چشمانم را می بندم و نفسی خش دار می کشم
گویی کسی مقابلم ایستاده است،پلک هایم را باز می کنم
کسی نبود،اما یک سینیِ خالی ، مقابلم روی میز به جای گذاشته بود
فنجان خیالی را بر می دارم و سر می کشم بغض های داغِ داخل فنجان را
بغض می کنم و گلویم می سوزد از داغی بغض های داخل فنجان خیالی ام
قورت می دهم و نفس عمیقی می کشم؛سخت و سنگین
و به فراموشی می سپارم تمامی گذشته ام را...
نازنین.س
گویی کسی مقابلم ایستاده است،پلک هایم را باز می کنم
کسی نبود،اما یک سینیِ خالی ، مقابلم روی میز به جای گذاشته بود
فنجان خیالی را بر می دارم و سر می کشم بغض های داغِ داخل فنجان را
بغض می کنم و گلویم می سوزد از داغی بغض های داخل فنجان خیالی ام
قورت می دهم و نفس عمیقی می کشم؛سخت و سنگین
و به فراموشی می سپارم تمامی گذشته ام را...
نازنین.س