بلوچیپوش عزیز سنجاق کردهام تراوشات دوست داشتنت را،
که ناشیانه از گوشه های ابرم میریزند،
در میان گوشه ی پیراهنت
که ذرات تارو پودش بوی
تنت را میدهند! ^-^
ولی دلبر اگه چشما هم اشعه داشت
اون وقت پرژکتور تو چشمام که فقط وقتی تو رو میبینند روشن میشه
رو میشد دید
میتونستی باور کنی که
با انرژیش میشد یه هفته کل وگاس و روشن نگه داشت!^-^
آنگاه که تو را دیدم درونم آتش سوزانیشعلهور شد گرمایدرونی ام با سردی دستانم که از استرس بود یا چیز دیگر تضادزیبایی بود
نگاهتتلقی چشمانم شد
گره خوردیم در هم، کوتاه بود اما
همان کافی بود تا گلگونی گونههایم را احساس کنم، انگار گونههایم با سرخی لبهایم ست کرده بودند
مسـ*ـتانه خندیدی گویا از سرخی من لـ*ـذت میبردی
دستانم را به ناخودآگاه در دستان خود هدیه دادی و آنها را در هم فشردی
حسی درونم غوغا به پا کرد : امنیت؟ ارامش؟ ضربان قلبم به یکباره زنجیر پاره کرد آخر این همه دستپاچگی نرمال بود ؟ نمیدانم نمیدانم هیچچیز در کنار تو برایم نرمال نبود و شاید همین بود که تو را در نظر من خاصترین میکرد
و همین بود فرق بین تو و آدم های دیگر!
به طرز عجیبی غصههایدلم و
وقتی بغلم میکنی فراموش میکنم ..
اصا این بغـ*ـل چی داره که انقدر مورفین
تزریق میکنه به وجودمون
اصا کلا بغـ*ـل تو برام حتی از ژلوفن
هم عمیق تر دردامو تسکین میده
کاش همیشه باشی کاش همیشه بغلت برام بمونه دلبر♡︎
کاش میشد نگاهت و بدزدم، قاب کنم گوشهیچشمام ملودی خندههات و ضبط کنم، پلی کنم گوشه ی ذهنم
برق چشمات و چراغ کنم، تنگ وجودم
تا هر وقت دلتنگت بودم،ببینمت
دلگیر شده بودم، صدای خنده هات لالایی شه برام
هر وقت از تاریکی و تنهایی میترسیدم، نور بشی واسم دلیل بشی برا حال خوبم!