- عضویت
- 2019/07/10
- ارسالی ها
- 28
- امتیاز واکنش
- 307
- امتیاز
- 171
خب این خاطره واسه دوسال پیشه وقتی16سالم بود
عروسی دختر عمم بود و من لباسامو توی ماشین برادر گرام فراموش کردم و قرار بود با بابابزرگم برم خونه ننجون اغا به هزار بدبختی رسیدیم خونه و حالا من لباس نداشتم تاپ بشدت باز با دامن ننجونو پوشیدم و توی هال خابیدم فردا ظهر که بیدار شدم با موهای جنگلی وارایشی که شسته نشده بود از هال روی مبل نشستم تا به ننجونم تو اشپز خونه سلام کنم دیدم همه شوهر خاله هام توی اشپزخونه نشستن واسه اینکه منو نبینن خودمو عقب کشیدم و فقط ب*ا*س*ن*م روی مبل موند و پاهام بالا سرمم پاین با اون دامن منو تصور کنید
هیچی دیگه با اون دادی که من زدم همشون اومدن ببینن سالمم منم در اون زمان سکوت اختیار کرده و اب شدم
عروسی دختر عمم بود و من لباسامو توی ماشین برادر گرام فراموش کردم و قرار بود با بابابزرگم برم خونه ننجون اغا به هزار بدبختی رسیدیم خونه و حالا من لباس نداشتم تاپ بشدت باز با دامن ننجونو پوشیدم و توی هال خابیدم فردا ظهر که بیدار شدم با موهای جنگلی وارایشی که شسته نشده بود از هال روی مبل نشستم تا به ننجونم تو اشپز خونه سلام کنم دیدم همه شوهر خاله هام توی اشپزخونه نشستن واسه اینکه منو نبینن خودمو عقب کشیدم و فقط ب*ا*س*ن*م روی مبل موند و پاهام بالا سرمم پاین با اون دامن منو تصور کنید
هیچی دیگه با اون دادی که من زدم همشون اومدن ببینن سالمم منم در اون زمان سکوت اختیار کرده و اب شدم