دری دیگر گشودم تا به هم نزدیکتر شویم...
وقتی بر دُهل ها کُوفتم و چنگی نواختم و سازی ساختم، بیا... بیا تا دنیا را با هم از پنجرة قلبم ببینیم! بیا تا پای بکوبیم و همراز شویم با رقـ*ـصِ شعلة شمع کوچکی که در شمعدانِ کهنة نقره، می رقصد و سر از پا نمی شناسد؛ چون تو را دیده که آمدی و در پرتو نور خفیفش از رنگ سرخِ چهرة من در شگفت است...
سلام بر دوستانِ عزیزم
خوشامدی از ته دل، نثارتان. دوستانِ گرامی و فرهیخته، اگر گستاخی را به اوج رسانده و ادعایی در کسوتِ شعر نموده ام؛ بر من ببخشائید، و بدانید که این صفحه، بی هیچ ادعایی، فقط برای عـریـان کردنِ دلی که برایتان می تپد؛ گشوده شده است.
می دانم برای شاعر شدن، ر اهی دراز در پیش دارم. اما شما را برای شنیدنِ نجواهای شبانۀ دلم به این کلبۀ محقر فرا می خوانم تا زیور و جلای آن باشید.
منتظرِ ابرازِ عقیده و حرفهای قشنگتان هستم.
وقتی بر دُهل ها کُوفتم و چنگی نواختم و سازی ساختم، بیا... بیا تا دنیا را با هم از پنجرة قلبم ببینیم! بیا تا پای بکوبیم و همراز شویم با رقـ*ـصِ شعلة شمع کوچکی که در شمعدانِ کهنة نقره، می رقصد و سر از پا نمی شناسد؛ چون تو را دیده که آمدی و در پرتو نور خفیفش از رنگ سرخِ چهرة من در شگفت است...
سلام بر دوستانِ عزیزم
خوشامدی از ته دل، نثارتان. دوستانِ گرامی و فرهیخته، اگر گستاخی را به اوج رسانده و ادعایی در کسوتِ شعر نموده ام؛ بر من ببخشائید، و بدانید که این صفحه، بی هیچ ادعایی، فقط برای عـریـان کردنِ دلی که برایتان می تپد؛ گشوده شده است.
می دانم برای شاعر شدن، ر اهی دراز در پیش دارم. اما شما را برای شنیدنِ نجواهای شبانۀ دلم به این کلبۀ محقر فرا می خوانم تا زیور و جلای آن باشید.
منتظرِ ابرازِ عقیده و حرفهای قشنگتان هستم.
آخرین ویرایش: