مسابقه مسابقه طنز خاطره نویسی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

kiana-rajabi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/03/16
ارسالی ها
1
امتیاز واکنش
46
امتیاز
36
سن
33
1 بار بچه بودم نیاز شدیدی ب پول داشتم,مامانم گفت اگه ماشینشو بشورم بهم پول میده.جو منو گرفت و با سطل و فرچه و شیلنگ پریدم توکوچه.شروع کردم به کف مالی.وسطای کف مالی بودم ک از خونه روبروییه یک پسره اومد بیرون کنار ماشینش.پشت سرشم یه ایل اومدن با یه کوه باروبندیل.نگو میخواستن برن مسافرت و باراشونم تو سه تاماشین میخواستن جا بدن.آقا این میرفت اون یکی میومد منم دقیقا روبروشون با مانتومدرسه و شلوار خونه و مقنعه وفرچه تیپی بهم زده بودم ک بیا و ببین...ماشینم ک تماما کف بود نمیشد ول کنم برم خونه.واز اونجایی ک طرفدار صرفه جویی آب هستم دلم راضی نمیشد شیلنگ آب بگیرم روش اینه ک هی میرفتم سطلو پرمیکردم میومدم خالی میکردم رو ماشین.این لامصبام نمیدونم چرا کارشون تموم نمیشد.هر دفه یکیشون میومد 1 کیف کوچولو میاورد میذاشت صندوق عقب اونایی ام ک انگار قرارنبود باهاشون برن هی میومدن واسه خداحافظی و ماچ وموچ و تعارف.مسافرام ک فک کن تیپ زدن مثل چی یکی دوربین آویزون کرده ازگردنش یکی عینک آفتابی بعد دوقدم این ورتر من با شلوار خونه خیلی باجدیت دارم ماشین میشورم.همچینم جو منو گرفته بود ومحکم میسابیدم فک کنم قشنگ 2 تا3لایه از ماشین کنده شد.بالاخره کارم ک تموم شد بند و بساطمو جمع کردم برگشتم خونه.مامانمم با کمال سخاوت 5تومن گذاشت کف دستم.ب نظرم میرفتم گدایی بیشتر کاسب میشدم.
 
  • پیشنهادات
  • Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    یادمه اون روز داشتم فیزیک می خوندم. منتها چه فیزیک خوندنی! یه تست می زدم، یه نگاه حسرت دار به کامپیوترم می انداختم؛ یه تست می زدم، یاد خاطرات مدرسه مون میفتادم که چطور معاونا به سبیل دخترا گیر می دادن! اصلا بذارین وسط همین خاطره یه خاطره دیگه هم بگم!
    ما تو مدرسه تیزهوشان درس می خونیم. معاونی هم داریم که روی اسب آبی رو سفید کرده! هیبتش واقعا وحشت آوره! ایشون هر هفته ضمن سرکشی و چک کردن حجاب بچه ها، به ابرو ها و سبیل ما هم نگاه می اندازه و هر کسی که اصلاح کرده باشه رو مورد بازخواست قرار می ده! می گـه شما تیزهوشانید؛ از الان افتادید دنبال این کارا که چی؟ مدرسه جای این قرطی بازیا نیست!
    حالا ما هم اون موقع رومون نمی شد بگیم که سر کار خانم، شما ما رو با پسر اشتباه نگرفتید؟ البته بعضیا روشون می شد، جرئت گفتنشو نداشتن! چون جیغ جیغای سرکار خانم اسب آبی واقعا ملال آوره!
    انقدر چپ چپ نگام نکنید ما درد ها کشیده ایم! فقط خودتونو بذارید جای ما! با ابرو کاری ندارم، ولی با سبیل گشتن شرم آوره! ما هم نمی دونستیم آقا آبرومونو بچسبیم یا نمره انضباطمونو! بعضیام که قپی میومدن کلا سبیل ندارن! ما هم مثلا نمی فهمیدیم! این وسط اون پررو های کلاس برای درد و دل کردن مستقیم معلما رو هدف قرار داده بودن و جالب توجه این جاست که نصف معلمای ما آقان! سر پایین انداخته من و چهره سرخ شده ی آقایون از خنده، در کنار چهره ی شاکی درد و دل کننده ها دیدن داشت! خب بچه ها حقم داشتم آخه یکی نیست به این معاونه بگه پشت لب دختر ذره بین می ذارن؟ می خوای آمار تعدادشونم در بیاری؟! خلاصه اوضاعی بود!
    منم اون روز داشتم به این مصیبت فکر می کردم و حواسم هر جایی بود، به جز کتاب فیزیکم! توی همین اوضاع بودم که خواهر کوچیکم پیداش شد و یه راست پرسید:
    -فاطمه حیوونا چطوری بچه شونو به دنیا میارن؟ اونا که مثل ما دکتر ندارن!
    منم یه لحظه مات موندم! نمی دونم اون فسقل بچه اصلا این چیزا چطور به ذهنش می رسید؟ مونده بودم بخندم؟ خجالت بکشم؟ جوابشو بدم یا ندم؟ اصلا چه جوابی باید می دادم؟ این بچه ها گودزیلان! گودزیلا! (با تاکید) برای همین آسون ترین گزینه رو انتخاب کردم. بهش گفتم:
    -من چه می دونم برو از بزرگترا بپرس!
    نخندین! خب چی می گفتم بهش؟ خواهرمم رفت و مستقیم از بابام پرسید! فاصله اتاق از پذیرایی هم خیلی کم بود، من راحت حرفشونو می شنیدم! وقتی این سوالو از بابام پرسید، من با خنده سرمو رو میز کوبیدم. جواب بابام هم شنیدنی بود:
    -طبیعی!
    و اینطوری بود که بحث خاتمه یافت! همون موقع بود که سریال مورد علاقه ام شروع شد و... بی خیال فیزیک!

    پ.ن. آقا چپ چپ نگام نکنید خاطره ام مورد دار نبود!
     

    ❌Hani.Eghbali✔

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/16
    ارسالی ها
    158
    امتیاز واکنش
    3,073
    امتیاز
    459
    محل سکونت
    یزد
    یه بار با دو تا دختر عمه و دختر عموم، خواستیم فلنگ رو ببندیم و بریم پشت بوم.
    گفتیم از راه پله ها بریم، خیلی ضایعه. برای همین گفتیم از نردبون بریم.
    یکیشون اون بالا ها سر رسیده بود یکیشون وسطا یکیشون هنوز پایینا بود.
    چشمتون روز بد نبینه یکهو نردبون شکست و همشون پرت شدن پایین.
    اول دختر عموم افتاد و بعد دخترعمم و بعد اون یکی دختر عمم نوبتی پرت شدن پایین و روی هم افتادن.
    خیلی صحنه ی باحال و جالبی بود خدایی.
     

    .Mahdieh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,565
    امتیاز واکنش
    23,200
    امتیاز
    792
    سن
    24
    محل سکونت
    ⇇کره ی خاکی⇉
    به نام او...
    یک روز که کلاس چهارم دبستان بودم متاسفانه شب قبلش دیرخوابیده بودم و به شدت نیاز داشتم یه گوشه کز کنم و لالا خلاصه!

    معلم کلاس چهارممونم یه خانم شهرستانی بود که خیلی روی نظم و دقت و این چیزا حسـاس بود!
    از شانس بد ما اون روز هرکاری کردیم که مامان راضی بشه نریم مدرسه نشد که نشد به اصطلاح خیال میکرد قصد دارم الکی خودمو به خواب بزنم و از زیر مدرسه رفتن بیرون برم
    وقتی که رفتم سرکلاس نیمکت منم جوری بود که باد مستقیم کولر میخورد بهت و حسابی حس خوابت رو تحـریـ*ک میکرد!
    ساعت اول ریاضی داشتیم و همه چیز انگار دست به دست هم داده بودن تا آبروی من رو جلوی دبیرکلاس چهارممون ببرن!
    هیچی دیگه تا معلم اومد و شروع کرد به تدریس آقا ما سرمونو گذاشتیم رو دستمونو مثلا به درس گوش می دادیم اما امان از این باد کولر!
    هی چرت زدم هی بغـ*ـل دستیم با آرنج کوبید تو پهلوم باز از جا پریدم دوباره و دوباره تکرار شد تااینکه دیگه به طور کامل خوابیدم!
    یهو با صدای جیغ معلم که میگفت خانم مومنی کلاس من جای خواب نیست برو تو حیاط بخواب از جا پریدم و آبرو و حیثیت و همه چیز هم به باد فنا رفت
    انقدر اونروز معلم و بچه ها بهم خندیدن که دیگه از خجالت به طور کلی خواب از کله ام پرید...! Boredsmiley 42kmoig :aiwan_lightsds_blum:
     

    سروش73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/27
    ارسالی ها
    671
    امتیاز واکنش
    40,021
    امتیاز
    888
    سن
    30
    محل سکونت
    قم
    هوالجمیل...
    فکر کنم سال پیش دانشگاهی بودم که پنجشنبه ها ساعت اخر ورزش داشتیم. من همیشه ادم محتاطی بودم و وقتی وارد چمن مدرسه می شدم، پولامو از جیب شلوار لیم در می اوردمو می ریختم تو جیب شلوار ورزشیم.
    به بچه ها اعتماد داشتما ولی خب از قدیم گفتن جیبتو سفت بچسب و همسایتو دزد نکن.
    اقا فوتبال شروع شد...استقلال پرسپولیس بازی کردیم. سرتون رو درد نیارم. ما باختیم. بزن و بزن و دعوا شد. اعصابم کلی خورد شد و با صمیمی ترین رفیقمم کلی بحثم شد. اصلا فراموش کردم پولا رو در بیارم و دوباره بذارم تو جیب شلوار لیم...
    شلوار لیمو پوشیدم رو شلوارک ورزشیم. موهامو که ریخته بود تو صورتم زدم کنار...کلی عطر و گلاب زدم. یادش بخیر عطر ورساچه ی محبوب من. هیچی دیگه سوار تاکسی شدم.
    از قضا تو راه دوتا دختر خانم واقعا خوشگل خوردن به پستم. وارد تاکسی که شدن بوی ورساچه زد ترکوندشون. هر سه عقب نشسته بودیم...منم اون موقع دوران اوجم بود. دستبند و گوشی لمسیو تیشرت اسپرتو و...
    سرتون رو درد نیارم. دخترا هم زیر لبی با هم درمورد من حرف می زدن. منم تو دلم عروسی بود که چی؟ که روزی امروزمون رو هم خدا رسوند...ههههه.
    در طول مسیر سر صحبت باز شد که اسمتون چیه و من گفتم علیرضا هستم و...به به و چه چه به راه بود. راننده تاکسی هم یه ادم چرک که با دستش اب بینیش رو می گرفت و می مالید به فرمون و من و دخترا خانما وسط تعریف از سفرهای دبی و ترکیه مون، نیم نگاهی هم به این صحنه ی دلخراش می انداختیم و چشمامون رو با نفرت می بستیم. راننده تاکسی هم منو سرویس کرده بود و یه سره می گفت اق مهندس اق مهندس...وسطش یه عطسه می زد و کل تاکسی خیس می شد. ما هم خیلی با کلاس با دستمال صورتمون رو پاک می کردیم. فکر کنم احساس ما سه نفر این بود که تو کافی شاپ سرباز و زیر بارون نشستیم!
    اقا من همیشه بعد از فوتبال دوتا رانی می گرفتم، یه دونه اضافی داشتم برای اینجور مواقع...یه دونشو دادم به دختر خانما...یه دونشم خودم برداشتم. یعنی مطمئن بودم که یکی از اینا برسم خونه بهم زنگ میزنه...واقعا حس خوبی داشتم. البته راننده تاکسی همچنان رو مخ بود...
    رسیدیم به اتوبوس ها...لحظه ی تلخ جدایی فرا رسید. فاز شاهرخ خان برداشته بودم هنگام جدایی از کاجول و رانی موکرجی تو فیلماش...
    از تاکسی پیاده شدیم و راننده ی نه چندان زیبای ما داد زد:
    _ اق مهندس...کریشو بده...
    منم یه لبخند ملیح زدم و گفتم اقا فرار که نمی کنم که...الان حساب می کنم.
    شمارمو دادم به دختر خانما و لاتی کردم و گفتم کرایه ی سرکار خانم ها هم با بنده هست.
    دوتا دخترا که واقعا حس می کردن رو ابرها هستن.هههههه
    اقا دست کردم تو جیبم و واییییی...عرق سرد نشست رو پیشونیم! پولا کجاست؟ تو جیب شلوار زیر؟
    تر زدی علیرضا...تر زدی...
    راننده تاکسی: چی شد پس اق مهندس؟
    اب گلوم رو به زحمت قورت دادم...باید چه غلطی می کردم.
    گفتم: یه مشکلی هست...
    دوتا دخترا با تعجب نگاهم کردن...
    راننده تاکسی هم کنجکاو شد...
    گفتم: حساب کنم؟
    راننده تاکسی: نه پس بیا ماچ بده خوشگله...
    بازم عطسه زد. اب بینی و ...تنفر عمیق ما...
    منم دلو زدم به دریا...
    دست بردم سمت کمربندم تا پولا رو از جیب شلوار چسبیم در بیارم. فکرشو کنید...من ؟ علیرضا؟ تا چند دقیقه پیش از سفر اروپا پامو پایین تر نمی ذاشتم.
    راننده رنگش پرید و گفت: داداچ می خوای چیکار کنی؟
    کمربندمو باز کردمو و گفتم میخوام حساب کنم دیگه...
    دوتا دخترا چشماشون رو بستن و یه جیغ خفیف کشیدن از ترس.
    راننده پاشو گذاشت رو گاز و گفت خدا شفات بده اق مهندس...عطسه ی اخر رو هم زد و رفت.
    دخترا هم رانی رو پاشیدن رو صورتم و گفتن کثافت لجن. همتون لنگه ی همید...اشغالای هـ*ـوس باز.
    منم اب پرتغال از مژه هام می چکید و وسط میدون فقط به یه چیزی فکر می کردم و اونم اینکه چرا؟ اخه چرا اینجوری شد؟
    توجه: اقا این خاطره برای دوران جاهلیت مجردیه و شخص سیما ازش با خبره پس نیایید تهدید کنید به سیما لوت میدیم:campe45on2:
     

    مهربانوی ایرانی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/30
    ارسالی ها
    6,382
    امتیاز واکنش
    14,555
    امتیاز
    898
    سن
    27
    سلام :biggfgrin:
    (ببخشید اگه خنده دار نیست :aiwan_light_blush:.)
    من از بچگی به صورت وحشتناکی خجالتی بودم و البته هنوزم هستم،یه بار که پسر عموی مامانم دم در خونه ی پدربزرگم اینا بودن من می خواستم برم خونه ی داییم اینا حالا چون اونا دم درن خجالت می کشیدم و نمی تونستم مثل بچه ی آدمیزاد از در برم واسه همین از بالا پشت بوم رفتم بعد وقتی خواستم از نردبوم بیام پایین تو پله های پایین پام رو گذاشتم رو یه چیز نایلونی و هیچی دیگه شترق افتادم تو لگنی که اون زیر بود،حالا خودم هیچ واکنش خاصی نشون نمی دادم ها ولی بنده خدا زن داییم انقدر ترسیده بود. :aiwan_light_biggrin:

    یه بارم باز سر همین خجالت کشیدنم من و دختر خاله ام خونه ی داییم اینا بودیم که یهو فامیل های زن داییم اومدن و ما نتونستیم بریم بیرون واسه همین نشستیم تو آشپزخونه تا یا اونا برن یا اوضاع مناسب بشه ما از اون یکی در فرار کنیم که نبیننمون،حالا یکی نیست بگه خب ببیننتون مگه چی می شه می خورنتون؟!بعد اونا یه بچه کوچیک داشتن اون اومد ما رو دید بعد هی میره به مامانش اینا می گـه فلانی اون جاست نگو دختر خاله ی منو قبلا دیده آخر سر مامانش شک کرد کی تو آشپزخونه است هیچی دیگه یهو اومد ما رو دید ما هم کلی سرخ و سفید شدیم و بعد از رفتن خانم من از اون یکی در فرار کردم. :aiwan_light_biggrin:

    خیلی سال پیش رفته بودم خونه ی مادربزرگ پدریم،اونا تو خونه شون یه اتاق کوچیک دارن که ارتفاع درش هم کمه یعنی برای ورود و خروج باید سرت رو خم کنی بعد بری یا بیای،منم داشتم می اومدم تو که سرم رو خم کردم و بعد خواستم صاف بایستم هیچی دیگه سر بی نوام محکم خورد به در :aiwan_light_girl_cray2:،نگو من زودتر سرم رو خم کرده بودم واسه همین فکر کردم از در گذشتم دیگه،از شانس قشنگ منم اتاق پر آدم بابام :aiwan_lightsds_blum: و پسرعموهام :aiwan_lightsds_blum: بهم خندیدن ولی عموم :NewNegah (7): نخندید.

    امروز بابام رفت پیش این ماشین های میوه فروش هندوانه بگیره بعد چون قیمتش مناسب بوده چند تا کوچولو گرفته بود بعد چون خودش نمی تونه بیاره یهو اومد منو صدا کرد چادرت رو زودی سر کن بیا اینارو بیار منم هول رفتم فکر کردم آقاهه خودش آورده بعد رفتم دم در دیدم چند تا بچه کیسه ای که هندوانه ها رو ریختن توش دارن میارن جوگیر شدم سریع رفتم گفتم بدین من بدین من می برم آقا چشمتون روز بعد نبینه دو قدم نرفته بودم که چون سنگین بود یهو شترق خوردم زمین و افتادم رو هندوانه ها دستم اوف شد یکی از هندوانه ها شکست یعنی قشنگ ضایع شدم ها اصلا پشتم رو نگاه نکردم ببینم واکنش اون وروجک ها چی بود،حالا خدا رو شکر کس دیگه ای تو کوچه نبود وگرنه آبروم می رفت،وووی دستم می سوزه :aiwan_light_girl_cray2:
     
    آخرین ویرایش:

    arshavinamiry

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/25
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    489
    امتیاز
    261
    سلام
    سال اول دانشگاه که بودم سر یکی از کلاسهای تخصصی استاد اومد بعد از چند لحظه گفت که ماژیک همراه خودم نیوردم چند دقیقه دیگه برمیگردم استاد تا از کلاس رفت بیرون منم گفتم تا استاد بخواد بره و برگرده برم از آب سردکن نزدیک کلاس اب بخورم سریع بیام همینکه از کلاس اومدم بیرون یه لحظه روی پله ها رو نگاه کردم دیدم استاد تند تند داره از پله ها میره پایین یه لحظه پاش لیز خورد مثل لاک پشتی که برعکس میفته پهن شده رو زمین حالا خوب شد کسی اون دور و برا نبود وگرنه اب میشد از خجالت چون خیلی آدم خجالتی بود استادم منم که بالا ایستاده بودم داشتم نگاه میکردم ترکیده بودم از خنده ولی خب میگن هرکسی رو که مسخره کنی سرت میاد . اخر ترم بود منم تنها بودم داشتم از پله ها میومدم پایین قسمتی بود که رفت و امد زیادی نداره توی دانشکده پام رو که روی پله اول گذاشتم بعدی ها رو نمیدونم چطوری اومدم پایین فقط وقتی که رسیدم پایین دیدم مثل قورباقه پهن شدم روی زمین وقتی به خودم اومدم به جایی اینکه ناراحت باشم زدم زیر خنده ولی چشمتون روز بد نبینه تا دوهفته بعدش نمیتونستم زیاد تکون بخورم و استراحت مطلق بودم .
     

    kiya dokht

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    8,672
    امتیاز واکنش
    26,158
    امتیاز
    959
    سن
    23
    محل سکونت
    جنوب
    گویا وقتی بچه‎‌ای بیش نبودیم، آب‌غوره می‌گرفتیم که «من فقط تُمون سبزه‌ی سهیل رو می‌پوشم»
    معمولاً من جزو اون طفل‌هایی بودم که با یه چشم‌‌غره‌ی مادر درخواستم رو یادم می‌رفت اما معلوم نیست خانواده چه توطعه‌ای برایِ من معصوم در نظر گرفته‌بودن که این بار مادر چشم‌غره نرفت و من موندم و درخواستی که اجابت شد. معرفی می‌کنم‌. من و تمون سبزه:

    PhotoGrid-1503491918465_144x256.jpg


    من فقط یه‌روز این تُمونو پوشیدم ولی تا به امروز از ترکشاش در امان نبودم.

    #نوستالژی
     
    آخرین ویرایش:

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    خب شروع می کنم
    ما یه دوستی داریم که این وقتی روزه می گیره ، اصلاً نمی تونه حرف بزنه. ما هم از روی طول نفس عمیقی که می کشه به حالتاش پی می بریم. ما زنگ تفریح اومدیم میز معلم رو، بر داشتیم سه یا چهار نفری نشستیم روش ، از اون ور هم یه خپل کلاس می اومد ما رو هل می داد تا راهرو. من دلم واسه این دوستم ، سوخت با دوست صمیمیم اومدیم گذاشتیمش رو میز و کنارش نشستیم؛ من یادم رفت که دست اینو بچسبم ، میز هل دادن ، یکدفعه با صدا جیغی برگشتیم دیدیم این بدبخت پخش زمینه ، ما دو تا هم عین عروس و دومادی که سوار ماشینن داریم ازش دور می شیم. رفتیم بالا سرش با لگد زدم بهش گفتم:
    خوبی
    جواب ندادم ما ترسیدیم نکنه مرده ، هی می زدیم تو سرمون که یهو پا شد و بلند بهمون گفت
    تف د ریتون، با این دل رحمیتون نزدیک بود بکشیم.
    این اولین و اخرین حرفش تو دوره رمضون شد
     

    Aѕємσσηι

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/19
    ارسالی ها
    176
    امتیاز واکنش
    685
    امتیاز
    266
    سن
    25
    محل سکونت
    دل كوير
    یادش بخیر دوران دبیرستان خوابگاهی بودم و خیلی شیطون با کسایی هم اتاقی بودم که از خودم شیطون تر بودن و همین روزای خیلی خوبی رو برام رقم زد
    یه دفعه نقشه کشیده بودیم شب بریم رو پشت بوم به این صورت که یکی از بچه ها یواشکی از سرپرستی خوابگاه کلید دری که به پشت بوم راه داره رو برداره تا بتونیم در رو باز کنیم و همین اتفاق هم افتاد
    آخر شب که همه بچه ها خواب بودن پنج شیش نفری به سمت پشت بوم راه افتادیم اول در رو باز کردیم حالا نوبت بالا رفتن از نرده ها بود که می رسید به یه پنجره من نمیدونم این پشت بوم چه سیستمی داشت و این پنجره بالای نرده ها چرا این قدر کوچیک بود خلاصه به ترتیب از پنجره بیرون اومدیم یکی از بچه ها هم گیر کرد لای پنجره که با کلی هول دادن پرتش کردیم رو پشت بوم
    حالا ما به آرزومون رسیده بودیم شروع کردیم به خندیدن و خوشحالی کردن که متوجه شدم از توی کانال کولری که به پشت بوم راه داشت اما کولری بهش متصل نبود صدایی میاد سرمو بردم نزدیکش و متوجه شدم این کانال راه داره به یکی از اتاق ها و بچه های اون اتاق صدای ما رو شنیده بودن و فکر می کردن جن اومده و می گفتن: بچه ها از کانال کولر صداهایی میاد جن اومده من مطمئنم جنه!
    سریع از پنجره متصل به پشت بوم خارج شدیم و برگشتیم تو اتاقمون
    فرداش از بچه ها شنیدم که شایعه شده خوابگاه جن داره اونم چه جنی پاهاش این قدر بلنده که یکی از اونا رو میچسبونه به یه پنجره و اون یکی رو هم به پنجره بعدی،دم داره و...
    ما یه نگاهی به خودمون می انداختیم و از خنده روده برمیشدیم درسته که بهمون گفته بودن جن ولی دیگه تا این حد زشت نبودیم
    با گذشت چند سال از اون روز ها این افسانه هنوزم در خوابگاه دهان به دهان می چرخه و به نسل های بعدی منتقل میشه:campe45on2:
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    4,591
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    1,057
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    873
    پاسخ ها
    41
    بازدیدها
    1,742
    پاسخ ها
    63
    بازدیدها
    2,875
    پاسخ ها
    74
    بازدیدها
    5,096
    پاسخ ها
    67
    بازدیدها
    3,495
    پاسخ ها
    45
    بازدیدها
    2,266
    پاسخ ها
    134
    بازدیدها
    6,318
    پاسخ ها
    57
    بازدیدها
    3,274
    پاسخ ها
    94
    بازدیدها
    7,265
    پاسخ ها
    67
    بازدیدها
    2,979
    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    7,639
    Z
    • قفل شده
    • نظرسنجی
    پاسخ ها
    86
    بازدیدها
    6,657
    Z
    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    2,524
    Z
    پاسخ ها
    7
    بازدیدها
    604
    پاسخ ها
    28
    بازدیدها
    2,094
    پاسخ ها
    46
    بازدیدها
    2,142
    بالا