- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
آقای ارل بروکس( کوین کاستنر)، یک مرد محترم و موفق و خانواده دوست است. او همسری خوب و همراه به اسم اما( مارج هلگنبرگر) و دختری جوان به اسم جین( دانیله پانابیکر) دارد، مالک خانهای زیباست و اخیراً مرد سال شناخته شده. اما، ورای تمام این خوبیها آقای بروکس، یک بیمار روانی شیزوفرنیک است و او در این شخصیت دوم یک…
فیلم «آقای بروکس» در ژانر فیلمهای جنایی قرار میگیرد و از همینجا باید بگویم که به دلیل برخی صحنههای بسیار خشن یا نامناسب، مسلماً دارای محدودیت سنی برای تماشاست. صحنههای خشن فیلم، بسیار کوبنده و قاطع تصویر میشود و بقدری سریع اتفاق میافتد که اصلاً نمیتوان از آنها چشم برداشت. بار اصلی فیلم، روی ستارهاش کوین کاستنر قرار دارد. همهی ما کاستنر را با فیلم درخشان «با گرگ ها میرقصد» به یاد میآوریم. این فیلم به کاستنر فرصتی برای درخشش یکتنه میدهد. او مردی است که هرگز مشکلات روانی خود را در بُعد اجتماعی زندگیش بروز نمیدهد و در نهایت، آن شخصیت غیر اجتماعیش را تنها برای خود و دوست خیالیش، مارشال، نگاه میدارد. او باهوش است، اشتباه نمیکند، مدرکی به جا نمیگذارد، اما زندگی او را به شیوهی خودش تنبیه میکند. دختر او، درست مثل خود اوست و مهر پدری او باعث میشود این موضوع را نپذیرد.سینمای امروز، نسل جدیدی از شخصیتهای غیر اجتماعی را ارائه کرده است. شخصیتهایی که لبخندی گرم و درخشان دارند، محترم و دوستداشتنیاند، تیک عصبی ندارند، گرسنه و زخمخورده و رانده شده نیستند، اما بینهایت خطرناک و بیرحمند. آقای بروکس، قاتل فیلم «بچهی اشتباهی» و کاراکتر آنتونی هاپکینز در «شکستگی» و تام کروز در«جانبی»نمونههایی شاخص هستند. همین رویهی غیر قابل انتظارشان است که آنها را ترسناکتر از آدم بدهای تابلو میکند و در گامی جلوتر، ضد قهرمانهایی دوستداشتنی میسازدشان. بروکس بر خلاف قاتلان حرفهای فیلمهای دیگر بارانیبلند و سنگین از اسلحه نمیپوشد. حتی علاقهای هم به روشن کردن شمع یا گوش کردن به موزیکهای عجیب و غریب ندارد. او جنتلمنی است که عینک آفتابی به چشم دارد، شرکت بزرگی را مدیریت میکند و به نوعی با همزادش کار گروهی انجام میدهد. او ارجمندترین و محترمترین هیولای خونخواری است که تاکنون با آن روبهرو شدهاید.آقاي بروكس اثر هوشمندانه و درگيركنندهاي است. فيلم با اين نوشته آغاز ميشود:«هـ*ـوس به مغز آقاي بروكس بازگشته است. در واقع اصلاً نرفته بود.» از طرفي فيلم با دعايي شروع و تمام ميشود: «خدايا! به من قدرت بده تا تغيير دهم چيزهايي را كه ميتوانم، و شجاعتي بده تا قبول كنم چيزهايي را كه نميتوانم تغيير دهم، و خردي عطا كن تا تفاوت ايندو را درك كنم.»( كه من اولينبار در كتاب گزيدة دعاهاي دكتر شريعتي خواندم)فيلم با تأني و آرامش مرموز و جذابي شروع مي شود و تقريباً تا پايان جذابيت خود را حفظ مي كند. در همان اول و همزمان با اولين بـ..وسـ..ـه همسر آقاي بروكس، با كاراكتر خونخوار او كه در كالبد يك آدم خيالي است و نقشش را ويليام هارت با مهارت بازي ميكند، آشنا مي شويم. بر خلاف فيلمهايي از اين دست كه قهرمان فيلم به دلايل مختلف درگير بيماري چندشخصيتي است مثل هويت، يك ذهن زيبا و باشگاه مشتزني، كه اتفاقاً همة آنها فيلمهاي خوب و بحثانگيزي هستند، اينجا از ابتدا ميدانيم كه شخصيت اصلي يك وجه قاتل و خونخوار دارد به نام مارشال و هيچ سورپرايزي از اين نوع در كار نيست. آقاي بروكس مصائب، دغدغهها، شاديها و رنجهاي چنين آدمي را به تصوير ميكشد و روان او را ميكاود. در سراسر فيلم مخصوصآ نيمه اول، حركات بهجاي دوربين و موسيقي الكترونيك مناسب، بهخوبي فضاي آرام اما پرتنشي را القا ميكند؛ مثل جايي كه ارل براي اولين بار پس از دو سال ميخواهد شروع به آدمكشي كند و دوربين از جلوي در استوديويش عقب ميكشد. كوين كاستنر بعد از ايفاي انبوهي از نقشهاي بيارزش در سالهاي اخير، بالاخره در فيلمي خوب و چالشبرانگيز بازي كردهاست. اصلاً بگذاريد بگويم بهترين چيز در آقاي بروكس، بازيها، ديالوگها و بدهبستانهاي كوين كاستنر و ويليام هارت است. با اينكه مارشال بُعد جلاد ارل بروكس است (كسي كه مرد سال است و همهجا محبوب)، اما ايندو جدانشدني هستند و بدون وجود ديگري، قادر به ادامة زندگي عادي خود نيستند. مارشال همانقدر واقعي است كه ارل بروكس هست و ارل بروكس همانقدر قاتل است كه مارشال قاتل است. اين دو با كمك هم چنان قتلهاي تروتميز و حسابشدهاي انجام ميدهند كه واقعاٌ حيرت انگيز است. به درستي مارشال در جايي از فيلم بعد از كشتن دو نفر به ارل ميگويد:«تو يه هنرمندي ارل.»حدود هفتاد تا هشتاد درصد فيلم در فضاهاي بسته و شب ميگذرد كه رويكرد درستي براي چنين قصة ترسناك و خشني است. متناوباٌ چند صحنه روز يا خارجي هم داريم كه براي نفس تازه كردن تماشاگر تعبيه شده و جلوي يكنواخت شدن كار را گرفته است.
«روي كرة زمين موجودات وحشي و درندهاي وجود دارند كه روي دو پا راه ميروند.» فكر مي كنم آقاي بروكس تبلور كامل اين جمله باشد. الحق آرامش، خونسردي و زيبايي كار ارل بروكس وحشتناك است. از همه بدتر زيبايي دختر اوست كه وقتي فقط مظنون به قتل ميشود، حتي فكر اينكه اين موجود معصوم و دوستداشتني ممكن است كسي را كشته باشد، ترسناك و آزاردهنده است. رابطة ارل با دخترش، رابطة جاندار ديگر فيلم آقاي بروكس است. براي ارل كه بهسادگي آدم ميكشد و از طرفي مرد سال و قهرمان خيريه كشور است و كسي و چيزي حتي همسرش آنقدرها (در مقابل اعتيادش به آدمكشي) برايش اهميت ندارد، فقط سرنوشت دختر نوجوانش است كه برايش مهم است و وادارش ميكند تا از قوانين ازلي و ابدياش عدول كند. اما دنياي او از همسرش چنان دور است كه وقتي سراسر مهماني اول فيلم در دنيايي ديگر سير ميكند و در حال كلنجار رفتن با مارشال است، همسرش بههيچوجه متوجه نميشود و با اين جملة ارل كه «چقدر امشب جذاب شده بودي»، كاملاً راضي و خشنود به رختخواب ميرود.فيلم بيننده را در يك دور و تسلسل پوچ كه مشخصة هر نوع اعتياديست، غرق ميكند. به اين جمله مارشال به ارل دقت كنيد: «بذار پليس جين رو بندازه زندون و اميدوار باش كه اصلاح بشه، بعدش ما ميتونيم با خوشحالي روحهاي شكنجهديدمون رو تغذيه كنيم.» پايانبندي فوقالعاده فيلم هم در راستاي تأكيد بر همين پوچي و استيصال است و كاملاً با فضاي اثر هماهنگ است.اما آقاي بروكس خالي از اشكال نيست. فلسفه وجودي كاراكتري كه دمي مور بازي ميكند، يعني يك پليس باهوش و پيگير، كاملاً مشخص نيست و اطلاعاتي كه او دربارة روش قتلهاي زنجيرهاي ميدهد، ميتوانست از روشهاي ديگر هم داده شود. از آن بدتر كاراكتري به نام ميكز است كه از زندان فرار كرده و ميخواهد از اين خانم انتقام بگيرد و وجودش كاملاً زائد است و با حذف شدنش هيچ اتفاقي نميافتد. سكانسهاي اكشني كه اين موجود زائد ايجاد ميكند هم از نقاط ضعف فيلم متين آقاي بروكس هستند. اين صحنه ها كه تدوين بسيار سريع با برشهاي بسيار كوتاه و اسلوموشنهاي ابتدايي و كهنه دارند، با كليت فيلم در تضاد هستند و از طرفي هيچ كمكي به پيشبرد درام نميكنند. خانم دمي مور هم بيشتر در اين فيلم شبيه مانكن است تا بازيگر.در پايان هم بايد از حضور پررنگ ايرانيها در اين فيلم ياد كنم. رامين جوادي آهنگساز فیلم بوده و گفتن ندارد که او آهنگساز سریال زیبای «فرار از زندان» هم هست سام نظريان تهيهكننده اجرايي و ياسمين دلاوري در نقش منشي آقاي بروكس. فیلم «آقای بروکس» در میان چند فیلمی که اخیراً دیدم جذاب و دوستداشتنی بود، بخاطر کوین کاستنر محبوبش و داستان متناقضش. میشود از شخصیت ارل بروکس لـ*ـذت برد، اما بشرطی که فقط بعنوان تماشاگر از شیوهی زندگی او لـ*ـذت ببری![/BCOLOR]
نقد فیلم "mr.brooks - آقای بروکس"
[/BCOLOR][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
فیلم «آقای بروکس» در ژانر فیلمهای جنایی قرار میگیرد و از همینجا باید بگویم که به دلیل برخی صحنههای بسیار خشن یا نامناسب، مسلماً دارای محدودیت سنی برای تماشاست. صحنههای خشن فیلم، بسیار کوبنده و قاطع تصویر میشود و بقدری سریع اتفاق میافتد که اصلاً نمیتوان از آنها چشم برداشت. بار اصلی فیلم، روی ستارهاش کوین کاستنر قرار دارد. همهی ما کاستنر را با فیلم درخشان «با گرگ ها میرقصد» به یاد میآوریم. این فیلم به کاستنر فرصتی برای درخشش یکتنه میدهد. او مردی است که هرگز مشکلات روانی خود را در بُعد اجتماعی زندگیش بروز نمیدهد و در نهایت، آن شخصیت غیر اجتماعیش را تنها برای خود و دوست خیالیش، مارشال، نگاه میدارد. او باهوش است، اشتباه نمیکند، مدرکی به جا نمیگذارد، اما زندگی او را به شیوهی خودش تنبیه میکند. دختر او، درست مثل خود اوست و مهر پدری او باعث میشود این موضوع را نپذیرد.سینمای امروز، نسل جدیدی از شخصیتهای غیر اجتماعی را ارائه کرده است. شخصیتهایی که لبخندی گرم و درخشان دارند، محترم و دوستداشتنیاند، تیک عصبی ندارند، گرسنه و زخمخورده و رانده شده نیستند، اما بینهایت خطرناک و بیرحمند. آقای بروکس، قاتل فیلم «بچهی اشتباهی» و کاراکتر آنتونی هاپکینز در «شکستگی» و تام کروز در«جانبی»نمونههایی شاخص هستند. همین رویهی غیر قابل انتظارشان است که آنها را ترسناکتر از آدم بدهای تابلو میکند و در گامی جلوتر، ضد قهرمانهایی دوستداشتنی میسازدشان. بروکس بر خلاف قاتلان حرفهای فیلمهای دیگر بارانیبلند و سنگین از اسلحه نمیپوشد. حتی علاقهای هم به روشن کردن شمع یا گوش کردن به موزیکهای عجیب و غریب ندارد. او جنتلمنی است که عینک آفتابی به چشم دارد، شرکت بزرگی را مدیریت میکند و به نوعی با همزادش کار گروهی انجام میدهد. او ارجمندترین و محترمترین هیولای خونخواری است که تاکنون با آن روبهرو شدهاید.آقاي بروكس اثر هوشمندانه و درگيركنندهاي است. فيلم با اين نوشته آغاز ميشود:«هـ*ـوس به مغز آقاي بروكس بازگشته است. در واقع اصلاً نرفته بود.» از طرفي فيلم با دعايي شروع و تمام ميشود: «خدايا! به من قدرت بده تا تغيير دهم چيزهايي را كه ميتوانم، و شجاعتي بده تا قبول كنم چيزهايي را كه نميتوانم تغيير دهم، و خردي عطا كن تا تفاوت ايندو را درك كنم.»( كه من اولينبار در كتاب گزيدة دعاهاي دكتر شريعتي خواندم)فيلم با تأني و آرامش مرموز و جذابي شروع مي شود و تقريباً تا پايان جذابيت خود را حفظ مي كند. در همان اول و همزمان با اولين بـ..وسـ..ـه همسر آقاي بروكس، با كاراكتر خونخوار او كه در كالبد يك آدم خيالي است و نقشش را ويليام هارت با مهارت بازي ميكند، آشنا مي شويم. بر خلاف فيلمهايي از اين دست كه قهرمان فيلم به دلايل مختلف درگير بيماري چندشخصيتي است مثل هويت، يك ذهن زيبا و باشگاه مشتزني، كه اتفاقاً همة آنها فيلمهاي خوب و بحثانگيزي هستند، اينجا از ابتدا ميدانيم كه شخصيت اصلي يك وجه قاتل و خونخوار دارد به نام مارشال و هيچ سورپرايزي از اين نوع در كار نيست. آقاي بروكس مصائب، دغدغهها، شاديها و رنجهاي چنين آدمي را به تصوير ميكشد و روان او را ميكاود. در سراسر فيلم مخصوصآ نيمه اول، حركات بهجاي دوربين و موسيقي الكترونيك مناسب، بهخوبي فضاي آرام اما پرتنشي را القا ميكند؛ مثل جايي كه ارل براي اولين بار پس از دو سال ميخواهد شروع به آدمكشي كند و دوربين از جلوي در استوديويش عقب ميكشد. كوين كاستنر بعد از ايفاي انبوهي از نقشهاي بيارزش در سالهاي اخير، بالاخره در فيلمي خوب و چالشبرانگيز بازي كردهاست. اصلاً بگذاريد بگويم بهترين چيز در آقاي بروكس، بازيها، ديالوگها و بدهبستانهاي كوين كاستنر و ويليام هارت است. با اينكه مارشال بُعد جلاد ارل بروكس است (كسي كه مرد سال است و همهجا محبوب)، اما ايندو جدانشدني هستند و بدون وجود ديگري، قادر به ادامة زندگي عادي خود نيستند. مارشال همانقدر واقعي است كه ارل بروكس هست و ارل بروكس همانقدر قاتل است كه مارشال قاتل است. اين دو با كمك هم چنان قتلهاي تروتميز و حسابشدهاي انجام ميدهند كه واقعاٌ حيرت انگيز است. به درستي مارشال در جايي از فيلم بعد از كشتن دو نفر به ارل ميگويد:«تو يه هنرمندي ارل.»حدود هفتاد تا هشتاد درصد فيلم در فضاهاي بسته و شب ميگذرد كه رويكرد درستي براي چنين قصة ترسناك و خشني است. متناوباٌ چند صحنه روز يا خارجي هم داريم كه براي نفس تازه كردن تماشاگر تعبيه شده و جلوي يكنواخت شدن كار را گرفته است.
«روي كرة زمين موجودات وحشي و درندهاي وجود دارند كه روي دو پا راه ميروند.» فكر مي كنم آقاي بروكس تبلور كامل اين جمله باشد. الحق آرامش، خونسردي و زيبايي كار ارل بروكس وحشتناك است. از همه بدتر زيبايي دختر اوست كه وقتي فقط مظنون به قتل ميشود، حتي فكر اينكه اين موجود معصوم و دوستداشتني ممكن است كسي را كشته باشد، ترسناك و آزاردهنده است. رابطة ارل با دخترش، رابطة جاندار ديگر فيلم آقاي بروكس است. براي ارل كه بهسادگي آدم ميكشد و از طرفي مرد سال و قهرمان خيريه كشور است و كسي و چيزي حتي همسرش آنقدرها (در مقابل اعتيادش به آدمكشي) برايش اهميت ندارد، فقط سرنوشت دختر نوجوانش است كه برايش مهم است و وادارش ميكند تا از قوانين ازلي و ابدياش عدول كند. اما دنياي او از همسرش چنان دور است كه وقتي سراسر مهماني اول فيلم در دنيايي ديگر سير ميكند و در حال كلنجار رفتن با مارشال است، همسرش بههيچوجه متوجه نميشود و با اين جملة ارل كه «چقدر امشب جذاب شده بودي»، كاملاً راضي و خشنود به رختخواب ميرود.فيلم بيننده را در يك دور و تسلسل پوچ كه مشخصة هر نوع اعتياديست، غرق ميكند. به اين جمله مارشال به ارل دقت كنيد: «بذار پليس جين رو بندازه زندون و اميدوار باش كه اصلاح بشه، بعدش ما ميتونيم با خوشحالي روحهاي شكنجهديدمون رو تغذيه كنيم.» پايانبندي فوقالعاده فيلم هم در راستاي تأكيد بر همين پوچي و استيصال است و كاملاً با فضاي اثر هماهنگ است.اما آقاي بروكس خالي از اشكال نيست. فلسفه وجودي كاراكتري كه دمي مور بازي ميكند، يعني يك پليس باهوش و پيگير، كاملاً مشخص نيست و اطلاعاتي كه او دربارة روش قتلهاي زنجيرهاي ميدهد، ميتوانست از روشهاي ديگر هم داده شود. از آن بدتر كاراكتري به نام ميكز است كه از زندان فرار كرده و ميخواهد از اين خانم انتقام بگيرد و وجودش كاملاً زائد است و با حذف شدنش هيچ اتفاقي نميافتد. سكانسهاي اكشني كه اين موجود زائد ايجاد ميكند هم از نقاط ضعف فيلم متين آقاي بروكس هستند. اين صحنه ها كه تدوين بسيار سريع با برشهاي بسيار كوتاه و اسلوموشنهاي ابتدايي و كهنه دارند، با كليت فيلم در تضاد هستند و از طرفي هيچ كمكي به پيشبرد درام نميكنند. خانم دمي مور هم بيشتر در اين فيلم شبيه مانكن است تا بازيگر.در پايان هم بايد از حضور پررنگ ايرانيها در اين فيلم ياد كنم. رامين جوادي آهنگساز فیلم بوده و گفتن ندارد که او آهنگساز سریال زیبای «فرار از زندان» هم هست سام نظريان تهيهكننده اجرايي و ياسمين دلاوري در نقش منشي آقاي بروكس. فیلم «آقای بروکس» در میان چند فیلمی که اخیراً دیدم جذاب و دوستداشتنی بود، بخاطر کوین کاستنر محبوبش و داستان متناقضش. میشود از شخصیت ارل بروکس لـ*ـذت برد، اما بشرطی که فقط بعنوان تماشاگر از شیوهی زندگی او لـ*ـذت ببری!