________________________
پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه هایی را که هر روز برایشان میریزم.
در میان آنها
یک پرنده ی بی معرفت هست
که می دانم روزی به آسمان خواهد رفت
و برنمی گردد.
من او را بیشتر دوست دارم.
رنگهای رفته ی دنیا
✍گروس عبدالملکیان
انتشارات آهنگ دیگر
________________________
بابایم در مدرسهما می باشد. او با کتو شلوار مدلقشنگ و ادکلن مارک گران و موهایی که بالاخره شانه کرده، خیلی تیپ میباشد. خانم معلم با دیدن بابای تیپولیام دست و پایش را هول میکند، او میگوید: "سلام آقای بابای کودک فهیم." بابایم با چشمان خمـار میگوید: "سلام پروانه خانم، خوبی؟" در دل خانم معلممان کلهقند آب میشود و میگوید: "مرسی آقای بابا ولی من پروانه نمیباشم، بلکه پرستو میباشم." بابایم میگوید: "حیوان که با حیوان فرقی ندارد!" و خانم معلم میگوید: "شما خیلی نمکین میباشید." بابایم یکجوری به من نگاه میکند یعنی بدآموزی دارد، برو! او هر وقت "زیر آسمان شهر" شروع میشود، همینجوری به من نگاه میکند.
بابایم و خانم معلم به مدت نیم ساعت عشقولانه درباره نمره فارسی من حرف میزنند. بابایم یکجوری به من نگاه میکند یعنی بیا. او هر وقت "زیر آسمان شهر" تمام میشود، همین جوری به من نگاه می کند. بابایم ادامه میدهد: "...اگر یک نفر مثل شما در منزل به او دیکته میگفت حتماً نمرهاش بهتر میشد." خانم معلم میگوید: "حتماً... حتماً بهتر میشد." بابایم میگوید: "ما فعلاً برویم آهو خانم!" خانم معلم میگوید: "باز هم برای نمرههای کودک تشریف بیاورید." بابایم میگوید: "انشاالله این دفعه با خانواده برای نمرههای کودک تشریف میآوریم!"
دستنِوِشتههایِ یِک کودَکِ فَهیم
✍نوشته امیرمهدی ژوله
________________________
همه ماشینها در جاده صف کشیده بودند، در ترافیکی که انگار پایانی نداشت، یک ماشین بینمان فاصله بود، ناگهان تصمیم گرفتی راه مالرو را انتخاب کنی، رفتی و ما را با خروارها خاک و دود تنها گذاشتی.
(عاشقانهای برای یک نیسان آبی)
استاتوسباز
✍مسعود مرعشی
صفحه 108
انتشارات کتاب امه
________________________
آدم رؤیایی، خاکستر رویاهای گذشتهاش را بیخودی بهم می زند، به این امید که در میانشان حداقل جرقهٔ کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند، تا این آتش احیا شده قلب سرمازدهٔ او را گرم کند و همهٔ آنهایی که برایش عزیز بودند، برگردند...
شب های روشن
✍فیودور داستایوفسکی
ما زنان وقتی عاشق می شویم همه ی قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان می سپاریم
آنگونه همه ی زیبایی ها و لذات دیگر در رابـ ـطه با او معنا می یابند.
اما شما مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیار زن محبوبتان می گذارید.
بقیه را برای موفقیت ها و کسب قدرت ها و خود خواهی خود نگه می دارید
حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم
اما آنچه از شما می خواهیم اینست که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه ی هوسبازی هایتان نکنید
ما به همان سهم هرچند کوچک اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم...
"جان شیفته_رومن رولان"
پفیوز کیست؟
پفیوز کسی است که فکر می کند خیلی باهوش است
هیچ وقت نمی تواند جلوی دهانش را بگیرد
مهم نیست بقیه چه می گویند او باید مخالفتش را بکند
یک آدم پفیوز تمام سعی اش را می کند که تو همیشه خیال کنی گند زده ای
مهم نیست تو از چه حرف میزنی او بهتر از تو می داند!
"گهواره ی گربه_کورت ونه گات"
________________________
چیزی در فضای اتاق هست که آزارم میدهد، اما نمیدانم چیست. دلتنگی را نمیشود با بطریهای شیشهای و قوطیهای فلزی پاک کرد. مثل خیلی چیزهای دیگر. دوباره خاطرهی کسی را به یاد آوردهای که تازه به نبودنش عادت کردهای؛ و باز آیندهات پر از نبودن کسی در گذشته میشود و آنوقت تو میمانی و جاسیگاری کوچکی که پر است از ته سیگارهای مچاله، که زمانی فقط یک سیگار بودهاند و حالا قرار است بگویند که اینجا اتفاقی افتاده است...!
مرگ بازی
✍پدرام رضاییزاده