- عضویت
- 2017/05/18
- ارسالی ها
- 35,488
- امتیاز واکنش
- 104,218
- امتیاز
- 1,376
محاکماتی که جهان ما را تکان دادند (قسمت اول-سقراط)
سقراط، در آن زمان حدوداً شصت و نه ساله است و شباهتی به یک مرد خطرناک ندارد و اصلاً شبیه یک قهرمان هم نیست؛ گرچه بدون شک یک قهرمان است فقط به این دلیل که تسلیم این اتهام خطرناک شده در حالی که می توانست بسیار آسان فرار کند
محاکماتی که جهان ما را تکان دادند
سقراط
399 سال قبل از میلاد مسیح
یک روز گرم تابستانی در آتن در سال 399 قبل از میلاد، محاکمه ی یک استاد و فیلسوف، یعنی سقراط می بایست شروع شود.
محل: یکی از بزرگترین میدان های شهر، چنین محل بزرگی برای دادگاه های قضائی لازم است چون می بایست یک هیئت منصفه ی پانصد و یک نفری در محاکمه حاضر باشد. از سی هزار نفر اعضای کشورشهر معمولاٌ شش هزار نفر برای حضور در هئیت منصفه داوطلب می شوند. شگفت انگیز است اگر در نظر گرفته شود که آنها حقوقی روزانه کمتر از یک کارگر ساده می گیرند. این باعث می شود که اغلب آنها خیلی زیرک نباشند و حتی لازم نباشد تحصیلات قضائی هم داشته باشند. در هر حال یک هیئت منصفه مرکب از حداقل پانصد و یک نفر لازم است تا محاکمه قانونی باشد. این هیئت منصفه که برای محاکمه ی سقراط حاضر هستند البته همه مردانی هستند که روی نیمکت های چوبی جلوس می نمایند و با یک دیوار چوبی از ناظران کنجکاو جدا می شوند.
یک مقام بلندپایه ی کشوری به نام مله توس برای خدایان عود دود کرده است و درخواست سلامت می کند. سپس عبارت سوگند را که هئیت منصفه باید پس از او تکرار نماید ادا می کند. ساعت آبی راه انداخته می شود تا به کمک آن کسی که شروع به صحبت می کند بیشتر از زمان تعیین شده حرف نزند چون محاکمه باید غروب پایان بیابد.
این مقام در اصل کاری به محاکمه ندارد و نباید با قاضی صحبت کند چون رأی هیئت منصفه برای محاکمات یونان تعیین کننده است. سپس سه دادستان، مله توس، آنتیوس و کیلون صحبت می کنند. آنها نیز توسط دادگاه منصوب شده و خود را معرفی کرده اند. صحبت آنها خیلی طولانی نیست چون همه چیز را نوشته و تحویل داده اند و اینک خلاصه ای را بیان می کنند. شاهدی هم وجود ندارد چون دادستان دولتی وجود ندارد و هرکس می تواند دادستان و یا وکیل مدافع باشد. سقراط اگر می خواست می توانست شاهدانی بیاورد ولی او این را از اول رد کرد. شکی نیست که نه دادگاه و نه دادستان ها را قبول ندارد. او این عقیده اش را به حاضرین نیز می فهماند.
راستی سقراط به چه جرمی محاکمه می شود؟ دو اتهام اصلی وجود دارد.
اول، کفر، از طریق بررسی های فیلسوفانه ی افسانه ها و دگم های مقدس و تلاش برای وارد کردن خدایان جدید و دوم، اغفال جوانان از طریق عوام فریبی و کوشش برای تحقیر همه ی ارزش های کشوری که برای پدران و مادران آنان هنوز معتبر هستند.
سقراط، در آن زمان حدوداً شصت و نه ساله است و شباهتی به یک مرد خطرناک ندارد و اصلاً شبیه یک قهرمان هم نیست؛ گرچه بدون شک یک قهرمان است فقط به این دلیل که تسلیم این اتهام خطرناک شده در حالی که می توانست بسیار آسان فرار کند. او قد متوسطی دارد، دارای صورتی پهن و دماغی فرورفته، لبانی کلفت، ریش و شکمی بزرگ می باشد و مانند همیشه پابرهنه است و لباسش را باید مندرس توصیف کرد.
اولین دقایق محاکمه نشان می دهد او چون باید در مقابل هیئت منصفه یکم سوادی قرار بگیرد خود را مظلوم می داند. این مردم از فلسفه چه می دانند؟ از فلسفه ی او که بالاخره محاکمه بر سر آن است. آیا آنها قادر هستند که صحبت ها و دفاعیه ی او را بفهمند؟ او شک دارد و به این دلیل هم باید از اول تصمیم گرفته باشد که به خود زحمت ندهد. کافی نیست که فقط شرح داده شود که این محاکمه ی چیست. این مسئله در طول زمان معلوم خواهد شد. در اینجا چند علت وجود دارد، به ویژه علل سیـاس*ـی.
البته محاکمه به خاطر این است که در آن زمان آتن از لحاظ سیاست خارجی وضعیت خوبی نداشت. آتن یک جنگ را باخته؛ این کشور کوچک با جمعیت کم، هر بار جنگ را به اسپارتا باخته است. در چنین حالت و چنین زمانی همیشه مسئولین به دنبال یک مقصر اصلی هستند. سقراط که غیرمستقیم با سیاست محشور است می تواند یک سیاستمدار باشد.
یک کُلُنی آتن در قلب سیسیل که تحت حکومت اسپارتا بود، جدا از کشور مادر به خاطر جنگ با اسپارتا تقاضای کمک کرده بود. اسپارتا گرچه کوچک و کم جمعیت بود ولی تسلیحات و ارتش بهتری داشت که دارای انضباط آهنینی بود. مقصر این شکست خود آتن بود. آلکیبیادس جوان و زیبا به سیسیل فرستاده شد که با وجود بیست و پنج سال سن یم اعجوبه ی نظامی بود. هنوز یه سیسیل نرسیده دوباره فراخوانده شد چون ظاهراً قبل از ترک آتن به صدمه زدن به بت ها به آنها توهین کرده بود. الکیبیادس فرماندهی را تحویل می دهد ولی به آتن باز نمی گردد بلکه به اسپارتا می گریزد. آتن تحت رهبری جانشین نالایق وی شکست کاملی خورد و از هم پاشید.
اسپارتا قدر الکیبیادس را بیشتر می داند؛ در آن جا فرماندهی ارتش را به او می دهند. اسپارتا با ایران متحد می شود. برای اینکه گفته شود الکیبیادس زیاد در اسپارتا نمی ماند، توطئه های زیادی علیه وی ترتیب داده می شود؛ او به شکل لجام گسیخته ای به ملکه توجه داشت و ملکه هم به وی. او به ایران فرار می کند و در آن جا به گونه ای مشاور پادشاه می شود. وی در ایران با مهارت توانست در این سمت اسپارتا را علیه آتن و آتن را علیه اسپارتا تحـریـ*ک کند. مدت کوتاهی بعد او به آتن فرا خوانده می شود و آن هم به توصیه ی سقراط و مردان تحت نفوذ وی و دوباره نقشی را به عهده می گیرد تا بعداً دوباره به تبعید فرستاده شود.
در آتن پس از شکست در جنگ اوضاع خوب نیست. شخصی به نام کریتیاس که در جنگ با اسپارتا علیه شهر پدریش می جنگید قدرت را به دست را به دست گرفته است. او یکی از سی مستبدی بود که حکومت خونینی داشتند. در زمان کریتیاس در آتن هرج و مرج عجیبی برپا و گرسنگی وسیعی حاکم و وحشت جنگ همیشه حکمفرما بود.
حکومت این سی نفر به وضوح علیه سقراط بود. نه اینکه حکومت بخواهد او را مانند دیگران تبعید کند و یا دستور قتل وی را بدهد. ولی یک خبرچین از سقراط شنیده بود که چوپان نباید افتخار کند که گله اش کوچک تر می شود. البته این به کریتیاس و اطرفیانش نسبت داده شد. سقراط به ممنوعیت مصاحبت با جوانان – به خاطر طرز رفتار در آتن آن زمان برای آموزش دادن – تهدید شد. می خواستند به گونه ای او را تحت فشار قرار دهند، از جمله اینکه او باید در دستگیری یک مرد ثروتمند به نام لئون سالامین شرکت کند. او برخلاف دیگران این را رد کرد.
سقراط در آن زمان زندگی خطرناکی داشت.
ولی این سی نفر چندان دوام نیاوردند. در سال 404 ق.م آنها به وسیله ی یک مرد ثروتمند و سیاستمدار به نام آینتوس که حدوداً چهل ساله بود سقوط کردند. در آغاز آینتوس با سقراط رفتاری موافق و حتی دوستانه داشت. اما چون او به قدرت رسید رفتار خود را با این فیلسوف تغییر داد.
او روز به روز ارتجاعی تر می شد و در مقابل هرگونه نوآوری موضع می گرفت، به ویژه در برابر کسانی که افسانه ها و خدایان پیشینیان را مسخره می کردند. چنین کفاری برای او به معنی ننگ آتن می باشند. اینها ولی فیلسوفانی هستند که مایلند مسائل نوینی را آموزش دهند؛ چیزهای نوینی در حیطه های بسیار اگر نه در همه حیطه ها.
حکومت آتن آنها را که به زعم آینتوس جوانان را در راهروها و تالارهای تدریس مسموم می کنند تحت نظر دارد.
سقراط دقیقاً نقطه ی مقابل چیزی است که آینتوس آن را دوست دارد و لازم می داند. سقراط از نوگرایی دفاع کرده و گاهی هم خدایان را به تمسخر می گیرد. افسانه ها را بررسی می کند و می گوید که می توان آن ها را به عنوان واقعیت قبول کرد و همه ی اینها را به جوانانی که ظاهراً اغفالشان می کند، می گوید. این مسئله که سقراط بر پسر آینتوس نیز نفوذ دارد مهم است چون این پسر آن گونه که پدر دوست دارد تربیت نمی شود.
همه ی اینها اگر سقراط به قدری که فرزانه بود محبوب هم می بود، چندان مهم نبود. ولی فرزانگان خیلی کم محبوب هستند و او حتی بین همکاران و دیگر استادان و معلمین شهر هم محبوب نیست. او از دانش آموزانش پول نمی گیرد چون فقیر نیست؛ او به عنوان صاحب کارگاه سنگ قبر و تندیس خدایان گویا به کمک تنها بـرده اش درآمدی دارد. بدین گونه او استادان دیگر را که با تدریس پول می گیرند و همچنین سازندگان تندیس بت ها را که شاید هم به ناحق نباشد خشمگین می کند. آنها با عصبانیت اشاره می کنند که با پول مالیات، تندیس خدایان را از یک بی خدا می خرند. سقراط این را که بی دین است هیچ گاه انکار نمی کند.
دیگر چه؟ او یک شهروند متاهل است با یک زن که درباره ی خصلت بدجنسانه ی او در تمام شهر حرف می زنند، پدر چندین فرزند که در عین حال به رقاصه های زیبا علاقه دارد. چرا او با زانتیپه ازدواج کرد؟
سقراط، در آن زمان حدوداً شصت و نه ساله است و شباهتی به یک مرد خطرناک ندارد و اصلاً شبیه یک قهرمان هم نیست؛ گرچه بدون شک یک قهرمان است فقط به این دلیل که تسلیم این اتهام خطرناک شده در حالی که می توانست بسیار آسان فرار کند
محاکماتی که جهان ما را تکان دادند
سقراط
399 سال قبل از میلاد مسیح
یک روز گرم تابستانی در آتن در سال 399 قبل از میلاد، محاکمه ی یک استاد و فیلسوف، یعنی سقراط می بایست شروع شود.
محل: یکی از بزرگترین میدان های شهر، چنین محل بزرگی برای دادگاه های قضائی لازم است چون می بایست یک هیئت منصفه ی پانصد و یک نفری در محاکمه حاضر باشد. از سی هزار نفر اعضای کشورشهر معمولاٌ شش هزار نفر برای حضور در هئیت منصفه داوطلب می شوند. شگفت انگیز است اگر در نظر گرفته شود که آنها حقوقی روزانه کمتر از یک کارگر ساده می گیرند. این باعث می شود که اغلب آنها خیلی زیرک نباشند و حتی لازم نباشد تحصیلات قضائی هم داشته باشند. در هر حال یک هیئت منصفه مرکب از حداقل پانصد و یک نفر لازم است تا محاکمه قانونی باشد. این هیئت منصفه که برای محاکمه ی سقراط حاضر هستند البته همه مردانی هستند که روی نیمکت های چوبی جلوس می نمایند و با یک دیوار چوبی از ناظران کنجکاو جدا می شوند.
یک مقام بلندپایه ی کشوری به نام مله توس برای خدایان عود دود کرده است و درخواست سلامت می کند. سپس عبارت سوگند را که هئیت منصفه باید پس از او تکرار نماید ادا می کند. ساعت آبی راه انداخته می شود تا به کمک آن کسی که شروع به صحبت می کند بیشتر از زمان تعیین شده حرف نزند چون محاکمه باید غروب پایان بیابد.
این مقام در اصل کاری به محاکمه ندارد و نباید با قاضی صحبت کند چون رأی هیئت منصفه برای محاکمات یونان تعیین کننده است. سپس سه دادستان، مله توس، آنتیوس و کیلون صحبت می کنند. آنها نیز توسط دادگاه منصوب شده و خود را معرفی کرده اند. صحبت آنها خیلی طولانی نیست چون همه چیز را نوشته و تحویل داده اند و اینک خلاصه ای را بیان می کنند. شاهدی هم وجود ندارد چون دادستان دولتی وجود ندارد و هرکس می تواند دادستان و یا وکیل مدافع باشد. سقراط اگر می خواست می توانست شاهدانی بیاورد ولی او این را از اول رد کرد. شکی نیست که نه دادگاه و نه دادستان ها را قبول ندارد. او این عقیده اش را به حاضرین نیز می فهماند.
راستی سقراط به چه جرمی محاکمه می شود؟ دو اتهام اصلی وجود دارد.
اول، کفر، از طریق بررسی های فیلسوفانه ی افسانه ها و دگم های مقدس و تلاش برای وارد کردن خدایان جدید و دوم، اغفال جوانان از طریق عوام فریبی و کوشش برای تحقیر همه ی ارزش های کشوری که برای پدران و مادران آنان هنوز معتبر هستند.
سقراط، در آن زمان حدوداً شصت و نه ساله است و شباهتی به یک مرد خطرناک ندارد و اصلاً شبیه یک قهرمان هم نیست؛ گرچه بدون شک یک قهرمان است فقط به این دلیل که تسلیم این اتهام خطرناک شده در حالی که می توانست بسیار آسان فرار کند. او قد متوسطی دارد، دارای صورتی پهن و دماغی فرورفته، لبانی کلفت، ریش و شکمی بزرگ می باشد و مانند همیشه پابرهنه است و لباسش را باید مندرس توصیف کرد.
اولین دقایق محاکمه نشان می دهد او چون باید در مقابل هیئت منصفه یکم سوادی قرار بگیرد خود را مظلوم می داند. این مردم از فلسفه چه می دانند؟ از فلسفه ی او که بالاخره محاکمه بر سر آن است. آیا آنها قادر هستند که صحبت ها و دفاعیه ی او را بفهمند؟ او شک دارد و به این دلیل هم باید از اول تصمیم گرفته باشد که به خود زحمت ندهد. کافی نیست که فقط شرح داده شود که این محاکمه ی چیست. این مسئله در طول زمان معلوم خواهد شد. در اینجا چند علت وجود دارد، به ویژه علل سیـاس*ـی.
البته محاکمه به خاطر این است که در آن زمان آتن از لحاظ سیاست خارجی وضعیت خوبی نداشت. آتن یک جنگ را باخته؛ این کشور کوچک با جمعیت کم، هر بار جنگ را به اسپارتا باخته است. در چنین حالت و چنین زمانی همیشه مسئولین به دنبال یک مقصر اصلی هستند. سقراط که غیرمستقیم با سیاست محشور است می تواند یک سیاستمدار باشد.
یک کُلُنی آتن در قلب سیسیل که تحت حکومت اسپارتا بود، جدا از کشور مادر به خاطر جنگ با اسپارتا تقاضای کمک کرده بود. اسپارتا گرچه کوچک و کم جمعیت بود ولی تسلیحات و ارتش بهتری داشت که دارای انضباط آهنینی بود. مقصر این شکست خود آتن بود. آلکیبیادس جوان و زیبا به سیسیل فرستاده شد که با وجود بیست و پنج سال سن یم اعجوبه ی نظامی بود. هنوز یه سیسیل نرسیده دوباره فراخوانده شد چون ظاهراً قبل از ترک آتن به صدمه زدن به بت ها به آنها توهین کرده بود. الکیبیادس فرماندهی را تحویل می دهد ولی به آتن باز نمی گردد بلکه به اسپارتا می گریزد. آتن تحت رهبری جانشین نالایق وی شکست کاملی خورد و از هم پاشید.
اسپارتا قدر الکیبیادس را بیشتر می داند؛ در آن جا فرماندهی ارتش را به او می دهند. اسپارتا با ایران متحد می شود. برای اینکه گفته شود الکیبیادس زیاد در اسپارتا نمی ماند، توطئه های زیادی علیه وی ترتیب داده می شود؛ او به شکل لجام گسیخته ای به ملکه توجه داشت و ملکه هم به وی. او به ایران فرار می کند و در آن جا به گونه ای مشاور پادشاه می شود. وی در ایران با مهارت توانست در این سمت اسپارتا را علیه آتن و آتن را علیه اسپارتا تحـریـ*ک کند. مدت کوتاهی بعد او به آتن فرا خوانده می شود و آن هم به توصیه ی سقراط و مردان تحت نفوذ وی و دوباره نقشی را به عهده می گیرد تا بعداً دوباره به تبعید فرستاده شود.
در آتن پس از شکست در جنگ اوضاع خوب نیست. شخصی به نام کریتیاس که در جنگ با اسپارتا علیه شهر پدریش می جنگید قدرت را به دست را به دست گرفته است. او یکی از سی مستبدی بود که حکومت خونینی داشتند. در زمان کریتیاس در آتن هرج و مرج عجیبی برپا و گرسنگی وسیعی حاکم و وحشت جنگ همیشه حکمفرما بود.
حکومت این سی نفر به وضوح علیه سقراط بود. نه اینکه حکومت بخواهد او را مانند دیگران تبعید کند و یا دستور قتل وی را بدهد. ولی یک خبرچین از سقراط شنیده بود که چوپان نباید افتخار کند که گله اش کوچک تر می شود. البته این به کریتیاس و اطرفیانش نسبت داده شد. سقراط به ممنوعیت مصاحبت با جوانان – به خاطر طرز رفتار در آتن آن زمان برای آموزش دادن – تهدید شد. می خواستند به گونه ای او را تحت فشار قرار دهند، از جمله اینکه او باید در دستگیری یک مرد ثروتمند به نام لئون سالامین شرکت کند. او برخلاف دیگران این را رد کرد.
سقراط در آن زمان زندگی خطرناکی داشت.
ولی این سی نفر چندان دوام نیاوردند. در سال 404 ق.م آنها به وسیله ی یک مرد ثروتمند و سیاستمدار به نام آینتوس که حدوداً چهل ساله بود سقوط کردند. در آغاز آینتوس با سقراط رفتاری موافق و حتی دوستانه داشت. اما چون او به قدرت رسید رفتار خود را با این فیلسوف تغییر داد.
او روز به روز ارتجاعی تر می شد و در مقابل هرگونه نوآوری موضع می گرفت، به ویژه در برابر کسانی که افسانه ها و خدایان پیشینیان را مسخره می کردند. چنین کفاری برای او به معنی ننگ آتن می باشند. اینها ولی فیلسوفانی هستند که مایلند مسائل نوینی را آموزش دهند؛ چیزهای نوینی در حیطه های بسیار اگر نه در همه حیطه ها.
حکومت آتن آنها را که به زعم آینتوس جوانان را در راهروها و تالارهای تدریس مسموم می کنند تحت نظر دارد.
سقراط دقیقاً نقطه ی مقابل چیزی است که آینتوس آن را دوست دارد و لازم می داند. سقراط از نوگرایی دفاع کرده و گاهی هم خدایان را به تمسخر می گیرد. افسانه ها را بررسی می کند و می گوید که می توان آن ها را به عنوان واقعیت قبول کرد و همه ی اینها را به جوانانی که ظاهراً اغفالشان می کند، می گوید. این مسئله که سقراط بر پسر آینتوس نیز نفوذ دارد مهم است چون این پسر آن گونه که پدر دوست دارد تربیت نمی شود.
همه ی اینها اگر سقراط به قدری که فرزانه بود محبوب هم می بود، چندان مهم نبود. ولی فرزانگان خیلی کم محبوب هستند و او حتی بین همکاران و دیگر استادان و معلمین شهر هم محبوب نیست. او از دانش آموزانش پول نمی گیرد چون فقیر نیست؛ او به عنوان صاحب کارگاه سنگ قبر و تندیس خدایان گویا به کمک تنها بـرده اش درآمدی دارد. بدین گونه او استادان دیگر را که با تدریس پول می گیرند و همچنین سازندگان تندیس بت ها را که شاید هم به ناحق نباشد خشمگین می کند. آنها با عصبانیت اشاره می کنند که با پول مالیات، تندیس خدایان را از یک بی خدا می خرند. سقراط این را که بی دین است هیچ گاه انکار نمی کند.
دیگر چه؟ او یک شهروند متاهل است با یک زن که درباره ی خصلت بدجنسانه ی او در تمام شهر حرف می زنند، پدر چندین فرزند که در عین حال به رقاصه های زیبا علاقه دارد. چرا او با زانتیپه ازدواج کرد؟