دلنوشته کاربران چرک نوشت های یک قلب خسته|نادیا.زارع کاربر انجمن نگاه دانلود

[نادیا.زارع]

[BCOLOR=rgb(251, 251, 251)]هنوز هم دوستم داشت[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(251, 251, 251)][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]زمانی که خم شدم تا تکه های شکسته ی قلبم را جمع کنم،[/BCOLOR][/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(251, 251, 251)][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]رو به رویم زانو زد و گفت:[/BCOLOR][/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(251, 251, 251)][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]مراقب باش....این دست ها روزی زندگی من بود[/BCOLOR][/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(251, 251, 251)][BCOLOR=rgb(252, 252, 255)][/BCOLOR][/BCOLOR]​

 

[نادیا.زارع]

حذف شد

 

[نادیا.زارع]

دل خوش را بیخیال سهراب


در این زمانه باید بپرسی



وجدان سیری چند؟

 

[نادیا.زارع]

[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]برایم از عشقش می گوید این غریبه
می گوید من نیمی از وجودش هستم
می گوید بدون من می میرد
خنده ام می گیرد...
پوزخندی می زنم و غرورش می شکنم...
می بینی؟
از تو یاد گرفته ام که عشق فقط یک بازی است
و غرور یک بازیچه..[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [BCOLOR=rgb(252, 252, 255)]

[/BCOLOR][/BCOLOR]​

 

[نادیا.زارع]

[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]گنجشکک را بیدار کنید
کودکی می خواهد سنگش بزند...
بگویید از سرما در خودش کز نکند
بگویید پشت پنجره ی اتاقم اتراق نکند
سردش نشود
مریض نشود
خسته نشود
بی پناه نشود
ادم ها نامردند...
سنگش می زنند... [/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)] [/BCOLOR]​

 

[نادیا.زارع]

[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]عشق برای قصه هاست
ادم ها برای شکستن هم می جنگند...[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)][BCOLOR=rgb(252, 252, 255)] [/BCOLOR] [/BCOLOR]​

 

[نادیا.زارع]

هر وقت خواستی گریه کنی واسه رفتنش
یا حسرت بخوری واسه نداشتنش
یا قرص بخوری از سر نبودنش
فکر کن به پست بودنش...
خواستی رگ بزنی واسه عشقش
فکر کن که اون چی کار کرد برای عشقت؟
خوش گذرونی؟
یه پوزخند به خودت بزن و با خودت تکرار کن
هیچ ابلهی لیاقت زندگی ومن و نداره....
پس اینو یادت باشه..
زندگیتو به هیچ کس هدیه نکن..
تو اگه بمیری فقط مردی..
اگر براش مهم بود وقت رفتن به این جاهاشم فکر می کرد...
پس عاقل باش
چیزی که این روزا خیلیا نیستن

 

[نادیا.زارع]

خوبیارو یادمون میره
زود...خیلی زود
اونقدر که مادر پیرمون و
میزاریم خونه ی سالمندان...
اونقدر که چون تحمل کثیف کاریاش و نداریم میزاریمش سالمندان
جناب آدم،یادت نره...
وقتی پوشک بودی مادرت با خنده و ذوق تمیزت می کرد
وقتی بی اختیار غذا رو از دهنت می ریختی بیرون مادرت با عشق تمیزش می کرد
وقتی مریض می شدی از خواب خودش می زد تا یه وقت تو اذیت نشی...
وقتی دلت میگرفت می بردت پارک و بازیت می داد
برات با عشق غذا درست می کرد
خودش سواد نداشت ولی عاشق با سواد شدن تو بود
حالا زورت میاد حتی یه کمک کوچولو بهش بکنی و یه نوشته رو براش بخونی
با اکراه غذا به خوردش میدی و کلی غر میزنی به جونش..بدبخت نمی دونه غذا بخوره یا زهرمار
مریض که میشه میزاریش به حال خودش بلکه شاید از دستش راحت بشی...
مادر فرشته اس...قدر فرشته هامون و بدونیم...
مطمئنم اگر باز هم از اینده خبر داشت و می دونست بچه اش چه ادمی میشه
بازم با عشق بهت پر و بال می داد

 

[نادیا.زارع]

دختر که باشی
زاده ی پاییز هم باشی
و
غصه های یواشکی نداشته باشی؟

 

[نادیا.زارع]

بزار ادما بگن دیوونه ام
خدا می دونه چه چیزا که می دونم....