مسابقه مسابقه داستان نویسی"کرونا را شکست می‌دهیم"

  • شروع کننده موضوع *SAmirA
  • بازدیدها 2,677
  • پاسخ ها 31
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Rozaa.p

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/04/08
ارسالی ها
80
امتیاز واکنش
324
امتیاز
216
سن
19
اسپری ضد عفونی کننده رو تو دستم فشردم.
بعد از پنج ماه کشمکش و جنگ‌های پی در پی بالاخره مادر گرامی موفق گردیده بود که من رو برای خرید نون از خونه به بیرون پرت کنه.
- اِهِم...
برگشتم و پسری که ریشش تا زانوهاش رسیده بود و روسری هم داشت رو دیدم؛ متاسفانه ریشش مانع از دیدن باقی لباساش شده بود.
فقط چشمای سبز مایل به زردش معلوم بود، بقیه صورتش ریش بود و ریش، پیشونیشم با موهای سرش پوشونده شده بود.
ماشالله ماشالله، هزار الله اکبر ریشو کمندی بود برا خودش.
یه تیکه کاغذ رو به سمتم گرفت، می‌خواست قدمی به جلو برداره که با هول اسپری رو به سمتش گرفتم و حنجره دریدم:
- ایست...
در حالی که از ترس محکم چشم‌هاش رو بسته بود سیبیلش به حالت اشاره به سمت کاغذ خم شد و پسره با بغض گفت:
- فقط می‌خواستم اینو بدم.
جلل خالق، مثل گیس گیسو کمندم ریش ریشو کمند ماورایی بود.
هشتار گونه گفتم:
- کاغذ رو بذار زمین، دستات رو بالا ببر و دو متر برو عقب.
کاری که گفتم رو عینا تکرار کرد.
اخطار دادم:
- هنوز چهار سانت و نیم مونده تا دو متر.
دوباره عقب رفت.
درحالی که اسپری رو به طرفش گرفته بودم، مشکوکانه و قدم به قدم به کاغذ نزدیک‌تر می‌شدم.
بالاخره یکی می‌خواست بهش افتخار بدم و به غلامی قبولش کنم؛ ولی افسوس و صد حیفا...
پیست پیست پیست پیست پیست پیست
نه نشد
پییییییسسسسست
دیگه فکر کنم به اندازه‌ی کافی ضد عفونی شد.
کاغذ رو برداشتم و خیابونم حسابی ضد عفونی کردم.
پوزخندی زدم و اسپری رو با جدیت زیر بغلم گذاشتم.
پیوند فانتزیم و واقعیت مبارک.
در عرض یک صدم ثانیه کاغذ رو ریز ریز کردم و به سمت صورتش شوت کردم.
اما چون کاغذا خیس بودن همون لحظه به زمین پیوستند.
درحالی که سعی می‌کرد بغضش گلوش رو ندره گفت:
- حالا چرا دستور پخت کیک رو پارش کردی صغری؟!
اولفضل، اسم من رو از کجا می‌دونست؟
پوزخندم رو حفظ کردم.
- ببخشید شما؟!
سیبیل و ریشش رو کنار زد و تازه دیدمش.
با بهت گفتم:
- اقدس؟
با چشمای اشکی گفت:
- جانم؟
مثل پلنگ پریدم سمتش ، رو هوا چند بار اسپری زدم روش و بغلش کردم، ماسک رو کنار زدم، دقیقا همون نقطه‌ای که میخواستم رو ضد عفونی کردم و بوسی رو ریش‌هاش کاشتم. در حقیقت هدفم لپش بود ولی ریش‌ها سد محکمی در برابر لب‌های قلوه‌ای و خوش تراش من بودن.
چشمم به دستش افتاد و گفتم:
- این چند وقت قرنطینه پالاز موکتی شدی برا خودتا.
-ولی تو همون موکتی که بودی هستی.
بعد از یه مکالمه‌ی تقریبا طولانی با عجله ازش خداحافظی کردم و به سمت نونوایی رفتم.
مثل این که فقط کبری نبود که شبیه پشمک شده بود، وضعیت همه همین بود.
تا شب منتظر بودم که خلوت بشه تا برم و منم نون بگیرم.
بالاخره همه رفتن؛ به دور و بر با شک نگاهی انداختم و همین که دیدم کسی نمیاد دوییدم به سمت نونوایی، اما چیزی که نباید رو دیدم و بغض گلوم رو گرفت.
با صدای لرزون گفتم:
- ببخشید میشه یه نون بدین؟
نون رو دستم داد.
درحالی که سعی در کنترل خودم داشتم که اشک‌هام نریزه؛ انگشت اشاره‌ی نونوا رو ضد عفونی کردم و جای انگشتاش روی نون رو نیز.
پولش رو دادم و سلفه کنان به خونه برگشتم.
 
  • پیشنهادات
  • SHahRAshOB

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/06
    ارسالی ها
    1,543
    امتیاز واکنش
    22,715
    امتیاز
    861
    دیگه کسی نبود؟:aiwan_light_beach:
    رقبا کجایید؟ زود میدون رو خالی کردید.
    حالا این بحث به کنار،
    یکی هم‌نیست مثل یک بنده خدای گلی، بیاد بگه شقایق جان من کادوم رو گرفتم تقدیم تو می کنم، بوخدا اگه من شانس داشته باشم!:NewNegah (7):Sigh (غصه مخور ای دل)

    راااستی بهتون گفته بودم
    جایزه ی آقاایون هم یک کیف چرم مردونه ی با ارزشه؟
    آقایون بشتابید ببینیم چه می کنید::emo
    (البته خیلی هم نشتابید چون من هستم، رقیب سرسختتون، خیلی پر قدرت هم شتابیدم):aiwan_lighnnnnnt_blum::aiwan_light_aggressive::aiwan_light_biggrin:
     

    *SiMa

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/04/17
    ارسالی ها
    1,175
    امتیاز واکنش
    23,337
    امتیاز
    948
    سلااام سلاام
    من اومدم با معرفی برنده های مسابقه ی کرونا.
    اول مجموع امتیاز هر داستان رو جلوش میذارم و بعد برنده های خوشبخت مسابقه رو معرفی میکنم :campe45on2:
    مجموع امتیاز ها:
    داستان شماره ۱: ۳۵۴
    داستان شماره ۲: ۴۶۷
    داستان شماره ۳: ۳۰۸
    داستان شماره ۴: ۴۷۴
    داستان شماره ۵: ۳۶۱
    داستان شماره ۶: ۳۶۷
    داستان شماره ۷: ۳۴۵
    داستان شماره ۸: ۳۷۵
    داستان شماره ۹: ۳۵۷
    داستان شماره ۱۰: ۳۶۵
    داستان شماره ۱۱: ۴۵۷
    داستان شماره ۱۲: ۲۷۱
    داستان شماره ۱۳: ۲۹۹
    داستان شماره ۱۴: ۳۶۰
    داستان شماره۱۵: ۳۹۰
    داستان شماره ۱۶: ۳۱۰
    داستان شماره ۱۷: ۲۹۹
    داستان شماره ۱۸: ۳۲۴
    داستان شماره۱۹: ۳۰۳
    داستان شماره۲۰: ۳۳۲
    داستان شماره ۲۱: ۲۹۲
    داستان شماره ۲۲: ۳۰۳

    بر
    نده ی خوشبخت اولیمون کسی نیست جز @بانوی شهریوری با 474 امتیاز

    نفر دوممون هم @*PArlA عزیز با 467امتیاز
    و نفرسوم @ZHILA.H .

    به همگی خسته نباشید میگم و به این سه نفر تبریک .:aiwan_light_heart::aiwan_light_heart::aiwan_light_heart::aiwan_ligfght_blum::aiwan_ligfght_blum::aiwan_ligfght_blum:
    از برنده نفر اول میخوام که آدرسش رو برام توی خصوصی بفرسته نفرات دوم و سوم هم شماره حساب یا کارتششون رو برام بفرستند. تا جوایزشون اهدا بشه

    در ضمن از داورای عزیزمون که این چند روزه به دقت برای امتیاز دهی تلاش کردن متشکرم:aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:
    @*Rahil* @پ.وانیث @Mah dokht @Mr.Ebham
    گوش به زنگ مسابقه های جذاب بعدی باشید:aiwan_light_blumf::aiwan_light_blumf:
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    870
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    1,048
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    859
    پاسخ ها
    41
    بازدیدها
    1,693
    پاسخ ها
    63
    بازدیدها
    2,822
    پاسخ ها
    74
    بازدیدها
    5,022
    پاسخ ها
    67
    بازدیدها
    3,438
    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    4,520
    پاسخ ها
    45
    بازدیدها
    2,236
    پاسخ ها
    134
    بازدیدها
    6,198
    پاسخ ها
    57
    بازدیدها
    3,234
    پاسخ ها
    94
    بازدیدها
    7,165
    پاسخ ها
    67
    بازدیدها
    2,925
    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    7,556
    Z
    • قفل شده
    • نظرسنجی
    پاسخ ها
    86
    بازدیدها
    6,573
    بالا