دلنوشته کاربران چرک نوشت های یک قلب خسته|نادیا.زارع کاربر انجمن نگاه دانلود

نادیا.زارع

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/19
ارسالی ها
579
امتیاز واکنش
3,061
امتیاز
514
محل سکونت
تهران
شاید دلت و نفرت بگیره و بخوای دیگه بشی بدترین ادم
سرد ترین ادم...مغرورترین ادم و کلا بشی یه ادم غیرقابل نفوذ
ولی عزیزم
((ذات ادما عوض شدنی نیست))
پس خودت باش...
اینکه خودت باشی یعنی تو اون قدر قوی هستی
که هیچ کس روی زندگیت تاثیر نداره...

12960739-4528-l.jpg
 
  • پیشنهادات
  • نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    فاصله ی شرافت تا پستی بسیار بوده و هست
    گامت را بلند برداشتی
    تلاشت ستودنی است...

    18aks%20(5).jpg
     

    نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    تو انقدر خوب بودی
    که بد بودنت یک لحظه باورم نمیشه

    hm24_alessioalbi-20150728-0005.jpg


     

    نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    هیس...بیا با هم بخندیم
    به قهقهه ی زمانه
    خیال می کند با زیاد کردن فاصله،قلب هایمان را هم جدا کرده

    HD-alone%20(6).jpg
     

    نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    نسلی شده ایم که چشم هایمان
    خشکسالی کشورمان را جبران می کند
    جور بی بارانی را چشم هامان می کشند

    13425854188.jpg
     

    نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    خانه ای که خانومش تو باشی
    خرابه هم که باشد،چون ملکه تو باشی
    کاخ گمان می کنم...

    1458322106304874.jpg
     

    نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    جناب ادم لطفا کمی،فقط کمی انسان باش....
    برا چه می جنگی؟برای پول؟ارزش یتیم شدن کودک شیرخواره ای را دارد؟
    به دنبال چه هستی؟بگو شاید قانع شوم....
    با پول چه می خواهی بخری؟کاخ؟خدمتکار؟بادیگارد؟دیگر چه؟
    قلب ادم ها را میتوانی بخری؟اه یتیمی را که ویرانت می کند می توانی بخری؟
    وجدانت را چند می خری؟شرفت را؟ارامش شب هایت را؟خدای ان ها را چند می خری؟
    می دانم که نمی خوانی اما باز می نویسم....
    این را بدان خانه ای که روی ویرانی ساخته شود روزی حتما ویران می شود...
    تو واژه ی ادمیت را به گند کشیده ای....
    شرم می کنم وقتی می بینم که ادم از یک سگ هم کمتر است که از کودکان ببر پرستاری می کند...
    ان وقت تو برای پول حتی کودک بی ازار را هم سر می بری...
    گاهی فکر می کنم واژه ی حیوان بی رحمیست در حق حیوانات...حیوان در اصل تو هستی...
    تویی که شعورت را معلوم نیست در کجا جا گذاشته ای ....
    این را بدان ان کودکان هم خدایی دارند...
    شاید دیر اما روزی جوابت را خواهی گرفت

    w500
    57336798.jpg
    442462_139.jpg
     

    نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    دیوانه ها را عجیب نگاه نکنید....
    ما از ان ها چیزی نمی دانیم...
    شاید از حقیقت چیزی خبر دارند که ما با دروغش شادیم...

    divane%20%5BAloneBoy.com%5D%20eshgam.jpg
     

    نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    خدایا...ببخشید بزرگ شدم...
    ببخشید که ترکت کردم...
    ارام ارام...
    کجای جاده ی زندگی به راه فرعی زدم خودم هم نمیدانم...
    فقط یک چیز را خوب فهمیده ام...
    بی تو اشوبم...
    خواستم بی تو روی پای خودم بایستم...ببینم واقعا در روز های من بوده ای؟یا همه چیز از خودم بود؟
    دستت را رها کردم و مانند کودکی لجباز به تو پشت کردم...اما سخت بود خدایا...یک ارامش از زندگی ام کم شد...تا تو بودی می گفتم خدا می بیند...خدا می داند...اما وقتی نبودی نمی دانستم پشتم را به که گرم کنم...
    حالا میخواهم باز هم دستت را بگیرم...این روز ها بدجور دلم هوای ارامشت را کرده...
    صحبت هایمان در خلوت شب...من بگویم و تو در دل پاسخم را بدهی...دلم هوای ان را هم کرده...
    قرداد هایمان سر ارزوهایم یادت هست؟قرار شد کمکم کنی تا من هم کمک کنم به دیگران...تا دنیا را برای چند کودک زیبا کنم...پیمان بستیم با هم..یادت هست؟شکسته ام خدایا...کم اورده ام...بی تو مدام می شکنم..در برابر هر حرفی..انگار که پیمانمان را یادم رفته...
    بدی دیدم خدایا...از خیلی ها...در همین مدت کم...دوست دشمنم شد...فهمیدم تنها دوستم تو بودی و باید باشی و خواهی بود...
    بد شدم بی احساس...تو یادم داده بودی مهربان باشم...یادم داده بودی ان طور که از بچگی در گوشمان فرو کرده بودند نیستی..اما خدایا ادم ها عوضم کردند...بد شده ام...شده ام دختری عصبی با دنیایی از استرس و شکستگی...از عالم و ادم کینه دارم...تو یادم داده بودی پاک باشم...یادت هست؟
    همه چیز عوض شد خدایا...در همان مدت کم...اما حالا برگشته ام...شرمنده..اما مصمم...می خواهمت...بیشتر از قبل...
    reading-quran-abraj-al-bait-safwa-tower-masjid-haram.jpg


    [/BCOLOR]
     

    نادیا.زارع

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/19
    ارسالی ها
    579
    امتیاز واکنش
    3,061
    امتیاز
    514
    محل سکونت
    تهران
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    ((بی تو من با بدن عـریـ*ـان خیابان چه کنم؟))
    صدای اذر اتاق را پر کرده است...پرده را کنار میزنم...باز هم نگاهم را به این شهر سکته زده می اندازم.ظاهرش ارام ولی چه فریاد ها و ناله ها که در ان خفه نشده است..از هوایش هم که دیگر نگویم ،خودت می دانی که چطور با ادم هایش خودش را هماهنگ کرده است...هر دو کثیف اند..هر دو الوده اند...تهران،این شهر کینه ای شده است خانه ی برج ها ی بی احساسی که فقط قد بلند کرده اند...دیگر خبری از گرمای خانه های کوتاهی نیست که حیاطشان را گل و بوته پوشانده بود و صدای خنده ی ادم های کوچک و بزرگ که روی تختی گوشه ی حیاط نشسته بودند و پسته می شکستند نمی اید..غیبت زنانی که سبزی پاک می کردند،هندوانه ی شناور در اب حوض در کنار ماهی گلی ها دیگر نیست...دیگر بوی نمی که در اثر شست و شو و جارو زدن جلوی در خانه ها بلند می شد مشاممان را نوازش نمی کند،چون خانه ها جلوی دری ندارند...دیگر بوی اش رشته ی مادر بزرگ و سبزی سرخ شده ی تازه اش کل کوچه را بر نمی دارد،چون کسی به دیدنش نمی رود..چون غذاها فست فودی شده است.چون ادم ها دیگر حتی حوصله خودشان را هم ندارند..اری اینجا تهران..شهر سکته زده است...
    ای وای دکلمه ی اذر هم تمام شد...باید بزنم از اول شروع کند
    e1EiLR.jpg

    [/BCOLOR]​
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    3
    بازدیدها
    183
    بالا