۞ مقالات حقوقی ۞

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
محاکماتی که جهان ما را تکان دادند (قسمت اول-سقراط)

سقراط، در آن زمان حدوداً شصت و نه ساله است و شباهتی به یک مرد خطرناک ندارد و اصلاً شبیه یک قهرمان هم نیست؛ گرچه بدون شک یک قهرمان است فقط به این دلیل که تسلیم این اتهام خطرناک شده در حالی که می توانست بسیار آسان فرار کند

F4cB2.jpg





محاکماتی که جهان ما را تکان دادند
سقراط
399 سال قبل از میلاد مسیح

یک روز گرم تابستانی در آتن در سال 399 قبل از میلاد، محاکمه ی یک استاد و فیلسوف، یعنی سقراط می بایست شروع شود.

محل: یکی از بزرگترین میدان های شهر، چنین محل بزرگی برای دادگاه های قضائی لازم است چون می بایست یک هیئت منصفه ی پانصد و یک نفری در محاکمه حاضر باشد. از سی هزار نفر اعضای کشورشهر معمولاٌ شش هزار نفر برای حضور در هئیت منصفه داوطلب می شوند. شگفت انگیز است اگر در نظر گرفته شود که آنها حقوقی روزانه کمتر از یک کارگر ساده می گیرند. این باعث می شود که اغلب آنها خیلی زیرک نباشند و حتی لازم نباشد تحصیلات قضائی هم داشته باشند. در هر حال یک هیئت منصفه مرکب از حداقل پانصد و یک نفر لازم است تا محاکمه قانونی باشد. این هیئت منصفه که برای محاکمه ی سقراط حاضر هستند البته همه مردانی هستند که روی نیمکت های چوبی جلوس می نمایند و با یک دیوار چوبی از ناظران کنجکاو جدا می شوند.

یک مقام بلندپایه ی کشوری به نام مله توس برای خدایان عود دود کرده است و درخواست سلامت می کند. سپس عبارت سوگند را که هئیت منصفه باید پس از او تکرار نماید ادا می کند. ساعت آبی راه انداخته می شود تا به کمک آن کسی که شروع به صحبت می کند بیشتر از زمان تعیین شده حرف نزند چون محاکمه باید غروب پایان بیابد.

این مقام در اصل کاری به محاکمه ندارد و نباید با قاضی صحبت کند چون رأی هیئت منصفه برای محاکمات یونان تعیین کننده است. سپس سه دادستان، مله توس، آنتیوس و کیلون صحبت می کنند. آنها نیز توسط دادگاه منصوب شده و خود را معرفی کرده اند. صحبت آنها خیلی طولانی نیست چون همه چیز را نوشته و تحویل داده اند و اینک خلاصه ای را بیان می کنند. شاهدی هم وجود ندارد چون دادستان دولتی وجود ندارد و هرکس می تواند دادستان و یا وکیل مدافع باشد. سقراط اگر می خواست می توانست شاهدانی بیاورد ولی او این را از اول رد کرد. شکی نیست که نه دادگاه و نه دادستان ها را قبول ندارد. او این عقیده اش را به حاضرین نیز می فهماند.

راستی سقراط به چه جرمی محاکمه می شود؟ دو اتهام اصلی وجود دارد.

اول، کفر، از طریق بررسی های فیلسوفانه ی افسانه ها و دگم های مقدس و تلاش برای وارد کردن خدایان جدید و دوم، اغفال جوانان از طریق عوام فریبی و کوشش برای تحقیر همه ی ارزش های کشوری که برای پدران و مادران آنان هنوز معتبر هستند.

سقراط، در آن زمان حدوداً شصت و نه ساله است و شباهتی به یک مرد خطرناک ندارد و اصلاً شبیه یک قهرمان هم نیست؛ گرچه بدون شک یک قهرمان است فقط به این دلیل که تسلیم این اتهام خطرناک شده در حالی که می توانست بسیار آسان فرار کند. او قد متوسطی دارد، دارای صورتی پهن و دماغی فرورفته، لبانی کلفت، ریش و شکمی بزرگ می باشد و مانند همیشه پابرهنه است و لباسش را باید مندرس توصیف کرد.

اولین دقایق محاکمه نشان می دهد او چون باید در مقابل هیئت منصفه یکم سوادی قرار بگیرد خود را مظلوم می داند. این مردم از فلسفه چه می دانند؟ از فلسفه ی او که بالاخره محاکمه بر سر آن است. آیا آنها قادر هستند که صحبت ها و دفاعیه ی او را بفهمند؟ او شک دارد و به این دلیل هم باید از اول تصمیم گرفته باشد که به خود زحمت ندهد. کافی نیست که فقط شرح داده شود که این محاکمه ی چیست. این مسئله در طول زمان معلوم خواهد شد. در اینجا چند علت وجود دارد، به ویژه علل سیـاس*ـی.

البته محاکمه به خاطر این است که در آن زمان آتن از لحاظ سیاست خارجی وضعیت خوبی نداشت. آتن یک جنگ را باخته؛ این کشور کوچک با جمعیت کم، هر بار جنگ را به اسپارتا باخته است. در چنین حالت و چنین زمانی همیشه مسئولین به دنبال یک مقصر اصلی هستند. سقراط که غیرمستقیم با سیاست محشور است می تواند یک سیاستمدار باشد.

یک کُلُنی آتن در قلب سیسیل که تحت حکومت اسپارتا بود، جدا از کشور مادر به خاطر جنگ با اسپارتا تقاضای کمک کرده بود. اسپارتا گرچه کوچک و کم جمعیت بود ولی تسلیحات و ارتش بهتری داشت که دارای انضباط آهنینی بود. مقصر این شکست خود آتن بود. آلکیبیادس جوان و زیبا به سیسیل فرستاده شد که با وجود بیست و پنج سال سن یم اعجوبه ی نظامی بود. هنوز یه سیسیل نرسیده دوباره فراخوانده شد چون ظاهراً قبل از ترک آتن به صدمه زدن به بت ها به آنها توهین کرده بود. الکیبیادس فرماندهی را تحویل می دهد ولی به آتن باز نمی گردد بلکه به اسپارتا می گریزد. آتن تحت رهبری جانشین نالایق وی شکست کاملی خورد و از هم پاشید.

اسپارتا قدر الکیبیادس را بیشتر می داند؛ در آن جا فرماندهی ارتش را به او می دهند. اسپارتا با ایران متحد می شود. برای اینکه گفته شود الکیبیادس زیاد در اسپارتا نمی ماند، توطئه های زیادی علیه وی ترتیب داده می شود؛ او به شکل لجام گسیخته ای به ملکه توجه داشت و ملکه هم به وی. او به ایران فرار می کند و در آن جا به گونه ای مشاور پادشاه می شود. وی در ایران با مهارت توانست در این سمت اسپارتا را علیه آتن و آتن را علیه اسپارتا تحـریـ*ک کند. مدت کوتاهی بعد او به آتن فرا خوانده می شود و آن هم به توصیه ی سقراط و مردان تحت نفوذ وی و دوباره نقشی را به عهده می گیرد تا بعداً دوباره به تبعید فرستاده شود.

در آتن پس از شکست در جنگ اوضاع خوب نیست. شخصی به نام کریتیاس که در جنگ با اسپارتا علیه شهر پدریش می جنگید قدرت را به دست را به دست گرفته است. او یکی از سی مستبدی بود که حکومت خونینی داشتند. در زمان کریتیاس در آتن هرج و مرج عجیبی برپا و گرسنگی وسیعی حاکم و وحشت جنگ همیشه حکمفرما بود.

حکومت این سی نفر به وضوح علیه سقراط بود. نه اینکه حکومت بخواهد او را مانند دیگران تبعید کند و یا دستور قتل وی را بدهد. ولی یک خبرچین از سقراط شنیده بود که چوپان نباید افتخار کند که گله اش کوچک تر می شود. البته این به کریتیاس و اطرفیانش نسبت داده شد. سقراط به ممنوعیت مصاحبت با جوانان – به خاطر طرز رفتار در آتن آن زمان برای آموزش دادن – تهدید شد. می خواستند به گونه ای او را تحت فشار قرار دهند، از جمله اینکه او باید در دستگیری یک مرد ثروتمند به نام لئون سالامین شرکت کند. او برخلاف دیگران این را رد کرد.

سقراط در آن زمان زندگی خطرناکی داشت.

ولی این سی نفر چندان دوام نیاوردند. در سال 404 ق.م آنها به وسیله ی یک مرد ثروتمند و سیاستمدار به نام آینتوس که حدوداً چهل ساله بود سقوط کردند. در آغاز آینتوس با سقراط رفتاری موافق و حتی دوستانه داشت. اما چون او به قدرت رسید رفتار خود را با این فیلسوف تغییر داد.

او روز به روز ارتجاعی تر می شد و در مقابل هرگونه نوآوری موضع می گرفت، به ویژه در برابر کسانی که افسانه ها و خدایان پیشینیان را مسخره می کردند. چنین کفاری برای او به معنی ننگ آتن می باشند. اینها ولی فیلسوفانی هستند که مایلند مسائل نوینی را آموزش دهند؛ چیزهای نوینی در حیطه های بسیار اگر نه در همه حیطه ها.

حکومت آتن آنها را که به زعم آینتوس جوانان را در راهروها و تالارهای تدریس مسموم می کنند تحت نظر دارد.

سقراط دقیقاً نقطه ی مقابل چیزی است که آینتوس آن را دوست دارد و لازم می داند. سقراط از نوگرایی دفاع کرده و گاهی هم خدایان را به تمسخر می گیرد. افسانه ها را بررسی می کند و می گوید که می توان آن ها را به عنوان واقعیت قبول کرد و همه ی اینها را به جوانانی که ظاهراً اغفالشان می کند، می گوید. این مسئله که سقراط بر پسر آینتوس نیز نفوذ دارد مهم است چون این پسر آن گونه که پدر دوست دارد تربیت نمی شود.

همه ی اینها اگر سقراط به قدری که فرزانه بود محبوب هم می بود، چندان مهم نبود. ولی فرزانگان خیلی کم محبوب هستند و او حتی بین همکاران و دیگر استادان و معلمین شهر هم محبوب نیست. او از دانش آموزانش پول نمی گیرد چون فقیر نیست؛ او به عنوان صاحب کارگاه سنگ قبر و تندیس خدایان گویا به کمک تنها بـرده اش درآمدی دارد. بدین گونه او استادان دیگر را که با تدریس پول می گیرند و همچنین سازندگان تندیس بت ها را که شاید هم به ناحق نباشد خشمگین می کند. آنها با عصبانیت اشاره می کنند که با پول مالیات، تندیس خدایان را از یک بی خدا می خرند. سقراط این را که بی دین است هیچ گاه انکار نمی کند.

دیگر چه؟ او یک شهروند متاهل است با یک زن که درباره ی خصلت بدجنسانه ی او در تمام شهر حرف می زنند، پدر چندین فرزند که در عین حال به رقاصه های زیبا علاقه دارد. چرا او با زانتیپه ازدواج کرد؟
 
  • پیشنهادات
  • ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    نظام قضایی ایران از آغاز قاجار تا انقلاب مشروطیت 6

    سپهسالار‌ نیز به دلیل مخالفت طـبقه ی امیران و نجبا، مخصوصا فرهاد میرزا معتمد الدوله عموی شاه‌، از‌ یک سو و خـصومت و دشـمنی طـبقه ی روحانیان‌ و علما‌، از سوی‌ دیگر‌، توأم‌ با بدنامی او در‌ میان عامه به دلیل تشویق شاه به سفر اروپا و بدتر از آن سـوء ‌ ‌اسـتفاده‌های شخصی‌ او‌، از جمله رشوه گرفتن در مقابل‌ امتیاز‌ دادن‌ به‌ بایرن‌ رویتر، به‌کلی از‌ اعتبار‌ افـتاد، چـندان‌که وقـتی شاه به همراه سپهسالار از اروپا وارد خاک ایران شد، شاه در پی‌ اولتیماتوم‌ ملا‌ علی کنی (مجتهد مـنتفذ پایتخت) مجبور شد‌ سپهسالار‌ را‌ همانجا‌ از‌ صدرات‌ عزل کند

    V2iH3.jpg





    نظام قضایی ایران از آغاز قاجار تا انقلاب مشروطیت
    عدالت قضایی در زمان صدارت‌ امین السلطان

    صدور فرمان‌های‌ دیگر‌ ناصر الدین شاه در طول‌ سال‌های‌ 1297 تا 1299 ق در مقام تقویت دیوان‌خانه ی مرکزی زیر نظر وزیر عـدلیه نـیز‌ نشانه ی آن اسـت که در سطح‌ کشور‌ به‌ فرمان‌ها و دست‌خط های پیشین‌ شاه‌ ترتیب اثری داده نمی‌شد‌. سپهسالار‌ نیز به دلیل مخالفت طـبقه ی امیران و نجبا، مخصوصا فرهاد میرزا معتمد الدوله عموی شاه‌، از‌ یک سو و خـصومت و دشـمنی طـبقه ی روحانیان‌ و علما‌، از سوی‌ دیگر‌، توأم‌ با بدنامی او در‌ میان عامه به دلیل تشویق شاه به سفر اروپا و بدتر از آن سـوء ‌ ‌اسـتفاده‌های شخصی‌ او‌، از جمله رشوه گرفتن در مقابل‌ امتیاز‌ دادن‌ به‌ بایرن‌ رویتر، به‌کلی از‌ اعتبار‌ افـتاد، چـندان‌که وقـتی شاه به همراه سپهسالار از اروپا وارد خاک ایران شد، شاه در پی‌ اولتیماتوم‌ ملا‌ علی کنی (مجتهد مـنتفذ پایتخت) مجبور شد‌ سپهسالار‌ را‌ همانجا‌ از‌ صدرات‌ عزل کند. در پی انتصاب میرزا علی اصغر خـان امین السلطان به صـدارت، بـا افزایش قدرت اجرایی صدراعظم، از قدرت و اعتبار وزارت‌خانه به‌طور عام و از قدرت و اعتبار‌ دیوان‌خانه، که زیر نظر وزیر عدلیه بود، به‌طور خاص، کاسته شد. امین السلطان، که پیش از این قول احتشام السلطنه، حـاکم زنجان، نحوه ی رسیدگی او را به عرایض عارضان ذکر‌ کردیم‌- که چگونه حتی بدون خواندن عریضه، آنها را برای دلخوشی مراجعان مهر می‌کرد- مجموعا نوزده سال (سیزده سال در عصر ناصری و شش سال در عصر مـظفر الدیـن شاه) در‌ ایران‌ صدرات کرد.در طول این مدت، اصلاحات مترقیانه ی دوره ی سپهسالار در جهت قانونمند کردن تشکیلات عدلیه به کلی از هم‌ فرو‌ پاشید، بلکه اصلاح‌طلبان و آزادی‌خواهانی‌ مانند‌ شیخ احمد روحی، خبیر الملک و میرزا آقا خـان کـرمانی که خواستار قانونمند کردن نظام سیـاس*ـی و قضایی ایران بودند، بر اثر پافشاری امین السلطان (البته در دورهء صدارت او در زمان‌ سلطنت‌ مظفر الدین شاه) از عثمانی استرداد و در این اعدام شدند.

    در طول صـدارت امـین السـلطان، ناصر الدین شاه، همانند دوران پیـش از عـزل سـپهسالار، مکرر فرمان‌هایی دایر به حرمت مال‌ و جان‌ و ناموس اتباع‌ ایران صادر می‌کرد و به‌ویژه در 1305 ق بار دیگر طی فرمانی خطاب به والیان ایـالت‌های ایـران، اعـلام کرد‌ که هیچ کس حق ندارد به جـان و مـال احدی از رعایا‌، دست‌درازی‌ کند‌. ولی این فرمان نیز مثل ده‌ها فران پیش از آن، کمترین تأثیری در جهت رفع ظلم از ‌‌شهروندان‌ ایرانی کـه گـرفتار والیـان و حاکمان ظالم منصوب از سوی شاه بودند، نداشت.

    نمونه ی وضع‌ بـسیار‌ ناگوار عدالت قضایی در ایران، آیین دادرسی در دستگاه ظل السلطان است که تقریبا بر‌ نصف ایران حکومت می‌کرد، و آن، چـنین بـود کـه هرکس شکایتی داشت باید به‌ «سر طویله ی» ظل السلطان‌ در‌ اصفهان مـی‌رفت و بـر روی سکوی سر طویله می‌ایستاد تا شب جمعه که نوعا ظل السلطان در معیت خدمه ی خود به آن مـحل مـی‌آمد، شـکایت خود را به عرض برساند. ناگفته نماند‌ که اگر شاکی مطلبی به عـرض مـی‌رسانید کـه ظل السلطان را خوش نمی‌آمد، ممکن بود به عذابی الیم، تا سر حدّ اعدام، مـبتلا شـود. لذا شـاکی، هرچند بی‌گـ ـناه، اول باید دست‌ از‌ جان می‌شست و سپس به امید رسیدگی احتمالی به شکایتش بـه سـر طویلهء ظل السلطان می‌رفت. همچنین اگر کسی به فرمان‌های شاه مغرور می‌شد و بـه امـید نـجات از ستم والیانی چون‌ ظل‌ السلطان،به شخص شاه متوسل می‌شد، باز هم عاقبت بـسیار وخـیمی را انتظار می‌کشید. برای نمونه، یک تن از بازرگانان اصفهان که ظل السلطان طلب کـلان اون را نـمی‌داد‌، بـه‌ ناصر الدین شاه عارض شد. وقتی این جسارت- یعنی مطالبه ی حق شرعی و عرفی او سوی ایـن دادخـواه بی‌پناه- به ظل السلطان رسید، او را احضار کرد و خطاب به او‌ گفت‌: تو‌ بـاید دل و جـگر بـزرگی داشته‌ باشی‌ که‌ از من به شاه شکایت کرده‌ای! پس به عمله ی عذابل خود دستور داد که سـینه ی آن بـازرگانان بـیچاره را بشکافند و جگرش‌ را‌ درآورده‌ به ظل السلطان نشان دهند تا وی ببیند‌ که‌ ایـن عـامی خام با چه دل و جرأتی از او به شاه شکایت کرده است.

    این اوضاع، منحصر به اقتدار شخص ظل السلطان نبود، بلکه بیش‌وکم در هـمه ی ولایـات‌ کوچک‌ و بزرگ‌ دیگر وضعیتی مشابه حاکم بـود. بـرای نـمونه، در موردی مشابه، یکی‌ از‌ دادخواهان بی‌پناه که از یـزد بـرای شکایت از مظالم جلال الدوله (پسر ظل السلطان) به تهران‌ آمده‌،نقل‌ کرده است کـه در تـهران: با چند نفر از متظلمین دیـگر کـه‌ آن‌ هـم‌ سـرگردان بـودند،قرارداد کردیم که روزی که شاه بـه شـاهزاده عبد العظیم می‌رود،مجتمعا‌ در‌ سر‌ راهش-برای جلب توجه-حلقوم‌های خود را بـبریم.روز مـعهود...همین‌که کالسکه نمودار شد‌،اظهار‌ کـردم:رفقا!شروع کنید و حـلقوم‌های خـود را ببرید!ولی هیچ‌کدام اقدامی نکرد...نـاچار‌ خـودم‌ شهامت‌ به خرج داده حلقوم خود را بریدم و خون جاری شد.

    اما درجهء فقدان عـدالت‌ قـضایی‌ به اندازه‌ای بود که حـتی پس از ایـن‌که شـاکی با بریدن حـلقوم خـود‌ و به‌ خطر‌ انداختن جـان خـود، توجه و ترحم ناصر الدین شاه را جلب می‌کند و شاه شکایت این دادخواه‌ بی‌گـ ـناه‌ را می‌شنود و بـه او وعـدهء مساعدت و دستور عودت به یزد مـی‌دهد،ایـن‌ شاکی‌ بـی‌پناه‌ پس از بـازگشت بـه حوزهء یزد،نه‌تنها بـه حقوق خود نمی‌رسد،بلکه از طرف جلال‌ الدین‌ حاکم‌ محل،«مورد تعقیب و عتاب قرار گرفته»و نـاچار خـانه و زندگانی خود را در‌ یزد‌ رها کرده و بـه مـشهد فـرار مـی‌کند.

    بـاز شبیه همین واقـعه اسـت سر گذشت میرزا رضا کرمانی‌(قاتل‌ ناصر الدین شاه)که پاسخ‌های او در مجلس بازپرسی‌اش در یکم ماه‌ ربـیع‌ الاول 1314/10 اوت 1896 نـشان مـی‌دهد‌ که‌ کامران‌ میرزا نایب السلطنه(پسر نـاصر الدیـن شـاه‌)حـاکم‌ تـهران،بـهای شال‌های گرانبهای ابریشمی و خزی را که از این کاسب دستفروش خریده‌ بود‌،نمی‌پرداخت.لذا میرزا رضا به‌ ناچار‌ روزی که‌ جمعی‌ از‌ شاهزادگان و ارکان دولت در مقر فرمانداری‌ و به‌ اصطلاح«دیوان‌خانهء»نایب السلطنه حـضور داشتند،برای زنده کردن طلب خود،با‌ لحن‌ بلند و عبارت ناخوشایند به مطالبهء طلب‌ خود مجبور می‌شود.نایب‌ السلطنه‌ ناگزیر برای حفظ آبروی خود‌ به‌ آقا بالا خان سردار افـخم(وکـیل الدوله)که همه‌کاره و کارگزار او بوده،در‌ حضور‌ حاضران دستور می‌دهد که طلب‌ او‌ را‌ بپردازند و بدین‌گونه، اما‌ با‌ کم کردن سیصد تومان‌ از‌ هزار و صد تومان طلب او و نیز با تنبیه بدنی او،یعنی کتک و پشـت گـردنی‌ و توسری‌ طلبکار بیچاره، حساب او را تسویه‌ می‌کنند‌، و به قول‌ علی‌ خان‌ ظهیر الدوله (داماد ناصر الدیـن شـاه)،«تا‌ زمانی‌ که‌ پول‌ را‌ شماره می‌کردند،به‌ میرزا‌ رضا توسری می‌زدند!»1اما سردار افخم،کارگزار نایب السلطنه،به همین کتککاری ظالمانه و خفت آور طلبکار‌ جسور‌ کـه‌ در حـضور بزرگان در مقام دادخواهی بـرآمده‌ بـود‌، اکتفا‌ نکرد‌، بلکه‌ به‌ جرم این جسارت، پس از چندی،با پرونده‌سازی و بهانه‌گیری،میرزا رضا کرمانی را به زندان افکند و او هیجده ماه در زندان،هم‌بند حاج سیاح محلاتی معروف بود‌ که در عصر ناصری بـیست و چـند سال شرق و غرب عالم را سیاحت کرده و حتی به آمریکا رفته و برای فرار از شرّ مظالم دولت ایران تبعهء ینگه دنیا شده بود.باری‌،میرزا‌ رضا پس از آزاد شدن از زندان، برای اثبات بی‌گناهی خود و شـکایت از پرونـده‌سازی سردار افـخم،خودش را زیر کالسکهء نایب السلطنه انداخت و برای جلب‌توجه او،شکم خود را‌ با‌ کارد پاره کرد!اما نایب السلطنه،بـه جای رسیدگی به شکایت او و به عرض بازخواست از کارگزارا خود سردار افـخم، دسـتور داد او‌ را‌ دوبـاره حبس کنند!

    این اوضاع‌ نشان‌ می‌دهد که نه‌تنها ظل السلطان در اصفهان و جلال الدوله در یزد و دیگر والیان و حاکمان،بـا ‌ ‌تـنبیه شاکیان رخصت و فرصت تجدیدنظر در اوامر خود و کارگزاران‌ خود‌ را نمی‌داده‌اند،بکله حتی‌ در‌ حوزهء قـضایی تـهران نـیز که پادشاه وقت با صدور فرمان‌های پیاپی،خود را خواهان«نشر معدلت و انصاف و رفع جور و اعـتساف»3 معرفی می‌کرد،تأثیری نداشت.از سوی دیگر،حائز اهمیت است‌ که‌ گفته شود ایـن بی‌عدالتی‌ها منحصرا به دسـت والیـان و حاکمان منصوب از سوی شاه نسبت به دادخواهان بی‌نام‌ونشان در پرونده‌های شخصی و شکایت‌های موردی اعمال نمی‌شد،بلکه شخص شاه و عالمان او از‌ قتل‌ و زجر و حبس‌ و تبعید و تخفیف و اهانت نسبت به بزرگترین شخصیت‌هایی که به دلیـل اصلاح‌طلبی یا خیرخواهی عمومی،مغضوب سلطان می‌شدند‌،ابا نداشتند.برای نمونه،صدور دستور قتل امیرکبیر یا دستور تبعید‌ سید‌ جمال‌ الدین اسدآبادی از سوی شخص شاه و به دلیل ایستادگی این رجال بـزرگ در بـرابر استبداد او بود‌.‌‌اما‌ اگر قتل امیر،محترمانه بود،تبعید سید جمال بیش‌ازاندازه خفت‌آور و اهانت‌آمیز انجام شد‌.تا‌ آنجا‌ که مختار خان(حاکم قصبهء حضرت عبد العظیم)،سید را که از ترس شـاه بـه‌ سنت قدیم و قویم بست‌نشینی در حرم حضرت عبد العظیم متحصن شده بود،دستگیر‌ کرد و با رسوایی و

    فـضیحت دسـتور داد «در بازار،بند ازار او را بریدند و مکشوف العورت،سر و پای‌ برهنه به پابو بستند و به مأموران سوار سپردند و در سرمای سخت زمستان او را به جانب خانقین و سر حدّات شمالی آن حرکت دادند.»

    در بسیاری موارد،غـرض عـمدهء سـخت گیری والی‌ یا‌ حاکم نـسبت بـه شـخصیت‌های محلی سرکیسه کردن آنان بود.نمونه‌ای غریب از آنها که به شورش شیخ عبید اللّه کرد در کردستانات در 1259 شمسی/1298 ق منجر شد،مال‌اندوزی‌های لطفعلی‌ مـیرزا‌ حـاکم سـاوجبلاغ مکری(مهاباد)بود که به یاغی شدن حـمزه آقـا منگور و همداستانی او با شیخ عبید مذکور منجر شد.2نمونه‌های دیگر سخت‌گیری شاهزاده عضد السلطان والی گیلان و صدور‌ حکم‌ قتل مـحمد صـادق خـان اکبر(محتشم الملک،پدر حسن اکبر)و غارت خانهء او در 1323 ق است که خـاندان اکبر با دادن سی هزار تومان رشوه و شفیع کردن شیخ الملک‌ اورنگ‌‌3جان‌ محمد صادق خان اکبر را‌ خریدند‌.4

    نـمونه‌هایی‌ از رسـیدگی بـه پرونده‌های قتل

    در این بخش،نخست از چگونگی مجازات شدیدترین جنایت‌های همهء اعـصار،یـعنی قتل نفس،سخن می‌گوییم‌ و سپس‌ جریان‌ سه پروندهء قتل را که گویاترین گزارش از‌ وضع‌ دادرسی در ایران در عـصر قـاجار تـواند بود،بررسی می‌کنیم.برای این‌که در این بررسی رعایت انصاف واعتدال شده‌ بـاشد‌،یـک‌ مـورد را از قتل مرد و زنی عادی در شهرستان‌ها و یک‌ مورد را از قتل شخص شاه در تهران انتخاب کردیم.

    پرونـده ی قـتل‌های عـادی

    قتل عمد در عصر قاجار‌ بسیار‌ اتفاق‌ می‌افتاد و مجازات آن به حکم شرع،قصاص یا دیـه بـود،و البته‌ دیهء‌ زن هم نصف دیهء مرد بود.به هر صورت،خونبهای یک مـرد هـم بـا محاسبهء قیمت‌ شتر‌ که‌ در آن اوان فراوان بود،مبلغ فوق العاده‌ای نبود.

    مجازات دیـه

    حـاج عبد الغفار نجم الملک‌(1255‌-1326‌ ق)از منجمان،مهندسان و ریاضی دانان عصر ناصری در 1299 ق در سفرنامهء خـود مـی‌نویسد: روز‌ شـنبه‌ 26[ذی حجه 1299]وارد قم شدیم...از معارف آنجا جناب آقا میرزا‌ محمد‌ حسین‌ متولی باشی است که شـخص مـتمول و مـقتدری است بر تمام اهالی قم...از اتفاقات در‌ شب‌ یکشنبه 27[ذی حجه 1299]،یک نفر سـاربان مـتولی باشی،بر سر‌ چیزی‌ جزیی‌ منازعه نمود با یک نفر ساربان شاهی و به تیر تفنگ او را کـشت؛گـویا به‌ مبلغ‌ سی‌ تومان خونبها نموده‌اند.

    گفتنی است که در آن اوان،به گزارش هـمین‌ نـجم‌ الملک،همان متولی باشی، شبانه‌روزی«سی تـومان الی سـی و پنـج تومان مداخل ملکی داشته و سالی هشت‌ هـزار‌ تـومان از موقوفات حضرت معصومه(ع)متصرف بوده است»2و باز،امام جمعهء بروجرد‌،سالی‌«دو هزار تـومان مـداخل ملکی»داشته است‌.3بنابراین‌،خـونبهای‌ یـک شهروند ایـرانی در آن روز،کـمتر‌ از‌ درآمـد یک روزهء املاک شخصی متولی بـاشی قـم و معادل درآمد شش روزهء املاک‌ شخصی‌ امام جمعه بروجرد بوده است‌.

    مـجازات‌ قـصاص

    در‌ 1298‌ ق پس‌ از چند سال جنگ و نزاع مـحلی‌ بین‌ دو طایفهء سادات و قـلعه در مـحلات و کمره،دختری پانزده ساله بـه نـام‌ شاهزاده‌ بیگم فرزند سید صدر الدین از‌ طایفهء سادات را به‌ عنوان‌ وجه المصالحه بـه عـقد مردی‌ پنجاه‌ ساله به نـام سـلطان(سـروان)عبد اللّه از طایفهء قـلعه درمـی‌آوردند،به آن‌ امید‌ کـه ایـن ازدواج مصلحتی موجب‌ صلح‌ بین‌ دو طایفه شود‌.یک‌ سال بعد،زن جوان‌ بیچاره‌ که به خـلاف مـیل خود و به زور شوهر کرده بود و دخـتری نـیز از او‌ متولد‌ شـده بـود،از قـلعه‌ای که در‌ آنجا‌ محبوس بـوده‌ مخفیانه‌ کاغذی‌ با مداد به پدر‌ خود می‌نویسد که:«به هر وسیله هست مرا از این زنـدان پر وحـشت نجات بدهید‌.»4

    خانوادهء‌ دختر،به عـلما و صـلحای مـحل و نـیز‌ حـاکم‌ محلات‌ متوسل‌ مـی‌شوند‌.امـا شوهر که‌ با‌ یکصد تفنگچی در قلعهء مخصوص خود مقیم بوده،احدی را نمی‌پذیرد.بالاخره سحرگاهی همسر خـود را‌ بـه‌ ضـرب‌ گلوله و سپس به ضرب کارد(سی و سـه‌ زخـم‌) در‌ رختخواب او کشته و بچه شیرخوارهء چهل‌ روزه را نزد جسد نهاده و با تنگچیان خـود از قلعهء محلات فرار کرده و خود در حرم حضرت معصومه در قم متحصن می‌شود. خانوادهء مقتول، نعش او را به خانهء پدرش‌ آورده‌، وضع جراحات وارده و تعداد آنها را ثبت و ضبط کرده، سپس برای دادخواهی جسد مـقتول را بـه قم حمل کرده، از آنجا تلگرافی به ناصر الدین شاه عارض می‌شوند. شاه‌ به‌ اعتضاد الدوله حاکم قم که داماد خود او بوده، دستور می‌دهد متهم به قتل را در خود صحن حضرت مـعصومه زنـجیر کنند و اولیای‌ دم‌ به «مرافعهء شرعیه رجوع نمایند‌.»1لذا‌ ولیّ‌دم، که پدر آن دختر بود، به حاج سید جواد مجتهد قمی مراجعه می‌کند و متهم که خـود در حـال تحصن بود، وکیل معیّن مـی‌کند‌.

    دادرسـی‌ مدت چهل روز به‌ طول‌ می‌انجامد.متهم،منکر قتل عمدی همسرش می‌شود. اولیای دم نیز شاهد و بینّه‌ای بر انجام قتل به دست متهم نداشتند و شهادت شـهود هـمه از مقولهء قرائن و امارات یـا شـهادت علمی و طبی‌ و تخصصی‌ بوده و نمی‌توانسته مناط اثبات قتل به دست شخص معیّن باشد.لذا برابر قاعدهء فقهی،حاکم شرع به ولیّ‌دم تکلیف قسامه می‌کند؛یعنی این‌که ولیّ مقتول،پنجاه مرتبه قـسم یـاد کند‌ که‌ شخص معین‌(متهم)قاتل عمدی است.پدر دختر،به حکم حاکم پنجاه بار سوگند شرعی بر زبان جاری می‌کند‌ که سلطان عبد اللّه شخصا و به عمد دختر او ار به‌ دست‌ خـود‌ کـشته است.در خـاتمه،حاکم شرع،براساس قاعدهء قسامه حکم به قتل عمد صادر می‌کند.این حکم ‌‌به‌ ولیّ‌دم اجازه مـی‌داد که قاتل را قصاص کند،یا با گرفتن دیه(یا‌ بدون‌ آنـ‌)از خـون او درگـذرد.در این میان که اولیای دم بر قصاص قاتل مصمم بودند‌،بعضی از متنفذان هرکدام به جهتی با قصاص قـاتل ‌ ‌مـخالفت می‌کنند.اول از‌ همه،متولی باشی قم‌،مدعی‌ می‌شود که شکستن بست،بی‌حرمتی به حـرم اسـت.او،و هـمچنین اعتضاد الدوله حاکم قم،به صدر اعظم (یوسف مستوفی الممالک)برای شکستن بست،متوسل می‌شوند.

    دوم ایـن‌که ظل السلطان، که سلطان‌ عبد اللّه از افسران او بوده،و به نجات جان متهم بی‌علاقه نـبوده،به اولیای دم پیشنهاد مـی‌کند کـه هر مقدار مال به عنوان دیه و غرامت بخواهند از اموال قاتل به ایشان‌ خواهد‌ داد وگرنه،قاتل می‌تواند با فرار از قم خود را به قلمرو خود او در اصفهان برساند.اما خانوادهء مقتول بر اجرای قـصاص پافشاری می‌کنند و رونوشت حکم حاکم شرع را‌ به‌ همراه عریضه‌ای متظلمانه توسط یکی از بانوان حرم که با مقتول،نسبت داشته،به عرض شاه می‌رسانند.شاه،خطاب به محمد میرزا تلگرافچی قم، دسـتخطی تـلگرافی به این مضمون‌ به‌ قم می‌فرستد: «عبد اللّه سلطان قاتل را بدهید از بست بکشند و به دست سادات بدهید قصاص کنند. بست برای مظلوم است،نه برای ظالم.اگر اعتضاد السلطنه‌ و مـتولی‌باشی‌،مـخالفت‌ دارند،هر دو را تحت‌ الحفظ‌ به‌ تهران بفرستید.شاه» با رسیدن این دست خط تلگرافی،اعتضاد الدوله حاکم قم، برابر مرسوم «لباس غضب» (لباس قرمز)پوشیده و برای‌ اجرای‌ حکم‌ پادشاه بـا چـند تن مسیر غضب و عده‌ای فراش‌ که‌ همه لباس قرمز پوشیده بودند،در معیت خانوادهء مقتول وارد صحن می‌شود.بدین‌گونه بست حرم را شکسته و قاتل را‌ که‌ قبلا‌ به زنجیر بسته شده بود،بـه دسـت خـانوادهء مقتول می‌سپارند‌.خانوادهء مقتول،قـاتل را از صـحن بـیرون بـرده،در ملاء عام،پس از وارد کردن چند زخم چاقو‌ به‌ شکم‌ او،وی را سر می‌برند و سپس در مراجعت به محلات خانه ی قاتل‌ را با خاک یکسان مـی‌کنند.

    رونـده ی قـتل یک پادشاه

    در ماه ذی قعده 1313 ق که فصل‌ بهار‌ و مـقارن‌ پنـجاهمین سال سلطنت ناصر الدین شاه بود، شاه روز جمعه هیجدهم ذی‌ قعده‌ به‌ منظور زیارت بقعه حضرت عبد العظیم بـه قـصبهء حـضرت عبد العظیم رفت.شاه در‌ آن‌ سال‌ها‌ به اندازه‌ای به مـحبوبیت خود نزد مردم مغرور شده بود که دستور اکید داده‌ بود‌ نظامیان و مأموران انتظامات،حرم را برای او خلوت نـکنند و مـتعرض آمـد و شد عادی‌ مردم‌ نشوند‌.لذا درحالی‌که تنها صدراعظم و چند تن از درباریان مـلازم او بـودند،بدون هیچ‌گونه احتیاطی‌ به‌ گوشهء بالا سر ضریح حضرت عبد العظیم رفته،مشغول دعا خواندن مـی‌شود.از‌ سـوی‌ دیـگر‌،میرزا رضا کرمانی،از مریدان خاص سید جمال الدین اسدآبادی،که پس از چهار سـال‌ و چـند‌ مـاه زندان،از حبس آزاد شده بود،برای درد دل نزد مرشدش‌ سید‌ جمال‌ الدین به اسلامبول رفته و از سـید جـمال دسـتور گرفته بود که:«باید ریشهء ظلم را‌ بیرون‌ بیاوری‌».3لذا میرزا رضا به‌طور مخفی از اسلامبول بـه تـهران آمده و بدون آن‌که‌ با‌ کسی مراوده کند،در قصبهء حضرت عبد العظیم ساکن شـده و مـنتظر فـرصتی برای«قطع ریشهء ظلم‌»،یعنی‌ کشتن ناصر الدین شاه می‌شود.تا آن‌که آن روز، قربانی بـا پایـ‌ خود‌ به قربانگاه می‌آید.میرزا رضا پاکتی روی‌ دست‌ گذاشته‌ و مثل این‌که مـی‌خواهد عـریضه‌ای بـه شاه بدهد‌،خود‌ را به شاه نزدیک کرده،با تپانچهء رولور که در دست داشته و لولهء‌ آن‌ را زیـر پاکـت مخفی کرده‌ بوده‌،قلب شاه‌ را‌ هدف‌ گرفته،دو تیر خالی کرده و شاه‌ را‌ مـی‌کشد.

    قاتل‌ را بلافاصله درحالی‌که هفت تیر در‌ دست وی بوده،دستگیر‌ کرده‌،بـه زنـجیر بـسته،زندانی می‌کنند‌ و پس‌ از بازپرسی‌های مقدماتی،عاقبت مجلس رسمی استنطاق و محاکمه ی او در روز اول ربیع‌ الاول‌ 1314 ق.در بـاغ گـلستان تشکیل‌ می‌شود‌. در‌ این مجلس، با‌ حضور‌ مشیر الدوله،وزیر عدلیه‌،از‌ قاتل می‌پرسند که انگیزهء او برای قاتل شـاه چـه بوده است،و به عبارت مستنطق‌: «شما‌ از کجا به خیال قتل شاه‌ شـهید‌ افتادید؟»

    مـیرزا رضا‌ در‌ پاسخ‌ می‌گوید:

    «از کجا نمی‌خواهد‌!از کندهاوبندها کـه بـه نـاحق کشیدم،و چوب‌ها که خوردم. شکم خود را پاره کـردم.از‌ مـصیبت‌ها‌ که در خانهء نایب السلطنه و در‌ امیریه‌ [منزل‌ نایب‌ السلطنه‌ کامران میرزا که‌ چون‌ بـه امـیرکبیر می‌گفتند،باغ مسکونی او را نیز «امـیریه»نـام نهاده بـودند]و در قـزوین و سـایر جاها‌ به‌ سرم‌ آمده.چهار سـال و چـهار ماه در زنجیر‌ و کنده‌ بودم‌ و حال‌ آن‌که‌ به‌ خیال خودم خیر دولت و ملت را مـی‌خواستم.» بـدین‌گونه میرزا رضا با صراحت کامل بـه قتل عمد پادشاه اعـتراف کـرد و گفت که ندامتی ندارد.«ریـشهء ظـلم و ستم را‌ از ایران کندم و انتقام آقا سید جمال‌[اسد آبادی‌]را گرفتم.»پس حکم قتل او صادر شـد و او را در مـیدان سپهسالار به دار آویختند.

    نتیجه

    سـاختار قـضایی ایـران در عصر قاجار‌،ادامـهء‌ شـالوده‌ای بود که صفویان بـنا نـهادند و با تغییر مذهب رسمی ایران از فقه اهل سنت به فقه شیعه امامیه،تحولی شـگرف در نـهاد دادرسی و احکام ماهوی و شکلی مرتبط بـا‌ آدابـ‌ قضا و تـعامل قـضات و اجـزای نهاد دادرسی با سـلاطین و نظام سیـاس*ـی پدید آوردند.از جهت سازمان و تشکیلات و صلاحیت‌های قضایی، صفویان به تفکیک دادرسی شرعی‌(بـه‌ ریـاست مجتهدان و شیخ الاسلامان شیعه‌)از‌ دادرسی عـرفی(بـه ریـاست دیـوان بـیگی)اقدام کردند و ایـن صـلاحیت دوگونهء شرع و عرف از دوران صفوی به بعد در ایران ادامه یافت.یعنی اقدامات‌ محمود‌ و اشرف افغان در جهت‌ حـذف‌ تـشیع از ایـران و برنامهء نادر افشار در جهت اتحاد شیعه و سـنی هـیچ‌یک بـه نـتیجه نـرسید و لذا نـهاد دادرسی در ایران پس از قتل نادر در 160 ق تا انقلاب مشروطیت در‌ 1324‌ ق برپایهء تفکیک صلاحیت‌های مراجع قضایی شرع و عرف استوار بود و بدین‌گونه،نظام قضایی عصر قاجار تا پیش از انقلاب مشروطیت،ادمهء نـظام قضایی عصر صفوی،مضاف بر

    انحطاطی‌ چند بود که بدتر از همه تضعیف صلاحیت‌های مراجع قضایی ایرانی به‌طور عام به دلیل کاپیتولاسیون(حق‌ قضاوت کنسولی)دولت‌های بـیگانه از یـک سوی و فروپاشی نظام دادرسی عرفی‌ متمرکز‌ عصر‌ صفوی زیر نظر دیوان بیگی از سوی دیگر بود.

    اصلاحات متعدد و متناوبی که در عصر قاجار از ‌‌دوران‌ عباس میرزا ولی عهد تا قبل از پیروزی انـقلاب مـشروطیت،به‌ویژه عهد ناصر‌ الدین‌ شاه‌ از سوی امیرکبیر و سپهسالار در زمینهء تقویت نهاد دادرسی عرفی و تجدید تشکیلات و آیین دادرسی دیوان‌خانهء‌ عظمی به عمل آمد،آثـار مـحسوس چندانی در تأمین عدالت قضایی در سـطح‌ کـشور نداشت.با این‌ حال‌،تأسیس دیوان خانهء عظمی که بالقوه می‌توانست نظام دادرسی عرفی متمرکزی را در ایران بنیاد نهد،از جهت فکر سراسری و همگانی کردن دادرسـی در تـاریخ ایران بسیار با اهـمیت اسـت.همچنین‌ تشکیل«مجلس تنظیمات حسنه»و نصب«صندوق عدالت»در چاپارخانه‌ها برای اجرای عدالت اداری از سوی ناصر الدین شاه و نیز تصویب«مجلس وکلای تجّار»که یک دادگاه اختصاصی و انتظامی مخصوص بازرگانان بود‌،از‌ اهـمیت بـسیار برخوردار است.با همه،باید تأکید کرد که این اقدامات به دلیل طبیعت استبدادی نظام سیـاس*ـی،از یک‌سو،و نداشتن قواعد .قوانین لازم الاتباع جاافتاده،از سوی دیگر،در‌ تعمیم‌ عدالت قضایی کاری نساخت.دیـوان‌خانهء عـدالت عظمی نـیز حتی در اوج انتظام و انسجام آن چندین محدودیت داشت،از جمله:

    اول-آن‌که دیوان‌خانهء عدلیه،به عنوان قوه قضائیه،از قوهء‌ مجریه‌،اسـتقلالی نداشت و شخص پادشاه و ارادهء فردی او بزرگ‌ترین مرجع قانونی و ضامن اجرای احـکام دیـوان خـانه شمرده می‌شد.

    دوم-برخلاف راهکارهایی که برای رفع اختلاف میان مراجع عرفی پیش‌بینی شده‌ بود‌،برای‌ رفع اخـتلاف ‌ ‌صـلاحیت دیوان خانه‌ با‌ محاضر‌ شرع،مرجع حل اختلافی تعیین نشده بود.

    سوم-دیـوان‌خانه،آیـین دادرسـی ثابتی نداشت.

    گفتنی است که قتل ناصر الدین شاه قاجار‌ به‌ دست‌ یکی از ایرانیان،بـه اعتراف شخص قاتل،به‌ دلیل‌ مظالمی بود که از سوی حاکمان عرفی و مخصوصا پسـر پادشاه(کامران میرزا حـاکم تـهران)بر او رفته بود.همچنان‌ که‌ باز‌ در انقلاب مشروطیت،به دلیل مظالم حکام عرف،تأسیس«عدالت‌خانه‌»و محدود کردن قدرت حکام عرفی مهم‌ترین مطالبات سیـاس*ـی مردم ایران بود.به همین دلیل،قانون اسـاسی مشروطیت نیز‌ اصل‌ تفکیک‌ صلاحیت‌های عرفی و شرعی را بدون کمترین اعتراضی پذیرفت.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    نظام قضایی در تمدن ایران باستان
    مهاجرت اقوام آریایی در‌ هزاره‌ی‌ اول قبل از میلاد‌ از‌ جنوب روسیه به فلات ایران نقطه‌ی عطفی در تاریخ ایران محسوب می‌شود. این اقوام با تسلط بـر سـاکنین اولیه‌ی اصلی ایران به تشکیل حکومت و دولت‌های متمرکز و وسیع در سرزمین ایران‌ دست‌ زدند. دو قوم پارس و ماد از ساکنین اولیه‌ی ایران بودند. آنطور که از مدارک تاریخی به دست آمـده، دولت مـاد اولین دولت واحد و متمرکز در‌ ایران‌ بود که‌ از طریق اتحاد قبیله‌های مختلف قوم ماد و غلبه بر سایر اقوام و دول موفق به تشکیل دولت گردید‌. بـا تـوجه به عمر کوتاه، دولت ماد‌ فـرصتی‌ بـرای‌ نقش آفرینی در ایجاد تمدن نداشت، ولی زمینه ساز فرهنگ و تمدن ایرانی گردید و نقطه‌ی شروعی برای توسعه‌ی ‌‌فرهنگ‌ و تمدن ایرانی بود.

    نکته‌ی جالب و قابل توجه ایـن اسـت که دیوکس پادشاه مـاد‌ قـبل‌ از‌ رسیدن به پادشاهی به عنوان یک قاضی در قبیله‌ی خود مطرح بود.

    او که بعداً مبتکر وحدت قوم ماد شد‌، در میان قبیله‌ی خود‌ فردی‌ دارای احترام بـود و بـه اجرای عدالت و دادگستری می پرداخت و همین، زمینه ای شد تا مردم او را به عنوان قاضی برگزینند، وحتی ساکنین آبادی‌های دیگر ودهکده های مجاور نیز دعاوی خویش‌ را نزد او آوردند.

    بعد از انـتخاب دیـوکس به پادشـاهی، او به وضع مقرراتی برای دربار پرداخت و در صدد استقرار عدالت و دادگستری برآمد. ترتیبات رسیدگی او به‌ این‌ نحو بـود که خلاصه‌ی دعاوی و شکواییه ها را کتباً برای او می فرستادند و او خود شـخصا رسـیدگی و اصـدار حکم می نمود. اگر بر ارتکاب جرمی اطلاع می یافت، مجرم را‌ احضار‌ و مجازاتی متناسب برای او در نظر مـی ‌ ‌گـرفت. آن گونه که ویل دورانت اعتقاد دارد، نظام پدر سالاری در خانواده، تعدد زوجات و تعدادی قوانین دیـگر کـه در دوره هـای‌ بعد‌ موجود بوده، دستاورد دولت ماد بوده.

    در دولت مادها قوانین و آداب و رسوم حاکم از قدرت و ثبات زیـادی بر خوردار بوده است. از سوی دیگر، مغان‌ که‌ امور‌ دینی و مذهبی مردم را در‌ اخـتیار‌ داشتند‌ و از این طریق صـاحب قـدرت و نفوذ فراوان بودند، در امور قضایی و حقوقی نیز به گونه ای دخالت داشتند .از این رو‌، امور‌ حقوقی‌ و قضایی ایران باستان ارتباط تنگاتنگی با مذهب و آیین‌ رایج‌ داشته است.

    در دولت مادها قوانین و آداب و رسوم حاکم از قدرت و ثبات زیـادی بر خوردار بوده است. از سوی دیگر، مغان‌ که‌ امور‌ دینی و مذهبی مردم را در‌ اخـتیار‌ داشتند‌ و از این طریق صـاحب قـدرت و نفوذ فراوان بودند، در امور قضایی و حقوقی نیز به گونه ای دخالت داشتند .از این رو‌، امور‌ حقوقی‌ و قضایی ایران باستان ارتباط تنگاتنگی با مذهب و آیین‌ رایج‌ داشته است.

    نظام قضایی ایـران باستان پس از ورود آریایی ها را با توجه به‌ تقسیم‌ بندی‌ای‌ که نسبت به این دوران تاریخی صورت گرفته است، در‌ سه دوره‌ی مختلف عمده مورد بررسی قرار می دهیم:

    1. دوره‌ی هخامنشیان

    2. دوره‌ی اشکانیان

    3. دوره‌ی سـاسانیان



    N2yS9.jpg



    خاندان‌ هخامنشی‌ از‌ قوم پارس و همانند مادها از اولین مهاجران سرزمین ایران بودند. اینان‌ در‌ نواحی جنوب غربی و سواحل خلیج فارس ساکن بودند. با قوم ماد خویشاوند بوده، ولی تحت سلطه‌ی‌ مادها‌ بودند‌. کـورش بـا همدستی گروهی از قوم ماد طغیان نمود و در سال 558‌ قبل‌ از‌ میلاد قبایل مختلف پارس را علیه مادها متحد کرد و در سال 553 ق. م. علیه دولت‌ ماد‌ جنگید‌ و در سال 550 با تصرف اکباتان پایتخت دولت ماد امپراطوری بزرگ هـخامنشی را بـنیان‌ نهاد‌. توسعه طلبی و قدرت طلبی در دولت هخامنشیان همانند سا بق ادامه یافت. بابل‌ توسط‌ کورش‌ فتح و تصرف شد. فتح مصر و نابود کردن آخرین فرعون مصر از خاندان بیست و ششم‌ در‌ زمان کـمبوجیه شـکل گـرفت و نیز دیگر شاهان هخامنشی هـمچنان بـه کـشور گشایی پرداختند‌. این باعث گردید که امپراطوری هخامنشی قلمرو وسیعی از سرزمین‌ها‌ و کشورها‌ و اقوام و ملل گوناگون را شامل شـود. هـمین امـر سبب شد که دولت‌ هخامنشی‌ دارای‌ یک نـظام حـکومتی وسیع و پیچیده باشد و تشکیلات دیوانی و اداری گسترده و نسبتاً منظمی شکل گیرد. نظام‌ قضایی‌ دولت‌ هخامنشی نیز دارای سازمان خاص با ویـٍٍژگی‌های خـود بـود که درمبحث ذیل‌ به‌ بررسی این نظام می پردازیم.

    مـقامات و تشکیلات قضایی

    تشکیلات قضایی دولت هخامنشی به علت وجود فرهنگ‌ها‌ و تمدن‌های‌ اقوام و دول مغلوب تحت حکومت مانند بابل، سومری و آشـوری از تـنوع وپیـچیدگی‌ خاصی‌ برخوردار بود. با توجه به اطلاعات موجود‌، مقامات‌ و مراجع‌ قـضایی مـختلفی در طول و عرض هم در‌ این‌ نظام وجود داشت. پادشاه، قضات شاهی، ساتراپ‌ها (والیان) و محاکم محلی، مقامات و مـراجع قـضایی‌ مـطرح‌ در نظام قضایی این دوره‌ محسوب‌ می‌شوند.

    پادشاه‌

    پادشاه‌ در‌ امپراطوری هخامنشی به عـنوان بـالاترین مـقام‌ در‌ مملکت اختیار مطلقه در تمام امور از جمله امور قضایی داشت. در‌ زمینه‌ی‌ قضایی اختیار شاه نـامحدود بـود، هـم‌ شامل رسیدگی های اولیه‌ و ابتدایی‌ می شد و هم شامل موارد‌ تجدید‌ نظر و استیناف و اعـاده‌ی دادرسـی می گردید (پیر نیا، 1362، ج2، ص 1462) .

    از نظر علمی‌ تراکم‌ ترافعات و دعاوی به شاه اجازه‌ نـمی‌ داد‌ کـه بـه تمام‌ امور‌، خود، شخصاً رسیدگی کند‌. لذا‌ در مرحله‌ی ابتدایی تنها به دعاوی و جرایم مهم و عـمده نـظیر توطئه علیه شاه و جرایم‌ علیه‌ امنیت کشور رسیدگی می کرد. در‌ مرحله‌ی‌ تجدید نـظر‌ نـیز‌ او‌ مـقام رسیدگی کننده به‌ شکایات از احکام سایر قضات و سایر مراجع قضایی بود و در این زمینه اختیار انـحصاری داشـت‌. اما‌ اینکه احکام صادره توسط شاه بر‌ چه‌ مبنایی‌ صادر‌ می‌ شـد، عـلی‌رغم ایـنکه‌ قواعدی‌ بر آمده از سنن و رسوم موجود وجود داشت، شاهان هخامنشی در این زمینه اختیار مطلق داشـتند‌ و بـه‌ هـیچ‌ رسم و سنت و قانونی پایبند نبودند و در بسیاری‌ از‌ موارد‌، بر‌ طبق‌ خواسته‌ و میل خـود بـه صدور حکم و اتخاذ تصمیم می پرداختند؛ مثلاً کمبوجیه بر خلاف آداب و رسوم قوم پارس با خواهر خود ازدواج نـمود.

    اینکه در‌ مجموع قضاوت شاهان هخامنشی بر اساس عدالت بوده یا خیر، مـطلبی اسـت قابل تأمل و بررسی. افلاطون، آنچنان که از او نـقل کـرده انـد، داریوش را دادگزاری می خواند که عدالت‌ او‌ مـوجب حـفظ شاهنشاهی پارس برای سالیان دراز گردید. مسلّماً این سخن با قسمتی از واقعیت همراه است؛ چـرا کـه دوام سلسله‌ی پادشاهی برای مدتی طـولانی بـیش از چهار قـرن‌ نـمی‌ تـواند بر آمده از زور و تحمیل صرف باشد؛ مـجموعه شـرایطی برای حفظ بنیان‌های حکومت لازم است که از جمله‌ی آن‌ها دادرسی عادلانه در‌ یک‌ جـامعه مـی باشد. برخی خواسته‌ اند‌ چنین اثـبات نمایند که کورش کـبیر در واقـع همان ذوالقرنین مورد بحث در آیـات 83 تـا 98 سوره‌ی کهف است. اما این تمام واقعیت نیست و آنـچه از لابـلای اخبار نقل شده در مورد شـاهان هـخامنشی بـر می‌آید، این اسـت کـه برخی شاهان هخامنشی در مـواردی بـدون هیچ مبنا و معیار عقلانی‌ و قابل‌ توجیه و با اعمال اختیار مطلقه‌ی خود تصمیمات ظالمانه‌ای اتـخاذ مـی‌نمودند و تصمیمات آن‌ها وحی الهی و الهامی از جـانب اهـورامزدا شناخته مـی شـد. اما با تـوجه به‌ شرایط‌ آن زمان‌ در یک قضاوت کلی می توان چنین استنباط نمود که نظام قضایی پادشـاهی هـخامنشی از انسجام و توسعه‌ی‌ نسبی خوبی برخوردار بـود و بـرخی از پادشـاهان هـخامنشی از جـمله کوروش‌ کبیر‌ و داریـوش‌ در بـسط و گسترش عدالت تلاش قابل توجهی داشتند.

    قضات شاهی

    بعد از شاه، شورای شاهی مرکب از ‌‌هفت‌ نفر از بـزرگان و رؤسـای قـوم پارس و ماد در رأس قدرت قرار داشت. این‌ شورا‌، در‌ کـنار اخـتیارات مـشورتی، دارای اخـتیارات قـضایی ویـژه و گسترده‌ای بود. این قضات که برای مادام العمر‌ انتخاب می‌شدند، افراد سالخورده و آشنا به آداب و رسوم قومی نیاکان خود و قوانین ومقررات‌ قدیمی و سوابق آرا و فرامین‌ شاه‌ بودند (هرودت، 1336، ص 134). آنـ‌ها به نمایندگی از شاه به پرونده های مهم و پرونده های ارجاع شده از سوی شاه رسیدگی می کردند. همچنین، در قضاوت‌هایی که توسط شخص شاه انجام‌ می شد، اینان مورد مشورت شاه قـرار مـی گرفتند. این قضات گاهی به صورت فردی و گاهی به صورت شورایی به جرایم و پرونده های مهم و جرایم سیـاس*ـی وامنیتی ارجاع شده رسیدگی می‌ کردند‌. شاه قدرت داشت که احـکام صـادره از این شورا را نیز نقض نماید.

    والیان (ساتراپ‌ها)

    با توجه به گستردگی جغرافیایی و نیز تنوع اقوام و ملل مختلف تحت‌ سیطره‌ی‌ امپراطوری هـخامنشی، کـوروش به تقلید از آشوری‌ها، قلمرو حـکومت خـود را به بخش‌های بزرگی تقسیم نموده بود که در لسان یونانی به آن ساتراپی که یونانی شده‌ی کلمه‌ی فارسی‌ هخامنشی‌ است، می گفتند. حاکم در رأس هر بخش را سـاتراپ، یـا به اصطلاح به کـار رفـته توسط مرحوم پیر نیا، خشتر پاون به معنای حامی یا نگهبان مملکت می‌ نامیدند‌. این بخش‌های بزرگ‌ هر‌ کدام‌ دولت‌ها و پادشاهی های مستقل سابق بودند که مغلوب قدرت طلبی دولت هـخامنشی

    شـده بودند و در نتیجه، تحت سیطره‌ی این امپراطوری در‌ آمده‌ بودند‌. این بخش‌ها و ساتراپ‌ها خود در واقع دولت‌ها و پادشاهی‌های‌ وابسته‌ و متحد هخامنشی بودند که خود نیز دارای تشکیلات دربار بودند و از واژه‌ی شاه نیز استفاده مـی کـردند. به عـنوان‌ مثال‌، قلمرو‌ هخامنشی در دوره‌ی داریوش به 120 ایالت تقسیم می شد‌ و هر یک از این ایالت‌ها دارای یک والی و ساتراپ ویـژه‌ی خود بود. ساتراپ ها در محدوده‌ی ایالت خود‌ دارای‌ اختیارات‌ شاه هـخامنشی در کـلیه‌ی امـور، از جمله امور قضایی بودند. رسیدگی‌ به‌ جرایم عمده نظیر جرایم سیـاس*ـی و جرایم علیه امنیت بر عهده‌ی خـود ‌ ‌سـاتراپ ها بود. برخی از‌ جرایم‌ سیـاس*ـی‌ مهم ممکن بود به مرکز ارجاع شود. جـرایم کـم اهـمیت تر معمولاً‌ به‌ محاکم‌ محلی واگذار می شد.

    به طور کلی، سرزمین ها و قلمرو حـاکمیت امپراطوری هخامنشی شامل‌ دو‌ بخش‌ می‌گردید: 1- ایالات و ممالکی که قبلاً دولت‌های مستقلی بوده و بـعداً تحت سلطه‌ی دولت هخامنشی در‌ آمـده‌ بـودند که امر قضاوت در این ایالات و ممالک آنگونه که در بالا گفتیم‌، در‌ اختیار‌ ساتراپ‌ها بود. 2- بخش دیگر شامل سرزمین‌های اصلی ایران که در قلمرو اصلی هخامنشی بود‌ و اقوام‌ ماد و پارسی در آن سکونت داشتند. این قـسمت‌ها به صورت ملوک الطوایفی اداره‌ می‌ شد‌ و حکام محلی، که از نزدیکان شاه بودند و حکومت آنها به طور موروثی به فرزندانشان منتقل‌ می‌ شد، به نمایندگی از شاه و با اختیار فراوان در قلمرو خـود حـکومت‌ می‌ کردند‌. اینان تحت نظارت مستقیم دربار بودند ولی از نظر قضایی دارای اختیارات وسیعی بوده و در‌ محدوده‌ فرمانروایی‌ خویش بعد از شاه عالی ترین مقام قضایی محسوب می شدند.

    محاکم‌ محلی‌

    مراجعی به عـنوان دادگـاه های محلی به عنوان پایین ترین درجه‌ی محاکم در سازمان قضایی دوره‌ی‌ هخامنشیان‌ وجود داشت. قضاوت در این محاکم محلی در ممالک تابعه براساس مذهب‌ و آداب‌ و رسوم محلی بود. مانند تشکیلات قـضایی مـنحصر‌ به‌ یهود‌ که نشان دهنده‌ی آزادی مذهب، آداب و رسوم‌ محلی‌ در ممالک تابعه‌ی کشور ایران بود. قضات محاکم محلی توسط ساتراپ ها انتخاب‌ می‌ شدند و تحت نظارت آن ها‌ به‌ قضاوت می‌ پرداخـتند‌. سـاتراپ‌ هـا ایرانی بودند، لذا در امور‌ محاکم‌ مـحلی بـه جـهت عدم آشنایی با رسوم و آداب محلی آن ها کمتر‌ دخالت‌ می‌کردند، ولی امور مهم، نظیر جرایم‌ سیـاس*ـی و امنیتی در صلاحیت‌ انحصاری‌ ساتراپ ها قرار داشـت.

    در ممالکی که در سرزمین اصلی ایران واقع بود، اقـوام غـیر‌ آریایی‌ دارای محاکمی نظیر آنچه در‌ ممالک‌ تابعه‌ وجود داشت بودند‌، اما‌ در سرزمین ویژه‌ی قوم‌ پارس‌ و ماد، آن طور که از روایات تـاریخی بـر مـی آید، یک سازمان قضایی پیچیده‌ وجود‌ داشت که از یک نـواختی بیشتری‌ برخوردار‌ بود. قضات‌ این‌ محاکم‌ که نصب وعزل آن‌ ها ابتدا در اختیار شاه و پس از آن در اختیار والیان و حکام بـود، از بـین‌ پیـر‌ مردان آشنا به آداب و رسوم و سوابق‌ قضایی‌ و فرمان‌های‌ شاه‌ انتخاب‌ می شـدند. امـرای‌ محلی‌ در کنار محاکم محلی به عنوان مرجع تجدید نظر بر امور محاکم محلی نظارت داشتند.

    در سـازمان قضایی دوران هخامنشیان مبنای‌ یکسان‌ و ثابتی‌ برای‌ قضاوت‌ وجود‌ نداشت. علت این امـر نـیز گـستردگی قلمرو حکومت، تعدّد و تنوع اقوام و ملل با فرهنگ‌ها، آداب و مذاهب گوناگون، عدم وجود قانونی مـدون کـه بـه طور یکسان بر تمام‌ قلمرو حکومت امپراطور هخامنشی اعمال شود، بود. این بـاعث مـی گردید آرای صادره توسط دادگاه ها و مراجع قضایی متناقض باشد. به طور کلی‌، آداب و رسـوم رایـج، مـذهب و فرمان‌های‌ شاه‌ را می توان به عنوان منابع و مبانی قضاوت از سوی مراجع قضایی هخامنشی بـر شـمرد.

    آداب و رسوم و عرف حاکم بر جامعه، حتی‌ در‌ حقوق مدرن، به عـنوان یـکی از مـنابع حقوق به شمار می آید. در دوران حکومت هخامنشیان به علت عدم یکپارچگی میان اقوام و ملل‌ مـتعددِ‌ تـحت سلطه‌ی حکومت مرکزی و عدم‌ وجود‌ قانون مدون حاکم بر تمام قلمرو امـپراطوری هـخامنشی، طـبیعی بود که اقوام و ملل در اجرای آداب و رسوم محلی و عرف خاص خود دارای آزادی باشند‌. این‌ عرف و آداب و رسوم مـحلی‌ نـقش‌ تـعیین کننده، به عنوان منبع و مبنای قضاوت و قواعد حقوقی قابل اعمال، در ممالک تـابعه داشـت. مثلاً آن چنان که از لوحه های مکشوف در بابل روشن می‌گردد، امور قضایی این‌ دیار‌ در زمان هخامنشی بـر طـبق سنن بابلی بوده است. مثلاً در کتیبه ای که در نقش رستم بـه جـای مانده، داریوش هر عمل خلاف سنت و رسـوم‌ مـحلی‌ را جـرم‌ و مستحق مجازات دانسته است .
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    محاکماتی که جهان ما را تکان دادند (قسمت دوم-سقراط)

    سقراط در دفاعیات خود خطاب به آتنی ها می گوید: ای آتنی ها، کسی داناترین است که مثل سقراط بداند که دانایی ها بی ارزش است. بدین شکل من زندگی کردم و از خدا اطاعت می کنم و به دنبال کسی می گردم که به نظر من دانا باشد. من بسیار مشغول بوده و وقت ندارم که به مسائل دیگران و یا به مشکلات خود بپردازم و بدین دلیل هم در فقر زندگی می کنم

    J4lM3.jpg





    محاکماتی که جهان ما را تکان دادند
    سقراط
    سقراط به یک رسالت اعتقاد دارد. او می خواهد انسان ها را از طریق آگاهی دادن به آنها اصلاح کند. پایه ی آموزش او این است:« اگر بنا باشد که یک زندگی خوب وجود داشته باشد باید عاقلانه عمل کرد. ما باید یاد بگیریم خود را فریب ندهیم و برای این منظور گفتگوی فلسفی لازم است.»

    او در آغاز گفتگوهای فیلسوفانه اش همیشه این را یادآوری می کند که ما درباره ی خودمان چیز زیادی نمی دانیم :«من می دانم که چیزی نمی دانم.«

    سقراط هیچ گاه از آنچه درس می داد و به آن اعتقاد داشت یادداشت برنداشت. فقط درباره ی آنها صحبت کرد. ما فقط از طریق شاگردانش درباره ی او و آموزش هایش و حتی درباره ی محاکمه اش اطلاع پیدا کردیم. او شاگردان بسیاری داشت که مشهور شدند؛ از جمله افلاطون . الیکبیادس که بر اساس منابع موثق از او خواست نزد وی سکونت کند ولی سقراط رد کرد. در ابتدا که که آینتوس بر محاکمه ی سقراط اصرار می کرد کسی موضوع را خیلی جدی نگرفت، حتی خود آینتوس. بیشتر گمان می شد که او تبرئه شود و یا با فرار به کشور دیگری محاکمه نشود. ولی او این کار را نکرد زیرا علاقه نداشت که به دشمنانش لطف کند.

    سقراط در طول محاکمه فقط سه بار صحبت کرد و دفاع همه جانبه ی او بسیار محکم بود و دیگر هیچ گاه چنین دفاعیه ای در محضر دادگاه ارائه نشد. او از خود دفاع نکرد؛ او محکوم کنندگانش را محاکمه کرد:

    «چگونه شما آتنی ها تحت تاثیر محاکمه کنندگان قرار گرفتید؟ من نمی دانم ولی می توانم بگویم که آنها مرا به فراموشی سپرده اند، اینکه من چه کسی بوده ام را آنها با قاطعیت گفتند ولی کلمه ای از واقعیت در آن نبود.

    سقراط در دفاعیات خود خطاب به آتنی ها می گوید: ای آتنی ها، کسی داناترین است که مثل سقراط بداند که دانایی ها بی ارزش است. بدین شکل من زندگی کردم و از خدا اطاعت می کنم و به دنبال کسی می گردم که به نظر من دانا باشد. من بسیار مشغول بوده و وقت ندارم که به مسائل دیگران و یا به مشکلات خود بپردازم و بدین دلیل هم در فقر زندگی می کنم.

    ولی یک چیز دیگر. جوانان خانواده ای ثروتمند که کار دیگری ندارند نزد من می آیند و این کار را داوطلبانه انجام می کنند. آنها می خواهند که از آنان امتحان گرفته شود و سپس از من تقلید می کنند و از دیگران امتحان به عمل می آورند. وضع خیلی ها این گونه است که گمان می کنند خیلی می دانند ولی خیلی کم و یا اصلاً هیچ نمی دانند و بعد کسانی هستند که توسط آنها امتحان می شوند و از آنها ناراحت نیستند بلکه از من ناراحتند و می گویند این سقراط لعنتی، این اغواکننده ی گناهکار جوانان. اگر کسی از آنان بپرسد چرا؟ او چه چیز بدی آموزش می دهد؟ نمی دانند و نمی توانند چیزی بگویند. ولی این امر آنها را دستپاچه نمی کند و تهمت های قبلی را تکرار می کنند که علیه همه ی فیلسوف ها و معلمین آورده می شود چون درباره چیزی صحبت می کنند که آسان اتفاق می افتد که خدایی نمی شناسند...آنها نمی خواهند اقرار کنند که ادعای آنها یعنی اینکه چیزی می دانند خلافش ثابت شده و این واقعیت است. از این افراد تعداد بسیاری هستند که پشتکار و توان زیادی دارند و آماده ی مبارزه هستند و سخنرانی های آنان قانع کننده می باشد. انها گوش شما را با بهتان های زیادی پر کرده اند. این دلیلی است که چرا سه محکوم کننده، مله توس، آنتیوس و لیکون مرا محاکمه می کنند. مله توس با من درباره ی شعرا مشاجره می کند، آنتیوس درباره سیاستمداران و پیشه وران و لیکون به خاطر معلمین. خمان طور که در آغاز گفتن نمی توانم امیدوار باشم خود را از این بهتان ها برهانم.

    با این وجود سقراط مله توس را به بازجویی دعوت می کند.

    س- آیا تو معتقدی که می توان جوانان را هدایت کرد؟

    ج- بله من این کار را می کنم.

    س- چه کسی جوانان را برای زندگی بهتر تربیت می کند؟

    ج- قوانین.

    س- اما مقصود من این نیست. کیست که قوانین را می داند؟

    ج- آنها قاضی ها و سقراط هستند که در اینجا در دادگاه حضور دارند.

    س- مله توس معتقد است که آنها جوانان را برای زندگی بهتر تربیت می کنند.

    ج – البته که آنها می توانند.

    س- همه یا فقط یک.

    ج- همه.

    س- قسم به خدا، این چیز جدید خوشحال کننده ای است. پس مربیان زیادی برای تربیت جوانان وجود دارد. آنچه به مستمعین مربوط می شود آیا آنها هم در تربیت جوانان کمک می کنند؟

    ج- بله آنها کمک می کنند.

    س- و سناتورها؟

    ج- بله. سناتورها نیز همچنین.

    س- پس هر آتنی جوانان را تربیت می کند بجز من. آیا این همان چیزی است که تو ادعا می کنی.

    ج- بله این همان است. من تایید می کنم.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    فروید، روانکاوی و جرم‌شناسی
    تبیین مفهوم جرم‌شناسی
    جرم‌شناسی (Criminology) پدیده‌ای اجتماعی‌ به نام جرم را مورد مطالعه قرار می‌دهد این مطالعه‌ را‌ به‌ دو حالت می‌توان انجام داد.بررسی مجرم و بررسی خود جرم.

    در حال اول جرم‌شناس از روشـ‌های زیـست‌شناسی و روانکاوی استفاده می‌کند.مثلا شخص مجرم را به منظور امتحان پزشکی مورد‌ معاینه‌ و آزمایش قرار می‌دهند. سوابق او را بررسی کرده و تحقیق می‌کنند که مجرم‌ ممکن است تحت تاثیر چه عواملی قرار گـرفته بـاشد و در برابر کدام یک از نقایص جسمی یا‌ اخلاقی‌ ممکن است‌ مقاومت کند.

    این نوع نگرش به‌طور کلی در نتیجه ظهور مکتب‌ تحققی (Positivism) حقوق جزا به وجود آمده است. این مکتب کـه بـراساس اصل برداشت علمی از‌ جرم‌ و جرمشناسی‌ بنا شده بر این فرض‌ استوار‌ است‌ که اختلاف‌ و تمایزی بین شخص طبیعی (Normal) و منحرف‌ (Devious) وجود دارد و در عین حال این مکتب در پی

    آن است که‌ معیارهای‌ ویژه‌ای‌ را کـه بـاعث پیـدایش رفتار انحرافی یا مجرمانه‌ مـی‌شود‌ را مـورد مـطالعه قرار دهد. براساس یکی از مبانی مکتب تحققی رفتاری که توسط فرد انجام می‌شود از پیش‌ تعیین‌ شده‌ است.بدین معنا که در واقـع فـعالیت و رفـتار اشخاص به‌ وسیله عوامل و نیروهای‌ خارج از کنترل فـرد شـکل داده می‌شود.

    پس رفتار فرد نشانگر تاثیر عوامل خاص بر‌ روی‌ شخص‌‌ است.زیرا امکان دارد این عوامل خارجی در واقعیت امر در‌ عـوامل‌ زیـست‌شناختی،روانـ‌شناختی یا اجتماعی ریشه‌ داشته باشد.در واقع مکتب تحققی بیشتر مـعطوف به‌ معالجه،درمان‌ و شناخت‌ مجرمان‌ است تا اینکه بخواهد به‌ وسیله مجازات با آنان برخورد کند.

    اساس‌ مـکتب‌ تـحققی‌ در دو مـرحله رشد و توسعه به هم‌ پیوسته که در نیمه دوم قرن نوزدهم‌ رخ‌ دادهـ‌اند‌ یـک رشته‌ از تحقیقات علمی به دنبال اثبات دلالت نظریات بیولوژیکی‌ برای رفتار مجرمانه‌ بودند‌ و دیگری رشته‌ای از تحقیقات‌ عـلمی بـود کـه بر روی عوامل روان‌شناختی مرتبط با‌ عمل‌‌ مجرمانه‌ تاکید می‌کرد.

    در واقع آمارهای جـنایی حـاکی از افـزایش مستمر بزهکاری و رشد شدید و وحشتناک‌ تکرار‌ جرم بود که به‌ چنین فعالیت‌هایی دامن زد و نـظام کـلاسیک حـقوق کیفری‌ را‌ به‌ لحاظ‌ کارکردی نامطلوب ارزیابی کرد.در همین برهه‌ زمانی بود که گروه کـوچکی از مـتفکران ایتالیایی‌ شکل‌‌ گرفتند و بر آن شدند که به شکل موثرتری با جرم مبارزه‌ کـنند‌.اعـضای‌ ایـن‌ گروه عبارت بودند از سزار لومبروزو، انریکو فری و رافائل گاروفالو.این سه مکتب تحققی را‌ در‌ 1880‌ بـینان نـهادند و به ایجاد آرشیوهای روانپزشکی‌ و انسان‌شناختی جنایی پرداختند.

    نگرش زیست‌شناختی در‌ آغاز‌ توسط لمبروزو آفـریننده‌ نـظریه مـعروف به جانی بالفطره (Born Criminal) است‌ که برمبنای آن فرد تبدیل‌ به‌ یک فرد مجرم نمی‌شودبلکه‌ مجرم مـتولد مـی‌شود.

    این نظریه در مقابل رویکرد‌ اثبات‌گرایی‌ روان‌شناختی‌ قرار می‌گرفت که طبق آن جرم‌ بـه‌ عـنوان‌ نـتیجه و حاصل‌ مسایل بیولوژیکی که به واسطه‌ علل‌ خارجی به وجود آمده‌ اند(مثلا جنگ)یـا عـوامل روانـی داخلی(مثلا بیماری‌های‌‌ روانی‌)رخ می‌دهد.و در واقع شخص‌ تبدیل‌ به فرد‌ مجرم‌‌ مـی‌شود‌ و مـجرم به دنیا نمی‌آید و وظیفه نظام‌ عدالت‌‌ کیفری این است که به علل اصلی به وجودآورنده جـرم‌ پی بـبرد‌ و تدابیری‌ مناسب برای معالجه و درمان عمل پیدا‌ کند.

    بعدها لمبروزو با‌ ایـنکه‌ بـه اصول و مبانی جبرگرایی‌ بیولوژیکی‌ خودش‌ معتقد بـاقی مـاند ولی تـا حدی دیدگاه‌ خود را تغییر داده و متحول کرد‌.بـرای‌ نـمونه او الگوی‌ خاصی از‌ مجرمان‌ را‌ مطرح کرد که‌ آنها‌ را به گروه‌های‌ مجرمان‌ دارای‌ اختلال عـصبی،مـجرمان دارای اختلال‌ روانی،مجرمان اتفاقی و نـظایر آن تـقسیم می‌کرد.

    مـکتب پوزیـتیویستی‌ روانـ‌شناختی‌ در انگلستان و از درون خود موسسات‌ و نهادهای‌ حقوق کـیفری‌ ظـهور‌ پیدا‌ کرد.

    پزشکان و روان‌شناسانی که‌ در چارچوب حقوقی‌ -پزشکی با یکدیگر همکاری داشـتند و هـمچنین افرادی‌ که مدت طولانی از جهات‌ کـاری‌ خودشان را با زندانیان‌ سـپری کـرده‌ بودند‌ در‌ طبقه‌بندی‌ و تشخیص‌‌ مجرمان بـسیار پیـچیده‌تر‌ و به‌ نوعی کامل‌تر عمل‌ می‌کردند.آنان به عنوان‌ یک پزشک یا حقوقدان‌ کـه در درون تـشکیلات‌ نظام‌ قضایی‌ فعالیت‌‌ می‌کردند بـا تـعداد وسـیعی از سوژه‌ها تماس‌‌ پیـاپی‌ داشـتند‌.

    آنان‌ پی‌ بردند‌ کـه‌ تـفاوت‌های بنیادی بین فرد فرد مجرمان وجود دارد.علاوه‌ بر این تعداد زیادی از مجرمان هستند کـه بـه نظر می‌رسد به هیچ وجه مـسئولیتی در قـبال‌ اعمالی کـه مـرتکب شـده‌ اند ندارند.گزاره مـا این است:اگر در مورد مجرمان اینگونه‌ فرض شود که بیمار هستند بهترین راه‌حل مقابله بـا جـرم‌ پیدا کردن شیوه‌ای برای درمان‌ آنـها‌ خـواهد بـود.

    چـنین نـظریه‌ای توسط پزشکانی کـه بـا سربازان بازگشته‌ از جبهه‌های جنگ جهانی اول مصاحبه می‌کردند دوباره‌ مطرح شد.اکثر این سربازان به واسطه گـلوله تـوپ و خـمپاره‌ دچار‌ ضربه‌ روحی و معلولیت جسمانی و تمایلات بـیمارگونه‌ یـا شـده بـودند کـه دامـنه‌اش از بیمارهای روانی گرفته تا به بیماری‌های ضد اجتماعی گسترده بود.این بود‌ که‌‌ تئوری‌های روان‌شناختی اهمیت یافتند و راه‌ را‌ برای ورود روانکاوی باز کردند.برخی از دیدگاه‌های روان‌شناختی به‌ نـظریه‌های روانکاوی (theory Psychonalytic) اهمیت‌ می‌دادند که ضمیر خودآگاه (Conscious) و ناخودآگاه‌ (Unconscious) را مورد‌ تحقیق‌ و بررسی قرار داده و به‌‌ دنبال‌ این بودند که بدانند چگونه شکل‌گیری و بارور شدن‌ احساسات بر رفتار فرد اثر می‌گذارد.

    برخی از دیدگاه‌ها بـر ویـژگی‌های شخصیتی همانند مطالعه حالات ستیزه‌جویی و منفعل بودن و همچنین‌ ساختار روان‌شناختی شخصیت‌ از‌ آن جهت که با رفتار فرد ارتباط دارند تاکید می‌کردند.برخی دیگر از دیدگاه‌ها با نیم نگاهی به دوران کودکی،مـوضوعات روانـ‌شناختی را مورد مطالعه و بررسی قرار می‌دادند.زیرا بر‌ آن‌ بودند که‌‌ این محرومیت‌ها به پدید آمدن الگوی خاص شخصیتی‌ در دوره‌های بعدی زندگی منجر مـی‌شود.هـمانند تجزیه‌ و تحلیل‌ محرومیت از ضرورت‌های اولیـه کـه فرد در دوران‌ کودکی با آن‌ روبرو‌ بود‌.

    بعدها نیز برخی دانشمندان پیدایی رفتار مجرمانه را در قابلیت‌ها و شیوه‌های اجتماعی شدن افراد جستجو کردند و روابط ‌‌بین‌‌ سـاختار بـیولوژیکی و تاثیرات‌ محیطی-اجتماعی-را بـه صـورت گسترده‌ای مورد مطالعه‌ قرار دادند‌ که‌ این‌ شعبه از کوشش‌ها منجر به توسعه علم‌ جامعه‌شناسی جنایی (CrjmjnalSocjology) شد. ادامه نوشتار حاضر به‌ تبیین نظریات آن دسته از دانشمندانی می‌پردازند که رویکردی روانکاوانه به رفـتار فـرد‌ داشتند و جرم‌شناسان از یافته‌های‌ آنان‌ بهره‌های‌ فراوان بـرده‌اند.

    یک قرن از عمر روانکاوی می‌گذرد.ابداع روانکاوی‌ را دومین انقلاب در علم روانپزشکی می‌دانند.نخستین‌ انقلاب در این زمینه عبارت بود از مردود شمردن نظریه‌ تسخیر بـیماران‌ روانـی از جانب ارواح شـریر و سومین انقلاب‌ نیز روانپزشکی جامعه‌نگر که مشتمل بود بر سر سپردن‌ درمان و مهار بیماران روانی به امـکانات موجود در سطح‌ اجتماع‌1 در محافل علمی دنیا کلمه‌ روانکاوی‌ فورا نام فـروید را بـه اذهـان تداعی می‌کند او بود که اهمیت وجدان مغفول یا ناخودآگاه را برای روان‌شناسان بزرگ عالم روشن ساخت. مطابق نـظر ‌ ‌فـروید اعمال غیر عادی انسان‌ مربوط‌ به امیال‌ به ظاهر سرکوفته و ارضـ*ـا نشده اسـت کـه در خـفایای‌ مجهول انسان فعالیت و پایداری می‌کند و باعث رفتار غیر طبیعی در انسان می‌شود.بنابراین باید راه نفوذ بـه این‌‌ ورطه‌ تاریک و مبهم را یافت و با یادآوردن و بیرون راندن‌ آنها بیمار را سبکبار سـاخت.

    وی برای معاینه بیماران روانـی از تـداعی آزاد را اساس کار خود قرار داد که بهترین‌ مکانیسم‌ فرافکنی‌ است‌ و شخص آنچه را که‌ در‌ اعمال‌ ضمیر دارد بیرون می‌ریزد و شخصیت خود و محتوای آن را ناخودآگاه معرفی می‌کند. بدین ترتیب روانکاوی روشی برای شناختن خود و درک‌ واقـعیت‌ و نیز‌ درمان‌ اختلال‌های ناشی از خودشیفتگی‌ است که منجر به‌ ناتوانی‌ در ایجاد پیوند و رابـ ـطه با دیگران‌ می‌شود.

    همچنین روانکاوی موثرترین راه درمان مبتلایان به‌ توهم و پندار،توقف رشد روانی‌،وسواس‌ و دیگر‌ بیماریهایی‌ اسـت کـه ماهیت اجباری و اشغال ذهن دارند.

    با این‌ مقدمه اگر بخواهیم تعریف از روانکاوی ارائه‌ دهیم،می‌توانیم از آن به تفکیک یا تجزیه روان به عناصر‌ تشکیل‌ دهنده‌اش‌‌3تعبیر کنیم.این اصطلاح حاوی سه‌ مـعنی جـداگانه است:نخست روشی‌ که‌ فروید برای کاوش‌ فرایندهای روانی از طریق بداعی آزاد افکار و تعبیر رویا و تفسیر مقاومت و انتقال ابداع‌ کرد‌.دوم‌ فرضیه‌ای روان‌ شناختی است که براساس تجربیات بالینی او در خـصوص‌ بـیماران‌ هیستریک‌ بنا‌ نهاده شد و سوم نوعی درمان‌ روانپزشکی که فروید برپایه روش روانکاوی(به معنای‌ نخست‌)ابداع‌ کرد‌ و بر شالوده روان‌شناسی روانکاوانه‌ استوار شده است.در مفهوم اخیر روانکاوی عبارت از اقـدام‌‌ بـه‌ تـعبیر گفتار و بیان بیمار،مطابق بـا قـواعدی در خـصوص‌ معانی،انگیزه‌ها و ساختارهای افکار‌.

    فروید‌ محورهای‌ اصلی نظریه روانکاوی را پذیرش‌ فرآیندهای روانی ناخودآگاه،به رسمیت شناختن مقاومت و واپس‌رانی،تایید‌ اهمیت‌ مـیل جـنسی و عـقده اودیپ تلاقی‌ کرد.او دریافت که رویاها،هذیانات و اشـتباهات لفـظی‌ بیمار‌، کلید‌ فهم تمایلات و عواطف مغفول اوست ومعتقد بود که‌ اگر بتوان رویا را درست تحلیل و تعبیر‌ کرد‌ کشف بـیماری‌ زود مـیسر مـی‌شود.ازاین‌رو از بیمار می‌خواست که هرگاه‌ رویایی‌ می‌بیند‌ به‌ دقت یـادداشت کند و یادداشت را به‌ او برساند.با تعییر رویا می‌توان به اسرار مکتوم‌ و شعور‌ ناخودآگاه‌ پی برد.

    از نظر فروید رویا تـحقق یـک مـیل است پس برای‌‌ تعبیر‌ آن باید قبلا به آثار روزانه و عکس العمل وقـایع روز یـا روزهای گذشته که پس از‌ خود‌ تاسف،اندوه و یک میل‌ ناراضی به جای می‌گذارد پی برد.زیرا رویا‌ مـوجبات‌ تـحقق‌ مـستقیم و واضح تمایلات کامیاب نشده را‌ فراهم‌ می‌سازد‌. امیال واخورده وکامیاب نشده هنگام خـواب آزاد‌ شـده‌ و در عـرصه شعور به جولان می‌آید.

    به قول فروید رویا تجسم تظاهرات حیات‌ نفسانی‌ حین‌ خـواب اسـت.حـال اگر‌ این‌ حیات کمی‌ به‌ حیات‌ بیداری‌ شبیه باشد در عوض با‌ اختلاف‌ بسیار مـهمی از آن جـدا است.

    در اینجا به یاد آن سخن‌ ارسطو‌ می‌افتیم که می‌گفت: «خواب دیدن فعالیت‌ روح بـشر در اثـنای‌ خـواب‌ است».

    در واقع رویا تنها‌ راه‌ شایسته‌ای که منتهی به شناسایی‌ وجدان ناخودآگاه می‌شود. فـروید تـصریح می‌کند که انسان‌‌ به‌ وسیله نیروی عقل و شعور خود‌ می‌تواند‌ از‌ چارچوب‌ غرایز و حـیات‌ مـحدود‌ و مـقرر حیوانی فراتر رود‌.شاید‌ غرایز از عقل نیرومندتر باشد اما عقل خاصیتی دارد که در اثر آن‌ سرانجام‌ بـر‌ غـرایز چیره می‌شود.5

    فروید در برابر‌ آن‌ دسته از‌ دانشمندان‌ متقدم‌ که معتقد بودند اعـتلای‌ فـرهنگ و مـقام حقیقی انسان به هنگامی‌ متجلی می‌شود که غرایز مقهور آدمی شود و آدمی از‌ مقام‌ حیوانی رسـته و در عـالم انـسانیت به‌ پرواز‌ درآید‌ گفت‌: غرایز‌ عوامل زیادی نیستند‌ و نمی‌توان‌ منکر وجود و لزوم‌ آنـها شـد.

    در زندگی پیروی محض از عقل مجرد،روشی غیرعملی‌ است که‌ با‌ قوانین‌ زیست‌شناسی قابل تطبیق نیست.عـقل‌ مـجرد دنیا‌ را‌ رهبری‌ نمی‌کند‌.بلکه‌ اصول‌ زیست‌شناسی است که بر زندگی حکومت مـی‌کند و ایـن اصول به غرایز بستگی دارد و از آنها جدا نـیست.غـریزه حـافظ موجودیت‌ انسانی است و مراد از آن صرفا این‌ نـیست کـه غـ*ـریـ*ــزه را هوشمندترین عوامل درونی به شمار آوریم.

    میان غرایز و هوشمندی از طرفی بستگی و از سـویی‌ جـدایی مشهود است.به این مـعنی کـه هرچه هـوش قـویتر شـود از‌ نیرومندی‌ و سطح ذکاوت کاسته می‌شود.

    غـرایز بـایستی تحت شرایط صحیح به سوی هدف‌های‌ اجتماعی سوق داده و از تظاهرات لجام گسیخته و بـی‌بندو بـار آنها جلوگیری شود.در تحقیقات قضایی قـاضی روانکاو‌ با‌ توسل بـه روانـکاوی و نفوذ در منطقه ناخودآگاه شخصیت‌ مـتهم مـی‌تواند او و محرکات اعمال و رفتار جنایی وی‌ را درک کند.بدون کاربرد روانکاوی تصویر‌ روشنی‌ از شخصیت فـرد مـتهم نمی‌توان‌ در‌ دست داشت.

    شناخت انـسان بـه‌طور کـلی بسیار دشوار اسـت زیـرا فرد انسانی و به ویـژه بـزهکار یک واحد هماهنگ نیست و سرشت‌ او سرشار از تناقض‌ است‌.فروید با مطالعات بالینی‌ خود‌ ایـن‌ نـظر و صحت و عمومیت آن را دریافته بود و می‌دانست‌ کـه اتـکای روان‌شناسان و قـضات روانـ‌شناس مـعاصر او بر خودآگاه انسان مـتعارف یا متهم و بزهکار است.درحالی‌که‌ بسیاری از بزهکاران در اثر‌ محرکه‌های‌ ناخودآگاهی مرتکب‌ جرم می‌شوند که خـود از آنـها اطلاعی ندارند.6

    روان‌شناسی جنایی نیز در مـقام شـناخت عـوامل روانـی‌ مـوثر در بروز تبهکاری اسـت. یـکی از موثرترین وسایل برای‌ نیل به‌ این‌ هدف توسل‌ به روانکاوی است. روانکاوان در این‌ نکته وحدت نـظر دارنـد کـه ریشه تبهکاری مشکل هیجانی‌ ناخودآگاه است‌.

    سـوایق (Drive) مـعادل غـرایز-یـا فـشارهای نـهاد (lD) با زندگی اجتماعی‌ سازگار‌ نیستند‌ تا مهار شوند و در مجرای‌ صحیحی به جریان افتند یا از نظر اجتماعی به گونه‌ای قابل‌ قبول ‌‌درآیند‌ تا این‌که شخص بتواند در زندگی اجـتماعی‌ شرکت جوید.در خصوص سایق‌ها و غرایز‌ فروید‌ نخست‌‌ به تعداد زیادی از غرایز می‌اندیشند و می‌گفت همان قدر که احتیاج جسمی موجود است به‌ همان میزان غـ*ـریـ*ــزه هم‌ وجود دارد. وی سرانجام در سال 1938 نظر نـهایی‌ خـود را برمبنای‌ قائل‌ بودن‌ به وجود دو سایقه اساسی شور زندگی (Eros) و سائقه‌های مرگ (Thanatos) اعلام کرد.

    بنابراین می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که جنایتکار فردی است که موفق نشده به‌طور کافی بر سـوایق خـود استیلا‌ یابد یا آن‌که توفیق نیافته آنها را به صورت‌ رفتارهای قابل قبول اجتماعی اعتلا دهد. پس رفتار جنایی‌ می‌تواند بیان مستقیم نیازهای غریزی یـا بـیان سمبلیک‌ تمایلات سرکوفته باشد. روانـکاوان بـرای‌ عقده‌ اودیپ‌ (Complexodip) نیز اهمیتی فوق العاده قائل‌اند و آن را عامل بزهکاری شناخته‌اند.

    روان‌شناسان جنایی معتقدند جنایتکارانی که دست‌ خود را به خون پدر می‌آلایند و یا در اثر مکانیسم بـدل‌ سـازی‌ به‌ روی معلم یا پیـشوای روحـانی یا صاحبان قدرت‌ اسلحه می‌کشند از عقده اودیپ رهایی نیافته‌اند. انحرافات‌ جنـ*ـسی اختلال در شخصیت از قبیل اعتیاد به الـ*کـل و مواد مخـ ـدر و بسیاری دیگر‌ از‌ جرایم را نیز با عقده اودیپ توجیه‌ می‌کنند.

    فروید مـعتقد اسـت در میان جامعه متمدنی که قوانینش‌ قتل و زنای با محارم را ممنوع کرده است افراد متمدن‌ و بافرهنگ،شور‌ جنـ*ـسی‌ خود‌ را به وسیله محارم خویش‌‌ تسکین‌ نمی‌دهند‌ و خشم و پرخاشگری‌شان را با آدم‌ کشی مـتجلی نـمی‌سازند ولی با ایـن احوال از ارضای شور جنـ*ـسی خود و تسکیل خواهــش نـفس،مردم‌آزاری و انجام‌ اعمال‌‌ ممنوع‌ همچون دزدی،آزار دیگران،جعل،کلاهبرداری، قاچاق،فـحشا‌،هتاکی‌ و افترا بستن غفلت نمی‌ورزند و به‌ طور کلی از هیج نوع عـمل غـیرانسانی و مـخالف اخلاق و ضد اجتماعی که مجازاتی از‌ طرف‌ قانونی‌ برایش در نظر گرفته‌ شده فرو نمی‌گذارند و از ارتکاب آن‌ بیم و هـراسی ‌ ‌بـه دل‌ راه نداده و احساس نفرت و بیزاری نمی‌کنند.7 بنابراین چنین به نظر می‌آید که نظام عـدالت‌ کـیفری‌‌ بـا‌ پذیرفتن راهنمایی‌های رشته‌های علمی دیگر به سوی‌ علمی کردن روشه‌ای پیشگیری‌ از‌ وقوع جرم سوق یـافته و از پافشاری به روش‌های سنتی و ناکارآمد بپرهیزد.فردی‌ کردن مجازات‌ها یکی از‌ این‌ روشها‌ اسـت که مجالی دیگر مـی‌طلبد.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    محاکماتی که جهان ما را تکان دادند (قسمت سوم-سقراط)

    من کاری نمی کنم جز این سو و آن سو رفتن برای قانع کردن شما که به هر چیزی فکر نکنید بلکه اول و عمدتاً به سلامت روحتان بیندیشید

    K6mX0.jpg





    محاکماتی که جهان ما را تکان دادند
    سقراط
    ادامه سوال و جواب سقراط از قسمت دوم

    س. من مایلم بدانم، مله توس، چرا اینقدر مطمئن است که من جوانان را از راه به در می کنم. من گمان می کنم که تو معتقدی که من به آنها آموزش می دهم که خدایانی را قبول نداشته باشند که کشور به رسمیت شناخته است بلکه خدایان دیگری را بپذیرند.

    ج. بله من این را با قاطعیت اعلام می کنم.

    س. پس به خدایان قسم، مله توس، ما اصلاً درباره ی چه صحبت می کنیم؟ به من و دادگاه بگو مقصود تو چیست؟ من هنوز نمی فهمم. آیا تو می گویی که من به دیگران می آموزم خدایان دیگری را بپذیرند و اینکه من به خدایان دیگری اعتقاد دارم و یا خداشناسی هستم که تو لااقل ادعا نکرده ای. تو فقط می گویی مسئله بر سر خدایانی است که دولت به رسمیت می شناسد. پس اتهام راجع به خدایان دیگری است و یا تو معتقدی که من خدانشناس هستم، و یا یک معلم خداشناسی؟

    ج. مقصود من این نکته ی آخر است که تو کاملاً خدانشناس هستی.

    س. آیا کسی می تواند به مراجع معنوی و خدایی اعتقاد داشته باشد ولی ارواح و نیمه خدایان را باور نکند؟

    ج. نه کسی نمی تواند.

    س. من خوشبخت هستم که این جواب را گرفتم ولی تو در ادعانامه می گویی که من مراجع معنوی و خدایی را قبول دارم. تو این جواب را داده ای. ولی وقتی من به وجود خدا اعتقاد دارم پس چگونه می توانم ارواح و نیمه خدایان را قبول نداشته باشم؟ آیا من نباید این گونه باشم؟ حتماً من باید این گونه باشم. سکوت تو حق را به من می دهد. ولی این ارواح و نیم خدایان چه هستند؟ آنها خدا هستند یا نیمه خدایان؟

    ج. حتماً هستند.

    س. این همان چیزی است که من معمای خنده دار می نامم که تو خیالپردازی کرده ای. نیم خدایان و ارواح خدا هستند. تو اول گفتی که من به خدایان اعتقاد ندارم. اینک دوباره می گویی من به خدایان اعتقاد دارم. این یعنی من به نیمه خدایان اعتقاد دارم...تو این را در ادعانامه آورده ای چون چیزی نداری که بتوانی با آن مرا متهم کنی. ولی کسی که کمترین اطلاعی در این باره داشته باشد قانع خواهد شد که همان انسان هایی که به خدایان و چیزهای فراانسانی اعتقاد دارند باور ندارند که خدایان و نیمه خدایان وجود دارند.

    من به اندازه کافی حرف زدم تا با اتهام مله توس مواجهه کنم: دفاعیه ی مشروح لزومی ندارد ولی من خیلی خوب می دانم که بسیاری از شما دشمنانی هستند که من برای خود به وجود آورده ام و اینکه اگر من محکوم شوم، به بررسی های منفی من بستگی دارد، نه مله توس یا آنیتوس که باعث مرگ انسان های خوبی شده و باز هم حتماً می شود. دلیلی وجود ندارد که من آخرین قربانی شما باشم.

    اگر کسی خواهد گفت سقراط تو به خاطر آموزش هایت خجالت نمی کشی که برای تو چنین پایان بی وقتی دارد؟ من آرام به او جواب خواهم داد: تو اشتباه می کنی کسی که به درد کاری بخورد به زندگی یا مرگ نمی اندیشد. او در این باره فکر خواهد کرد که آیا کار صحیح یا اشتباهی انجام می دهد و اینکه انسان خوب یا بدی است.

    ترس از مرگ را این به اصطلاح فرزانگان دارند و نه فرزانگان واقعی-کسانی که چیزی نمی دانند. هیچ کس نمی داند که آیا مرگ برای انسان های ترسو که آن را بدترین چیز نصور می کنند بهترین چیزی نباشد که برای آنها مقدر شده است. من گمان می کنم در این مورد با همنوعانم تفاوت دارم و از آنها داناتر هستم. در حالی که من از دنیای آن سو خیلی کم می دان- دست کم گمان نمی کنم درباره ی آن چیزی بدانم- ولی آگاهم که ستم کاری و اجتناب از پیروی یک نفر بهتر، حال چه خدا باشد و چه انسان، بد است. من هیچ گاه از چیز خوب نمی ترسم و سعی در اجتناب از آن نمی کنم و بدین جهت...اگر شما به من بگویید، سقراط این بار ما نمی خواهیم دنباله رو آنتیوس باشیم و تو آزاد هستی ولی البته با این شرط که هیچ گاه سوالی نکنی و نظریات منتقدانه نداشته باشی و اینکه اگر مچ تو را بگیریم باید بمیری، اگر این شرطی برای آزادی من باشد من جواب می دهم مردان آتن! من به شما احترام می گذارم و دوستتان دارم ولی من بیشتر از خدا اطاعت می کنم تا از شما...من هیچ گاه از فلسفه و تدریس و هشدار دادن به کسی که باید هشدار دهم دست بر نمی دارم چون باید به شیوه ی خودم بگویم رفیق، شهروندان این شهر بزرگ و قدرتمند و دانای آتن، خجالت نمی کشی پول و افتخار و شهرت جمع کنی اما کوششی برای دانش و حقیقت و سلامت روح خود نمی کنی؟ و بعداً اگر کسی که با او صحبت می کنم جواب بدهد من برای سلامت روحم کوشش می کنم، او را به سادگی رها نکرده و نمی روم بلکه از او سوال و او را امتحان می کنم...و اگر گمان کنم که نتیجه ای ندارد به او ایراد می گیرم که مهمترین چیزها را دست کم و چیزهای کمتر مهم را دست بالا گرفته است. من این کلمات را به هر کسی که برخورد کنم تکرار خواهم کرد. پیر و جوان، شهروند و غریبه ولی بخصوص به شهروندان چون آنها برادران من هستند. پس گوش فرا دهید که این امر الهی است. من فکر می کنم چیز بهتری در کشور بهتر از خدمات من در راه حق اتفاق نیفتاده است.

    من کاری نمی کنم جز این سو و آن سو رفتن برای قانع کردن شما که به هر چیزی فکر نکنید بلکه اول و عمدتاً به سلامت روحتان بیندیشید.

    من مردانی را دیده ام که وقتی محکوم شده اند رفتار عجیبی از آنها سرزده است. آنها گمان می کردند اگر بمیرند مصیبتی به آنها وارد می شود و اگر فقط به آنها اجازه می دادند به زندگی ادامه دهند فناناپذیر می شوند. من گمان می کنم چنین انسان هایی برای کشور افتخار نیستند...

    سقراط همان طور که انتظار داشت محکوم شد و هیات منصفه نه به اتفاق آرا بلکه با فقط با اکثریت 8 نفر به اعدام رای دادند و دیگران به مجازات های دیگر رای دادند. استدلال حکم اعدام: اغفال جوانان، وارد کردن خدایان جدید.

    سقراط بیشتر راضی به نظر می رسد. او چند بار تاکید کرده و تمام عمر گفته بود که از مرگ نمی ترسد. فعلاً اجرای حکم- او باید یک جام شوکران را بنوشد – برای مدت کوتاهی به تعویق می افتد.

    هنوز فرصتی برای او وجود دارد. دوستانی که در محل هستند او را قسم می دهند که فرار کند. علاوه بر این ظاهراً مسئولین و یا حداقل چند مسئول هم حساب می کنند که او از مجازات شانه خالی کند. ولی این کار با همه ی چیزهایی که سقراط آموزش داده و تکرار می کرد در تضاد بود.

    از صبح روز بعد از اعلام جرم در جلو خانه ی او ازدحام است. همه ی دوستان و شاگردان او مایلند یک بار دیگر او را ببینند. درباره مرگ و روح صحبت می شود که افلاطون بعداً شرح آن را می دهد. سرانجام غروب می شود. یکی از شاگردان او به نام کریتون می خواهد بداند سقراط مایل است چگونه دفن شود. او با لبخند می گوید«هرگونه شما بخواهید».

    او مایل نیست سخنرانی کند چون سخنرانی های زیادی کرده و آخرین آن دیروز در محضر دادگاه بود. «مرا آن گونه که مایلید دفن کنید. فقط مواظب باشید که مرا محکم بگیرید تا از دست شما فرار نکنم!»

    بعد به اطاق دیگری می رود تا استحمام کند و زحمت شستن جنازه را از زنش کم کند.

    مدتی بعد...

    جام شوکران. او لیوان را خیلی سریع تا آخر سر می کشد. اثر زهر به زودی ظاهر می شود. اول پاها بی حس می شود و سپس زهر به ران ها سرایت کرده و بی حسی سراسر بدن را می گیرد و خیلی زود او دیگر چیزی حس نمی کند.

    اغلب کسانی که نزد او مانده بودند شروع به گریستن می کنند. سقراط خوددار است. او می گوید وقتی بی حسی به قلب برسد آن گاه همه چیز تمام شده است. آخرین کلام های او این است «کریتون، ما به الکیپوی یک مرغ بدهکاریم. قربانی کنید و فراموش نکنید.» این به خاطر خدای بهشت بود.

    در جواب این سوال که آیا برای خود او هم باید کاری کرد او دیگر جوابی نداد. چند دقیقه ی بعد چشم های او مات شد و کریتون آنها و دهان باز او را بست. سقراط مرده است. یک قربانی برای حقیقت.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376

    محاکماتی که جهان ما را تکان دادند (قسمت چهارم-ژاندارک)

    محاکمه ژاندارک که بعداً دوشیزه خوانده شد در 23 ژانویه 1431 پس از گذشت شش ماه از دستگیری، شروع می گردد

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    محاکماتی که جهان ما را تکان دادند
    محاکمه ژاندارک که بعداً دوشیزه خوانده شد در 23 ژانویه 1431 پس از گذشت شش ماه از دستگیری، شروع می گردد.

    ویژگی این متهم این است که در لباس مردانه ظاهر می شود. این یکی از موارد اتهام او است. او این کار خود را چنین توجیه می کند که چون هفته ها و حتی ماه ها مجبور به حشر و نشر با سربازان انگلیسی بوده، برای در امان ماندن از آزار و اذیت آنها لباس مردانه می پوشیده است.

    برای پوشیدن لباس مردانه توسط زنان، بر اساس قوانین تفتیش، مجازات شکنجه پیش بینی شده ولی ژان شکنجه نمی شود؛ هرچند گاهی از امکان شکنجه کردن سخن به میان می آید.

    در اصل مسأله ژان نیست. مسأله انگلستان و فرانسه است. برای فرانسوی ها فقط موضوعات مذهبی اهمیت دارد؛ لااقل نمایندگان آنها این را در دادگاه می گویند. اما برای انگلیسی ها سیاست مهم است. بعد از همه ی اتفاقات سال های اخیر آنها به دلایل سیـاس*ـی نمی توانند تحمل کنند که ژان از مجازات فرار کند. انگلیسی ها می خواهند شکست ناپذیری خود را به اثبات برسانند. خلاصه، مسأله چیری نیست جز یک محاکمه نمایشی. محاکمه ای برای تاثیر بر افکار عمومی، اگر که چنین چیزی وجود داشته باشد و بتواند از این محاکمه باخبر شود.

    خانواده ی ژاندارک با وجود داشتن لقب اشرافیت، کشاورزان ساده ای بودند که دست نشانده فرانسه و از انگلیسی ها دا پُری داشتند.

    برادران این دختر اغلب کتک خورده و مجروح به خانه باز می گشتند. از خود او هم چندباری مقداری دام فراری داده بودند. او قهرمان نیست –یا به عبارت بهتر فعلاً نیست- و به قهرمان هم شباهتی ندارد. او کوتاه قد به نظر می رسد، البته با معیارهای امروزی، با اندامی موزون، با نشاط اما قانع. ژان بر اساس عکس هایی که از او باقی مانده صورتی موزون با پیشانی نه چندان بلند، دماغی کمی بزرگ و چانه ای گرد و چشمانی درشت و نافذ داشت. مانند دیگر دختران منطقه بلوز و دامن و یا پیراهن می پوشید و اصلاً صحبت از پوشیدن لباس مردانه نبود.

    در 1425 او سیزده ساله است و همه چیز برق آسا برای ژان تغییر می کند. او هنگام به چرا بردن دام به مرتع، نداهایی می شنود و کسانی بر او ظاهر می شوند. زیر یک درخت فرشتگان – چنان که بعداً خواهد گفت میشائل مقدس، کاترین مقدس و مارگرت مقدس – بر او ظاهر شدند. آنها خود را معرفی کرده و سپس ناپدید می شوند. انها به ژان توصیه و به عبارت بهتر امر می کنند که به دستور خدا فرانسه را نجات دهد.

    در این زمان، هرچه هم که بعداً درباره ژان گفته شود، او هنوز چیزی از سیاست نمی داند و به هیچ وجه میهن پرست نیست. به چیزی که او فکر نمی کند آزادی و یا حتی نجات فرانسه است. او حتی دقیق نمی داند تحت نام فرانسه چه چیزی را باید فهمید. او تا به حال پایش را از مزارع پدرش فراتر نگذاشته است، ولی بی درنگ حرف ظاهرشدگان را باور می کند. وقتی که – بعداً در دادگاه – به او ایراد گرفته می شود که این ملائکه زیاد هم به او لطف نکردند، چه در این صورت اکنون در اسارت به سر نمی برد، جواب می دهد: «من گمان می کنم خواست خدا بود که من به خاطر بهبود خودم اسیر شوم.»

    او هیچ گاه نمی پذیرد که این ظاهرشدگان فرستادگان خدا نبوده اند و اینکه او پای آنها را که بوی خوشی هم می داد بوسیده است و آنها به زبان فرانسه صحبت می کردند چون ژان زبان دیگری را نمی فهمید.

    در آغاز یعنی اولین باری که آنها ظاهر شدند او خیلی ترسیده بود. ولی وقتی که این سه قدیس چند بار با او ملاقات کردند موضوع برایش عادی شد؛ همین طور آنچه آنها گفتند و امر کردند، یعنی اینکه «خدا تو را مبعوث کرده که نزد ولیعهد بروی و کشور او را دوباره برقرار کنی.

    شگفت انگیز اینکه این قدیسین سال ها بر او ظاهر شدند بدون اینکه ژان عملی انجام دهد و یا به کسی چیزی بگوید. او از خشم پدرش خیلی می ترسید تا آنچه را دیده برای او اعتراف کند. او تا به حال روی اسب ننشسته بود و درباره اسلحه هم اطلاعی نداشت، ورزشکار هم نبود و حتی نمی دانست معنی سیاست چیست. ولی چون نداها مرتب تاکید می کردند او تصمیم گرفت وظیفه ی خود را اجرا نماید.

    برای همه ی خاکیان – که ژان هم یکی از آنهاست – راه یافتن نزد ولیعهد کار آسانی نبود ولی او به آسانی موفق می شود. گویی همه ی کسانی که وی به آنها رجوع می کند مانند خود او جادو شده اند.

    در دادگاه به ژان اتهام دروغ های خیالی، باور بچه گانه به چیزهای غیر واقعی، خرافات، اعمال ضددین و خشم برانگیز و توهین به خدا و قدیسین، عدم اطاعت از اولیا، بت پرستی و اقدامات شکاف براندازانه در کلیسا و...زده شد.

    از جنگ و پیروزی های ژان کلامی گفته نشد چون دادگاه دینی بود.

    ژان توسط مسئول انتظامات دادگاه به محل آورده می شود. و از می خواهند سوگند بخورد که همه ی سوالات را به روشنی جواب می دهد.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    قتل ناشی از حوادث کاری که به پیمانکار داده شده است

    پرسش : در صورتی که انجام کاری از طرف کارفرما به پیمانکار واگذار شده باشد و بر اثر عدم رعایت مقررات حفاظتی کار، قتلی واقع شود آیا مسئول پرداخت دیه مقتول، کارفرماست یا پیمانکار؟



    قتل ناشی از حوادث کاری که به پیمانکار داده شده است
    پرسش : در صورتی که انجام کاری از طرف کارفرما به پیمانکار واگذار شده باشد و بر اثر عدم رعایت مقررات حفاظتی کار، قتلی واقع شود آیا مسئول پرداخت دیه مقتول، کارفرماست یا پیمانکار؟

    به موجب ماده 3 قانون کار مصوب سال 1369 مجمع تشخیص مصلحت نظام کارفرما شخصی است که کارگر به درخواست و به حساب او در مقابل دریافت حق السعی کار می کند بنابراین پیمانکاری که کارگر متوفی برای او کار می کرده است مرتکب تخلف از مقررات حفاظتی قانون کار گردیده و چون مرگ کارگر مستند به تخلف پیمانکار از مقررات حفاظتی قانون کار بوده مسئولیت پرداخت دیه نیز به عهده اوست.

    نظریه مشورتی شماره 11834/7 مورخ 27/11/1371 اداره کل حقوقی قوه قضائیه
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    قتل وجرح ناشی از حوادث کار مرجع رسیدگی آن
    پرسش : در صورتی که در اثر عدم رعایت مقررات قانون کار، کارگری مصدوم یا به قتل رسد، آیا طرح پرونده در هیئت حل اختلاف ضروری است یا خیر؟

    مواد 157 به بعد قانون کار مربوط به اختلاف فردی بین کارفرما و کارگر یا کارآموز ناشی از اجرای قانون کار و سایر مقررات مذکور در ماده 157 و صلاحیت هیئت های حل اختلاف و تشخیص است. رسیدگی به تخلفات و عدم رعایت مقررات و دستورالعمل ها و ضوابط فنی و بهداشتی و همچنین رسیدگی به حوادثی که در اثر عدم رعایت مقررات و ضوابط به وجود می آید و اتفاق می افتد و منتهی به مصدوم شدن یا فوت کارگر یا کارآموز می گردد با توجه به مقررات قانون کارو فصل مجازات ها در صلاحیت مراجع قضایی است و در صورتی که حادثه منتهی به رضایت کارگر یا کارفرما گردد پرونده از جهت رسیدگی به تخلفات و عدم رعایت ضوابط درمرجع قضائی صالح باید مطرح شود.

    نظریه مشورتی شماره 11564/7 مورخ 21/11/1371 اداره کل حقوقی قوه قضائیه
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    تاریخچه و سیر تحول حقوق کیفری کار در جهان
    با شروع انقلاب صنعتی در کشور انگلستان در اواخر قرن 18 و اوایل قرن نوزدهم، نظام سرمایه داری مرحله کارگاههای دستی را پشت سر گذاشت و وارد مرحله صنعت ماشینی شد، گسترش روزافزون صنایع بزرگ سبب بیکاری پیشه وران و کارگران روستایی گردید تا آنجا که کارگران روستایی به سوی شهرها هجوم آورده و در کارخانه ها و معادن مشغول به کار شدند.

    این کارگران بدلیل عدم وجود قوانین حمایتی مجبور بودند شرایط سخت و جان فرسا و دستورهای دشوار و ناروای کارفرمایان را گردن نهند، همچنین بدلیل پائین بودن مزد، افراد مجبور بودند زنان و کودکان خود را نیز برای کار کردن به کارخانه ها بفرستند و از آنجا که در آغاز انقلاب صنعتی، لازم نبود که کارگر مهرت های خاصی داشته باشد استفاده از کار زنان و کودکان مرسوم و متداول شد، ولی این امر برای وضع روحی و جسمی کارگران و خانواده های آنان پیامدهای ویرانگری داشت.

    یکی از مهمترین دلایلی که باعث شد کارگران در این زمان در وضعیت بدی قرار بگیرند وجود نظریه اصالت فرد بوده که بر اساس آن، اصل بر آزادی و حاکمیت اراده فرد بود، و دولتها حق هیچگونه مداخله ای در روابط افراد را نخواهند داشت، در این نظریه، فرد اهمیت داشته و جامعه امری فرعی است، از دیدگاه مکتب اصالت فرد، هر فردی آزاد و مستقل و با افراد دیگر برابر است، برابری افراد در مقابل قانون اقتضا دارد که هیچ نوع امتیازی به نفع طبقه خاصی برقرار نشود، از همین رو حتی وضع مقرراتی که از گروه های ضعیف جامعه حمایت کند، نابجاست و باید از ان خودداری کرد، مطابق دیدگاه پیروان این مکتب باید کارگر و کارفرما به تنهایی (بدون حمایت دولت یا یک سازمان صنعتی) با یکدیگر مذاکره کنند و چون فرض بر این است که دارای حقوق برابرند (آزادانه) روابط کار را تعیین کنند، بر اساس این نظریه روابط اقتصادی بین افراد باید آزادانه و بدون دخالت دولت باشد زیرا دولت وظیفه تامین امنیت داخلی و دفاع از مرزها را بعهده داشته و نباید در امور اقتصادی دخالت کند لذا در این دوران کار انسان، بعنوان یک کالا و مشمول قانون عرضه و تقاضا محسوب می شده و کارفرما برای آنکه بتواند با دیگر کارفرمایان رقابت کند، باید از هزینه های تولید بکاهد و محصولات تولیدی را به قیمت ارزان تری تهیه کن، پس مجبور است از میان تعداد زیادی از کارگران، فردی را انتخاب کند که کار بیشتر را با مزد کمتر انجام می دهد که نتیجه آن در طول زمان باعث افسردگی بیش از حد کارگر و ناامنی در وضعیت کار وی خواهد شد. در این نظریه هرگونه اعتصاب برای کسب امتیازات گروهی ممنوع و تنها کارفرمایان و کارگران بطور فردی حق مذاکره و انعقاد قرارداد را دارا می باشند.

    به نظر این گروه، قواعد خصوصی حاکم درباره اکراه، اشتباه، غبن و تدلیس برای تامین و تعیین حقوق کارگر کافی است، زیرا در صورت کم بودن مزد کارگر، وی می تواند به استناد غبن، قرارداد را فسخ یا در صورت اجبار و اکراه، به عنوان مکره، قرارداد غیر نافذش را تنفیذ نکند. بر اساس این نظریه، کارگر و کارفرما، خود شرایط قرارداد را تعیین و توافق می کنند، زیرا از نظر حقوقی با یکدیگر برابرند و قرارداد آنها مبنای روابط کار خواهد بود زیرا این قرارداد بازتاب دهنده ی اراده طرفین بوده و به خوبی می تواند منافع هر دو طرف را تامین کند، ولی به تجربه مشخص شد که واقعیت به غیر از این است، به گفته کامرلنگ استاد حقوق کار فرانسه، قرارداد کار میان دو نفر که در شرایط نابرابرند منعقد می شود، یکی کارگر که از نظر اجتماعی پائین تر و از نظر اقتصادی ضعیف و تنها سرمایه اش مزد اوست و تا روز بعد نمی تواند صبر کند و طرف دیگر کارفرماست که اطلاعات وسیع تر، سرمایه ای بیشتر دارد و در عمل شرایط خود را بر کارگر تحمیل می کند. در چنین وضعی، کار انسان به بهای اندکی معامله می شده و اعلام برابری انسانها و آزادی اقتصادی برای کارگران در عمل جز فقر و استثمار شدید چیزی به ارمغان نیاورده است، اشاره ای به شرایط کار کارگران اروپایی در آن زمان بی فایده نمی باشد.

    بر اساس گزارش‌هایی که از آن زمان منتشر شده است:

    U6hG3.jpg



    -ساعات کار در شبانه روز 13 ساعت بوده که اگر زمان رفت و آمد را نیز به آن اضافه کنیم، معلوم می گردد که کارگران فقط مدت کمی برای استراحت و انجام کارهای شخصی خود داشتند.

    - محیط کار فاقد هرگونه شرایط بهداشتی بوده و رطوبت محل کار، گرد و غبار ناشی از پشم و پنبه سبب می شد که کارگران بویژه کودکان در کارگاه های قالیبافی و زیرزمینی جان بسپارند. در میان کارگران، شمار کارگران زن و کودک بخاطر کمتر بودن مزد آنها بسیار بود، زیرا در آن موقع به کارگران زن و کودک مزد کمتری پرداخت می شد، بطوریکه مزد زنان نصف مزد مردان و مزد کارگران پس از رسیدن به سن سی سالگی، کاهش می یافت و به هر حال، مزد پرداختی به هیچ وجه برای فراهم کردن حداقل زندگی کافی نبود.

    - کودکان از سن پنج سالگی شروع بکار می کردند و چون کار ایشان و افراد بالغ در بیشتر موارد مکمل یکدیگر بود، ساعت های کار کودکان همانند اشخاص بالغ بود. لذا بر اثر کار متوالی و طولانی بارها دیده می شد که کودکان در ضمن کار به خواب می رفتند و برای جلوگیری از این موضوع آنان را مجبور می کردند که به طور مرتب آواز بخوانند، کودکان به خاطر جثه کوچک خود به کارهایی گمارده می شدند که سبب بیماری و ناقص العضو شدن آن ها می گردید به همین دلیل این عوامل باعث تشکیل و تدوین قوانین اولیه کار در کشورهای صنعتی گردید که پس از گذشت زمان بر اثر اعتصابات کارگران، اصلاح و تبدیل به قوانین امروزی گردد که به شرح مختصر تدوین آنها می پردازیم.
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    517
    بازدیدها
    10,339
    بالا