مسابقه مسابقه شبانه شعر نویسی(۱۲)

  • شروع کننده موضوع *SAmirA
  • بازدیدها 549
  • پاسخ ها 6
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

*SAmirA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/09
ارسالی ها
30,107
امتیاز واکنش
64,738
امتیاز
1,304
بســــــــمه تعالــــــے


سلامی دوباره به دوستان عزیز نگاهی

دوازدهمین دوره مسابقات شبانه، شعر نویسی رو شروع می‌کنیم

کلمات انتخابی از طرف ایدا برای امشب به این صورت می‌باشد. برنده امشب انلاین نشدند. تا کلمات رو بدند.

اسکلت
شپش
مارمولک
کفتار
تابلو
هندسه
مولکول
منیزیم
اکسیژن
پاندا
مسابقه
شعر
انگشتر
پلاستیک
مکعب




موارد مهم:
می‌تونید کلماتی هم خودتون اضافه کنید؛ ولی حتما کلمات انتخابی ما باید توی شعر بکار رفته باشه.

اونایی که شعر گفتن بلد نیستند می‌تونند جمله سازی کنند

قالب شعر الزاما نباید غزل باشد.
هر قالبی به جز شعر نو می‌تونه استفاده بشه.
هر قالبی‌که قافیه دار باشه.



تایپک تا فردا ساعت هشت شب باز هست.

برنده مسابقه، کلمات روز بعد رو مشخص می‌کنه و خود شخص دیگه نمی‌تونه توی اون شب در مسابقه شرکت کنه.

همگیتون موفق باشید.
 
  • پیشنهادات
  • Alone M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/04/19
    ارسالی ها
    128
    امتیاز واکنش
    1,567
    امتیاز
    389
    محل سکونت
    دنیای بیخیالی
    امان از جهانی که در آن کفتارها هم شرف دارند. شرفی دارند در برابر انسان های مارمولک و فرصت طلبی که ارزششان به اندازه یک تار مو که هیچ، به اندازه شپش هم نیست. انسانهایی که اگر بخواهیم از نظر ترکیبات شیمیایی آنها را بررسی کنیم، بسیار ناشناخته هستند و چنین ویژگی هایی در آنها مشاهه می شود.
    انسانهایی هستند که حتی حاضر نیستند به خاطر دیگران حتی به اندازه لرزش کوچک یک مولکول حرکتی کنند.
    مثل یک پلاستیک می مانند که طبیعت هم نمی تواند در طی چندین سال آنها را تجزیه کند، کلا زد زنگ هستند.
    کاری هم از دست اکسیژن برای به صدا در آوردن وجدان خفته آنها بر نمی آید و اصولا مثل منیزیم به وفور یافت می شوند با این تفاوت که حالت آزادی دارند.
    از نظر هندسه، تابلو است که شکل و اسکلت شبیه انسان دارند. ابعاد مختلفی نیز دارند. گاهی چاق و کوتاه چون پاندا و گاهی باریک و بلند به سان یک زرافه. و گاهی هم ترکیبی از هردو.
    البته ناگفته نماند که امکان اندازه گیری ابعاد پستی و حقارت آنها چون اشکال هندسی مثل مکعب ها وجود ندارد.
    و از دید سایر رشته ها، در مسابقه با لاشخور ها و کفتار ها مقام اول را خواهند داشت.
    اگر اسمشان در شعری بیایید از بوی ناجوانمردانه شان قافیه ها به گند کشیده خواهد شد. و چون نگین انگشتری در گرداب بدی ها خواهند درخشید.
    خلاصه، حالا می فهمید که چرا می گویم «امان از جهانی که کفتار هم شرف دارد.»؟
    البته مراقب این انسانها باشید چرا که حتی از یک درنده هم خطرناک ترند و در صورت مشاهده چنین ویژگی هایی در شخصی فقط می توانم بگویم که دوپا دارید چند پای دیگر هم قرض گرفته کیلومتر ها از وی دور شده و فرار کنید.
     
    آخرین ویرایش:

    Alastor

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/07
    ارسالی ها
    2,669
    امتیاز واکنش
    15,422
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    یوکوهاما یا هازبین هتل،فرقی نمیکنه:|
    در دنیایی که هندسه حرف اول را میزند
    مردم از مارمولک میترسند
    و شپش مثل اکسیژن در هوا پخش است
    و مسابقه ی شعر را این چنین برگزار میکنند
    نمیتوان انتظار داشت که کفتار ها حکمرانی نکنند
    منیزیم در مولکول ها جریان ندارند
    چون دیگر مولکولی وجود ندارد
    نسل انسان خیلی وقت است منقرض شده
    تنها اسکلت و تابلوهایی از گذشته ای تاریک برجای مانده
    پانداها هم غمگینند
    چون بچه هایشان بخاطر پلاستیک ها و انگشتر های باقی مانده از این نسل تاریک مرده اند.
    مگر الان چقدر با آینده ای تاریک فاصله داریم؟
    خودمان را در مکعب هایی بنام اتاق زندانی و محکوم به کسالت و مرگ کرده ایم و
    از کفتار ها غافل مانده ایم.
     

    Narin_F

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/10
    ارسالی ها
    569
    امتیاز واکنش
    4,907
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    ☁️
    من بودم و کفتاری
    در سرزمین مکعبی
    باهم شعر میگفتیم
    پاندا هارو میکشتیم
    من شبه مارمولک
    اون شبه اسکلت
    انگشتری به دست داشت
    اما شپشی نداشت
    توی مسابقه هندسه
    اول شد به اسانی
    عکس کفتار شد تابلو
    اما جنسش پلاستیک
    ملوکول اکسیژن را مصرف میکردیم
    بجاش منیزیم می ساختیم
     

    lhanil

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/01/14
    ارسالی ها
    476
    امتیاز واکنش
    2,952
    امتیاز
    441
    سن
    23
    محل سکونت
    اردبیل
    در حال نگاه کردن به تابلو های نقاشی بودم همه ظاهری عجیب وغریب داشتند اصلا از این سبک های متعدد نقاشی سر در نمی آوردم یکی از تابلو ها که شکل هندسی خاصی داشت و با بقیه خیلی متفاوت بود نظرم را به خود جلب کرد درکنار این تابلو انگشتری زیبا آویزان بود که رنگ زیبای نقره ایش آدم را مجذوب و مدهوش میکرد انگار نیرویی مغناطیسی دارد که مثل آهنربا جذب میکند نمیدانم چه وسوسه ای بود که در ذهنم جولان می داد خواه ناخواه انگشتر را برداشتم ظاهرش خیلی زیبا بود وسوسه دیدن آن در انگشتان کشیده ام مرا یک دم راحت نمی گذاشت برای همین دل رابه دریا زدم اما همین که انگشتر را در انگشتم فرو بردم انگار درون جعبه ای مکعبی فرو رفتم دنیایم فرق کرد همه آن آرامش محیط به هم خورد این جا دیگر کجاست چقدر خوفناک است جایی را نمیبینم تاریکی همه جا را فرا گرفته انگار درون اتاقکی حبس شده ام چه اتفاقی افتاد نکند ،نکند تقصیر این انگشتر است خواستم انگشتر را از دستم در آورم که نشد انگار طلسم شده ام صدای آهسته شبیه کشیده شدن دمپایی پلاستیکی روی زمین که لحظه به لحظه نزدیک تر میشد شنیده میشود یعنی اینجا کسی هست که کمکم کند ؟؟؟ صدای قیژ در آهنی مرا متوجه خود کرد سایه ای از مردی لاغر مردنی تا جلوی پاهایم کشیده شد سرم را بالا آوردم اما از چیزی که دیدم نفسم بند آمد اکسیژن کم شد داشتم خفه میشدم با پاهای استخوانیش نزدیک تر شد این جا دیگر آخر دنیای من است حتی در خیالم هم نمی گنجید که اسکلتی مثل یک، انسان زنده، باشد جلوی پاهایم نشست دست استخوانیش را دراز کرد و سیلی محکمی به صورتم زد از درد چشمانم را بستم نفس حبس شده ام آزاد شد نگاهم در دو گوی خالی چشمانش افتاد فک استخوانیش را تکانی داد وبا صدای آزاردهنده ونخراشیده اش گفت اشتباه کردی باید تاوان بدهی از ترس رو به موت بودم دستم راگرفت وبا زوری که حتی برای من هم جای تعجب داشت مرا کشان کشان از اتاق خارج کرد اینجا را ببین همه چیزش عجیب است اسکلت هایی از حیوانات مختلف جلوی هر دری نگهبانی میدهند یکی صورتی شبیه کفتار یکی شبیه خرس داشت به نظرم رسید شاید این خرس گنده از نوع پاندا بوده اسکلت انسان نمایی که مرا با خود میبرد لباسهایی از جنس خاص به تن داشت جنـ*ـسی شبیه پوست مارمولک کاش قلم پایم می شکست و با پری برای دیدن نمایشگاه نقاشی نمی رفتم کاش همان اول برای مسابقه شعر مدرسه خودم رامی رساندم از در بزرگی گذشتیم و وارد محوطه ای شدیم که پر از حیوانات مختلف بود همه درون اتاقک هایی شیشه ای محبوس بودند اینجا شبیه آزمایشگاهی مجهز است اسکلت لحظه ای از من دور شد و به اتاقی دیگر رفت آنجا ایستاده بودم و به فکر راه چاره بودم همه جا پر از نگهبان است چه کنم ؟؟ صدای ریز آشنایی شنیدم اما ندانستم که است انگار مرا صدا میزد دورو اطرافم را نگاه کردم شپش کوچکی را درون اتاقک شیشه ای دیدم که میگفت باتو هستم فرمول شیمی چاره راهته مولکول منیزیم و کلسیم و استرانسیم رو قاطی کن بعد ورد انگشتر رو بخون و بخورش همه چیز حل میشه چهره این شپش چقد آشنا است با چشمانی گرد شده شپش را نگاه کردم یالا دیگه پاشو ، رها پا میشی یا بلندت کنم باشه خودت خواستی حس کردم تمام تنم خیس شد باجیعی بلند از خواب پریدم پاشو رها دوساعته صدات میکنم مثلا امتحان شیمی داریم فقط یه ربع وقت داری آماده شی تو حیاط منتظرتم پری این را گفت و از اتاق خارج شد ومن مبهوت خوابی بودم که دیدم اگر پری بداند شپش رویاهایم بود که زنده نمی مانم با این فکر از خنده منفجر شدم .
     

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    آزمایشگاه مدرسه، نفرین شده است
    نمی دانم چرا، اما آذین شده است

    اسکلت آویزه ی دیوار شده
    مارمولک در تخم بلدرچین شده است

    اکسیژن، انگشتر مولکول آب
    آتش افروز مایع بنزین شده است!

    پلاستیک بر این شعر من می خندد!
    گویی که پاندا را پا، در پوتین شده است!

    می دانم این ذهن، توهم زده است!
    آخر آن، مکان مسابقه تخمین شده است

    چه کنم که از اسکلت می ترسم
    شپشی آنجا، بر سرم، مطلب توهین شده است!

    نکند آن جا هندسه جادو دارد؟
    آخر منیزیم، آهن را جایگزین شده است!

    روده ی کفتار در بِشِر چه می کند؟
    وای که این قلب، دگر از وحشت، خونین شده است

    زیاد به حرف هایم توجه نکنید!
    مغزم از فرط درس خواندن، دیگر دوبین شده است

    تابلو است که استرس خلم کرده
    انگار که مکعبی، شمشیری سهمگین شده است!

    :aiwan_ligsdht_blum::aiwan_ligsdht_blum::aiwan_lightsds_blum::aiwan_lightsds_blum:
    چه چرت و پرتی به هم بافتتم! هم از درس خوندن هم از شعر نوشتن (شعر که چه عرض کنم، معر!) دیوونه شدم!
    (دیر که نرسیدم؟؟؟ انگار از زمان بستن تاپیک گذشته ولی هنوز تاپیک بازه...)
     
    آخرین ویرایش:

    *Stephanie*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/12
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    6,302
    امتیاز
    658
    سن
    20
    محل سکونت
    Gothom City
    در یک روز بهاری گرم
    دست به قلم شدم
    داستان عاشقانه نوشتم
    روزیتا دختر تنهای شهر
    کامیار مرد مغرور کشور
    با بوگاتی میزنن به هم
    عشق در برخورد ماشین
    جوانه میزند اما حیف
    کامیار نامزد دارد
    روزیتا قرض زیاد دارد
    و در یک روز سرد زمستانی
    زمانی که کامیار ازدواج میکند
    روزیتا از درد عشق به کامیار
    روحش در اسمان ها پر میکشد
    دفترم را میبندم و به فکر فرو میروم
    تا شاید جلد دوم را با داستان عاشقانه
    سوزناک دیگری شروع کنم
    نام رمان هم میگذارم
    عشق به شکل شپش
    یا شاید مسابقه عشق
    .
    .
    .
    .(شعر طنز امیز برای برخی نویسندگان عزیز)
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    7
    بازدیدها
    588
    پاسخ ها
    28
    بازدیدها
    2,056
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    1,043
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    853
    پاسخ ها
    41
    بازدیدها
    1,674
    پاسخ ها
    63
    بازدیدها
    2,802
    پاسخ ها
    74
    بازدیدها
    4,997
    پاسخ ها
    67
    بازدیدها
    3,411
    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    4,480
    پاسخ ها
    45
    بازدیدها
    2,213
    پاسخ ها
    134
    بازدیدها
    6,139
    پاسخ ها
    57
    بازدیدها
    3,193
    پاسخ ها
    94
    بازدیدها
    7,106
    پاسخ ها
    67
    بازدیدها
    2,895
    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    7,503
    Z
    • قفل شده
    • نظرسنجی
    پاسخ ها
    86
    بازدیدها
    6,538
    Z
    پاسخ ها
    38
    بازدیدها
    2,351
    پاسخ ها
    46
    بازدیدها
    2,089
    بالا