشیده و رابـ ـطه پیچده غـ*ـریـ*ــزه و اخلاق را به تصویر بکشند.
اسکورسیزی در این فیلم داستان زندگی مردی را روایت میکند که با دلالی سهام، ثروت هنگفتی بدست آورده و همواره مشغول خوشگذرانی است. مردی که در انتها، توسط قانون محکوم شده و امپراتوریاش سقوط میکند. اما نکته مهم اینجاست که فیلم به هیچ عنوان قضاوتی در مورد شخصیت اصلی و رفتارهایش نمیکند. این دیگر دست مخاطب است که در انتهای فیلم، از بلفورت متنفر شود و یا از پلیسهایی که زندگی پرهیجان او را نابود کردهاند. بخشی از جهانِ فیلم درست زمانی کامل میشود که در پلان آخر، دوربین افراد مختلفی را نشان میدهد که آمدهاند تا از بلفورت درس تجارت بگیرند. افرادی که برقِ چشمانشان نشان میدهد که دوست دارند با کسب ثروت، همچون بلفورت زندگیای جذاب را تجربه کنند. این همان لحظهای است که ما نیز باید به خودمان بیاییم و ببینیم چه احساسی در مورد بلفورت داریم. از او متنفریم و یا اینکه تحسیناش میکنیم. در چنین شرایطی، آیا متنفر نبودن از بلفورت به معنی بیاخلاق و طرفدار فساد بودن است؟ گـ ـناه اصلی بلفورت نحوه پول درآوردناش بود و یا شیوهاش در خرج کردن پولها؟ آیا بلفورت صرفا یک کلاهبردار عیاش بود و یا فردی باهوش که میخواست آن طور که میخواهد زندگی کند؟ به نظر نمیرسد بتوان گرگ وال استریت را با همان معیارهای اخلاقی کلیشهای مورد بررسی قرار داد. به هر حال این فیلمی است که شخصیت اصلیاش در پایان با وجود محکوم شدن توسط قانون، درست بر خلاف معمول فیلمهای هالیوودی به هیچ عنوان آدمی شکست خورده و تمام شده به نظر نمیرسد. بلفورت در پایان فیلم اگرچه ثروت هنگفتاش را از دست داده، اما همچنان قدرت تاثیرگذاریاش را حفظ کرده است. درست که اسکورسیزی با این فیلم قصد داشت نقدی به نظام سرمایهداری وارد کند. اما به نظر نمیرسد این نقد به معنای نفی کامل جذابیتهای زندگی بلفورت باشد. در گرگ وال استریت انتقادی به بلفورت وارد نیست، انتقاد از سیستمی است که در آن آدمها برای رسیدن به خواستههایشان، مجبورند که حریص باشند. در صورتی که اگر نباشند، تبدیل میشوند به همان پلیسی که حتی با وجود به دام انداختن یکی از معروفترین دلالهای وال استریت، باز هم لحظهای از زندگیاش لـ*ـذت نمیبرد. در حالی که بلفورت حداقل چند سال آنطور زندگی کرد که دوست داشت. اما جهان معنایی گرگ وال استریت در همین چیزها خلاصه نمیشود. از زوایهای، این فیلمی است درباره مردی که از تواناییهای خود در جهت فرار از فقر و ثروتمند شدن استفاده کرد. مردی که همچون یک فرمانده، لشکری از کارمندانش را به سوی رسیدن به آرزوهایشان هدایت میکرد. از این جهت، جوردن بلفورت به فردی الهام بخش میماند که تا جایی که توانست پیشرفت و ایماناش را به مسیرش از دست نداد. فردی که از همه قدرت و ثروتاش در جهت از بین بردن چارچوبهای جامعه مدنی و حد و مرزهای قانونی استفاده کرد. او کسی بود که از هیچ برای خود و اطرافیانش یک زندگی مرفه ساخت. کسی که عوض تن دادن به قوانین خستهکننده، زندگیاش را به یک سفر ماجراجویانه تبدیل کرد. بلفورت زندگیاش را جوری پیش برد که نیاز نباشد حتی لحظهای غرایزش را سرکوب و خواستههایش را نادیده بگیرد. او در این راه البته تاوانهایی هم پرداخت. اما هیچ وقت پشیمان نشد و تا لحظه آخر پا پس نکشید. گرگ وال استریت درباره مسیری است که بلفورت طی میکند. مسیری که از هیچ شروع شد و قرار بود تا بینهایت ادامه پیدا کند. مسیری که بلفورت در آن تلاش کرد تا همه آن قوانین و اصول دست و پاگیر همیشگی را کنار بزند و تا جایی که ممکن است به پیش برود. تلاشی که مخاطب را کاملا با بلفورت همراه میکند. همراهیای پر هیجان و لـ*ـذتبخش. این همان نکتهای است که گرگ وال استریت را به فیلمی تا این اندازه انرژیبخش و جذاب تبدیل میکند. فیلمی دیوانهوار و جنون آمیز که با لحن منحصر به فردش، یک تجربه متفاوت در کارنامه اسکورسیزی به حساب میآید. فیلمسازی که بار دیگر ثابت میکند که همواره مانند یک جوان پر شور و پویا در حال تجربه کردن و آزمودن فرمهای تازه است. او در 72 سالگی یکی از جسورانهترین و سرزندهترین فیلمهایش را ساخته. آن هم درحالی که بسیاری از کارگردانهای هم نسلاش، مدتهاست جایگاه خود را از دست داده و روی به ساختن آثار خنثی و کم اثر آوردهاند. اگر هوگو برای اسکورسیزی یک ابراز عشق به سینما بود، گرگ وال استریت عشقبازی او با سینماست. فیلمی که مشخص است هر پلاناش با لـ*ـذت و شور فراوان ساخته شده. در اینجا داستان زندگی بلفورت تنها بهانهای است تا استاد بار دیگر با فیلمسازی به وجد آید و تسلطاش بر مدیوم سینما را به رخ بکشد. اسکورسیزی با گرگ وال استریت انرژی و هیجان حاصل از تجربههای جوردن بلفورت و رفقایش را از طریق سینما به ما منتقل میکند. اتفاق کم نظیری که برای فیلمساز بزرگی چون اسکورسیزی نیز یک دستاورد به حساب میآید. دستاوردی که البته افرادی چون ترنس وینتر (فیلمنامهنویس)، رودریگو پریتو (فیلمبردار)، تلما شونمیکر (تدوینگر) و البته لئوناردو دیکاپریو (بازیگر) نیز در آن سهم دارند. به ویژه دیکاپریو که در این فیلم پا را از بازیگر مورد اعتماد استاد بودن نیز فراتر گذاشته و خود به یکی از مولفان اثر تبدیل شده است. بازی درخشان دیکاپریو در این فیلم، یک نقطه عطف در کارنامه بازیگریاش به حساب میآید. برای او که چندین نقشآفرینی دشوار و تحسین برانگیز نیز در کارنامهاش دارد، بازی در نقش بلفورت چیزی شبیه به یک قدرتنمایی است. گویی دیکاپریو میخواست به همه نشان دهد که چه بازیگر همه فن حریفی است. گرگ وال استریت مهمترین همکاری او با مارتین اسکورسیزی به حساب میآید. او اینجا به عنوان بازیگر و تهیهکننده بدون شک در کنار خود استاد، مهمترین آدمهای فیلم هستند. فیلمی که جسارتاش نه در نمایش عـریـان زندگی بیپروای بلفورت، که در تبدیل این دلال سهام به یک ضد قهرمان جذاب است.
[/BCOLOR]مارتین اسکورسیزی، همواره دغدغه به تصویر کشیدن و نقدِ جامعه و تاریخ معاصر آمریکا را داشته است. از این رو او اغلب سراغ داستانها و سوژههایی میرود که پتانسیل لازم برای طرح دیدگاههای جامعهشناسانهاش را در داشته باشند؛ حالا فرقی نمیکند که داستان جیک لاموتای گاو خشمگین باشد و یا تراویس بیکلِ راننده تاکسی. از طرفی استاد علاقه فراوانی نیز به نمایش زندگی مردانِ جاهطلبی دارد که در زندگیشان هیچ حد و مرزی را نمیشناسند و از همه قدرتشان برای از بین بردن چارچوبهای مرسوم استفاده میکنند؛ درست مانند هوارد هیوزِ هوانورد. با این حساب طبیعی هم هست که اسکورسیزی بخواهد برای یکی از فیلمهایش، سراغ داستانِ زندگی پرحادثه جوردن بلفورت و یا همان «گرگ وال استریت» برود. نکته جذاب و غافلگیر کننده اما، ساختار و لحنی است که استاد برای به تصویر درآوردن زندگی بلفورت برگزیده. نکتهای که گرگ وال استریت را به یکی از آثار شاخص و البته متفاوت این کارگردان بزرگ تبدیل کرده است. این یک فیلم پرانرژی، بامزه، جسورانه و به معنای واقعی کلمه دیوانهوار است. ویژگیهایی که البته به مذاق همه خوش نیامده. برخی از منتقدان فیلمسازِ کهنهکار را به بیاخلاقی متهم کردهاند و عدهای دیگر فیلم او را اثری سطحی لقب دادهاند. درحالی که گرگ والاستریت نه تنها فیلمی سطحی نیست، که اتفاقا جهان اخلاقی پیچیدهای دارد و به شدت هوشمندانه ساخته شده است. این فرق میکند با دهها فیلم کلیشهای دیگر که داستان صعود و سقوط یک فرد را بهانهای میکنند برای نقد سرمایهداری و مرثیه سرایی در مورد از بین رفتن ارزشهای اخلاقی. فیلمهایی که هیچکدام نمیتوانند همچون گرگ وال استریت مخاطب را به چالش کشیده و رابـ ـطه پیچده غـ*ـریـ*ــزه و اخلاق را به تصویر بکشند.
اسکورسیزی در این فیلم داستان زندگی مردی را روایت میکند که با دلالی سهام، ثروت هنگفتی بدست آورده و همواره مشغول خوشگذرانی است. مردی که در انتها، توسط قانون محکوم شده و امپراتوریاش سقوط میکند. اما نکته مهم اینجاست که فیلم به هیچ عنوان قضاوتی در مورد شخصیت اصلی و رفتارهایش نمیکند. این دیگر دست مخاطب است که در انتهای فیلم، از بلفورت متنفر شود و یا از پلیسهایی که زندگی پرهیجان او را نابود کردهاند. بخشی از جهانِ فیلم درست زمانی کامل میشود که در پلان آخر، دوربین افراد مختلفی را نشان میدهد که آمدهاند تا از بلفورت درس تجارت بگیرند. افرادی که برقِ چشمانشان نشان میدهد که دوست دارند با کسب ثروت، همچون بلفورت زندگیای جذاب را تجربه کنند. این همان لحظهای است که ما نیز باید به خودمان بیاییم و ببینیم چه احساسی در مورد بلفورت داریم. از او متنفریم و یا اینکه تحسیناش میکنیم. در چنین شرایطی، آیا متنفر نبودن از بلفورت به معنی بیاخلاق و طرفدار فساد بودن است؟ گـ ـناه اصلی بلفورت نحوه پول درآوردناش بود و یا شیوهاش در خرج کردن پولها؟ آیا بلفورت صرفا یک کلاهبردار عیاش بود و یا فردی باهوش که میخواست آن طور که میخواهد زندگی کند؟ به نظر نمیرسد بتوان گرگ وال استریت را با همان معیارهای اخلاقی کلیشهای مورد بررسی قرار داد. به هر حال این فیلمی است که شخصیت اصلیاش در پایان با وجود محکوم شدن توسط قانون، درست بر خلاف معمول فیلمهای هالیوودی به هیچ عنوان آدمی شکست خورده و تمام شده به نظر نمیرسد. بلفورت در پایان فیلم اگرچه ثروت هنگفتاش را از دست داده، اما همچنان قدرت تاثیرگذاریاش را حفظ کرده است. درست که اسکورسیزی با این فیلم قصد داشت نقدی به نظام سرمایهداری وارد کند. اما به نظر نمیرسد این نقد به معنای نفی کامل جذابیتهای زندگی بلفورت باشد. در گرگ وال استریت انتقادی به بلفورت وارد نیست، انتقاد از سیستمی است که در آن آدمها برای رسیدن به خواستههایشان، مجبورند که حریص باشند. در صورتی که اگر نباشند، تبدیل میشوند به همان پلیسی که حتی با وجود به دام انداختن یکی از معروفترین دلالهای وال استریت، باز هم لحظهای از زندگیاش لـ*ـذت نمیبرد. در حالی که بلفورت حداقل چند سال آنطور زندگی کرد که دوست داشت. اما جهان معنایی گرگ وال استریت در همین چیزها خلاصه نمیشود. از زوایهای، این فیلمی است درباره مردی که از تواناییهای خود در جهت فرار از فقر و ثروتمند شدن استفاده کرد. مردی که همچون یک فرمانده، لشکری از کارمندانش را به سوی رسیدن به آرزوهایشان هدایت میکرد. از این جهت، جوردن بلفورت به فردی الهام بخش میماند که تا جایی که توانست پیشرفت و ایماناش را به مسیرش از دست نداد. فردی که از همه قدرت و ثروتاش در جهت از بین بردن چارچوبهای جامعه مدنی و حد و مرزهای قانونی استفاده کرد. او کسی بود که از هیچ برای خود و اطرافیانش یک زندگی مرفه ساخت. کسی که عوض تن دادن به قوانین خستهکننده، زندگیاش را به یک سفر ماجراجویانه تبدیل کرد. بلفورت زندگیاش را جوری پیش برد که نیاز نباشد حتی لحظهای غرایزش را سرکوب و خواستههایش را نادیده بگیرد. او در این راه البته تاوانهایی هم پرداخت. اما هیچ وقت پشیمان نشد و تا لحظه آخر پا پس نکشید. گرگ وال استریت درباره مسیری است که بلفورت طی میکند. مسیری که از هیچ شروع شد و قرار بود تا بینهایت ادامه پیدا کند. مسیری که بلفورت در آن تلاش کرد تا همه آن قوانین و اصول دست و پاگیر همیشگی را کنار بزند و تا جایی که ممکن است به پیش برود. تلاشی که مخاطب را کاملا با بلفورت همراه میکند. همراهیای پر هیجان و لـ*ـذتبخش. این همان نکتهای است که گرگ وال استریت را به فیلمی تا این اندازه انرژیبخش و جذاب تبدیل میکند. فیلمی دیوانهوار و جنون آمیز که با لحن منحصر به فردش، یک تجربه متفاوت در کارنامه اسکورسیزی به حساب میآید. فیلمسازی که بار دیگر ثابت میکند که همواره مانند یک جوان پر شور و پویا در حال تجربه کردن و آزمودن فرمهای تازه است. او در 72 سالگی یکی از جسورانهترین و سرزندهترین فیلمهایش را ساخته. آن هم درحالی که بسیاری از کارگردانهای هم نسلاش، مدتهاست جایگاه خود را از دست داده و روی به ساختن آثار خنثی و کم اثر آوردهاند. اگر هوگو برای اسکورسیزی یک ابراز عشق به سینما بود، گرگ وال استریت عشقبازی او با سینماست. فیلمی که مشخص است هر پلاناش با لـ*ـذت و شور فراوان ساخته شده. در اینجا داستان زندگی بلفورت تنها بهانهای است تا استاد بار دیگر با فیلمسازی به وجد آید و تسلطاش بر مدیوم سینما را به رخ بکشد. اسکورسیزی با گرگ وال استریت انرژی و هیجان حاصل از تجربههای جوردن بلفورت و رفقایش را از طریق سینما به ما منتقل میکند. اتفاق کم نظیری که برای فیلمساز بزرگی چون اسکورسیزی نیز یک دستاورد به حساب میآید. دستاوردی که البته افرادی چون ترنس وینتر (فیلمنامهنویس)، رودریگو پریتو (فیلمبردار)، تلما شونمیکر (تدوینگر) و البته لئوناردو دیکاپریو (بازیگر) نیز در آن سهم دارند. به ویژه دیکاپریو که در این فیلم پا را از بازیگر مورد اعتماد استاد بودن نیز فراتر گذاشته و خود به یکی از مولفان اثر تبدیل شده است. بازی درخشان دیکاپریو در این فیلم، یک نقطه عطف در کارنامه بازیگریاش به حساب میآید. برای او که چندین نقشآفرینی دشوار و تحسین برانگیز نیز در کارنامهاش دارد، بازی در نقش بلفورت چیزی شبیه به یک قدرتنمایی است. گویی دیکاپریو میخواست به همه نشان دهد که چه بازیگر همه فن حریفی است. گرگ وال استریت مهمترین همکاری او با مارتین اسکورسیزی به حساب میآید. او اینجا به عنوان بازیگر و تهیهکننده بدون شک در کنار خود استاد، مهمترین آدمهای فیلم هستند. فیلمی که جسارتاش نه در نمایش عـریـان زندگی بیپروای بلفورت، که در تبدیل این دلال سهام به یک ضد قهرمان جذاب است.