- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
آمریکایی به جورج کلونی این مجال را میدهد تا نقش یک مرد خشن، خشک و سرد، که مثل یک سامورایی است، را بازی کند. پاشنة آشیل او، مانند هر سامورایی دیگری، عشق است. بجز آن، آمریکایی هیچ عیبونقصی ندارد: قرص و محکم، نفوذناپذیر و متخصص است؛ تمرکز روی این موارد چنان زیاد است که او فقط با مهارتها و استادیاش تعریف میشود. آمریکایی فیلمی درگیرکننده است که با تمرکز بر روی یک درام ژاپنی و یک کاراکتر نفوذناپذیر همتراز با آلن دلون در سامورایی ژان پیر ملویل ساخته شده است.
کلونی نقش شخصیتی به نام جک، یا شاید هم ادوارد، را بازی میکند. از آنهایی که میتوانند از روی احساس و غـ*ـریـ*ــزه قطعات مکانیکی را سرهم کنند و مهارتشان مادرزادی است. شغل او تولید سلاحهای ویژه برای آدمکشهای ویژه است. او برای پاول (جان لیسن، که شبیه اسکات گلن است که آنقدر آفتاب بهاش خورده تا خشک شده) کار می کند. در واقع بهتر است بگوییم به پاول «خدمت می کند»، چون همة فرامینش را بدون هیچ سؤالی انجام میدهد و وفاداری ساموراییوار به او دارد.
پاول، مأموریت ملاقات زنی به نام ماتیلدا (تکلا روتن) در ایتالیا را به او واگذار میکند. دیدار آنها در یک مکان عمومی صورت می گیرد در حالی که مثل روش کلاسیک فیلمهای جاسوسی، زن یک کاغذ تاخورده زیر بازویش دارد. مکالمة آنها این طور آغاز میشود: «بُرد؟» بحثشان فقط دربارة ویژگی اسلحة مورد نظر است نه دربارة هدف، قیمت و هر چیز دیگری.
او به این فکر میکند که در یک روستای کوچک ایتالیایی که بالای تپههاست اتاقی گیر بیاورد، اما درست به نظر نمیرسد. پس اتاق دیگری در روستای مجاور میگیرد. با دیدن صحنة شوکه کنندة ابتدای فیلم، دست مان آمده که افرادی در تعقیبش هستند تا او را به قتل برسانند. در روستای دوم با کشیش محلی چاقی به نام پدر بِنِدِتو (پائولو بوناچلی) برخورد میکند و از طریق او با یک مکانیک محلی آشنا میشود؛ به مغازهاش میرود و تمام قطعاتی را که برای ساختن یک صداخفهکن دستساز نیاز دارد، به دست میآورد.
در ادامه نوبت آشنایی با یک روسپی (وایولانته پلاچیدو) می رسد که در یک روسپیخانه کار میکند و ما شگفتزده از اینکه اصلاً چنین روستایی این قضیه را چهطور تحمل میکند. جک یا همان ادوارد تنها، با شنا رفتن اندامش را ورزیده میکند، در کافهها قهوه مینوشد و اسلحه میسازد. به همین ترتیب مکالمات تلفنیاش با پاول مختصر و مفید است.
تمام درام فیلم در دو کلمه خلاصه می شود: «آقای پروانهای». باید هوشیار باشیم تا یک بار و فقط یک بار تشخیص بدهیم که آنها با آدم اشتباهی حرف زدهاند. اینها باعث میشوند که کل فیلم و روابطش برعکس شود. احترام و ستایشم نسبت به فیلم، به خاطر رعایت همین جزییات است. خیلی نادر است فیلمی ببینید که با چنین دقت و مهارتی چیده شده باشد، با چنین صبر و حوصلهای مثل یک اسلحه اجزایش کنار هم قرار گرفته باشد که وقتی موقع آن کلمة خاص برسد، مثل صدای ناگهانی تندر عمل کند. یک فیلم کوچکتر ممکن بود با یک شوک ناگهانی این صحنه را گلدرشت کند یا با یک زوم ناگهانی خرابش کند یا به یک کلوزاپ از یک چهرة شوکهشده کات کند. آمریکایی معرکه تر از اینهاست که این کار را کند. اگر هم دوست دارید میشود گفت ذنتر است.
کارگردان آنتون کوربین هلندی است که با فیلم کنترل (۲۰۰۷) با او آشنا شدم؛ داستان یان کورتیس خوانندة اصلی گروه «جوی دیویژن» که در ۲۳ سالگی خودکشی کرد. از طرف دیگر کوربین اساساً موزیکویدئوساز است. اینجا او همانطور که دیالوگهای کوتاهش را به ترانه نزدیک کرده، یک ییلاق ایتالیایی شاعرانه را بر پرده نقاشی کرده است. یک نمای اشتباه هم در فیلم نیست. همة بازیها کنترلشده است. کلونی کاملاً در خدمت نتیجة کارش است. گاهی به نظر میرسد که او در حال جویدن یک تکه آدامس کوچک، یا شاید زبانش، است.
ضعف او عشق است. به کلارا، همان روسپی، نباید اعتماد کرد. ما ارتباط او با روسپیها را درک میکنیم؛ چون در رابـ ـطهای که فیلم با آن آغاز می شود، شاهد اشتباهش بوده ایم. او در حرفهاش نمیتواند به کسی اعتماد کند. ولی شاید کلارا فرق کند. با خواندن نوشتة من فرض نکنید که او فرق نمیکند. احتمالش خیلی زیاد است که او با بقیه تفاوت داشته باشد. فیلم مثل یک ساعت کوکی منظم و خودکار به پایانش نزدیک میشود و با یک تیک از همه چیز پردهبرداری میکند.
نقد بالا نگاه راجر ایبرت بود به فیلم آمریکایی با بازی جرج کلونی
امتیاز ایبرت: ۴ از ۴[/BCOLOR]
نقد فیلم آمریکایی:(the american)
[/BCOLOR][BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
کلونی نقش شخصیتی به نام جک، یا شاید هم ادوارد، را بازی میکند. از آنهایی که میتوانند از روی احساس و غـ*ـریـ*ــزه قطعات مکانیکی را سرهم کنند و مهارتشان مادرزادی است. شغل او تولید سلاحهای ویژه برای آدمکشهای ویژه است. او برای پاول (جان لیسن، که شبیه اسکات گلن است که آنقدر آفتاب بهاش خورده تا خشک شده) کار می کند. در واقع بهتر است بگوییم به پاول «خدمت می کند»، چون همة فرامینش را بدون هیچ سؤالی انجام میدهد و وفاداری ساموراییوار به او دارد.
پاول، مأموریت ملاقات زنی به نام ماتیلدا (تکلا روتن) در ایتالیا را به او واگذار میکند. دیدار آنها در یک مکان عمومی صورت می گیرد در حالی که مثل روش کلاسیک فیلمهای جاسوسی، زن یک کاغذ تاخورده زیر بازویش دارد. مکالمة آنها این طور آغاز میشود: «بُرد؟» بحثشان فقط دربارة ویژگی اسلحة مورد نظر است نه دربارة هدف، قیمت و هر چیز دیگری.
او به این فکر میکند که در یک روستای کوچک ایتالیایی که بالای تپههاست اتاقی گیر بیاورد، اما درست به نظر نمیرسد. پس اتاق دیگری در روستای مجاور میگیرد. با دیدن صحنة شوکه کنندة ابتدای فیلم، دست مان آمده که افرادی در تعقیبش هستند تا او را به قتل برسانند. در روستای دوم با کشیش محلی چاقی به نام پدر بِنِدِتو (پائولو بوناچلی) برخورد میکند و از طریق او با یک مکانیک محلی آشنا میشود؛ به مغازهاش میرود و تمام قطعاتی را که برای ساختن یک صداخفهکن دستساز نیاز دارد، به دست میآورد.
در ادامه نوبت آشنایی با یک روسپی (وایولانته پلاچیدو) می رسد که در یک روسپیخانه کار میکند و ما شگفتزده از اینکه اصلاً چنین روستایی این قضیه را چهطور تحمل میکند. جک یا همان ادوارد تنها، با شنا رفتن اندامش را ورزیده میکند، در کافهها قهوه مینوشد و اسلحه میسازد. به همین ترتیب مکالمات تلفنیاش با پاول مختصر و مفید است.
تمام درام فیلم در دو کلمه خلاصه می شود: «آقای پروانهای». باید هوشیار باشیم تا یک بار و فقط یک بار تشخیص بدهیم که آنها با آدم اشتباهی حرف زدهاند. اینها باعث میشوند که کل فیلم و روابطش برعکس شود. احترام و ستایشم نسبت به فیلم، به خاطر رعایت همین جزییات است. خیلی نادر است فیلمی ببینید که با چنین دقت و مهارتی چیده شده باشد، با چنین صبر و حوصلهای مثل یک اسلحه اجزایش کنار هم قرار گرفته باشد که وقتی موقع آن کلمة خاص برسد، مثل صدای ناگهانی تندر عمل کند. یک فیلم کوچکتر ممکن بود با یک شوک ناگهانی این صحنه را گلدرشت کند یا با یک زوم ناگهانی خرابش کند یا به یک کلوزاپ از یک چهرة شوکهشده کات کند. آمریکایی معرکه تر از اینهاست که این کار را کند. اگر هم دوست دارید میشود گفت ذنتر است.
کارگردان آنتون کوربین هلندی است که با فیلم کنترل (۲۰۰۷) با او آشنا شدم؛ داستان یان کورتیس خوانندة اصلی گروه «جوی دیویژن» که در ۲۳ سالگی خودکشی کرد. از طرف دیگر کوربین اساساً موزیکویدئوساز است. اینجا او همانطور که دیالوگهای کوتاهش را به ترانه نزدیک کرده، یک ییلاق ایتالیایی شاعرانه را بر پرده نقاشی کرده است. یک نمای اشتباه هم در فیلم نیست. همة بازیها کنترلشده است. کلونی کاملاً در خدمت نتیجة کارش است. گاهی به نظر میرسد که او در حال جویدن یک تکه آدامس کوچک، یا شاید زبانش، است.
ضعف او عشق است. به کلارا، همان روسپی، نباید اعتماد کرد. ما ارتباط او با روسپیها را درک میکنیم؛ چون در رابـ ـطهای که فیلم با آن آغاز می شود، شاهد اشتباهش بوده ایم. او در حرفهاش نمیتواند به کسی اعتماد کند. ولی شاید کلارا فرق کند. با خواندن نوشتة من فرض نکنید که او فرق نمیکند. احتمالش خیلی زیاد است که او با بقیه تفاوت داشته باشد. فیلم مثل یک ساعت کوکی منظم و خودکار به پایانش نزدیک میشود و با یک تیک از همه چیز پردهبرداری میکند.
نقد بالا نگاه راجر ایبرت بود به فیلم آمریکایی با بازی جرج کلونی
امتیاز ایبرت: ۴ از ۴