سرمهای جان؛
لطفا مرا با خودم تنها نگذار!
احتمالا تو نمیدانی تنهایی با آدم چه میکند ولی خب تنها بودن من با خودم به نبودن شما ربطی ندارد، من از تنها شدن با خودم، بیشتر از نبودن شما میترسم!
بعد از چهار سال هنوز باید حواسمو جمع کنم ، گاهی که حواسم پرتِ سکوت خونه میشه ، یا نگاهم به عکسی میوفته و فکرم پی خاطره ای میره ، دست هام به عادت مثل قبل دو لیوان قهوه درست میکنه...
خالی کردن لیوان دوم توی ظرف شویی عذاب آوره...
من تورا دوست دارم
تو همان هستی که تا آخر عمر در کنار من خواهی ماند و زمانی که همه مرا تنها گذاشته اند ، آن زمان که برای دیگران سودی ندارم و جز زحمت برایشان چیزی ندارم، در بیمارستانی که روی تختش در حالِ جان دادنم دستِ مرا گرفته ای ، چنان که این آدمِ پُر زحمت، تمامه زندگیه توست
به هر حال هر رابـ ـطه ای ممکن است تمام شود!
هیچ تضمینی نیست که رابـ ـطه ای تا آخر عمر ادامه یابد!
ولی اين كه به اين دلايل از آغاز ارتباط سرباز بزنی؛ مثل این است که از لـ*ـذت دیدن طلوع خورشید، خودت را محروم کنی، چون از دیدن غروب بیزاری...