قطعه ای کتاب
در سیاره بعدی میخواره ای مسکن داشت. این دیدار بسیار کوتاه بود ولی شازده کوچولو را در اندوهی بزرگ فرو برد.
او که میخواره را ساکت و خاموش در پشت تعداد زیادی بطری خالی و تعداد زیادی بطری پر دید پرسید:
_تو اینجا چه میکنی؟
میخواره گرفته و غمگین جواب داد:
_می نوشم
شازده کوچولو از او پرسید:
_چرا می نوشی؟
میخواره جواب داد:
_برای فراموش کردن
شازده کوچولو که دلش به حال او سوخته بود پرسید:
_چه چیز را فراموش کنی؟
میخواره که از خجالت سر به زیر انداخته بود اقرار کرد
_فراموش کنم که شرمنده ام
_شازده کوچولو که دلش می خواست کمکش کند پرسید:
_شرمنده از چه؟
میخواره که به یکباره مهر سکوت بر لب زد گفت:
_شرمنده از میخوارگی!
و شازده کوچولو مات و متحیر از آنجا رفت.
در بین راه با خود می گفت: راستی راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
در سیاره بعدی میخواره ای مسکن داشت. این دیدار بسیار کوتاه بود ولی شازده کوچولو را در اندوهی بزرگ فرو برد.
او که میخواره را ساکت و خاموش در پشت تعداد زیادی بطری خالی و تعداد زیادی بطری پر دید پرسید:
_تو اینجا چه میکنی؟
میخواره گرفته و غمگین جواب داد:
_می نوشم
شازده کوچولو از او پرسید:
_چرا می نوشی؟
میخواره جواب داد:
_برای فراموش کردن
شازده کوچولو که دلش به حال او سوخته بود پرسید:
_چه چیز را فراموش کنی؟
میخواره که از خجالت سر به زیر انداخته بود اقرار کرد
_فراموش کنم که شرمنده ام
_شازده کوچولو که دلش می خواست کمکش کند پرسید:
_شرمنده از چه؟
میخواره که به یکباره مهر سکوت بر لب زد گفت:
_شرمنده از میخوارگی!
و شازده کوچولو مات و متحیر از آنجا رفت.
در بین راه با خود می گفت: راستی راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری